پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٤٩٢)
املای درست این کلمه Impostor هستش دوستان
Stall
دانسته
Prospect
کم اومدن، ناکافی بودن
باور
یک جاهایی هم این کلمه بار موافق داره ( بر خلاف اکثر اوقات که بار مخالف داره ) ، اون موقع میتونید “ با وجود” معنیش کنید. The chemistry area got close ...
صفحه گرامافون
برگشتن
Upon arrival
embark on something
a turning point
چس ترم ( با عرض پوزش )
زننده، فاحش
اصلا و ابدا آسون نیست
Be fraught with, Be riddled with
بنده تخصصی تو برنامه نویسی ندارم، اما دوستان و عزیزانی که توانایی تولید بازی های ساده از طریق پایتون یا برنامه های دیگه رو دارن خواهش میکنم یه بازی د ...
برهم زننده معامله یا رسیدن به هدفی، عامل بازدارنده
قیامت
خدافظ یادتون رفت جناب بهمن 😐
بی جان و نحیف
محیطی دوستان توجه کنن که این واژه صفت هست نه اسم که بخوایم اونو با environment مقایسه کنیم، تو فارسی داریم نور محیط، صدای محیط، شرایط محیطی، همه اینا ...
عادل بر حق
اذعان کردن
Concurrently
To stay current with something
پیشرو
هر کسی
Make something matter چیزی رو در خور تعریف کردن، چیز خوبی درآوردن
نگه داشتن چیزی، به کسی ندادن، گم نکردن
عازم سفری شدن
To be tied to sth
چیزی را به کسی رساندن
a situation in which you balance two opposing situations or qualities: * There is a trade - off between doing the job . accurately and doing it qui ...
• کجا دیدم شمارو؟! * دررواقع وقتی به کار میره که میدونی یه نفرو قبلا یه جا دیدی اما یادت نمیاد چه زمان و مکانی. “ به جا نمیارم” معادل بدی نیست اما مع ...
In case of
* تا جای ممکن * به طور کامل All the way to: تاااااااا Owls have feather all the way to their toes. جغدها تا اون انتهای انگشتانشون پر دارند.
* از هم باز شدن Spread out, spread apart
• بهره بردن از نتیجه مستقیم کار یا تلاش خود • درو کردن
probability
میانگین: mean میانه: median مد: mode
میانگین: mean میانه: median مد: mode
دوستان دقت کنن که این فعل رو با “ starve” که به معنی “ گرسنگی کشیدن یا قحطی زده بودن” هستش اشتباه نگیرید.
معانی دوستان که بسیار عالی و کافی هستش، فقط خواستم عرض کنم این فعل رو با “strive” که به معنی “ کوشیدن و جهد کردن” هستش اشتباه نگیرید چون خودم این مشک ...
* انزجار داشتن از To abhor sth • دقت کنید که خرف اضافه نداره
مذهبی بودن ( دررواقع اهمیت بسیار به دین و مذهب و به جا آوردن مناسک دینی دادن )
dispense: بیرون دادن، توزیع کردن dispense with sth/sb: استفاده نکردن یا خلاص شدن از چیزی یا کسی که دیگه نیازی بهش نیست
تداعی شدن و یادآوری یک خاطره خوب یا لحظه شاد در گذشته
وقت، هزینه و انرژی گذاشتن برای اینکه تو یه حرفه اسم و رسمی پیدا کنی ( یه چیز تومایه های " یه کاری دست و پا کردن" اما خوب بازم دقیقا این معنی رونداره )
جناب آقای کوروش شفیعی، در معنای انگلیسیش هم ترجمه خانم عالمی درست هستش، چرا میفرمایید که اشتباهه. این ترجمه دقیق دیکشنری کمبریج: livestock: animals a ...
چراغ آویز
Forum
مجمع Forums: مجامع
• گردهمایی، اجتماع ( وقت که گروهی از مردم همدیگه رو ملاقات میکنن یا یه جا جمع میشن )
ذاتا، به ذات، چیزی که واقعا هست ورای اینکه چطور به نظر میرسه
Mutual, reciprocal
دوستان معانی مثل مقاومت، استقامت، تاب آوری و اینها خوب به معنای کلمه خیلی نزدیکه بازم متفاوت ازش هست، تاب آوری و استقامت خوب در واقع قدرت تحمل شمارو ...
دور از دسترس
اگر اسم باشه: * محدوده دسترسی
نادم، نادمانه
* dwell: سکونت داشتن، زندگی کردن ( از نظر فیزیکی ) * dwell on sth: فکر کردن یا صحبت کردن ( به قولی کلید کردن رو موضوعی ) در مورد چیزی ( مخصوصا چیزی ...
family discord
اختلاف خانوادگی
رمزگشایی
برشمردن
مشغول چیزی ( کار با چیزی ) بودن
compasses
set square
protractor
با content اشتباه نگیریدش: * context: 1 ) نوشته یا متنی که برای توضیح عبارتی میاد 2 ) بستر، زمینه *content: 1 ) مفاد، محتوا 2 ) راضی ( کردن ) ، ...
زنجره * توگیلکی به زلزله هم معروفه
املای درست : cohesion
broccoli
املای درست: blonde hair
بابا دست وردارین از این همه استعارات واصطلاحات ادبی! اون بنده خدایی که میاد اینجا دنبال ریشه های فارسی یا خارجی لغات نیست بخدا، اونارو جناب معین و بز ...
* طبق قانون، از نظر قانونی * از نظر شخصیتی یا سلامت کلی بدن
با احترام به همه دوستان گرام این کلمه اسم نیست که بخواد معانی مثل "ریزبین" یا " جزییات دقیق" و . . . داشته باشه. بلکه صفت هست و به معنی: * با دقت و ت ...
املای درست: suppress معنی: سرکوب کردن
Simply Genuinely
Genuinely
جالبه ترجمه "چهارراه" بیشترین لایکم خورده!! دوستان معنیش چهار راه نیست اصلا. شاید تو فیلمی جایی برای سهولت چهارراه معنی کردن براتون اما در واقع معنیش ...
• توافق رسمی • سازش • تسویه • محل استقرار ، محل اسکان ( جایی که قبلا کسی نبوده • استقرار
• وثیقه • جانبی
• مرور کردن • تجدید نظر کردن
Ray
یه مسلمون نیومد بگه مساحت به انگلیسی چی میشه!! خسته نباشید واقعا، میشه area دوستانی که قاعدتا برای همین ترثرجمه انگلیسی دنبالشین
Capsicum
ponder
contemplate
far/further afield = a long/longer distance away خیلی دوردست منبع: کمبریج
قادر ساختن کسی به شناخت و فهم چیزی
املای درست: legitimacy
Clothes: لباس ها Cloth: پارچه Clothing: پوشاک A piece of clothing: لباس مورد اول اسم جمع ( همیشه فعلش جمعه ) ، موارد دوم تا چهارم همیشه فعل مفرد میگ ...
دوستان این کلمه به هیچ عنوان صفت نیست، منبع هم دیکشنری های معروف مثل لانگ من و کمبریج هست، به معنی “نبوغ” و یا “ شخص نابغه” ، در معنای دوم بعضی دوست ...
دقت کنید که have hand in sth یعنی دست داشتن در چیزی، اوکی، اما تو یه جمله اگر have handed in دیدین اون have مال زمان حال کامل هست و در واقع فعل ما ای ...
فقدان
to work slowly or make slow progress, especially in a way that is boring یه سری لغتا واقعا هیچی معنی انگلیسیشون رو نمیگیره، مثه این، منبع لانگ من
دوستان دقت کنن که seashell در واقع پوسته خالی صدف هست که گوشتی توش نیست، مثه همین صدفای کنار ساحل، اون صدفی که توش گوشته و خوراکیه میشه clam
جور بودن
پیش تمرین
• جناب نظری، اتفاقا “فاصله جنسیتی” درستی، نه تبعیض! تبعیض جنسی یا جنسیتی میشه gender bias. اینجا منظور همون شکاف و فاصله ای هست که وجود داره، نه شکا ...
ماده مخدر
شکار کردن در جنگل ( اینجا منظور از بگ همون کیسه ای هست که پرندگان شکار شده رو توش میریزن )
لازم الاجرا شدن
Be discounted: به حساب نیاوردن، جدی نگرفتن
دستخوش تغییر
تبعیت کردن، رفتار کردن بر اساس عرف
در حال گسترش
• اگر ابتدای جمله باشد: بدین سان • اگر وسط جمله با that بیاید: به خودی خود • اگر وسط جمله و بعدش ویرگول بیاید: به معنای واقعی کلمه
• پرسه زدن • برانداز کردن ( با چشم )
سر شاخ شدن با حریف ( بازیکن حریف )
دیگه از . . . نگم ( براتون )
پلمپ کردن، تخته کردن
عشق متقابل داشتن، دوست داشتن کسی که بهت عشق میورزه
آیا طرف مقابل هم دوسم داره ( عاشقمه ) ؟
مورد تایید بودن از لحاظ ( از نظر )
پا به ماه بودن
در ورزش: شرایطی که در اون شخص یا یک تیم به دلیل فشار و توقعات بالا نمیتونه عملکرد مطلوبی از خودش ارایه بده
موهای وزوزی و غیرصاف
علاوه بر "شک و پیک" : صاف و صیقلی ( مثلا مو )
In existence : موجود، چیزی که وجود داره
مست و مدهوش چیزی شدن، از خود بیخود شدن به خاطر چیزی
Rim
سر کردن و گذران یک روز
•الکی، بیخودی مثلا وقتی میگیم� بیخود نیست که میگن…� یا � یا بیخودی بهش هرکول نمیگن ( حتما قدرت زیادی داره ) � • مفتی
an occasion when you practise a particular activity, performance, or journey در واقع از پیش تمرین کردن یا تست کردن یه چیزی برا اینکه بفهمی چقدر سخته، ...
آخه پدرتون خوب مادرتون خوب، اومدین اینجا ترجمه کردین تراشد تراگذر ترا چی چی، مگه ما دانشجوی ادبیات باستانی هستیم، طرف به این ترجمه برای کار روزمرش نی ...
میتونه معنی “ مربوط به خانه و منزل “ هم داشته باشه
وضعش خوبه
با احترام به دوستان این کلمه بک اسم هست نه صفت، پس باید بگیم “ یک شخص یا یک چیز دردسر ساز” ، “ آدم یا چیزی که کار خراب کن هست” معنای دیگری هم داره ک ...
To honk somebody off یعنی To irritate somebody آزاردن، رو مخ رفتن، عصبی کردن
emblem
چیز جالب و باحالی گفتن
زدن به تیپ و تاپ هم، عصبانی شدن ( چند نفر سبت به هم )
● وقتی مایعی در حجم کمی جاری میشه ( هم فعل هم اسم ) A trickle of melted butter made its way down on the his chin ● نم نمک وارد شدن یا رفتن People t ...
● ریختن ( با اختیار، مثلا چای ریختن ، نه ریختن سهوی چای روی لباس که میشه spill ) ● سرازیر شدن ( مثلا به سمت درب خروجی سرازیر شدند )
پنجر کردن
Locksmith
به صورت محاوره ای خودمون: تو خماری چیزی بودن
زخم بستر
have a solid background in something دانش و تجربه بالایی در چیزی داشتن
نظر خود را در مورد چیزی تغییر دادن
نگاه غضب آلود وطولانی درخشندگی زننده
sneak a taste
پف دار مثلا در مورد کیک
دوستان دقت کنید این عبارت به این معنی هست کس دیگه شمارو مجبور کنه سخت کار کنید، مثلا تو فارسی جسارتا بعضی ها میگن چونمو پاره کرد از بس کار کشید ( ببخ ...
وقتی تو یه جایی مثل جنگل که سر و صدا وشلوغی شهر وجودنداره باشی، هر صدایی ممکنه توجه شما رو به خودش جلب کنه و در واقع قابل توجه به نظر بیاد، این ویژگی ...
● بجز، جز. . . البته دقت کنید که این معنی برای خود otherwise هست و on the معمولا برلی کلمه بعدیش هست اما چون میدونستم ممکنه سر همین عبارت گیر کنید ک ...
تو چنگ و در دسترس بودن
Pleasant
مهمونی که توش آقایون و خانم ها میرن خونه یه دوست و لباس خواب میپوشن و حالشو میبرن، البته منظورم همون خوابیدنه فقط اما شما باور نکن. برای بچه ها هم م ...
جشن نامزدی
رنگ های تو چشم، رنگ هایی که متمایز هستن از بقیه و برجسته
املای درست: neutral
هر چند وقت یکبار
Pay their ( last ) respects ادای احترام کردن
چهچه زدن پرنده ) یا وقتی کسی با صدای آهنگین کلمه ای رو میگه )
benefit something Take advantages of something Exploit Utilize البته اخری یعنی استفاده عملی از چیزی کردن
Concerned with related to
● مسیر انحرافی وقتی مسیر اصلی بسته است ● انحراف ● پرت کردن حواس، اغفال ● تفنن، مشغولیت
بر خلاف ظاهر لغت که به یه جور سرمایه گذاری شبیه هست، معنیش میشه: پولی که برای هزینه های پیش بینی نشده زندگی کنار میزاری
● صفت: مهربان A kindly old man ● قید: از روی محبت، با مهربانی She kindly helped me with my oroblems. ● یک معنی قدیمی هم داره که به اصطلاح ما ایرانی ...
بعضی جاها معنی "معرکه" ، " خیلی عالی" ، " پر سر و صدا ( چیزی که باعث غوغا بشه، حالا مثبت یا منفی ) " میده اساتید دیسلایکر دقت کنن که بنده عرض کردم ب ...
Relief, ease
مبتنی بر کارایی
دوره ای از شبانه روز که از طلوع خورشید شروع و با غروب خورشید به پایان میرسه، به زبان عامیانه "وقتی روزه"
● رو کردن
املای درست: casualty معنی: قربانی، تلف شده Casualties : تلفات
● راست کرداری
● دست از سر کسی برنداشتن
●از انجام کاری طفره رفتن یا شانه خالی کردن مترادف: to pass the buck
دریافت و انتقال اطلاعات ( تو اداره ها و شرکت ها به عنوان واحد مربوط به داده ها و وبسایت اونجا مد نظر هستش )
فرق multiplier و coefficient رو ریاضی وار بهتون بگم دوستا گلم: 6�4= 24 اینجا عدد ۶، ضریب ( ضرب کننده ) برای عدد ۴ هست که خودش ضرب شوندست، به ۶ میگن ...
به دنبال سرنخ و سرمنشا چیزی رفتن، جستجوی دقیقتر در مورد چیزی
از والدینی . . .
Sulk, go into a sulk
ظرف فلزی ( معمولا حلبی ) برای حمل مایع ( معمولا نفت یا بنزین ) ● مثلا همون ۲۰ لیتری خودمون ولی فلزی
Put the blame on others
Take the blame
کسی که در واقعا گرداننده و حفظ کننده اون صمیمیت و حال خوب تو یه مهمونی هست، محور بودن تو یه مراسم
Impulse On impulse: از روی هوا و هوس، از روی یک میل ناگهانی
● صدق کردن
apply
صدای جیر جیر ( ترمز خودرو یا دوچرخه یا همچین صدایی ) ، صدای جیغ مانند ( درآوردن )
To feel awkward
● به اصطلاح He went to Germany to search about, in quotation marks, " vikings" and find out mre about their lives.
1. رسیدن به کسی یا چیزی که ازش عقبی 2. ملحق شدن 3. وقتی شخصی را ملاقات میکنی ( بدون قرار قبلی ) و در مورد اتفاقاتی که از آخرین باری که یکدیگر رو دیدن ...
پوشش گیاهی انبوه
املای درست: Rumour یا Rumor جفتش درسته، اولی بریتیش، دومی امریکن
● یه زمانی
یخچال فریزر
محوطه و حیاط مزرعه ای ( که توش طویله، باغچهو اینجور چیزا هست و معمولا به زمین های کشاورزی وصله )
خود رو ( وقتی گیاهی در یک منطقه بدون اینکه انسان دخالتی داشته باشه رویش میکنه )
● خشن و ترسناک Ferocious dogs ● بی امان و شدید Ferocios battle
( تاثیر ) خود را نشان دادن
● سالم، سلامت Healthy economy /diet /child ● مثبت Healthy attitude ● اگر در مورد مقدار یا تعداد بود یعنی خیلی زیاد Healthy amount/number of
● عد زوج ● حتی ● هموار، یک دست ● ادامه دار ( با یک کیفیت یا حالت ) ، یه جور
Carcinoma
زیبا جلوه دادن، زیبایی بخشیدن
● Cotton: در انگلیسی به گیاه پنبه میگن و قاعدتا پارچه یا منسوجی که روش اینو نوشته باشه یعنی " از جنس پنبه" ● linen: در انگلیسی به ساقه گیاهی به نام f ...
معنی "فراگیر شدن" چیزی رو هم میده
● تعداد کالری ( بله دقیقا تعداد، نه مقدار، چون کالری قابل شمارشه )
Maternity cover contract قرارداد موقتی که به موجب اون شخص برای مدت محدودی جابگزین کسی میشود که به مرخصی بارداری رفته است. sickness cover contract هم ...
قرارداد موقتی که به موجب اون شخص برای مدت محدودی جابگزین کسی میشود که به مرخصی بارداری رفته است. sickness cover contract همون بالایی هست فقط به جای ...
بی دین و یا معتقد به ادیانی غیر از مسیحیت، اسلام و یهودیت
That is to say In other words
املای درست: Privilege
نحوه تامین و تدارک غذا
● sled: سورتمه یا وسیله قابل کشیدن یا هل دادن ● sledge: همون sled هست ولی sledge بریتیشه و sled امریکن ● sleigh : سورتمه یا چیزی که برای حمل توسط حیو ...
● sled: سورتمه یا وسیله قابل کشیدن یا هل دادن ● sledge: همون sled هست ولی sledge بریتیشه و sled امریکن ● sleigh : سورتمه یا چیزی که برای حمل توسط حیو ...
● sled: سورتمه یا وسیله قابل کشیدن یا هل دادن ● sledge: همون sled هست ولی sledge بریتیشه و sled امریکن ● sleigh : سورتمه یا چیزی که برای حمل توسط حیو ...
حائز اهمیت بودن
دانه ( جو ، گندم، برنج، . . . )
سیاست اجرایی
● اداری بازی ( درگیر روندهای اداری و کاغذبازی شدن )
● شن ریزه، سنگ ریزه ● سرسختی ● دندان بهم فشردن ( معمولا از روی تحمل یه شرایط سخت )
● دارای ناهمواری ملایم مثل سطح دریا به خاطر جزر و مد
● خوردن به چیزی و برگشت کردن مثل ضربه های زیر قایق موتوری به آب یا توپ بسکتبال هنگام دریبل زنی
● معمولا برای مهمانی و مراسم میگن: cater for we have catered for 35 people.
● واضح، کانونی ( برای عکس ) ، غیرتار The photos aren't in focus. عکسا تار هستن.
● تفاوت دو یا چند چیز ( جوری که قابل تشخیص بشه این تفاوت و به چشم بیاد ) مثلا وقتی رنگ ها توی یک عکس کنتراست خوبی دارن یعنی کیفیت رنگا و تفاوت قسمت ...
ostracize از چشم عموم و دیگران انداختن، بایکوت کردن
hassle
● طنین انداختن His voice resonated in the empty church ● درست به نظر رسیدن The thing that I resonated with as a kid was that you always had special ...
hawk
● آخه قربونتون برم، این ترجمه سایت کمبریج از این واژه هست: having good moral qualities and behaviour کجای این نوشته "با تقوا"، " پرهیزکار"، . . . چر ...
talon: ناخنِ چنگال clutch: چنگال ( به طور کلی )
talon: ناخنِ چنگال clutch: چنگال ( به طور کلی )
● put off sth : به تاخیر انداختن چیزی . we put off the celebration ● to be put off: تو ذوق خوردن، زده شدن I was really put off when he explained th ...
● قابل ارزیابی ○ اکثر دوستان عزیزم " ارزیاب کننده" ترجمه کردند که برای این ما واژه evaluator رو داریم، البته حق میدم به عزیزان چون پسوند ive در انته ...
● ( بهترین ) راه پیش رو
precipitously
retention
از روی بی توجهی
toward: امریکن towards: بریتیش هیچ فرقی هم با هم ندارن، اما معنی ها: ● به سوی she stood up and walked toward/towards him. ● نسبت به He is usually v ...
● شست کسی خبردار شدن از چیزی، باخبر شدن از چیزی یا کسی که کار نادرستی داره انجام میده
دوستان عزیزم، برای جعبه ابزار، لغت tool box رو داریم که مناسب تره، برای tool kit بهتره بگیم "کیف ابزار" یا از این کاور های برزنتی که ابزار ها توش ...
● با مثال بهتره: You don't happen to have a cookery workshop, do you? جسارتا ( احیانا ) کارگاه آموزش آشپزی ندارید که، دارید؟
most often
commuting commute : رفت و آمد کردن به جایی
sort out
حالا چرا اقوام محترم و بعضا نامحترم که همسایه هم هستن اینقدر تلاش میکنن که گیل و گیلک رو بچسبونن به خودشون، عجب پس گیل طبریه؟؟؟!! یا لره!! اون موقع ک ...
● در واقع همون onshore میشه دوستان لازم به ذکر هستش که بر مبنای دیکشنری کمبریج، این لغت به معنی منطقه ای داخل دریا اما نزدیک به ساحل هست ( نه توی خشک ...
● مکمل ● اضافه، اضاف ( مبلغ یا برگه روزنامه )
پویا
دویدن اداره کردن
پیمان، معاهده
لبه بلندی یا پل یا هر سازه ای در ارتفاع را بالا می آورند ( با نرده یا میله ) برای محافظت و جلوگیری از پرت شدن
سکویی که روش می ایستن و کار انجام میدن
● اگر اسم باشد: دسیسه، توطئه ● اگر فعل باشد: شیفته و مجذوب چیزی بودن، هنیشه دنبال چیزی بودن، معمولا هم این شکلی میاد: be intrigued by something/some ...
● اگر منظورتون "درگیر بودن، پر از مشغله بودن" هست: I'm tied up I'm rushed off my feet I have a lot on my plate ● اگر میخواید بگید " وقتم تمومه، دیگه ...
I'm tied up I'm rushed of my feet I have a lot on my plate
be a matter of opinion نسبی و سلیقه ای هست، بسته به نظر هر شخص متفاوته
● نوع آشپزی، روش پخت مثلا: japanese cuisine Iranian cuisine تلفظ: کُزیین تکیه: بر روی " ز"
preservative
کار شاقی بودن
tempting وسوسه انگیز , اغواکننده irresistable مقاومت ناپذیر
بزرگترین بخش چیزی
املای درست: pomegranate تلفظ: پُمِگرانِت تکیه بر روی: پ
extremely کاملا، شدیدا، به طور نهایی و کامل
induction فرایند آشنا کردن شخصی با یک محیط یا محل کار و همکاران The manager has arranged for her an induction programme .
● هجوم یا حرکت دیوانه وار و غیر قابل کنترل، ( عین رفتار بعضی از حیوونا مثل گربه تو مواقعی که جایی گیر میفته و خودشو اینور اونور میکوبه یا وقتی حمله م ...
در مورد خود: دست بالا گرفتن خود در مورد دیگران: احترام بالایی قایل بودن
علی الخصوص
مهارت های تعاملی ( بین افراد ) ، مثل روابط اجتماعی
کسی که فکرش کوچیکه
whereas
اگر واضح تر بخوام بگیم ( بگیم ) ، . . . به طور واضح تر، . . . .
● لزوما نباید حشره باشه دوستان، میتونه هر جانداری باشه، مثل نوزاد قورباغه larvae= plural form of larva
حشره یا جانداری که از تخمش درومده اما هنوز نوزاده و خیلی کم تحرک حتی بچه قورباغه
genuine
به پایان رسیدن ( یک برنامه یا جلسه ) our programme is up
املای صحیح: recap معنی: بازگویی و مرور نکات
مشکل بالقوه ای بودن
● فقط دوستان در نظر داشته باشن اگر خواستن بگن مثلا "کتاب اقتصادی" ( در واقع کتاب مربوط به علم اقتصاد ) , باید بگید: economics book اینجا این کلمه جمع ...
to bring sb up to date on sth کسی رو از آخرین موضوعات مربوط به چیزی باخبر کردن
. . . I keep meaning to دنبال اینم که . . .
قربون صدقه رفتن، مهر ورزیدن
give sweets to someone: قربون صدقه رفتن، مهر ورزیدن
تدارک دیدن یک اجرا از صفر تا صد ( طرح اولیه، تمرین و اجرای نهایی )
● دوره ( که به دریافت یک مدرک ختم میشه )
تبحر
چیزی که به شخصه دیده شده
گیلکی: گربه در گویش مازنی به گربه بامشی میگن نه پیچا.
در زبان گیلکی: جوجه ( پرنده کوچک )
نوعی مار بی خطر و زردرنگ ( بسیار ترسو نسبت به انسان ) که در گویش گیلگی به این اسم معروف است .
ادمین عزیز، دمرده گویش مازنی صرف نبست، در گیلان هم به وفور استفاده میشه، با همین معنی، ، نمیدونم روی چه حسابی به عنوان گویش مازنی معرفی کردید. حداقل ...
آرامش خاطر
● خوشایند، دوست داشتنی She has an agreeable personality ● قابل پذیرش Finding an agreeable compromise to both sides □ منبع: کمبریج
● متوازن و آهنگین ● دوستانه و مسالمت آمیز
●معنی ها همه فالی، فقط خدمت اون دوستانی که همیشه sympathy رو با empathy اشتباه میگیرن یه توضیحی عرض کنم تا روشن تر بشه براشون، ■ Empathy is shown i ...
● افرادی که خلق و خوی خیلی شبیه به هم دارند مترادف: to be kindred spirits
مورد علاقه کسی بودن، شخصی که معیار های مورد نظر طرف رو برای دوستی چه با جنس موافق و چه جنس مخالف داره
آسانگیر و یا بی خیال دنیا
to be laugh a minute چیزی یا کسی که خیلی جالبه و اسباب خنده رو فراهم میکنه، اما این واژه اغلب کنایه آمیز استفاده میشه و معنی برعکس میده ( یعنی چیزی ک ...
● در حد ( انجام ) کاری یا چیزی بودن
to be put in charge of sth مسئولیت چیزی به کسی واگذار شدن ( مخصوصا در غیاب مسئول اصلی )
بچه داری ( مراقب از بچه )
از آن لحاظ
انجام کاری که نشون بده داری اظهار پشیمونی میکنی و متاسفی
invade: هجوم بردن evade: قسر در رفتن
invade: هجوم بردن evade: قسر در رفتن
ویروس عامل
● infestation: آلودگی بیرونی، وجود حشرات و حیواناتی که عامل بیماری هستند ● infection: عفونت
چشم انداز ( فرصت های ) شغلی که میتونی در آینده داشته باشی ( با توجه به شرایط و سابقه حال حاضر )
● اگر اسم باشد ( تلفظ: بافِی ) : غذایی که به صورت سلف سرویس ارائه میشود. ● اگر فعل باشد ( تلفظ: بافِت ) : پشت هم به چیزی برخورد کردن ( مثل کشتی که ...
on a sixpence سه سوت
اصلا شباهتی ندارد، این کجا و آن کجا
● قابل تردد ● قابل قبول
تفاهم داشتن
احساس خوشبختی کردن
یک رابطه love - hate در واقع بر خلاف ظاهرش که شاید نشون دهنده یه رابطه سطحی باشه، نشون دهنده یک رابطه عاطفی عمیق هست که دو طرف بعضی اوقات از روی شدت ...
یک رابطه love - hate در واقع بر خلاف ظاهرش که شاید نشون دهنده یه رابطه سطحی باشه، نشون دهنده یک رابطه عاطفی عمیق هست که دو طرف بعضی اوقات از روی شدت ...
امر رایج
امری رایج بودن
اگر فعل باشه: ● با هم ملاقات کردن ( از قبل تعیین شده ) ، قرار مدار داشتن ( معمولا رابطه آشنایی ) اگر اسم باشه get - together : ● دور همی
be the apple of someone's/somebody's eye نور چشمی کسی بودن
آبادیس پنجاه تا جمله نمونه آورده، آخرش نمیتونی بفهمی حرف اضافه این فعل چیه ( البته هم فعل هست و هم اسم ) ، پیشنهادم به مدیریت محترم آبادیس اینه که تو ...
● مکان یا یا چیزی که حال و هوای خوبی داره یا حس خوبی منتقل میکنه ● جوی
با احترام به آقای عزیزنژاد، فرمایش شما رو اینجا دیدم یاد حرف مرحوم سیروس گرجستانی تو سریال "متهم گریخت" افتادم که از معلم زبان پرسید اگزوز به انگلیسی ...
املای صحیحش فقط یه p داره: apologize امریکن apologise بریتیش
املای صحیحش فقط یه p داره: apologize امریکن apologise بریتیش
پیش رفتن ( با یک طرح یا انتخاب از بین چند گزینه )
● انتقاد غیرمنصفانه کردن، گیر الگی دادن ● با موتور یا ماشین به کسی یا حیوانی زدن ( عمدی ) ● کوچک کردن یه سازمان یا تجارت در ابعاد و اهمیت ● اگر اسم ...
be subject to مشمول چیزی شدن ( مورد اعمال قرار گرفتن چیزی )
the fact that people are made to follow rules in a very ● severe way: They were punished with unusual rigour. یه جوری سختی و مشقت تحمیلی ● the qual ...
be struck by something به چیزی برخورد کردن، تصادم کردن ( بهم کوفته شدن )
مایه شگفتی
●صفتی که مقاومت یا مخالف در برابرش سخته an overwhelming desire/ need ● بسیار زیاد، زایدالوصف An overwhelming majority has voted in favour of the pro ...
load - bearing wall
● صدا زدن ( حتی در ذهن، مثلا فلانی ، بهمانی رو دوست صمیمی خودش میدونه، این "میدونه' اینجا با call میاد ) ، نامیدن ● فراخوان چیزی رو دادن، تصمیم به ش ...
گونه هایی که چال دارن
slim: لاغر، نحیف slender: باریک اندام، لاغر ( که جذاب است )
جثه، بدن ( از لحاظ ترکیب و ماهیچه )
wear his/her hair up: موهاشو بالا میده، موهاشو بالا میبنده
● مشکوک مرجع سایت کمبریج ( جالبه که یکی از دوستان میگه معنی مشکوک نمیتونه درست باشه، واقعا نمیدونم چی بگم! ) making you feel that something illega ...
پستونک: pacifier شیشه شیر: baby bottle
پستونک: pacifier شیشه شیر: baby bottle
● سرکیسه کردن، کلاه گذاشتن سر کسی ● یه دفعه کندن ( یا کشیدن ) چیزی
to ( feel ) paranoid ● داشتن این حس که دیگران میخوان به شما آسیب بزنن ( یه جور بیماری ذهنی هم هست ) ● بدگمان بودن و اعتماد نداشتن در مورد چیزی
عاصی کننده
عاصی کردن
● املای صحیح: pilgrim زائران: pilgrims سفر زیارتی: pilgrimage به زیارت رفتن:do a pilgrimage
cheerful, happy and doesn't worries even if he or she gets in trouble آدم همیشه خنده رو و شاد، انسان سرخوش
● وبال گردن، باعث دردسر، اعصاب خورد کن
به بطالت گذراندن
very different from= in marked contrast to/with خیلی متفاوت از ، دارای تفاوت زیاد
خیلی جور بودن با هم
عاقل
دوستان brainly نداریم، بلکه brainy هستش، به معنی "عاقل"
تو ذات من نیست
اگر بخواد حرف اضافه بگیره، از with استفاده میکنیم. . Her teachers seem satisfied with her progress
یکی از معانی: فهمیده، با درک
spectacular
● historic: مهم ( قابل ثبت در تاریخ از لحاظ اهمیت ) ، با اهمیت ( کم سابقه یا بی سابقه ) مثلا: a historic day: یک روز تاریخی ( با اهمیت ) a histori ...
● historic: مهم ( قابل ثبت در تاریخ از لحاظ اهمیت ) ، با اهمیت ( کم سابقه یا بی سابقه ) مثلا: a historic day: یک روز تاریخی ( با اهمیت ) a histori ...
roofed بازار سرپوشیده: roofed bazaar
belong to
middle ages قرون وسطی
middle ages
● در مورد افراد مسن: hale and hearty as fit as a fiddle ● در مورد سایر افراد: invigorated
nimble
● جا این "جا" میتونه یه محفظه، مادگی ( مثلا سر پیچ لامپ یا پریز ) ، ظرف و هر چیزی باشه، در کل اون چیزی که تو فارسی بهش میگم یه "جا" برای چیزی
● مورد استفاده قرار دادن ( به طور خیلی موثر ) ● تجهیزات و سرباز ها رو به جایی که نیازه بردن
● خراب کردن، از بین بردن ( معنوی یا مادی ) he wrecked his chance of promotion. the hurricane wrecked our old house. ● کشتی یا وسیله نقلیه که به شد ...
treasure: گنج treasure trove: گنجینه
a group of animals that includes cows, buffalo, and bison, that are often kept for their milk or meat: گاو، بوفالو، گاومیش و . . . که برای تولید گو ...
● قبلی ، پیشین ● زودتر، پیش تر
● used to sth: کاری یا چیزی که قبلا انجام میشده و به جور عادت قبلی He used to see visit his grandma قبلنا میرفت به دیدن مادر بزرگش ● be used to: عادت ...
● try
be central to: محوریت چیزی بودن
توضیح فرقش با ethical یکم پیچیدست، اما یکم شسته رفتش اینجوری میشه: moral: وجدانی، از نظر وجدان و فطرت انسانی ethical: اخلاقی، وابسته به اصول اخلاقی ...
توضیح فرقش با ethical یکم پیچیدست، اما یکم شسته رفتش اینجوری میشه: moral: وجدانی، از نظر وجدان و فطرت انسانی ethical: اخلاقی، وابسته به اصول اخلاقی
●factual : حقیقی ( اما نه صرفا واقعی ) actual=real : یعنی واقعی در واقع، حقیقی چیزی هست که استنباط میشه و درست هم هست، اما واقعی یعنی به وقوع پیوسته ...
● نامحتمل ● ناجور، برخلاف اون چیزی که انتظار داری
● بازیگران ( یک مجموعه یا فیلم یا نمایش ) ● قالب ( البته دوستان توجه کنند که منظور خود محفظه قالب نیست، بلکه اون چیزی هست که حالت دهی شده در ادن قال ...
آبتنی کردن
معنی "اصطبل بان" هم ممکنه بده، در واقع مسئول یک ایستگاه که اون ایستگاه میتونه یه کاروان سرا، اصطبل یا ایستگاه قطار باشه
this is not the case with. . . در مورد . . . صدق نمی کند
کُپُّن، بن
به طور کلی هر رشته یا بندی که با کشیدنش بهم، یک محفظه تنگتر یا بسته میشه، مثلا کش شلوار یا بندی که روی برخی کیسه ها جهت بستن درب کیسه استفاده میشه
یک دست ( در مورد سطوح ) هموار ( در مورد مسیر و راه ) خوش طعم ( در مورد نوشیدنی )
● my nearest and dearest : your family, especially those that you live with or are very involved with اگر بخوایم خودمونی معنیش کنیم بهتره بگیم: " ...
جسور
● دعا say blessing: دعا خواندن ask blessing on sb: دعا کردن برای کسی ● اتفاق خیلی خوب ( که از روی شانس یا رحم پرودگار باشه ) it was a blessing that ...
● گول چیزی را خوردن ( حیله، فریب ) ، در دام چیزی افتادن ● خاطرخواه کسی شدن، به دام عشق کسی افتادن
مخ زدن ( جنس مخالف )
دو نفر رو با هم آشنا کردن ( جنس مخالف )
جور کردن دو نفر ( جنس مخالف ) برای همدیگه، آشنا کردن دو نفر با هم
دو نفر رو برای همدیگه جور کردن
اگه باشه: hool them up آشنا کردن دو نفر ( جنس مخالف ) با هم دیگه، جور کردن یک رابطه آشنایی برای دو نفر
قبراق و سرخال
دل جوان داشتن ( با وجود سن بالا )
قبراق و تردماغ
یه نوع سبک موسیقی هم هست
● always being pleasant مثل رفتار ملایم و خوشایند ● not changing suddenly مثل: آب و هوای یکنواخت
● تصویب یا صادر کردن ● make an issue of sth: مطرح کردن چیزی، مورد بحث قرار دادن چیزی ● موضوع، مساله
محل پارک ( که معمولا در پارکینگها علامتگذاری و خط کشی شدند )
قابل قفل
give something a tug or tug something: ناگهانی و با قدرت کشیدن چیزی ( مثلا زیپ چمدان )
has a lot in its favour: مزیت های زیادی داره
هر ۲۴ ساعت
● تحت تاثیر قرار دادن و وادار کردن به داشتن یک حس خاص در مورد. . . Her sense of humor disposed me to like her. ● dispose of sth /sb از شر چیزی خلا ...
وسایط دیداری
تامین مالی شده، کمک شده ( از نظر مالی )
معارفه ( صحبت و سخنرانی که به منظور آشنایی افراد با شخص یا سیستم خاصی ایراد می شود )
● to change to the other side in a competition or disagreement پیوستن یا هواخواه شدن برای طرف دیگر در یک بحث یا مسابقه ● to make a social visit to a ...
narration: روایت to do narration: روایت گفتن quotation: نقل قول
quotation narration: روایت to do narration: روایت گفتن
پی ( چربی ) خوک اما اگر داشته باشیم: larded with something یعنی پر از چیزی بودن، شامل تعداد یا مقدار فراوانی از چیزی بودن
hoof
شر و شوری، جاهلیت ( اعمال خلافی که در دید عرف غیرقابل قبول است )
● از هم پاچاندن ( گروه، کشور، در کل یک اتحاد رو ) ● از هم پاچاندن ( امید، آرزو، نقشه، . . . ) they teared my hope apart ● در هم دریدن a tiger can t ...
احساسی شدن مترادف: being touched
دوست عزیزمون معنای "تلنگر " رو بسیار عالی گفتن، خیلی معنی ها میشه گفت، مثلا" چیزی که چشماتو وا میکنه"، یا "چیزی که باعث میشه متوجه بشی" اما بهترین تر ...
کسی که سعادت چیزی نصیبش شده، مفتخر
در حالت خودمونی همون "هنگ کردن" معنی میده
به طور خودمونی " هنگ کردن"
● ولو شدن ● منطقه وسیعی را با ساختمان ها در برگرفتن این معنی رو از سایت کمبریج گرفتم، نوشته وقتی هنگام نشستن یا لم دادن، دستا و پاهات به شکل نامنظمی ...
زندگی خانوادگی
● ترک خورده ● مُنگُل، خل وضع
I'm learning towards something یعنی دارم به این نتیجه میرسم که داره باورم میشه که
do a piss - take of somebody ادای کسی رو درآوردن
he let himself go محاوره ای: یارو خودشو ول کرده رسمی: او دیگر به خودش و رفتارش توجه نمیکند
● fly on the wall: همه چیزو بشنوی و ببینی اما جوری رفتار کنی که انگار حواست نیست. I'd love to be a fly on the wall when those two get home ● fly - o ...
allocate, assign, devote
به این منظور. . . ، با این هدف، با درنظر گرفتن این موضوع
● with something in mind: به این منظور. . . ، با این هدف، با درنظر گرفتن این موضوع
دوستان ممنون میشم منبع ترجمه " پرداختن به کاری" رو معرفی کنید، من حقیقتا چیزی پیدا نکردم نه تو کمبریج نا جای دیگه، معنی های معمولش: ● دریافت پول برا ...
depict illustrate
املای این کلمه اینجا غلط است، i بعد از c اضافی هستش magnificent درست است
arouse
boring
● اگر منظورتون " نشات گرفتن" هست و اینکه چیزی در نتیجه چیز دیگری باشه, همونطوری که یکی از دوستان نوشتن میشه: spring from something ● اما اگر منظور ا ...
a qualified person who works as a doctor in a hospital or private practice همون "پزشک" خودمون
anaesthetic
afflict مبتلا شدن یل مبتلا کردن
آقای اصغر، دوست عزیز، برای چی این همه اصرار داری که بگی این واژه معنی " آماده شدن " نمیده!! حالا توی فیلم چون گفته "آماده باش " دقیقا همین واژه میشه ...
سطح بالا، حد بالا high - pitched noise/sound: صدای زیر ( با فرکانس بالا ) low - pitched noise/sound: صدای بم ( با فرکانس پایین )
hospitalize بستری شدن در بیمارستان یا مرکز درمانی
disparate
set down establish
کار کردن
هماهنگ کننده
عاقلانست که. . .
قدرت، انرژی، توان
● عالی بودن ● سفارشی بودن ( ساخته یا تولید شدن )
از لحاظ کار
● اگر صفت باشه: کامل ● اگر قید باشه: فورا و بی درنگ
هر روزِ روز، روزای پشت هم
همین روزا
هر روزه
این از این، . . .
● مفصل، حسابی ● با دل و جان، از ته دل
باتلاقی، گلی
شخص متکی از نظر مالی به دیگران
جناب ماشااله زاده عزیز، border اینجا درست هستش، به معنی مرز boarder دارای معنی دیگه ای هست، سپاس
خش، خراش abrasion resistant ضد خش
املای درست: inconvenience
در مورد جاده. مسیر: میخوره به. . . ، میرسه به . . . .
ملاقات و یا نشست داخل یک محفظه یا اتاق دربسته
تو ذهن آوردن، تصور کردن ( عین این کاریکاتورا که یه ابری بالای سر طرف ظاهر میشه و فکری که میکنه توش نوشته میشه )
فراوان، بیش از حد کافی
● حق، استحقاق ( مثل حق مرخصی ) ● مزایا ( در فیش حقوقی )
متعصب به کشور و قوم خود و بی میل به نظرات و مردمان غیر
کاری، شغلی، مربوط به حرفه
ردیف ردیف. . .
از خطر یا حادثه ای جون سالم به در بردن
از چیزی نداشتن و تموم کردن ● be out of رو سرچ کنید بقیه معانیش هست
از چیزی تموم کردن و نداشتن ● be out of رو سرچ کنید بقیه معانیش رو نوشتم
خوب دوستای گلم اصطلاحات رایج با این عبارت اینا هستن: ● to get something out of the way: یعنی تموم کردن و به انجام رسانیدن چیزی ● be well out of som ...
to finish something
با کمبود چیزی مواجه شدن be getting low in sth حس کنی چیزی داره کم میاد
چیزی که ایمنی را به خطر می اندازد
دستگاه ورقه ورقه کردن گوشت، کالباس و . . . ، یا وسیله ای برای بریدنوشت به اندازه های دلخواه ( با چرخ گوشت متفاوت است )
ضروریات
● تیم یا وسیله دو نفره ● دوچرخه دو نفره ○ این واژه اسم است، نه صفت
به شکل معنی داری، به طور قابل توجهی
دو تا معنی داری که خودتون با توجه به جمله باید متوجه بشین و اونقدری فرق داره معنی هاشون که راحت بتونید تشخیص بدین: ● مربوط به ، در ارتباط با ● به ن ...
یعنی بره ( ادامه بده ) تااااااااا. . . .
to like the sound of something: حال کردن یا خوشحال شدن در مورد چیزی که میشنوی
حال کردن یا خوشحال شدن در مورد چیزی که میشنوی
● پول، غذا و در واقع شرایطی که در اون با برآورده شدن اون نیاز ها میتونید زنده بمونید.
فضای مجزا
دارای تخفیف یا قیمت پایین ( برای گروه خاص )
● آشفته کسی یا چیزی شدن ( به قول معروف "دامن از دست برفتن" در ادبیات فارسی، در واقع بار مثبت دارد ) ● به فنا رفتن، از بین رفتن
● قشقرق make a fuss: قشقرق به پا کردن
بگردی دنبال. . . ( انجام کاری یا ترتیب دادن چیزی )
● tamper with something: دستکاری و انگولک چیزی بدون اینکه دانش استفاده یا کار با اون چیز رو داشته باشی ● tamper with somebody: تحت تاثیر قرار دادن ...
● گاو نر بالغ، گاو نر اخته ( در زبان گیلکی و منشا این واژه نیز کاملا از زبان گیلکی برگرفته شده. در زبان گیلکی: گاو نر بالغ: ورزا گاو نر جوان: کرام ...
● راه انداختن، به کار انداختن چیزی اگر گفت: get something working یعنی تعمیر یا راه انداختن چیزی که قبلا باهاش کار کردی
تعمیر یا راه انداختن چیزی که قبلا باهاش کار کردی
قدرت و اختیار را دست کسی دادن، قدرت و اختیار در دست کسی بودن
شیک و پیک
Up front: پیش پیش، به صورت پیش پرداخت Upfront: صریح و رک
طرف واژه نامه های آخر کتابا رو ( هر کتابی که دم دستش بوده ) گذاشته جلوش و هی از اون کپی پیست کرده اینجا، فقط برا اینکه تعداد واژگانشو افزایش بده!! ام ...
از صفت sound و به معنی ● صحیح و سالمتر
تکثیر کردن ( گیاه ) ، انتشار دادن ( دروغ، نظر، باور. . . )
( این مبلغ ) در میاد برات
در اومدن ( بالغ بر قیمتی شدن ) ● it comes out at 46 dollars per week. این در میاد هفته ای ۴۶ دلار
شُرشُر کردن
بزرگراه های چند طبقه ( روی هم )
مهم و مفید بودن، ارزش داشتن Be of no value: بی فایده بودن، ارزش خاصی نداشتن
مطالبه خسارت از بیمه ( همون استفاده از بیمه ماشین )
یکی از معانی: روزی ، معیشت
با توجه به اینکه . . .
زهرا خانم، " لغو کردن" مربوط به scrap هستش، اِسکِرَپ Scrape: اِسکِرِیپ خراشیدن تو هچل افتادن
American: familiarize British: familiarise
اگر با شغلی بیاد به عنوان "کمکی" معنی خواهد داد، Kitchen hand : کمک آشپز
کمک آشپز
حد و مرز برای چیزی مشخص کردن ( قائل شدن )
قسمت بیرون زده دودکش آجری از سقف خانه، بدنه بیرون زده دودکش از سقف ( البته نه دودکش حلبی یا سیمانی مربوط به بخاری، بلکه بیشتر منظور شومینه است )
حساب سپرده که ازش سود میگیری و معمولا هم برای مدت طولانی پولت تو بانک میمونه و مثل حساب جاری نیست که هر وقت بخوای بتونی پولتو ورداری
جان دوباره ( گرفتن )
ترابری
● تمهیدات ● آذوقه و مایحتاج
کوچ نشین کوچ نشینی
Be credited to sth: به حساب چیزی گذاشته شدن
با توجه به ( وجود ) . . . ، با در نظر گرفتن . . .
Hit on something: چیزی به ذهن خطور کردن، چیزی به ذهن رسیدن
فهم و قبول چیزی
مفاد ( مربوط به قرارداد ها یا توافقات )
اگر صفت باشد: همیشگی اگر اسم باشد: گیاهی که چندین سال عمر میکند
a part of a town that is next to an area of water such as a river or the sea
فشردگی
کل عبارت زیر few and far between میشه یه idiom, به معنی : کم وقوع، چیزی که کم اتفاق میفته یا افتاده
آمال و آرزو ها aspirations
اشتراکی
* vending and plastics industry در اینجا منظور از وندینگ، یه چیز تومایه های نون خشکی خودمونه ومنظور از این صنعت و چرخه در واقع صنعت جمع آوری مواد زا ...
شیشه نشکن ( مخصوص آشپزی )
خیلی زود گذشت
دیگه در دیرترین حالت. . .
چیزی رو روهوا زدن ( کنایه از اینکه اون چیز خواهان زیادی داره )
*امیدوارم ( اگر اول جمله بیاد ) . Hopefully, there will be some tickets left *امیدوارانه ( اگر اخر یا وسط جمله بیاد ) . Do you have the tickets?" ...
در جریان بودن ( روند یا تقاضایی ) ، پیش رفتن یک روند
* داور ( در ورزش ) * مرجع تایید کننده ( مثل استاد راهنما یا رییس شرکت به عنوان تایید کننده سوابق شما برای تقاضای تحصیل یا کار شما در جای دیگر )
ارگان دولتی
با املایی مشابه. . .
اگر اسم باشد: نوع ، مدل what make is your car?
● flush something out: با فشار آب یا مایع چیزی را از جایی شستن و بردن ● flush somebody out: □ کسی یا حیوانی را مجبور به ترک محلی کردن □ دست کسی ر ...
پر از چیزی بودن، چیزهای زیادی همراه خود داشتن A table laden with food
● به سمت منشا، سمت مبدا، در جهت خلاف جریان جاری ● مربوط به مراحل اولیه یک روند یا رویداد
حمایت مضاعف
Be administrated to
● فعل: ■ drop off □ به خواب رفتن □ کمتر شدن، کاهش یافتن ■ drop sb off پیاده کردن از ماشین ● اسم: ( drop - off ) ■ کاهش ( در کمیت یا کیفیت ...
از لحاظ، از نظر مترادف: In terms of
همراه شدن، رسیدن
●همون/ همین کافیه، همین افاقه میکنه
امتیاز ویژه یک شخص یا گروه خاص ( به سبب موقعیت یا ثروت آنها )
حماقت، اسکل بودن
● پنجر شدن، پنچری ● سوراخ کردن ● ضدحال خوردن
ماورای ذهنی ( قدرتی که بهبه عنوان مثال به شما توانایی خواندن ذهن دیگران یا پیشگویی در مورد اتفاقات آینده را می دهد )
اکراه، حس عار داشتن نسبت به چیزی
املای درست این کلمه Vacuum هستش، ته Vaccum, پس دقت کنید دوستان عزیز
● پژوهشی، علمی A scholarly article/journal ● فاضل, خردمند She is more scholarly than her sister. ● دانش پژوه A young scholarly man
به طور تلویحی
به صورت مختصر و مفید
● تنظیم کردن ( شکایت، دادخواست، . . . ) ● گیر کردن ( در یک موقعیت و شرایط و یا چیزی مثل استخوان در گلو ) ● اجاره کردن جایی ● کلبه، اتراقگاه ● محل ز ...
● تا جایی که من میدونم . . . . ● تا جایی که به من مربوطه. . .
ای ول خودشه!
سود بردن از کاری، چیزای زیادی یاد گرفتن
مکان دم دستی، جای سهل الوصول
همش همین بود، چیز دیگه ای نیست
● چسب زخم ● بتونه ( زدن ) ، لایه زیرین مربوط به رنگ اصلی ( را زدن ) ، در نقاشی ساختمان معروف هست به گچ سیاه چون یه مقدار تیره تر از گچ سفید روی کار ه ...
● جدا کردن چیزی از چیزی دیگر، مثلا: He wanted to strip the old paint of the wall. میخواد رنگای کهنه دیوار رو بریزه ● نوار، باریکه
املای صحیح: presume
دهشتناک
املای درست واژه: executive
از روستاهای منطقه اشکورات، بخش رحیم آباد شهرستان رودسر است که آخرین نقطه جغرافیایی استان گیلان در قلب کوهای البرز بوده و در واقع محل تلاقی سه استان گ ...
آقای مسعود، اتفاق اصلا amenity به معنی امکانات اولیه مثل آب و برق نیست، به اونا میگن utility, اما این واژه به معنی یک امکان رفاهی هست که زندگی رو ...
در تعامل و همکاری با، کارکردن با . . . برای دستیابی به هدفی
مهارت های فکری ( ذهنی )
دوستانی که "مکمل غذایی" ترجمه کردن باید عرض کنم تو دیکشری کمبریج چیزی به این عنوان وجود نداره و برای "مکمل غذایی" از لغت supplement استفاده میشه. 😊
بعدِش
● چرخیدن The Earth takes approximately 365 days to go round the Sun. ● به همه رسیدن، به اندازه کافی موجود بودن There weren't enough chairs to go r ...
به طور خیلی کلی، در جامع ترین حالت
آقای مجتبی و خانم نیلوفر، اول اینکه من لشکانی هستم جسارتا نه اشکانی 😊، صد البته که یک واژه معنی های مختلفی داره، اما زمانی آوردن ترجمش سودمنده که وا ...
به هیچ وجه
chiropractor
chorus
همچین فعلی نداریم، گذشته و اسم مفعول dig میشود: Dug
● پوشش، لایه A thick mantle of snow lay on the ground. ● شنل ( در قدیم ) ● لایه زیرین پوسته زمین و روی هسته، جبه ● مسئولیت، پست He inherited the ...
پله اول
به وجد آوردن، مجذوب کردن
● ناکافی بودن The inadequacy of the budget is likely to cause problems. ● عدم اعتماد به نفس I always suffer from feelings of inadequacy when I'm wi ...
practitioner: کارورز general practitioner: پزشک عمومی
● مقام، رتبه سابقه، مدت پابرجایی
تنها مورد نیست ( موارد مشابه دیگری نیز هستند ) ، تنها کسی نیست . . .
● پرنده ● توپ بدمینتون ( پردار ) ● دختر جوان ● نوع شخصیت Ali is a hard - working old bird
ورداشون و بردن، غر زدن ( چیزی که متعلق به کس دیگستو بگیری )
علوم اجتماعی
قااب گرفتن
Ten/ fifty . . . pounds a head یعنی بیشترین مقدارش میتونه ده/پنجاه . . . پوند باشه
حرف اضافه آن در جمله "with" است. His parents are unsatisfied with him.
● گوساله، بچه آوردن ( گاو و سایر پستانداران بزرگ ) ● تکه ای از یخ های قطبی □ توجه شود که ساق پا میشه Calf و ساق های پا میشه Calves .
پیروی کردن، دنبال کردن یک ایده یا نظر دیگر
● روزی
درون نگرانه، برخاسته از ذهن، فکر و احساس شخصی خود شخص تا صحبت با افراد دیگر She is famous for her introspective songs about failed relationships.
لات و لوت دسته، اکیپ
خودشون نوشتن "برزشناس"، آخه اون برزه یا بزر؟؟
به حساب تجربه ( اندوزی ) گذاشتن، درس گرفتن
محاکمه
محاکمه کردن
prosecute
میزان، درجه ارزیابی
● به تفاوت دو عبارت دفت کنید: In a years time 1: تا یکسال، یعنی این یکسال هم باید تموم بشه، بعد از اون مطمعنن این کار انجام میشه یا انجام شدست. In ...
● تامین منابع کردن، تخصیص پول و بودجه به منظور هدفی خاص ● هدایت کردن یا مدیریت کردن احساس یا فکر به سمت ( به منظور دستیابی ) یک هدف خاص
● ناسپاس بودن نسبت به کسی یا داشتن چیزی، عادی شدن اهمیت ندادن به وجود شخص یا چیزی ارزشمند در زندگی
* عمیقا تاثیر گذار * فراگیر
به صورت جداگانه، به صورت تک تک
از بین رفتن، اضمحلال اجاره ( دادن )
مهاجری که تازه به یک منطقه یا کشور آمده
نوعی گیاه دریایی که دارویی نیز است
بچه کل کثیف و شلخته sea urchin: نوعی موجود ریز دریایی که تیغ تیغی هست و اما غذای بسیاری از موجودات دریایی محسوب میشه
تا زمانی نامعین
بروز دادن، هویدا ساختن بارز ، هویدا فهرست مسافران و کالاها
زمانی رایج ( بود ) در گذشته رایج
مانع ویا عامل تاخیر دریک روند
باری از روی دوش کسی ورداشتن
ease the burden
پوشش بوته ای کنار جاده ها و یا بین زمین های زراعی
* گیاهان مربوط به یک منطقه یا دوره خاص از تاریخ * تمام باکتری ها یا موجودات ریز درون بدن یک جاندار
به انجام رسانیدن ( آخرین بخش ) ، کلک چیزی را کندن کار کسی را ساختن، سر به نیست کردن
وقتی اولین بار این مشکل پیدا شد. . .
موضوع رمز آلود
اگر اسم باشه: فوت قدم زنی در هوای تازه ضربت، ضربه ضایعه، مصیبت
سخت پسند
تک محصول
حال کردن، لذت بردن، عشق کردن
توانا، قابل، توانمند در انجام کاری یا روبرو شدن با یک چالش
توانا
چینش، آرایش، آرایه
با نظم و ترتیب
● گردگیر ● داستر ( یه جور لباس روشن و گل و گشاد که خانما معمولا خونه میپوشن )
شدیدا، خیلی زیاد
تکنیک هایی خاص که به منظور دست یافتن به نتایج مطلوب تر ( معمولا در مشاهدات علمی ونظامی ) به کار برده میشه
مربوط به دید، دیدی
Clever device/gadget یک ابزار یا وسیله خوش ساخت و کاربردی
خیلی نزدیک به چیزی ( درست بغل چیزی ) بودن
خیلی نزدیک به چیزی ( درست بغل چیزی )
* نقطه مقابل ( دورتر ) در یک مکان مثلا جلوی در اتاق که باشی، ته اتاق میشه همین far side
به شگفتی وا داشتن
● دستور العمل ● تعلیم ، آموزش
کلاً، اصلاً
به جنبه های جدید و متفاوتی پرداختن، بنای تازه ای نهادن
موثق بودن، اعتبار
● تطبیق دادن ● تلفیق کردن
به طور خودکار، خودکار شده
نایل آمدن
● ماندگاری، تداوم پذیری ● تولید محصولات زیست پایشی ( که به طبیعت آسیب نمی رساند )
سرعت برابر
● عجیب و رازآلود ( و یه جورایی اغلب ترسناک )
● داشبورد ماشین ● قسمتی از یک دستگاه یا برنامه کامپیوتری که اطلاعات و داده های لازم در مورد چگونگی عملکرد و کنترل برنامه و دستورها داخل آن است.
● دست به گریبان شدن، درگیر شدن ● سروکله زدن، کلنجار رفتن
● دست به گریبان شدن، درگیر شدن ● سروکله زدن، کلنجار رفتن
● Flip: برگردوندن، عوض کردن که خوب میتونه ing هم بگیره و همین معمی رو بده ● flipping این خودش مجزا یک جور صفت هست به معنی "کوفتی" مثلا این خودکار ک ...
● تند تند و با دقت پایین نوشتن ( که قاعدتا خطی خوانا و زیبا ازش درنمیاد ) ، اما به معنی بدخط نوشتن ( کسی که خطش بده ) نیست
به صورت غیر رسمی و دوستانه صحبت کردن ( اونم با پرحرفی )
● صدایی که روی یه کلیپ یا ویدئو هست مثلا یه کلیپ آموزشی در مورد یه موضوع خاص که تصویر در مورد اون موضوع هست اما کسی از بیرون از اون داره در موردش صحب ...
با حالت شرمندگی و کم رویی ( چون کاری رو نادرست یا احمقانه انجام دادی )
چی میگی؟؟!! نه بابا!!
● در راستای ● در ارتباط با ● در نزدیکی، حول و حوش
به عبارتی . . .
● از قضا، بر خلاف انتظار ● به طعنه
تعجبش کجاست؟
● توافق ● محل استقرار ( برای سکونت )
دژ، قلعه
حلقه ای از سنگ های بزرگ ( معمولا به صورت ایستاده ) که در دوران بسیار قدیم بشر به عنوان محدوده اقامتی خود آن را فراهم مینمود
املای صحیح کلمه: adventure نه advanture! به معنی ● ماجراجویی
● ترکیدن، از هم پاچیدن ( چیزی مثل در یا دیوار ) ● ترکیدن ( از اشتیاق گفتن یا انجام کاری ) مثلا: I knew they were bursting with curiosity but I said ...
● نظریه
● دل کسی را آب کردن ● اشتیاق افکندن در دل املای امریکن: tantalize
● دل کسی را آب کردن ● اشتیاق در دل انداختن
تحریف کردن، دست بردن در اسناد
Ascendant صعودی Exponential تصاعدی
بلندتر کردن، افزایش طول ( جوری که اغلب لاغرتر میشه، در واقع ما فقط همون چیزو "کش میدیم"
● محکم بودن، سر خم نکردن ● اما وقتی بین دو کلمه یه عدد برای ذکر ارتفاع میاد یعنی: "در حالت ایستاده یا صاف این قدش هست" The fossil stood 1. 5 meters t ...
● ستون فقرات ● جرات و جربزه ● پشتوانه
● اغوا کننده دیگران به منظور رسیدن به اهداف ● manipulative abilities ( skills ) : یعنی مهارت های حرکتی که نیازمند کنترل و مدیریت بخش های مختلف بدن ه ...
● گام ( بلند ) ، گام ( بلند ) برداشتن ● پیشرفت موثر و مهمی داشتن
● جا دادن، مکان دادن ● جور کردن، فراهم آوردن
● از جا در رفتن ( استخوان ) ● اثر منفی گذاشتن ( بر روند انجام کار )
شکل و شمایل
صفت: Bipedal: دوپا اسم: Biped: موجود دوپا
● گسترده، حجیم ( صفت ) ● توده، انبوهی ( اسم )
● اشتباه رفتن یا بردن ● چیزی را در محل اشتباه یا نامناسب به کار بردن ( صرف کردن )
منطقه امن، جایی که دیگر مشکل و شرایط بد قبلی وجود ندارد
مزیت دادن، برتری بخشیدن
مزیت دادن، برتری بخشیدن
● پراندن، پرتاب شدن ● با عصبانیت گفتن ● کاری یا حرکتی رو خیلی سریع و با قدرت انجام دادن یا اتفاق افتادن ( مثل کوبیده شدن در به وسیله باد ) ● لذت یا ...
● به آتش فشانی میگن که حداقل یکبار یک فوران با دامنه مشخص ( بیش تر از ۱۰۰۰ کیلومتر مکعب موادآتش فشانی ) از خودش در وکرده باشه.
● از نظر اندازه □ دوستان، الان دو نفر ، دو تا ترجمه نامربوط گذاشتن برا این واژه، بابا خوب یه سرچ کنید ، تو دو تا سایت انگلیسی بگردین، دو تا دیکشنری ...
بازماندگان
نه اونقدرا . . .
برای مدت زمان ( یا مقدار ) بیشتری
● بر روی، به داخل ● درباره. . . ، در مورد . . .
طرز فکر
تحلیل کر ن، تدبیر کر ن برای رسیدن به نتیجه
● قسمتی از چیزی را برداشتن، قسمتی از چیزی را مصرف کردن ( که در نتیجه اون چیز کمتر یا کوچکتر پیشه )
در معنای "پول نزول" هم به کار میره
دوستان گوزن گوزنه، آهو هم آهو، جفتشونم نرهاشون شاخ دارن و ماده ها ندارن ( البته به غیر از موارد استثنایی ) Deer هم میشه گوزن ( ها ) ، آره بلامیسر
گاومیش کوهان دار ● با بوفالو فرق داره، در ظاهر از بوفالو تنومندتر به نظر میاد ولی شاخ هاش از بوفالو کوتاه تره ( شاخ بوفالو کج و بلنده )
نقش برجسته
صفت: آئینی اسم: مراسم آئینی، تشریفات مرسوم
زرق و برق دادن، جذاب کردن، بهتر نشان دادن ( نسبت به آن چیزی که واقعا هست )
the state of being international
● نوعی سبک هنری که در آن از مواد کم و رنگ های موجود استفاده می شود و دارای اشکال و طرح های ساده است ● کسی یا گروهی که از خود فعالیت و درگیری کمتری در ...
پرخواننده، دارای طرفداران بسیار
Call for someone: رفتن جایی و کسی رو ورداشتن Call for something: طلبیدن، ایجاب کردن
مجموعه ای از شرایط تجاری و محیط دادو ستد، بازار
● نهاد، موسسه ● رسم متداول، عرف
● قوت گرفتن ● نهادینه شدن
در منزل، خانگی
● عقب افتاده ● به پشت
● به قطعات خیلی ریز ● با ظرافت ● به دقت
در هم آمیختگی نامنظم چیزها، توده
a piece of electronic equipment that connects computer networks to each other, and sends information between networks روتر یا مسیریاب، دستگاهی است ک ...
● قراره که ( اینجوری باشه یا کتری رو انجام بده )
Colander
● دارای نتیجه معکوس ( نسبت به آنچه میخواستی یا انتظار داشتی )
● باقی مانده و پابرجا به مدت طولانی مثل عقیده و باور "قدیمی"
بر خلاف نظر آقای امیرمحمد ما اصلا consule نداریم، بلکه همین console هست و به معانی: ●1. دلگرمی دادن، تسلی دادن ● 2. کنسول ( بازی ) ، در واقع وسیله ا ...
دنبال کسی راه افتادن
همان طور که انتظار می رفت. . .
رقابت تنگانگ، رقابت نزدیک
● نگران کننده, اظطراب آور ●تغییر دهنده، عامل تغییر سریع و غیرمنتظره
● مشتی ( تعدادی ) از چیزی ● شر و شور ( نه صرفا بچه )
● اندازه گیری کردن، وسیله اندازه گیری ● سنجیدن، برانداز کردن
● ساکن، راکد ● بی روح، بی جان ● خنثی، واکنش ناپذیر
مشابه
کد گذاری ( نام گذاری ) شده
علم داروسازی
فقط همراه با نسخه ( قابل تهیه است ) ، مثل مرفین
● لرزان ● غیرقطعی ● آشفته و نگران
دوستان دقت کنن که این کلمه صفت نیست بلکه اسم هست، به معانی: ● ماده خارش آور یا دردزا ● دردسرساز
● همه جوره
● صفت: دارویی ● اسم: شرکت دارویی
● شکل شانه و پشت و گردن، وضعیت نشستن و یا ایستادن ● موضع، رویکرد
● سفتی، سختی، اسپاسم ( عضلانی ) ● سخت بودن ( در برقراری ارتباط با طرف ) ، رسمی و جدی بودن
Informed by: با توجه به . . . ، با در نظرگرفتنِ . . . ، با علم به. . .
مستقیم به سراغ چیزی رفتن ( در واقع برگشتن ) که قبلا توش بودی یا در اون فعالیت داشتی
تحلیل رونده، رو به نزول
کیف کردن، حال کردن ● مخصوصا چیزی که باعث حال گیری از کس دیگه میشه
فرا گرفتن، آکندن
چیره دست
در خدمتم، بفرمایید ( صحبت کنید یا بپرسید )
neuroticism
Entitlement
Driven
Authoritative
Unyielding
Potent
Re - enact
Cursory Superficial
Shrug off
Connotation
Slap a label on
as such
Get rid of Get away with
Cerebral
Confrontation
Pampered, spoilt
نزاع، بگو مگو
Disperse
Lay people Ordinary people
● مواجه شدن به منظور حل موضوعی ● تکل ( کردن )
● آستانه، حد ( مربوط به آغاز چیزی ) ● محدوده قبل از ورودی یک ساختمان یا اتاق ( مثلا آستانه در )
اگر رکود اقتصادی منظور باشد : Downturn
Used to درسته خانم اکبرپور، البته میتونیم بگیم: I was a teacher back then.
شعله، زبانه
● زبانه کشیدن ( آتش ) ● گشاد شدن، عریض شدن ● بدتر شدن ( درد، خشم، . . . )
کاملاً و فقط، تنها و تنها
بعدا به معنی خداحافظ ( مثل پشت تلفن از کسی خوشت نمیاد و نمیخوای حرف بزنی یا وقت نداری میگی بعداً. . . . . )
مدت طولانی بعدش
تصور میشود که. . . ، اینطور گفته میشود که. . . ،
●نگارک، آیکون در کامپیوتر ● سمبل، مظهر، نماد ● نگاره و نقش مقدس از فردی ( معمولا بر ردی چوب ) که در مذهب ارتدکس مرسوم است
دوزنده ( نقش بر روی پارچه )
● هم وطن ● مردم روستای، افراد غیرشهری
روی هم بافته شده، داری لایه های مختلف پارچه روی هم که بهم کوک خوردن و یا دوخته شدن
گرم و پذیرا بودن
با وجدان بودن در عمل، وظیفه شناسی
● ناز نازی بار آوردن، به طور ویژه با کسی رفتار کردن ● حال دادن
یک مباحثه در مورد اینکه رفتار، کردار و شخصیت افراد مربوط به ذات آنهاست یا نحوه پرورش آنها
● داشتن سلاح یا وسیله ای به نحوی که گویی قصد استفاده از آن را داری ( مثلا دیدین بچه ها یه چیزی میگیرن دستشون و وانمود میکنن که میخوان پرت کنن سمت یکی ...
یک دنده و یک رای
ظلم و تبعیض
حق انسانی، حقی که هر شخص به واسطه سطح خانوادگی یا شرایط خانوادگی برای خود قائل است. ♤ به هیچ عنوان "حق ذاتی" نیست، اتفاقا کاملا منشا بیرونی داره نه ...
اصلا این واژه صفت نیست ( اونجور که خود آبادیس ترجمه کرده ) ، بلکه اسم است، به صورت جمع هم نوشته میشه یعنی: Musings به معنی: افکار، بینش
افکار، بینش
Twice as long: دو برابرش
● شروع به انجام کاری کردن، دست به کار شدن ● به جون کسی افتادن، حمله کردن به کسی
● پرت کردن ( یه چیز سبک مثل سکه ) ● وول خوردن، اینور اونود جنبیدن
● وادار کردن ● برانگیختن ( یک احساس یا عکس العمل شدید )
نگاه سریع و همراه با کنجکاوی که معمولا به صورت محرمانه و زیرچشمی صورت میگیرد
تاثیر بد گذاشتن
● باز کردن ( فهم و توضیح ) یک مساله ● گره گشودن ● از هم پاشیدن
بعدش چی؟
درباره چیزی خوب فکر کردن
بهتره بگیم. . .
به عنوان یک مقایسه
● بوم نقاشی ● پارچه ضخیم، برزنت ● canvas opinions: یعنی متوجه بشید که ( در مورد موضوعی ) چی فکر میکنن To find out what sb thinks of a particular issue
خوب از آب درنیامد
پول جمع کردن ( از عمل یا رویدادی ) ، باعث درامدزایی شدن
● نونوار
● نونوار کردن
دستگاه خودکار فروش جنس
●بهبود بخشیدن و بهتر کردن ( عملی که همین الان هم توش خوبی ) ● تیز کردن، صیقل دادن
● مربوط به همه ● از همه لحاظ، همه جوره
معنی این واژه "چک بی محل" نیست دوستان عزیزم، بلکه پولی هست که شما به صورت عرف حق دارید بیش از موجودیتون از بانک دریافت کنید یا خرج کنید به عنوان وام، ...
در واقع، به طور واقع
● قفسه نگهداری چیزی ( البته نه حتما شبیه قفسه! ) ، در واقع بهترین معنی "جا" هست. Spice rack: جا ادویه ای Clothes rack: جا لباسی Plate rack: قفسه نگه ...
بزرگترین و مهمترین ( از چیزی )
● هلک و هلک رفتن ● کاری را بر خلاف میل شخصی به او تحمیل کردن ● قطع کردن درختان به منظور فروش
میل و تلاش برای رسیدن به چیزی
ریتم آهنگ
● پیش رفتن ( روند چیزی ) ● همراه کسی رفتن یا بردن ● سر و کله چیزی پیدا شدن ● عجله کردن ● بعد از کسی رفتن □ لامذهب معنی های یه کلمه حتی نزدیک به هم ...
● کار شاق
● اگر حروف اول دو کلمه با حرف بزرگ نوشته شوند منظور "رییس جمهور آمریکا" هستش، در غیر این صورت همون "مدیر عامل" هست که اکثر وقتا Chief executive offi ...
افراد با نفوذ
● چیزی یا کسی که به عنوان دام استفاده میشه برای رسیدن به چیزی یا کس دیگر
یه عددی بین ۲۰۰۰۰ تا ۹۹۹۹۹، البته علما فتواهای مختلفی دادن اما راحتترین ترجمه میشه چی؟: " ده ها هزار" تمام شد رفت
●شدیداً، قویاً ● به طور غضب آلود
● سخت ، شدید ● خشمگین
دقیقا همون چیزی که میخوای، همونی که دوست داری ( چیزی که در بارش میدونی و بهش علاقه داری )
دقیقا همون چیزی که میخوای، همونی که دوست داری
چیزی راه بیفته، کار کنه
چیزی بالا بیاد، کار کنه، راه بیفته
این نظر منه، از نظر من، من که اینجوری فکر میکنم. . .
در اولین فرصت
● جبران کردن قیمت یا مقدار چیزی ● ظاهر چیزی را بهتر کردن
● نزدیک بین ● تنها در نظر گیرنده اتفاقات نزدیک، کوتاه مدت ○ البته بهتره " کوته فکر" یا "کوته نظر" نگیم، چون اون یعنی دیدگاه سطح پایین که narrow - min ...
مدیر مسئول
● منطقه ای که نسبت به اطرافش متمایز است ● وصله ( چه پارچه ای چه تکه ای از برنامه دیگر که باعث عملکرد بهتر آن میشود ● ارتباط دادن سیستم های الکتریکی ی ...
● اگر وصل باشه: bang - up یعنی خیلی عالی ● صدمه زدن ● به زندان انداختن ● bang up to date : مدرن و به روز نگه داشتن
قابلیت جستجو
به ترتیب وقوع
● ورود، ورددی ● واژه نامه
● مجله تخصصی ● دفتر وقایع روزانه شخصی
سردرگم بودن
Got support حمایت شدن، تایید شدن
تفکر خلاق، طرز فکر منحصر به خود شخص مترادف: creative thinking
● پایین رفتن ( آمدن ) ، مثلا قیمت چیزی یا حتی ریشه یک درخت! ● ثبت شدن ( به عنوان رکورد یا اطلاعات در جایی ) ● پیش رفتن، رخ دادن
جواب دادن ( کار یا ایده )
●انجام کار یا بیان ایده ای که قبلا هم انجام شده و هیچ برتری خاصی نسبت به قبل نداره ● دوباره شروع کردن، بحث درباره موضوعی که قبلا هم صحبت شده
● گنجاندن، عضو کردن ( البته اسم است ) ● فرد یا چیزی که مورد شمول قرار گرفته
Scoff تند تند خوردن و قورت دادن، البته معنی "به سخره گرفتن" هم میده
Manure
Likewise
Dig up
Well - manicured
هلدینگ
ارضا کننده ( چون فکر میکنی کار مهم و با ارزشی انجام دادی )
● تحکیم کردن ● یکی کردن، ترکیب کردن به منظور تاثیر بیشتر یا راحتی کار
چند کار را با هم انجام دادن
شبکه ارسال و دریافت اطلاعات و سیگنال ها ( چه رادیویی و چه اینترنتی )
نقد، گزارش انتقادی
تقویت و تضعیف یک سری از مسیر های عصبی در مغز با توجه به نوع اطلاعات دریافتی و مدتی که در معرض آن قرار دارند
قسمتی از مغز ( قسمت بالای پیشانی ) که کنترل عملکردهای ادراکی را بر عهده دارد.
● سهل انگار، بی خیال ( در مورد انسان ) ● سرسری ( در مورد موضوع یا حس )
بی قرار ( در مورد انسان ) ، با تکرار آزار دهنده ( در مورد یک عمل یا صدا )
● بعدش هر چی اومد یعنی "اون هم" یا " " آن نیز همینطور"
● مورد بحث و بررسی قرار دادن ● کاوش کردن، اکتشاف کردن
دل نگران، دلواپس
دار و دسته، طایفه
● چهچه زدن پرنده ● ور ور کردن
● بی مزه، بی نمک ( در مورد خوراک ) ● ملال آور، بی مایه ( در مورد موضوع )
● قدرت تصمیم گیری ● طرح نوآورانه ● ابتکار عمل ● پیش نویس
● شکاف و سوراخی که بشه چیزی توش انداخت ( مثل سوراخ سکه برای تلفنای عمومی قدیما ) ● فرجه، بازه زمانی
به نوبه خودت
بهترین بهره را از چیزی بردن
آشکار، هویدا
به واقعیت مبدل شدن، به وقوع پیوستن
متضاد ( معمولا وقتی که این تضاد جذاب و جالب باشه )
● پره های شخم زنی زمین ● شخم زدن □ در امریکن میگن plow , در معنای فعل اگر حرف اضافه بگیره میتونه معانی دیگه داشته باشه، مثلا: Plough ahead: راه خود ر ...
مواد خوراکی
● در هم کوبیدن Whup هم نوشته میشه
جدا شدن از یک جسم جامد با قرار گرفتن در معرض آب، نشت مواد جامد به داخل مایع
یک شبه فلز که در گروه فسفر، نیتروژن و آرسنیک در جدول اتمی قرار دارد
● هر گونه غذای دریایی که پوسته نیمه سختی داره رو شلفیش میگن، انواع خرچنگا، میگو حتی، انواع صدف ها . . .
● به کار اومدن، بر روی کار اومدن
در حد و اندازه چیزی بودن، به اندازه کافی خوب بودن
آدمکشی
ریشه دواندن، جا خشک کردن
مرفه ( جامعه پولدار )
● مهربان و دلسوز ( در مورد انسان ) ● سالم و بی ضرر ( در مورد میوه و خوراکی )
Bi - racial انسان Hybrid حیوان یا گیاه
خاص فکر کردن
نیروی حافظ صلح ( سازمان ملل )
دیگه اینجوری نیست
دیگه اینجوری نیست
اینجوریه
● گذرنامه ● فراهم کننده، تسهیل گر، راه حل ● passport culture= home culture یعنی فرهنگ مربوط به ملیت شخص
● تغییر در نگرش ● جهت یابی جدید
● ضد حال ، ناامیدی ■ وقتی وصله فقط اسم هست، فعلش let down هست نه letdown
هر کاری که نیاز بوده رو انجام بدی یا هر چه که لازم داشتی رو دست بیاری
● اینور اونور رفتن ● طفره رفتن
اغلب اوقات
Prosper
● گرانش، جاذبه زمین ● وخامت
املای درست: recommendation ● معنی: توصیه
● مثلا: It will take 4 hours, give or take a few minutes. ۴ ساعتی طول میکشه، چند دقیقه بالا پایین ( اینور اونور، کم و زیاد )
● مقام، جایگاه ● قضیه
● پرده کرکره ای یا تاشونده ● پوششی برای مخفی شدن از دید پرندگان یا حیوانات که از آنجا میتوانید بدون دیده شدن آنها را ببینید. □ در امریکن میگن "shad ...
● A bit: یک کم ● بخش، قسمت ● بیت ( کوچکترین واحد ظرفیت حافظه کامپیوتری )
●در این ( آن ) میان، یهویی اون وسط، یه جایی ( از نظر زمانی در خلال یک روند )
● مشقت بار، پر زحمت ● سنگین ( از نظر محتوا )
● مشقت بار، پر زحمت ● سنگین ( از نظر محتوا )
● از این بابت، از این جهت □ بخدا اکثر واژگان یک معنی مشخص و دقیق دارن که با یه سرچ ساده تو دیکشنری های انگلیسی راحت میشه با فارسی معادل یابی کرد، ام ...
● رزرو ● تردید، درنگ ● منطقه محافظت شده حیوانات
از آب درآمدن
سنت گرا، کسی که به موارد و انواع سنتی هر زمینه علاقه داره تا نوع مدرنش
● حیرت انگیزی □ جسارتا خدمت دوستانی که برای ترجمه واژه ها بیست خط انگلیسی تایپ یا کپی پیست میکنن که توش بیستا لغت سخت دیگم هست میخوام بگم که فازتون ...
● شبکه ( از قطعات به هم متصل )
● نمای بیرونی ● ظاهر ( از نظر خصلت )
بهبود، ارتقا
چراغ رومیزی
همه جا را فراگرفتن
یکی از معنی های جامونده: ● رو انداختن به کسی
●بی ذوق، وقتی حس هیجان خاصی نسبت به چیزی نداری
● تقلاگونه
● لحظه ● اهمیت وجودی
● کاملاً ● به طور عالی، بی عیب و نقص
● روش دیگه اینه که. . . ، یا به جاش . . .
● اگر قبلش فعل be باشه یعنی: قرار بود/است ● اگر نبو. یعنی به واسطه
● تغییرات کوچک به منظور بهتر و موثر کردن چیزی ● توصیف کردن
● اتفاق تصادفی
بهداشت عمومی
● در همین حین ● از اونور ( هنگام مقایسه دو موضوع وقتی اون یکی مخالف قبلیه ) ● in the meanwhile: تا اون موقع
مبتلا، دردمند
● شوکه و بهت زده کردن
●یک حساب بانکی که فقط به منظور هزینه های درمان و مراقب میشه ازش استفاده کردم و مزیتش اینه که معاف از مالیات هستش
یک حساب بانکی که فقط به منظور هزینه های درمان و مراقب میشه ازش استفاده کردم و مزیتش اینه که معاف از مالیات هستش
یک حساب بانکی که فقط به منظور هزینه های درمان و مراقب میشه ازش استفاده کردم و مزیتش اینه که معاف از مالیات هستش
● نزدیک شدن ● درخواست کزدن ● مواجه شدن و سروکار داشتن با ■ رویکرد ■ درخواست ■ نزدیکی ■ بالغ بر، نزدیک به
● وارد شدن، رسیدن ● جمع آوری محصل کردن ● موفق به انجام کاری شدن
معاف از مالیات
● فرد، فردی ● متمایز، خاص
بهتر بودن/ به صلاح بودن انجام کاری
شخصیت خلاق و کنجکاو
مسیر زندگی خود را به سمت چیزی ( کار کردن در جایی، تحصیل در دانشگاهی. . . ) پیش بردن
■ معانی که این واژه بدون حرف اضافه داره: ● راهی جایی شدن ( به منظور انجام کاری ) ● منفجر شدن ● به صدا درآمدن ● زده شدن ( از کسی یا چیزی ) ● از کار ...
● پشت کردن ( به شخصی یا چیزی ) ● ول کردن و رفتن ( بدون اهمیت دادن به شخصی یا چیزی )
● مستقیم ● درست، صاف ● فوری ● رک و بی رودبایستی
● مدیریت ● دولت ( مثلا دولت روحانی ) ، نه دولت به معنای رییس جمهور ● برقراری، به انجام رسانی، استعمال
نوشیدنی سبک که الکل یا کالری کمتری دارد
● حاشیه رفتن ( اصل مطلب رو نگفتن ) ● به حاشیه جایی رفتن ( گشتن اطراف جایی )
یکی از معانی : آوانس دادن ( دادن چند امتیاز اولیه به حریف از جهت اینکه برتریت رو دیکته کنی )
عجیبو غریب ( مربوط به جای دیگر ) ، جالب
● کاربلد و با کفایت ● بهینه، پربازده
People descended from a common ancestor افرادی که از یه ایل و تبارن ( از یه جد هستن ) میتونن یک Family line رو ادامه بدن در شجره نامشون
همانطور که از نامشان پیداست. . .
● درخشان، تابان ● هوشمندانه ● عالی، بی نظیر
رام و بی آزار
● به ستوه آوردن، ذله کردن، دین کسی را دراوردن ( با درخواست های مکرر ) ● گورکن
● منطقی به نظر میاد ● حق داری والا!
● وسط چیزی ( نه حتما وسطه وسط، بلکه منظور میانه راه چیزی است ) Halfway through a call وسط یه مکالمه تلفنی
● برعکسش تو امریکن میگن: The other way around
انجامیدن، سر از جایی دراوردن، یهو متوجه شدن که. . .
از چه لحاظ؟
در واقع "کاهش دادن" قیمت ( با توجه و قیمتهای دیگر و شواهد موجود )
در ایران روستاهای زیادی به نام قاسم آباد وجود داره که بزرگترین و معروفترین اونها قاسم آباد چابکسر ( گیلان ) هستش که جمعیتی بالغ بر ۳۰ هزار نفر داره ک ...
● ارزیابی ( یک روند یا پروژه ) ● نقد و بررسی ( فیلم ، مقاله، . . . ) ● رژه ( نیروی نظامی ) دوستان دقت کنن که ترجمه " بازبینی" در معمای فعل براش د ...
■ اگر حرف اضافه on مال خود فعل get باشه: ● پیش رفتن ( تو کاری یا وضعیتی ) ● خوب بودن، جور بودن ( با کسی ) ● ادامه دادن ( به کاری ) ● موفق شدن ( در ...
● انتخاب کردن ● حمله ور شدن ● تلاش کردن برای بدست آوردن چیزی ● حال کردن ( با چیزی یا یه مود از شخصیت )
● look out for something : حواس به چیزی بودن ●look out for someone: کسی را تحت نظر گرفتن ● look something out for: گشتن دنبال چیزی در وسایل خود
● موضوع ● زمینه یا متن برای موسیقی ( آهنگِ زمینه، میتونه آهنگی باشه که در متن یک فیلم همواره پخش میشه و یا اون تیکه های کوتاه از یه آهنگ یا موسیقی که ...
● وابستگی، دلبستگی ● متعلقه ● ضمیمه
● سوخت گیری مجدد کردن ● شدت بخشیدن
دوستان عزیزم، ● اگر قبل از as دوم عبارتی وجود نداشت و ما فقط as much as. داشتیم، یعنی تا اندازه ی. . . Some laptops cost as much as 400 dollars. ● ...
● نشر، انتشار ● آلاینده
ویژه، تخصصی ، مخصوص
مرکز خرید بازارچه دالان ( یعنی بین دو تا دیوار که سرپوشیده شده و در دو طرفش هر چیزی میتونه باشه، مثل مغازه، ویدئو گیم و. . .
سالن استراحت ( هتل، ساختمان، قطار. . . ) ، سالن انتظار ( فرودگاه )
میز تاشو
● روشویی ● تشت ● ابگیر
● صحبت کردن یا مکاتبه کردن با شخصی ● متوجه چیزی شدن ( معمولا چیزی که خوب نیست ) ● انتخاب شدن ● تو نخ چیزی رفتن، شروع به صحبت یا انجام کاری
● اگر اسم باشه: سفر طولانی با کشتی یا سفینه ● اگر فعل باشه: با کشتی سفر کردن
● عشقِ چیزی مثلا: volleyball fanatic عشقِ والییال
نباید مشکلی باشه، فکر نکنم مشکلی باشه، همینطور باید باشه
● به خط کردن ( افراد یا اشیاء ) ● ردیف چیدن ● حیّ و حاضر کردن
● حیّ و حاضر ● به خط، ردیف شده
● در نظر گرفتن ( به عنوان. . . ) ● متوجه چیزی شدن
مکان های گردشگری
مهم ترین معانی: ● بها دادن به کسی ● امتیاز دادن و یا درجه بندی چیزی ● نرخ
● روشن کردن موضوع ( با بیان مثال یا شکل ) ● مثالی از درستی یا نادرستی چیزی بودن، به تصویر کشیدن ● تصویرنگاری در کتاب یا مجله. . .
● جمع و جور کردن ● گردهم آوردن، تشکیل گروه دادن ● سرهم کردن، مونتاژ کردن
● پارچه ● ماده ● مطلب، محتوا
برگرفته از. . .
● یگان، رسته ( در نیروهای نظامی ) فقط به تلفطش دقت کنید که "کُر" هستش نه "کُرپس"
اینور اونور رفتن، از جایی به جای دیگه رفتن
جالبه برام که بدونم. . . محض اطلاع خودم. . . همینجوری میپرسم که . . .
● معقول و منطقی ● قابل توجه
بدون حامی، تنها و بدون کمک
● پرده ی بال مثلا پرده بال خفاش
انجام دهنده یا تسهیل کننده کار یدی که توسط انسان انجام میشه
● شهری یا محلی که به دنیا اومدی یا بچگیت رو گذروندی، نه لزوما جایی که الان زندگی میکنی
در معنای اسمی میتونه معنی "جدا افتاده" هم داشته باشه
● تبار، نسل ( دقت کنید که با استفاده از این کلمه میگیم این از نسل فلان است، یعنی یه جورایی بازمانده اوناست، در واقع الان رو به قبل نسبت میدیم نه اینک ...
● مواد دارویی، دارو ■ ( Be on medication ( for something تحت درمان دارویی بودن ( به خاطر مشکل جسمی )
تلفیق دادن. ادغام کردن
● قابل توجه، زیاد ● بزرگ
نرخ یا سرعت کاهشی
● تاسیسات لوله کشی ● نوار دوردوزی به عنوان تزیین لباس
بدون لک
راه رفتن بر روی آتش ( ذغال )
● مجازات طولانی مدت یا سخت در زندان ● دوره سختی را پشت سر گذاشتن دقت کنید دوستان، یه زمانی میگن Have a hard time/hard times مثلا: He will have a ...
بافت گیاهی
● طاق، قوس ● قوس دادن، انحنا دادن ● مرموزانه
یه وقت دیگه
● لگد کردن ● قدم نهادن ● با پا له کردن ● آج لاستیک ● صدای پا
● حاد، شدید ( بیماری و مشکل ) ● قوی، دقیق ( هوش و حواس پنجگانه ) ● علامت نوشتاری روی بعضی کلمات، مثلا: علامت َ بر روی e در cafe
● خنک، خنک کردن ● ریلکس کردن ● هراس، بیم انداختن به جان کسی
● معتبر ● قاطع، مقتدرانه
به روشی گویند ه در آن به جای فعل سعی کنیم بیشتر از عبارات اسمی برای بیان و توصیف چیزی استفاده کنیم .
صفت: ● دردناک ● غمگین و عصبی اسم: ● التهاب دردناک ( به خاطر زخم یا عفونت )
● آزردگی، اذیت ( روحی ) ● التهاب ( جسمی، مثلا روی پوس یا در گلو )
● جزیی، ناچیز ( مبلغ ) ● صوری ● غیرواقعی ● نامی ، اسمی
مربوط به روده
سازماندهی مجدد کردن
● Reflect on something: فکر کردن، تامل کردن در مورد چیزی ● something/somebody reflects on somebody : چیزی یا کسی شما را متاثر کند ( با بار منفی ) ، ...
■ در مورد انسان: knock sb down ● هل دادن کسی ( جوری که زمین بخوره ) ● با وسیله نقلیه به کسی زدن، تصادف کردن ■ در مورد اشیاء:knock sth down ● فرو ری ...
دارای منابع کافی مالی، به خوبی ساپورت شده از نظر مالی
به صورت متمادی
معنیش رو که اکثر دوستان میدونن با این همه ترجمه، فقط ●در جمله ها دقت کنید که آیا حرف اضافه down مال خود فعل هست یا نه، چون خیلی جاها برای خود فعل نیس ...
● طنین ( صدا ) ● تشدید ( در علوم مهندسی ) ● بازآوایی ● ارزش و معنای خاص چیزی
● رسیدن، دست یافتن Come to this conclusion that. . .
تعداد زیاد، فراوان
مقایسه ( تشابهات )
قدم های ( سرعت ) حساب شده
● تاکتیکی، راهبردی ● عملیاتی، نظامی ● کوتاه برد ( برای موشک و سلاح )
●Predominately و predominantly هر دو هم معنی اند و معنی " به صورت غالب" یا " به صورت عمده" میدن، عاماااا: ■ Predomoniate: فعل و به معنی قسمت غالب چی ...
به صورت توامان
● استفاده لازم را بردن ( از چیزی، مثل انرژی، پول، مغز ) ● وارد کردن ( مثلا پسورد برای وارد شدن به سایت ) ■ دوستان معنی تلنگر زدن برای این واژه ترج ...
سالخورده، مسن Ageing: بریتیش Aging: امریکن
● وضع کردن ( قانون ) ● به زمین نهادن ( سلاح ) ● دادن جان ( در راه کسی یا چیزی ) ● نگه داشتن ( شراب برای استفاده در آینده ) ● ضبط کردن ( موزیک یا ...
همون طور هم. . .
همون جوری که. . .
● بهره بردن ( هم میتونه بار منفی داشته باشه مثل "سود جویی" یا "سو استفاده کردن" ، و هم بار مثبت مثل " نهایت استفاده را از چیزی بردن" )
از نظر ذهنی کارا
● تحلیل بردن
● تاثیر ( ترجمه "پیامد" برای این واژه بار منفی ایجاد میکند که در واقع این بار را ندارد، پس بهتر است از ترجمه "تاثیر" یا "نتیجه حاصله" برای آن استفاده ...
● تلو خوردن، از دست دادن تعادل ( هنگام راه رفتن ) ● تته پته کردن ( هنگام صحبت یا سخنرانی ) ■ اگر با حرف اضافه across یا upon بیاد معنی " برخوردن ب ...
●یک بار. . . مثلا: یک بار داشتم فلان کارو میکردم که. . .
● مطمعن ● قطعی ● برخی، بعضی
● خلاصه چیزی ( اسم ) ● کوتاه، مختصر ( صفت ) ● اطلاع رسانی کردن ( فعل )
به نسبت دو به یک
کالاهای اساسی
Call a meeting/strike/election ●یعنی ترتیب دادن یک جلسه/ حمله/ انتخابات
محدوده های گسترده که توسط یخ ضخیم پوشیده شده اند ( در نواحی قطبی )
با یک جور حسِ . . .
گردش خون، جریان خون
در خلوت
بیشتر، فراتر، افزون تر
پیشرو و پیشگام بودن در چیزی
● خواسته ، تقاضا ● فشار ( از نظر ذهنی و روانی )
این واژه صفت هستش، نه قید، پس دقت کنید که ترجمه "به تنهایی" اصلا براش درست نیست، معنیش هم همونجوری که اکثر دوستان اینجا فرمودن " تنها، بی کس، غریب" ه ...
طرفی که میاد ترجمه شما رو دوستان رو میخونه اگر اون قدر زبانش خوب بود که جملات شما رو متوجه بشه مطمعنا برای واژه ای مثل mammal به مشکل نمیخورد که بیاد ...
دلیلی نداره که. . . ، . . . که چی بشه
● با این وجود، به این همه ● هر مقدار که، هر میزان که ( اهمیتی ندارد چه مقدار باشد )
● اعطاء کردن ● پذیرفتن ( پذیرفتن حرف کسی وسط بحث، در واقع نپذیرفتی اما میگی: I grant you, but. . . قبول، درسته اما. . . ● کمک مالی از طرف دولت ( ن ...
به سبب، به خاطر
به موجب. . . ، به دلیل. . .
در برخی موارد معنی "کمبود" و یا " کاستی" میدهد
در معرض چیزی بودن
● سوزن منگنه ●میخ دوسر ● کالای اساسی ● محصول استراتژیک ●منگنه کردن ● اساسی و مهم ●غذایی، چیزی که به خورد انسان میدهند ( نه حتما غذا ) ● همیشگی
هسته گیری ( درآوردن هسته )
کنسرو کردن
در نهایت، آخر کار ● بالاخره، سرانجام، بعد از مدت زمان زیادی انتظار کشیدن فرقش با Finally اینه که اینجا ما نمیدونیم دقیقا چه زمان قراره اتفاق مدنظر ...
● بالاخره، سرانجام، بعد از مدت زمان زیادی انتظار کشیدن فرقش با eventually اینه که اونجا ما نمیدونیم دقیقا چه زمان قراره اتفاق مدنظر بیفته و فقط میدو ...
گیج و سردرگم شدن
گیج و سردرگم شدن
یک شرکت آمریکایی که دارای تعداد زیادی کافه در آمریکا و سایر کشورهاست و به سرو انواع قهوه و نوشیدنی گرم با کیفیت معروف است
کالاهای duty - free به کالاهایی گفته میشه که به کشور دیگه ای برده میشن بدون اینکه بهشون مالیات تعلق بگیره، مثلا سیگار، الکل. . .
قانون وضع کردن
در معنای فعل: ● نشانی دادن ● مخاطب قرار دادن ● رسیدگی کردن ● نطق کردن، سخنرانی کردن
● دوستان، املای صحیح این واژه emission است، نه emmision معنی: ■ آلاینده ■ انتشار
● لوبیا ● دانه میوه ( مثل دانه کاکائو که برای ساخت شکلات استفاده میشه ) ● قسمت برجسته آلت تناسلی زن ( چوچول )
( فکر میکنم که ) همینطور است. .
Deep fat fryer: سرخ کن
● خالی کردن ( آب یا هر مایعی ) از چیزی ● خالی شدن از انرژی
● خیساندن ( در آب یا هر مایع دیگر ) ● دوش ( گرفتن )
● آب کشی چیزی یا دهان ( با آب خالی ) ، با آب شستن ● رنگ مو، رنگ گذاشتن مو ■ هم اسم اسم هم فعل
بازسازی و نوسازی ● "اصلاح" ترجمه مناسبی برای این واژه نیست
افشا کردن، لو دادن
● فورا، بی معطلی ● در محل حادثه ( اتفاق ) ● در جای خود
یکی از معانی: ● هیئت مثلا: Board of directors هیئت مدیره Board of government هیئت دولت
در معنای فعل: ● تهیه کردن، عمل آوردن ● مورد بررسی قرار دادن ● پردازش کردن
● چیزی که باید بهش توجه کنید این است که. . . ● چیزی که باید به خاطر داشته باشید این است که. . .
از آن مهتر اینکه. . .
در همین حین. . . ، همزمان با آن. . .
یک نمونه. . .
دررارتباط با. . ، با توجه به. . .
به نام های. . . ، از جمله. . .
● همچنین: The ceremony was perfect. Likewise, the food was delicious. ● همان را، همانگونه He took his hands up and told me to do likewise. ● و هم ...
از دیدگاه من. . .
دیدگاه من در مورد این موضوع این است که. .
به عقیده من . . .
عمیقا
تو این دوره زمونه. . .
●Whereby که میدونین میشه "که به موجب آن"، اینجا هم thereby هم همون معنی رو میده با یه فرق کوچیک، اینکه یه "صورت میپذیرد" یا "بدست می آید" ریزی هم اخر ...
● گرد، دایره ای ● گسترده، دارای رنج وسیعی از انواع مختلف چیزی
● شهری سازی، گسترش شهرنشینی اما خود "شهرنشینی" میشه urbanism
به طور گسترده، به طور عمده
اگه وصل باشه اسم هستش به معنی "گریز"
● در کل، در مجموع، به طور کلی ● be at large: متواری
● تشخیص دادن، آشکار ساختن در واقع چیزی که فهمیدنش سخت نیست و نیاز به زحمت نداره، بنابراین ترجمه هایی مثل " پی بردن " و یا " کشف کردن" زیاد مناسب نیست ...
انواع، تنوع
به نظر رسیدن، تصور شدن
یکی از معانی اسمیش: خوراک مالیدنی گیاهی ( مقل کره گیاهی )
املای درست: margarine معنی: کره گیاهی
یه عالمه. . .
● تولید مثل ● تربیت
● رکیک، توهین آمیز ● ساده ( از نظر ساخت )
عرق یک محصول مثل کشمش یا کاکائو
قرص کوچک و کشیده ( مستطیلی اما گرد ) از نان
خییییلی معنی داره بسته به جایی که استفاده میشه، مثلا یه دونه که دوستان عزیزم ذکر نکردن: ●خرید کردن یا تحویل گرفتن یه خرید از فروشگاه یا مثلا: ● دوبا ...
یک سال کش دادن چیزی، نرفتن ( در واقع قبل از انجام کاری )
● مشاور حقوقی ( بریتیش ) ● فروشنده دوره گرد ( امریکن )
● در نتیجه، نتیجتا من نمیدونم دوستان چه اصراری به ترجمه" در آخر امر" برای این واژه دارن همچنین میتویم بگیم: As a result of something. . .
باز با این همه. . .
Assure :اطمینان دادن ( گفتن چیزی که باعث دلگرمی و مطمعن شدن شخص مقابل شود ) Ensure: مطمعن شدن، اطمینان حاصل کردن از خیلی جاها هم معنی جفتشون مشابه ...
کمبود خواب مترادف sleep debt
باعث دلگرمیه، یکم خیالم راحت شد
این نشانه صداقت شماست
● کاتالوگ معرفی یک مکان آکادمیک یا یک حرفه ● برگه پذیره نویسی
● توصیف ، شرح ● قشر، گونه
● مطیع، فرمانبردار ( در مورد انسان ) ● سازگار ( در مورد تجهیزات و غیره )
● تنبلی ● تنبل ( نوعی خرس کوچک که در آمریکای جنوبی زیست میکند و بسیار آرام حرکت میکند )
Be followed by: یعنی قبل از اون. . . Followed by: یعنی بعد از اون. . .
دوستان، املای این کلمه در واقع Separate هستش که اینجا به اشتباه seperate آورده شده. اما معنی که دوستان پیشنهاد دادن درسته
● پی در پی کوفتن، پی در پی پرتاب کردن چیزی به سمت. . . ● شدید باریدن ( باران ) ● خیلی سریع دویدن به جایی ● پوست جانور مرده ( همراه با پشم و موی روی ...
حمیت، غیرت
راهب مسیحی
سمت انتخاب
● در اندیشه چیزی بودن ● امکان وقوع چیزی را پذیرفتن
اگر vibrations باشه میتونه جمع vibes یه معنی "جو، حس و حال، " باشه
مثلا قرار ه که. . . ، میگن که. . . Was meant to be. . . : مثلا قرار بود که. . .
● نشاندن، نهادینه کردن احساس، نظر یا اندیشه ای در شخص ● ایمپلنت، ایمپلنت کردن ( دقت کنید که فقط مخصوص دندان نیست، بلکه هر جسم خارجی که در بدن جایگزین ...
● به طور بد، با عملکرد نامطلبوب ● ضعیف، مریض
● گشترش دادن، توسعه دادن ● ایجاد کردن، چیز جدیدی را به وجود آوردن ● دچار شدن ( کردن )
● میکروب ● نطفه، جوانه ● سر منشاء
● قالب، قالب گیری کردن ● کپک ● تو مایه های کسی ( بودن )
ظرف مخصوص کشت در آزمایشگاه ( یه ظرف پهن که گرد هستش و در سرتاسری داره )
● کاملا، به طور کامل ● با دقت، بدون جا انداختن چیزی
زحمت دادن
When you say "something is the thing" you mean : It's exactly what you need or want
پول خیلی زیاد
I had no idea. . . نمیدونستم که، خبر نداشتم که. . . I have no idea. . . نمیدونم، نظری ندارم
بهتره که . . . ( اون کارو انجام ندی )
بهتره انجام نشه
● غلاف گیاهی ( مثلا غلاف لوبیا که دونه های لوبیا توشه ) ● قطعه جدا شونده از سفینه فضایی ● باک یا محفظه سوخت یا مواد دیگر که معمولا زیر بال هواپیما ن ...
■ اسم: ● خبر دست اول ● ملاقه ■ فعل: ● با ملاقه یا مشت چیزی را ورداشتن ● اولین نفر در درج خبری بودن
● آسیاب کردن ● تیز کردن ( چاقو، قیچی، . . . ) ● سابیدن ( مثلا سابوندن سیگار به لبه ای به منظور خاموش کردنش ) ● دندان قروچه کردن ● حرکت نمایشی اسکیت ...
مدت طولانی تری
بیشترین استفاده رو از چیزی بردن، بهترین بهره رو از کاری بردن
تو این مورد
همیشه ی خدا
آزار دهنده، کلافه کننده
اگر در مورد استخر باشه یعنی "طول" Swim laps= طول استخر
بنزینی، موتوری یا ماشینی که بنزین مصرف میکند
گازوئیل
● گازوئیل ● ماشین یا دستگاهی که گازوئیل مصرف میکند ( در صحبت محاوره ای البته )
جون مادرت. . . ، جون هر کی دوست داری. . . Oh, for crying out loud, just listen to me.
I don't mind: فرقی نمیکنه برام. . . I wouldn't mind: بدم هم نمیاد. . .
● رخت ( لباس شسته نشده یا اتو نشده ) ● رخت شویی، خشک شویی
● به میزان زیاد، قابل توجه ● ذاتا، اساسا
1. نوسانی 2. هیجان انگیز و لذت بخش
● نگرانی ، اظطراب ● تنش ( نیروی فیزیکی ) ● نگران شدن ● تاکید کردن بر روی چیزی
گروه مورد مطالعه
از لحاظ دامنه و وسعت
قید چیزی ره زدن
قابل قبول، قابل هضم ( از نظر درکی )
با این همه. . . ، علارغم. . . ( چیزی که گفته شده )
the period of time directly following the present
● در نظر گرفتن ● فکر کردن ( پیش خود ) در مورد چیزی
حالا چرا "ناهار" خوری؟؟؟ آیا جایی تو انگلیسی اشاره شده که مخصوصه ناهاره این اتاق که خبر نداریم؟؟ یعنی طرف حتی یه سرچ ساده تو دیکشنری انگلیسی نمیکنه و ...
دوستان از اونجایی که تو آبادیس وقتی کلمه ای به اشتباه هم چسبیده نوشته بشه دیگه نمیشه جداشو نوشت مجبور شدم بینش نقطه سیاه بزارم، اما منظورم همون "wal ...
در مسیر مشخصی ( از پیش تعیین شده )
در کل
این کلمه املایش Conversely است نه conversly که اینجا اومده، اما معنیش میشه" از طرف دیگر" یا " در سوی مقابل"
گول زننده
به مانند. . .
دوستان این واژه یک اسم است نه فعل و به معنی " هزینه" یا " خرج" ،
صامعی نداریم که
● از الان به بعد مترادف from now on
ناخوشنودی، نارضایتی ● توجه کنید که این واژه یک اسم است و نه صفت. متضاد آن هم میشود contentment یعنی خشنودی
شم کسب و کار داشتن، استعداد ذاتی در فعالیت های اقتصادی داشتن
تو ایران میشه "مدیر اداری"
Toe: یکی از انگشتان پا Toes: انگشتان پا Big toe: انگشت شست پا
بهم زدن رابطه، دیگه با کسی نبودن
تکون نخور
Bitchin بِچِّن
Blabber حرافی کردن
لذا. . .
به انگلیسی: nerd انصافا بیست نفر اومدین اینجا معنی فارسی "خرخون" رو تبیین و روشن کنین!؟ یه چیز جدید بگین خوب لامصب
● مستحق چیزی دانستن ( در معنای مثبت ) ● نامیده شدن ( در این معنا همیشه مجهول به کار میره )
دانش آموز یا دانشجویی که حداقل یک ترم را گذرانده است ( ورودی جدید نیست )
ول کردن
آمار چیزی را داشتن، پیگیر وضعیت بودن
برچسب نام
فرقش با rollerblades اینه که این زیر هر کفش دو ردیف چرخ داره، اما تو rollerblades زیر هر کفش فقط یک ردیف چرخ هست.
خارج از دسترسی، ممنوع
مجاهدت ( کردن )
● نامزدی ● مشارکت ● درگیری
املای این کلمه "receipt" است نه " reciept"!
● موافق نبودن، خوب ندانستن ● رد کردن، نپذیرفتن
زنگ کلاس Second period: زنگ دوم Forth period: زنگ چهارم
زنگ های کلاس
● به همان ترتیب، به همان نحو، در خور ● از این رو
در درجه اول
● آروم گرفتن ● سروسامون گرفتن ● اگر با حرف اضافه to بیاد یعنی: تمام توجه خود را به چیزی اختصاص دادن، تمام هم و غم شدن
● کارامد، شدنی ● رویش پذیر
● اگر . . . چی؟ ( مثلا اگر اینجور بشه چی؟ ) ، چکار کنیم اگه. . . ● چی میشه اگه. . . ، چطوره که. . .
خوش به حالت/ خدا شانس بده/ ای ول بابا
مکتوب
قابل توجه. . .
قیمت بسیار نازل
Fraction of the price قیمت بسیار نازل
حواسم بود ( بوده )
معنای "مراقبت کردن" بسیار قدیمی هست در ادبیات انگلیسی، اما در مورد "گرایش داشتن"، دقت کنید که حتما اینطور نیست فلان کس مایله، یا فلان چیز مایله که او ...
همون مینی بوس های خودمون در اصطلاح میگن PLBs
سیستم حمل نقل زیر زمینی ( شامل مترو و هر چیزی که زیر یک شهر در رفت آمد است )
به شخمم
زیاده روی کردن
ع ن دماغ
اگر go too far باشه یعنی: زیاده روی کردن
به تته پته افتادن
Steady
● به نسبت ● قابل مقایسه
زدودن ( با کشیدن چیزی بروی سطح مربوطه )
● با اضطراب منتظر شنیدن خبری بودن ● سخت کار کردن ( روی چیزی ) ، سخت تمرین کردن ● عرق ریختن به منظور رهایی از بیماری
● قرار گذاشتن، بیرون رفتن ( اگر بعد از date اسم شخص یا ضمیری بلشه ) ● قدمت داشتن ( اگر بعد از date, حرف اضافه from و یک تاریخ مشخص ذکر شده باشه ) مث ...
ایده، نظریه
● همون. . . ( تاریخ ذکر شده ) مثلا: as long ago as 1850. . . همون سال ۱۸۵۰. . . As long ago as July they had visited each other. همون جولای اینها ...
● انجام دادن ● رفتار ( کردن ) ● هدایت کردن ( رسانایی داشتن ) ■ نحوه
Have said something to give it away گفته که یه چیزی گفته باشه ( همینجوری )
● یه جایی، یه زمانی ( منظور از این به بعد هست ) ● از جهتی
● احمق، نادان ● گول زدن، سر کار گذاشتن
● انجام دادن ● مشغول انجام کاری شدن ● تغییر جهت کشتی دقیقا خلاف جهت حرکت ( بریتیش )
Ancient times
همون "اوف" یا "هوف" خودمون
توپیدن، تشر زدن، سرکوفت زدن
توپیدن، تشر زدن، سرکوفت زدن
● مبهوت کننده، غیرقابل توصیف ● چشمگیر، هنگفت
نگاه کردن به چیزی یا کسی به عنوان. . . ، در نظر گرفتن کسی یا چیزی به عنوان. . . مثلا: Look upon Meysam, have you ever seen such a untidy person? می ...
در مرخصی استعلاجی بودن
تلطیف کردن
قطعیت
● خبررسان ● از وقوع چیزی خبر دادن ● نویدبخش چیزی بودن
● بردن، ناپدید کردن ● برداشتن، منها کردن ( ارقام ) ● برداشت کردن ( از یه مطلب یا سخنرانی ) ● پول درآوردن، پول به جیب زدن از چیزی ■ این عبارت وقتی ...
سست تر شدن
حالا. . . . پیشکش چه برسه به . . .
قد معقول و خوبی داشتن
مردن، زیر خاک بودن
دور همی به منظور پیاده روی در مکان مشخص
الزاما کوله مخصوص کوهنوردی نیست، همون "کوله پشتی" بهترین ترجمه برای این کلمه هستش بریتیش: rucksack امریکن: backpack در ضمن ruck رو با rock که معنی ص ...
چند و چون، زیر و بم
چطور ممکنه؟
● Be orientated: معطوف به چیزی شدن، جهت گرفتن به سمتی ●. . . orientate yourself/herself:سر دراوردن از اینکه کجا هستی از نظر مکانی ● آشنا شدن با شرایط ...
اصلا starveling نداریم جناب ادمین، حالت استمراریش میشه starving
● فقط ● تازه ( قید زمان )
● به علاوه. . . ● به غیر از. . .
صفت: ● اصلی، عمده اسم: ● مدیر مدرسه ( امریکن ) ، مدیر دانشگاه یا دانشکده ( بریتیش ) ● مدیر اجرایی ● مجری اصلی یک گروه موسیقی، رقص، . . .
یه سر جایی رفتن ■ معمولا برای فواصل کوتاه یا وقتی خود مقصد زیاد مهم نباشه میگن Make a trip اما برای فداصل طولانی یا وقتی میخوای بگی دقیقا رفتی فلان ...
داخل، از درون
اسم: ● فراخوان ●درخواست پول به منظور کمک ● درخواست تجدید نظر ● جذابیت فعل: ●درخواست کردن، به طور جدی اعلام نیاز کردن ● درخواست تجدید نظر کردن ● جذا ...
● بنا نهادن، تاسیس کردن ● رابطه برقرار کردن با شخص یا کشور ● فهمیدن حقیقت، ته توی چیزی را دراوردن ● خود را اثبات کردن
آقا این فعل establish هستش ، ما اصن stablish نداریم بلامیسر
نقش کلیدی
و همچنین. . . در ضمن
● رقابت کردن، پیکار کردن ● ادعا کردن، اصرار ورزیدن بر. . .
●دارای رتبه پایینتر ● نوجوانان ● بریتیش ( بچه های مدرسه ای زیر ۱۱ سال ) ● امریکن ( دانش آموز کلاس ۱۱ دبیرستان )
از دیرباز. . .
درک کردن ( شرایط سخت کسی )
به ته کشیدن، غرق کردن
Turn to somebody به کسی روی آوردن
● فکری، ذهنی ● انسان خردمند، فرهیخته
●اگر وصل باشه میشه صفت، اخراجی ( از مدرسه یا دانشگاه ) ، کسی که ترک تحصیل کرده ● اگر جدا باشه میشه فعل به همین معنی، ترک تحصیل کردن
مدرک، گواهی علمی
دوستان دقت کنن اگر walkover به صورت یه کلمه باشه یا walk - over, اونوقته که معنیش میشه: ● مسابقه یکطرفه، برد آسان اما اگر جدا باشه، walk over, اونو ...
تماشای دیدنی ها، سیر و سیاحت
● رفت و آمد ( کردن ) به محل کار ● تخفیف دادن مجازات ● مبادله کردن ( پول با چیزی )
● استقبال ● پذیرش ● مهمانی، دعوت ( به مراسم )
●درب پشت پنجره از جنس چوب یا فلز برای جلوگیری از ورود نور یا دزد به داخل خانه ● شاتر دوربین عکاسی ( که اجازه تابش نور لحظه ای برای فیلم یا عکس رو مید ...
عبارت وصفی
Coherence : انسجام ( کلی، برایندی ) Cohision: انسجام ( درونی ) در مورد یک نامه، متن یا انشاء میتوان انسجام بین پاراگراف ها ( رابطه عقلانی بین ایده ...
اصلاح کردن، برطرف کردن
● کار کلاسی ( معمولا در مدارس خصوصی ) ● آماده کردن ( شدن ) ، مهیا کردن ( شدن ) ■ مخفف preposition یا همون حرف اضافه
● مخلص شما اگر بخوایم معادل فارسیش رو بگیم بیشتر همین معنی رو میده، چون تقریبا در نگارش نیمه رسمی ازش استفاده میشه، در نگارش رسمی میگن yours faithful ...
● عقیده، نظر ● نشانه ● Suggestion of sth یعنی مقدار کمی از چیزی
صدا مضمون، محتوا
● گردهمایی ● پیمان نامه ● عرف، عادت اجتماعی ● قاعده ادبی
●مرور کردن ( نکات مهم یک مبحث یا جلسه ) ■ دوستان دقت کنن که معنی جمع بندی نمیده، تنها بازگویی آنچه گفته شده هست.
● ارائه دادن، بیان کردن ● پول جور کردن ( دست و پا کردن )
■فعل: ● ایده ها یا فکر ها رو روی هم گذاشتن، هم فکری کردن ■ اسم: ● جرقه ذهنی، ایده ناگهانی ● تشویش ناگهانی افکار، ناگهان ناتوان شدن در تفکر
نامربوط بودن با چیزی
جمع بندی کردن
انجام دادن، گفتن و یا فهمیدن چیزی به درستی
انجام دادن، گفتن و یا متوجه شدن چیزی به درستی
● شعف ( حالتی در چهره ) ● پرتو
تمثیل
Metaphor هستش، آخرش "e" نداره، دقت کنید معنیشم میشه استعاره، تمثیل
پود سفید رنگی که همراه کافه میخورن ( به جای شیر )
در ادامه. . .
خوش گذروندن
مدتها. .
سراپا، محض
به طور کاملا مقیدانه ( یعنی حتما و طبق برنامه انجام میشه اون کار )
چرت کوتاه ( نه حتما بعد ناهار! )
چرت کوتاه ( معمولا بعد از ناهار )
محشر، معرکه، باشکوه
● هنگامی که ● در حالی که ● اگر چه
در مجموع. . .
با این همه. . .
● برداشت ( فکری ) ● تقلید ● اثر، جای چیزی روی چیز دیگر ● ویرایش، چاپ
به وضوح
■ فعل: ● نسبت دادن، ربط دادن ● همراه شدن ( کردن ) ، مرتبط بودن ● همنشینی کردن، پریدن با کسی ( بار منفی داره معمولا ) ■ اسم: ● همکار، شریک ■ صفت: ● ...
● پیش پرداخت، پیش قسط ● رهن، پول پیش ● واریز ■ همه این ها اسم هستند و می توان به عنوان فعل هم از هر کدام استفاده کرد به همین معنی، مثلا واریز کردن، پ ...
لایک کردن □ دقت کنید که thumbs اینجا s جمع گرفته و این مربوط به خود اصطلاح است نه خطای گرامری.
لایک کردن
گشت کوتاه
●خونین ● کوفتی، وامونده، لعنتی ( هم بار مثبت و هم منفی میتونه داشته باشه )
این جور چیزا. . .
اینایی که معنی تکراری مینویسن فازشون چیه، یعنی اصلا ندیدین که پنجاه نفر نوشتن "قرنطینه" یا فکر میکنید مثلا "قرنطینه"شما فرق داره یا چی؟؟
سلیقه زنانه
تا حدی، بخشی، کمی تا نسبتی
■ اگر down متعلق به خود فعل باشد ( فعل ترکیبی ) : ● مایوس کردن، زیر قول زدن He let me down. He was supposed to lend me her car. ● ضد حال زدن ■ اگر ...
■ اسم: ● پروژه ■ فعل: ● تخمین زدن ● بیرون زدن ( از چیزی، از جایی ) ● نمایش دادن فیلم بر روی پرده
●تزیین ●دکور، دکوری البته اینم فارسی نیست اما واقعا مناسب ترین معنی که پیدا کردم هست، در واقع چیزی که تو خونه به عنوان دکوری نگه داری میشه و ابعاد کو ...
● معدن ( روباز ) ● صید، شکار
●معتقد ( کسی که اعمال دین خود را به جای می آورد. مثلا: A practising Catholic ● کسی که به طور عملی با حرفه خود در ارتباط است، مثل: A practising archi ...
● معتقد ( کسی که اعمال یک دین را به جای می آورد ) Practicing Muslim یعنی مسلمان معنقد ● شخصی که به طور عملی با حرفه خود در ارتباط است. Practicing d ...
به هیچ عنوان معنی "مقیاس" نداره، موندم آبادیس چرا هی نوشته مقیاس! ● واحد درسی، بخشی از یک دوره آموزشی یا آزمون ( مثلا speaking یک ماژول از آزمون آیلت ...
جیب جلویی ( برای کیف و کوله، معمولا عامیانه میگیم زیپ جلویی )
● ضد آب ( صفت ) ● بارانی ( اسم )
یک روزه، به مدت یک روز
سمبل و نماد یک تیم یا سازمان که به شکل عروسک یا لبلس حیوان نما پوشیده میشود و اعتقاد بر این است که باعث خوش شانسی میشود.
محفظه و ظرفی که با اشیائی پر شده و برای نشان دادن سبک زندگی حال حاضر به آیندگان در مکانی خاص دفن میشود.
● در نظر نگرفتن، نادیده گرفتن ● مشرف بودن، چشم انداز داشتن
● تعمیر شده. بازسازی شده ● سرحال
نشان دادن به تصویر کشیدن
تمام طول سال
● به طور سریع، شدید و ناگهانی ● بی پرده و بی تعارف
■ اسم: ● سیم پیچ ■ صفت: ● مارپیچ، پر پیچ و خم
● آرام و بی سر و صدا ● صلح آمیز
● چوب ● بیشه، جنگل کوچک
مشخصه
این املا غلط است Endeavour صحیح است، به معنی مجاهدت
لحظه به لحظه
●گلدوزی، سوزن بافی ( دوختن الگوها به پارچه ) ● پارچه الگودار ( گلدوزی شده ) ● آب و تاب، رنگ و لعاب
گستره، طیف
●شروع به کار کردن ( در ابتدا ) ● عازم شدن
● صدای پا, صدای قدم ها ( با ردپا اشتباه گرفته نشه که میشه footprint یا footmark ) □ follow in somebody's footstep پا جا پای کسی گذاشتن
● پیشنهاد دادن ● ارائه کردن
کمک در انجام کتری، دستی رسوندن
راحت، بی دردسر
■ فعل ● ملتفت شدن، متوجه شدن ● be/get noticed مورد توجه قرار گرفتن ( دادن ) ■اسم ● توجه ● هشدار
حال کردن با چیزی
مهارتهای مورد نیاز کاری رو فرا گرفتن، لم چیزی رو بلد شدن
مدت زمان طولانی، عملکرد درازمدت
● به خودی خود مهم نیست و در واقع فقط برای جا پر کردن است. مثل بتونه برای رنگ کاری، ماده پروتز کننده پوست، عکس و نوشته هایی که در روزنامه فقط برای پر ...
شدید، فشرده
● تحت تاثیر قرار دادن. به تحسین واداشتن ● ارزش و اهمیت چیزی را تبیین کردن ● نشان گذاردن، مهر زدن
■به عنوان صفت: پشتی، عقبی ( مثلا پای عقبی گاو، در کل مربوط به حیوانات میشه ) ■ به عنوان اسم: گوزن ماده
● اهل خانه، سکنه ● خانگی، اهلی ● شناخته شده
قرارداد هم خانه شدن با افراد بومی یه کشور و اجاره نشینی در یکی از اتاق ها مثلا
● نسبت دادن ● خصیصه
خرج، مصرف، هزینه
● پر کالری، چاق کننده ● گرمازا
تمرین دهنده، اسباب تمرین
ارتقا، افزایش کارایی
تناسب
به همان اندازه قابل سرزنش، به همان اندازه مقصر
با وجود اینکه
رسیدن به آن یا پیدا کردنش ( مثلا مقدار یا تعداد ) سخت است
پیدا کردن یا رسیدن ( به مقدار و تعداد واقعیش ) سختتره
● بیضی شکل ● نوشته یا سخنرانی که فهم آن سخت است ( با منظور )
خرتو پرت
به شخصه. . .
کلکسیون، مجموعه محصولات
چیزی ( کار، درزش، فعالیت ) که باهاش حال میکنی
چیزی ( کار، ورزش، فعالیت ) که باهاش حال میکنی
شخص مشتاق ● این کلمه اسم است نه صفت، برای همین یک "شخص" مشتاق مورد نظر است نه مشتاق به عنوان صفت
بجنب، عجله کن
اهمیتی نمیدم، مهم نیست برام
گمان نکنم ( که اینطور باشه )
بدم نبود اگه. . . ، بدم نمیاد اگه. . .
خواب لحظه ای ( در واقع بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشد و اغلب بر اثر خستگی و یا استعمال مواد مخدر رخ میدهد )
● مفید ● دم دست ● حرفه ای در کار کردن با handy with
● مبله کردن یا اثاث ریختن توی خونه یا اتاق تجهیز کردن، فراهم کردن
جا حوله ای ● در حمام یا استخرها برای آویزان کردن حوله ها
● شروع کردن کاری ● تازه وارد
بهانه گیری و لج
● نگران قضاوت دیگران ( در مورد انسان ) ● با وسواس و دقت کار شده ( در مورد اثر هنری یا نوشته )
● هم دوره، هم سن ● به سختی و با کنجکاوی نگریستن
به تنهایی و بدون کمک
● چهار دستو پا راه رفتن ● راه رفتن حشره ها ● خیلی کند حرکت کردن وسایل نقلیه ● پاچه خواری کردن
● مهمان نوازی، غریب نوازی ● تشریفات و تدارکات گردشگری، هتل داری
● راست و ریست کردن ● سوا کردن ● حل و فصل کردن
● برآورد ( معمولا s میگیره تو این معنی projections ) ● پیش آمدگی، برآمدگی ● نشان دادن فیلم و غیره با پروژکتور ● تجسم
تا اون موقع. .
از پیش تمرین کردن
اسم: ● خویشاوند صفت: ● مربوط ● نسبی
اینکه آیا. . . ، حال چه. .
● ارتباط داشتن، ارتباط دادن ● نقل کردن ● درک کردن، خود را جای دیگری گذاردن
● جای دادن، اقامت دادن ● عادت کردن ● قبول کردن با وجود اختلاف نظر، زیربار رفتن
نهایتاً
This is very short notice فرصت کمه، وقت زیادی وجود نداره
بدون شک
●جام
Pastiche of برگرفته از . . .
● اگر اسم باشد: حق ثبت، حق امتیاز ● اگر فعل باشد: داشتن حق امتیاز ● اگر صفت باشد: تابلو، واضح ( مثل دروغ تابلو )
جانبدارانه، مغرضانه متمایل، کج
به اصطلاح شکمو برای چیزی صابون زد، امیدوار به افتادن اتفاقی بودن
تشکیل دهنده، در بر دارنده
به عنوان فعل رو بالا عرض کردم، به عنوان اسم: ● رقم، عدد ● شخص ● هیکل و اندام ( مربوط به زن ) ● شکل، شمایل
● زیاد کردن دما، حرارت . . . وسیله ای ● پیدا شدن چیزی ( اتفاقی ) ● سر از جایی درآوردن، سر و کله چیزی پیدا شدن
● مستعمره خود کردن ( در مورد کشورها ) ● گسیل شدن تعداد زیادی به منطقه ای ( برای حیوانات و حشرات )
چنتا اصطلاح با then: ● since then: از اون موقع ● by/until then: تا اون موقع ● beck then: اون موقع ها، اون وقتا ● just then: درست همون موقع ● ( ...
● پایبند بودن Adhere to something
● مشاهده کردن ● ابراز کردن ● رعایت کردن
● حرفه، پیشه ● دوره، دوران ( مثلا دوران مدرسه )
قطعه موسیقی، قطعه هنری
● دانشکده ● هیئت علمی ( دانشگاه ) ● قوه ( مثل قوه بینایی، چشایی. . . ) ● استعداد ذاتی
● رایگان ● تحسین برانگیز
تعداد زیادی، تعداد بیشماری
● صفت باشه: هوایی ● اسم باشه: آنتن
دورو بر. . . ، یا یه همچین چیزی ( عددی ) مثلا: He has spent 400 dollars or so دوروبره چهارصد دلار خرج کرده. She studied 2 hours or so yesterday ...
● تلفات ● عوارض ( هم مربوط به مشکلات جسمی و هم هزینه های اتوبان و جاده ) اگر فعل باشد: به معنی به صدا درآوردن زنگ، ناقوس مرگ را به صدا دراوردن
سخت به دست آمده، با زحمت حاصل شده
مبادا که
● گردن نهادن ( پذیرفتن بعد از تلاش و اکراه بسیار ) ● تسلیم شدن ● give something in یعنی دادن برگه یا گزارش به بالادستی ( مثل معلم یا رییس )
زنگی که در صورت آتش سوزی به صدا در می آید
تا بعد از اینکه. . .
همشهری ● ( اما fellow citizens درسته، باید اسمِ بعد از fellow, جمع باشه ) کلا fellow قبل هر اسمی باید معنی بودن یا داشتن مشترک اون رو با شخص دیگه می ...
داوطلب در بریتیش معنای "ورودی" برای دانشگاه ها هم میدهد
● ارائه ، تفویض ● تسلیم ● دید، نقطه نظر
در معنای اسم: ● اعتباری credit card ● نسیه we bought this car on credit ● تمجید give him credit for his extra work در معنای فعل: ● پول را به حساب ...
محول کردن تخصیص دادن، معین کردن
ای ول، عالیه
مصونیت، عدم وجود پیگرد و مجازات
سرکوب
بازداشت کردن، ممانعت از ترک محلی توسط پلیس
معترض ( بر علیه حکومت یا دولت )
● ترکیدن ● پریدن داخل جایی یا بیرون از جایی
دوستان گرامی، دو تا معنی مهم داره ( معانی مختلفی داره ) : ● همین الان هم ● از قبل ( این با "قبلا" فرق داره دوستان، خیلی جاها مثل همن اما خیلی جاها ه ...
Let's bury the hatchet بیا کدورتو کنار بزاریم
جسارتا اکثر دوستان ترجمه نادرستی از این عبارت داشتن، این عبارت زمانی به کار میره که عواقب کاری مهم نیست براتون، به قول خودمونی " گور باباش"
کرایه، پول بلیط ( فرق نمیکنه هواپیما قطار اتوبوس )
پیوند کلیه
مهربان و صمیمی
این واژه فعل هستش، نه اسم، معمولا میگن: God bless him: یعنی خدا نگهش داره، خدا به همراهش، خدا رحمتش کنه ) اگر مرده باشه یا اینکه در ازای لطفی که دیگر ...
خاتون
فعل: دزدیدن اسم : مفت
در معنای فعل: صرف کردن، خرج کردن در معنای اسمی: هزینه، پول صرف شده
● راندن، انگیزاندن، هدایت کردن به سمت و سویی، کوبیدن ● غریزه، سفر با ماشین
● باریکلا، مرحبا ● نیکنامی، تجلیل
اگر فعل باشه یعنی: پول زیادی به دست آوردن، اگر اسم باشه آخرش اس میگیره و معنی شلوار میده
روند
اوج عالی رتبه، سر ( ان ) مثل سران دولت ها
اشتباه، عوضی گرفتن
حالا چی میشه اگه
■ اسم: ● گردهمایی، فراخوان ● مسابقه ماشین ● ضربه های متوالی به توپ در زمین مسابقه ● افزایش قیمت یا ارزش چیزی ( مخصوصا سهام ) بعد از یک دوره رکود یا ن ...
به دست آوردن پول، نقد کردن
● قانون شکنی کردن، بر خلاف قوانین عمل کردن ● هتک حرمت کردن ● تجاوز کردن ( به شخص یا به محلی مقدس به زور وارد شدن )
جذاب، محشر، معرکه
دراز مدت
1. بی عاطفه و سرد 2. بی روح، مکان و شرایطی که به انسان حس بی اهمیت بودن یا کم اهمیت بودن میدهد 3. غیرشخصی ( بدون اشاره به شخص خاصی ) در دستور زبان
● درگیر چیزی بودن، در بر داشتن چیزی ( به همراه خود داشتن آن چیز یا مساله ) ● دعوت به مشارکت کردن
1. محتوی چیزی بودن، شامل چیزی شدن، در بر داشتن 2. احساس خود را کنترل کردن
هم فعل است هم اسم: ۱. آهسته دویدن ( عین زمان ورزش و تمرین ) ۲. به چیزی یا کسی خوردن یا هل دادن ( سهوی )
ذخیره و برنامه ریزی شده بر روی شبکه های به هم متصل اینترنتی ( نه شبکه های محلی یا سرورهای خانگی )
در دنیای فلزات قیمتی و ارز یعنی به سرعت اوج گرفتن، افزایش چشمگیر پیدا کردن
سرآمد، برجسته
در مسیر صعودی شدن، در حال افزایش
با محل کار یا تحصیل تماس گرفتن به منظور اینکه بگی نمیری چون مریضی
حس انجام کاری یا چیزی رو داشتن، رو مودش بودن، مثلا حس رفتن سر کار یا خرید رفتن. . .
دختری جذاب و تو دل برو ( به اصطلاح خوشمزه )
مهد کودک، موسسه مراقب از کودکان در ایام دوری والدین حتی در منزل خود کودک
یاغی
بس کن، کافیه
وسطای صبح، معمولا ساعت بین ۸ تا ۱۱
بلیط قطار
نوعی حمل و نقل مربوط به انسان یا محموله ها که در آن بدون عوض کردن نوع وسیله ترابری ( قطار ، هواپیما. . . ) و به طور مستقیم و بدون اتلاف وقت انتقال را ...
سرزنش کردن، از دست کسی به تنگ آمدن
Vat وَت : مخزن یا ظرف بزرگ جهت نگهداری مایعات VAT وی ای تی: مالیات بر ارزش افزوده
مقدار، ذره تکه، قطعه دونه، عدد، تا
اضافه ● فرقش با extra اینه که extra یعنی چیز اضافه ای که وجودش واقعا نیاز نیست و اما excess چیز اضافه ای هست که اتفاقا مشکل گشا و نیاز هست You can ta ...
Nurture
یا just in case ● چون امکان داره که . . . چون ممکن بود که . . . ( دقت شود بعد از in case دیگه جمله ای که بلافاصله میاد will یا would نمیگیره، اما جمل ...
● سوت ● سوت زدن، صدای بلند دراوردن با دهان ( نه از حلق ) ● سریع رفتن ( جوری که صدای سوت در بیاد عین تو کارتون ها ) ● صدای سوت بخار درومدن ( مثل کت ...
عین آب خوردن
اطلاع ( محاوره ای ) ، دونستن، اطلاع یافتن ■ دوستان دقت کنن که ژن و رگه املاش gene هست نه gen. تلفظ این لغت " جِن" و تلفظ gene میشه "جین"
انسان ها، بشر
انسان، بشر، آدمی
تنگی نفس
● با عجله رفتن ● دنبال کردن ( به قصد فراری دادن )
پیچوندن، سر دواندن
● کمش کن، بیاریش پایین ● سرو صدا نکن
روانکاو
● درومدن، کنده شدن، افتادن ● اتفاق افتادن ( چیزی که برنامه ریزی شده بود ) ● خوب از اب درومدن، موفقیت آمیز بودن ( محاوره ای ) ● ترک کردن، کنار گذاشت ...
حمامی که در اتاق خواب قرار داره، معمولا در هتل ها حمامی که وصله به اتاق خواب
● Put up with: سازش کردن ● Put somebody up: کسی را در منرل خود جا دادن، به خانه راه دادن ● Put something up: ساختن، چیزی را برافراشتن، بالا بردن▪ ▪ ا ...
■اسم: ● جای زخم، لکه، علامت روی پوست ● زخم روحی، داغ دل ● پرتگاه، صخره های لبه کوه ● منطقه یا محلی که در گذشته آسیب دیده ■ فعل: ● زخم شدن، علامت زخم ...
تخت دو طبقه، یا تختای کوچکی که در کوپه قطار یا زندان وصله به دیوار
ظلمات، قیرگون
Minced meat, minced lamb ●اما اگر وصل باشد معنی "مخلوطی از میوه های خشک شده شده برای شیرین کردن غذا" رو میده mincemeat
مایه ماکارونی
● اگر up حرف اضافه خود فعل باشد: بالاخره چیزی را پس از جستجو پیدا کردن ● اگر up حرف اضافه فعل نباشد و ربطی به فعل نداشته باشد : شکار در بلندی. . . ، ...
رگبار
● تمجید ● جایزه والا، نشان افتخار
نهایت
● اسب تکشاخ ● کالسکه ای که توسط سه اسب کشیده میشود، یکی در جلو و دوتا در پس او و کنار هم ● کیس سرمایه گذاری با ارزش بازار میلیارد دلاری
● فعل: اسم مفعول draw و به معنی ترسیم شده, کشیده شده ( نه فقط نقاشی بلکه کشیده شدن در اینجا معنی کشیده شدن توسط مثلا ماشین یا اسب را نیز میدهد ) ● ص ...
پردرامدترین
کیمیا، ماده ای که گمان میکردند فلز را به طلا تبدیل میکند ( گوگرد سرخ )
● جادوگر ( مرد ) ، طلسمگر ● متبحر، چیزه دست
طفلی که هم پدر و هم مادر خود را از دست داده، بی سرپرست
● موفق بودن، عملکرد خوبی داشتن ● در حال بهبودی بودن، دروان نقاهت رو پشت سر گذاشتن ( در این حالت فعل استمراری میاد doing well )
ننگ، افتضاح ( وقتی در مورد چیز بدی صحبت میکنی ) ای وای، چه بد ( وقتی منظور حسرت و افسوس است )
پارچه کشمیری از پشم بز کشمیری در کوهای هیمالیا ساخته میشود و بسیار نرم است
دارا شدن، موجودی داشتن از چیزی
میشه؟ ممکنه ● فرقش با may و can در اجازه گرفتن تین هستش که در shall طرف فقط میخواد جانب ادب و احترام رو رعابت کنه نه درست یا غلط بودن کاری که میخواد ...
قطعا مطمعنن البته ( که درست است، که اینطور است، که برای شما فراهم است - معمولا وقتی کسی درخواستی داره و ما میخوایم بگیم البته که میشه - )
● خیلی گرم، داغ ● پر تنش، پر از احساسات ( معمولا از روی عصبانیت )
کسی یا چیزی که باحال یا سرگرم کننده باشه
هر چیزی ( که به ذهنت میرسه، که فکرشو کنی، که بشه ) ، همه و همه
تفاهم داشتن، همفکر بودن
زنده دل، دل جوان داشتن، سرزنده بودن
بالا پایین ( زندگی ) ، پستی بلندی ( مشکلات زندگی )
بی شمار، بی اندازه، بسیار بزرگ
ست، هم رنگ ( دو چیز که به هم بیان )
دفترچه آدرس های ضروری ( ایمیل، محل، شماره تماس ) ، میتواند دفتر یا به صورت فایلی الکترونیکی باشد
● احساساتی، عاطفی ( مربوط به انسان ) ● احساسی، عاطفی ( داستان، روایت، موضوع )
غیر قابل جایگزینی ( به خاطر ارزش و اهمیت )
● گنجینه، جواهر ● شیء ارزشمند و نفیس ● شخص مفید و گرانقدر ● مراقب چیز با ارزشی بودن
ارزشمند، گرانقدر
ساختمان مربوط به اداره کنندگان یک شهر ( حالا شهرداری ، فرمانداری، بخشداری، شورای شهر ) البته تو ایران اینجوریه ● به نظرم " ساختمان فرمانداری" بهترین ...
● طعم و مزه ● چاشنی و افزودنی ● چاشنی زدن، طعم دار کردن
Make این جا یعنی برند یا کارخانه سازنده " چه برندی هست؟" " مال کدوم شرکته ( سازنده ) ؟"
آشپزخانه ای که سرو غذا هم در آنجا انجام میشود ( چون در جای دیگری از خانه محل یا میزی برای صرف غذا وجود ندارد ) ● Kitchen - dinette هم میگن
دنج، جمع و جور
کسی که به راحتی ناراحت ، عصبی و آزرده نمیشود ( نه اینکه راحت طلب یا بیخیال باشد )
ایرانیش میشه: ● اگر خودت گفتی یعنی : " خدا از دهنت بشنوه" ● اگر به کسی نشون دادی این انگشتا رو یعنی" امیدت به خدا" ، " ایشالاه درست میشه"
تایمی که معمولا از ۶ ۷ غروب شروع میشه و تا ۱۱ اینا ادامه داره و تو این تایم شخص بیرون از خونشه و معمولا به منظور رستوران و تفریح کردن بیرون میره
شبو بیرونم ( معمولا رستوران یا تفریح )
● مشتاق و کشته مرده چیزی بودن ● نبودن، حضور نداشتن
مشاوره املاکی ( شخص ) ، بنگاهی ( املاک )
نمیشه، خوب نیست
معنی که زیاد داره و مهمترینش همون شلیک کردن هستش، اما اصطلاح جالبش وقتی هست که میخوای به کسی بگی "بگو" A:I have some questions !B: ok, shoot
● دفتر خاطرات ● دفترچه یادنگاشت ( که قرار ها و برنامه روزانه شخصی تو اون نوشته میشه )
زودرنج و عصبی
از مدرسه فرار کردن
علاقه مند به تفریح، باحال و خوش مشرب
● وقتی در مورد چیزی یا کسی مطمعن نیستیم معنیش میشه" یه جورایی" یا " میشه گفت که" ● چجوریه، خوبه؟ چطوره؟ مناسبه؟
چطوره؟ خوبه؟ فایده ای داره؟ بدرد میخوره؟
● داشتم فکر میکردم که . . . ● اگر بعد از این عبارت از if یا whether استفاده شود به معنی درخواست یا پیشنهادی مودبانه است: ممکنه. . . ، اگر مایل باشی. ...
● بی فایده، به دردنخور ● ناتوان، عاجز ( در انجام کاری )
به جمله ای که این عبارت در آن به کار رفته دقت کنید، اگر all مربوط به it باشد آن وقت معنی "همه مثل همن" یا " فرقی نمیکنه" میدهد It's all the same, you ...
● بند ( ساعت یا هر چیزی ) ، تسمه ● strap sth on/ down etc: چیزی را بستن ( به چیز دیگر ) ، سفت کردن با بند ● be strapped in:بستن کمربند در خودرو ● st ...
● گرچه، البته ، اما ( هم معنی although ) ● as though: انگاری، انگار که . . ● گاهی اوقات که اخر جمله بعد از یه ویرگول میاد معنی "اصلا" میده: ? Why ...
طرز فکره دیگه! هر کس یه جوری فکر میکنه دیگه!
چه بدجنس، چقدر نامرد!
. . . Be struck on/by از چیزی ( یا کسی ) شوکه شدن، جا خوردن
ظلمات، سیاهی، تاریکی
■اسم: ● کمیسیون ( شورایی که به منظور رفع و رجوع مشکلی تشکیل و به افرادی مسئولیت داده میشود. ● کمیسیون ( حق العمل، حق دلالی ) ● تقاضایی که برای یک ه ...
از اونایی که دوست داری
Get a move on: جنبیدن، عجله کردن
فیلمی که در آن بازیگران به خوبی انتخاب شدند ( یعنی مناسب نقش خود هستند )
● پوشاندن ( با لباس دیگر ، یا لایه ای از کاغذ به دور چیزی ) ● لباس ( گرم ) پوشیدن ● کار یا قرار خود رو به انجام رساندن ● be wrapped up in sth: چیزی ...
پیش بینی کننده ( مخصوصا وضعیت آب و هوایی )
تخلیه شده خالی از سکنه شده
● گرمسیری، استوایی ● خیلی گرم و مرطوب
کارشناس هواشناسی، هواشناس
موج گرما، بادگرم
جزیزه ( بیشتر در شعر کاربرد دارد ) جزایر ( مثلا جزایر بریتانیا British Isles )
مدید، طولانی مدت
مقدار، میران ، مبلغ ■ فقط دوستان تو تلفظ این کلمه دقت کنن که "اِ
مانع، پرچین، حایل کننده بین دو قسمت ■ سد آبی: dike= dyke
غالبِ اکثریت
نقش خود را ایفا کردن، سهم خود را ادا ردن
بی فایدست، فایده ای نخواهد داشت . . . فعل بعد از آن ing دار خواهد بود. ■ با احترام به دوستان، ترجمه " خوب نیست" که یک عبارت توصیه ای هستش برای این ...
● به احتمال خیلی زیاد ● احتمال
● محکم بگیرش، سفت نگهش دار ● یه لحظه ( وقتی پشت تلفن میخوایم به کسی بگیم چند لحظه گوشی رو نگه داره ) ● چی شد؟ ها؟ ( وقتی از حرف یا صحبت کسی تعجب میک ...
● نوشیدنی انرژی زا ● نوشیدنی تلخ مزه ای که به همراه نوشیدنی های الکلی مصرف میشود ● صفا، رویداد فرح بخش ● مایع تقویت کننده مو ● نت اول از هشت نت موسیقی
سطل یا مخرنی که مردم بطری های شیشه ای خالی را به منظور بازیافت در آن می گذارند
سطل یا مخرنی که مردم بطری های شیشه ای خالی را به منظور بازیافت در آن می گذارند
منجمد بدون حرکت
حله قبوله ( معمولا بعد از شرطبندی استفاده میشه )
مرتب، پابرجا، با قاعده همیشگی و معمول معمولی، عادی
اسم: ● پیشکش، هدیه ای به منظور قدردانی ● ژتون ● کارت هدیه ای که به منظور خاصی تهیه شده، مثل کارت ( یا کپن ) هدیه بیست دلاری کتاب، نه کارتی که در آن پ ...
هزینه چیزی را نگرفتن، اشانتیون دادن
کادو کردن، پیچیدن هدیه با کاغذ کادو
یادبود
● تعداد وقوع ● high/low incidence بیشترین/ کمترین میزان ابتلا
در هر عرض و طول جغرافیایی که باشید دو بار در سال مدت زمان شب و روز برای شما یکی میشود، یکی ۳۰ شهریور و اون یکی رو اگه گفتین؟! به این زمان ها در اصطلا ...
چه در نیمکره شمالی باشیم و چه جنوبی، دو بار در سال خورشید در جنوبی ترین و شمالی ترین نقطه نسبت به خط استوا دیده خواهد شد، حال اگر در نیمکره شمالی باش ...
●تاکنون, قبل این ● همین تازه، همین الانه Would you drink tea? No, thanks, i already have one. ● همین الانشم Hurry up, we're already late. ●هنو ...
البته اینم بگم، ناگفته نمونه که . . .
راستو ریست کردن
خودبین
زودباور
لج کسی را درآوردن، رو مخ کسی بودن، عصبی کردن
تباهی، لعنت
گورتو گم کن، گم شو
سرزدن
تکه، بخش کوچک از یک چیز بزرگتر
● ماهیت، تمامیت ● تشکیلات
دیوانه، مجنون
روزنه، منفذ ( بر روی پوست بدن یا گیاه ) به دقت مطالعه کردن، موشکافانه خواندن
حالشو بردن، دلی از عزا دراوردن
باطل کردن، بی اثر کردن
فاجعه ، بلا
دنبالم بیا
بستن دایمی ( کارخانه، مدرسه، اداره . . . ) به سرانجام خود رسیدن ( یک رویداد یا احساس )
ایراد
مسخره بازی دراوردن
جاودانه
طبق معمول، عین همیشه، میگذره
آشغال جمع کن
و یه همچین چیزهایی
1. جوی ( از نظر هواشناسی ) 2. چیزی که مربوط به آن لحظه و حس و حال باشد
رحیم، دلسوز
در طرف مقابل، حریف
همتا
On closer inspection به بیان دقیقتر
شبه گونه
بازیچه
دررمعنای فعل: پلک پلک زدن ( مثلا زنها برای جذاب به نظر رسیدن پشت هم پلک میزنن ) Not bat an eye/eyelid: به روی خود نیاوردن
قربانی ( فدا ) کردن، گذشتن از
روان پریش
اثاثیه
به لرزه افتاده
ترسون و لرزون
اظطراب انگیز و هیجان آور
ابنا به کنار، گذشته از اینا
خوفناک
پرتوسنج
انگشت شمار، تعداد کم
صدای ناواضح
خانگی، وطنی ( داخلی ) ، اهلی
محاوره ای because یا همون cause معمولا به صورت متنی به این شکل cos' به کار میرود
مرتب کردن ( مکان ) شرح دادن، روشن کردن ( موضوع ) بهتر شدن ( آب و هوا ) رفع شدن ( بیماری )
دورهمی گرفتن، دعوت کردن دوستان
دور خود جمع کردن دوستان، دورهمی گرفتن
لاغرمردنی
بی عرضه
Lose your bearings گیج شدن، منگ شدن
اسکاج
شوکه، وحشت زده
برای آخرین بار
اگر فعل باشد: ●رقابت کردن، مسابقه دادن ●به سرعت رفتن ● سریع انجام دادن ● درست کار نکردن مغز یا قلب، مثلا تند تند زدن قلب در هنگام ترس
●تازه بعد از آن، همین بعدش مثلا وقتی میگیم اون چند لقمه غذا خورد و تازه یادش افتاد که روزه هست. He ate a bit. only then he discovered he'd been fast ...
ساکت و آرام، آسوده
Be due: انتظار می رود، موعدش است Due: حق، متعلق
اگر با to و زمان بیاید یعنی "به جلو انداختن" یک رویداد در غیر اینصورت معنای "پیشنههد دادن" میدهد
سرزنش، ملامت
حرف خود را پس گرفتن، از موضع خود عقب نشینی کردن، از راه رفته بازگشتن
هوس رفتن کردن، حس تغییر دادن چیزی رو داشتن ( انگار یه چیزی پاهاتو قلقلک میده و دوس داری یه کاری کنی و اون چیز میتونه هیجان به وجود اومده از هر چیزی ب ...
● نورافکن ● در معرض توجه بسیار ( اخبار و روزنامه )
کاربر اینترنت
سر حرفش وایساد
بر موضع خود پافشاری کرد
بر هم زدن
رفع شدن ، برطرف شدن سرریز شدن به سمت پایین کم شدن جدا شدن از چیزی که از قبل به آن متصل شده
مرشد
● جر دادن rip to somebody یعنی روحش قرین رحمت، روحش شاد مثلا rip to Ali که rip مخفف rested in peace میباشد
برای چه؟
تو را
● هوس ( اسم ) ● گمان ( اسم ) ● شیک ( صفت ) ● میل به انجام کاری داشتن ( فعل ) ● تمایل جنسی به کسی داشتن ( فعل ) ■ fancy yourself: خیلی خود را تح ...
زیر و رو شدن، دگرگون شدن
● ای ولا ( به معنای تایید حرف کسی ) ، گل گفتی، راست میگی ● منصفانست
● به حساب آمدن ( با حرف اضافه in یا among ) ● خیال کردن، پنداشتن ( که بعدش that میاد ) ● متوجه شدن، فهمیدن
از نظر احساسی داغون شدن، به عبارتی " قلبم تیکه پاره شد" ( معمولا در شکست های عشقی )
● دل ( وقتی صحبت از احساسات باشه ) ● شکم ( وقتی صحبت از جسم باشه )
سست شدن زانوها و یا از دست دادن اعتماد به نفس به طور ناگهانی ( از دیدن چیزی ترسناک یا شخصی جذاب ) ، دستو پای خود رو گم کردن
کله پا شدن
کله پا شدن
● افت ● کم کردن، کاهش یافتن ● رد کردن ( مودبانه ) ، امتناع کردن ● بدتر شدن
بهت زده
انگاری . . . ، عین اینکه . . .
● دست و پا چلفتی ( در مورد انسان ) ● لَش و بدساخت ( در مورد وسیله که معمولا بزرگ و سنگین است ) ● نابخردانه و ناهنجار ( در مورد گفتار یا عکس العمل )
نزاع ( کردن ) ، دعوا ( کردن )
● عنبیه چشم ● گیاه زنبق
● رد کردن ( نظر و عقیده شخص دیگر به دلیل درست ندانستن یا مهم ندانستن ) ● برکنار کردن ( از شغل ) ● اجازه رفتن دادن ( به دلیل عدم نیاز )
● انتظار چیزی را کشیدن ● پیشدستی کردن
● به سرعت و عین فرفره رد شدن یا رفتن ( معمولا ما در فارسی هم صدای چنین حرکت سریعی رو با " ویز" بیان میکنیم ) ● ادرار کردن ● خبره در یک زمینه یا حرفه
در کل
● فساد ( معمولا از طرف کسی که دررجایگاه قدرت قرار دارد ) ● حالت تغییر یافته ( چیزی مثلا یک کلمه )
● با عجله جایی رفتن ● dash sb's hope: امید کسی را نا امید کردن ● must/have to dash: سریع زدن با چاک، در رفتن ● dash off: مکانی رو سریع ترک کردن ● خط ...
● زنگ زدن، اکسید شدن ● تحلیل رفتن
● مشغول بودن ● جلب کردن ● درگیر چیزی شدن ● نامزد کردن
جلوه سازی
جریان و موضوع اصلی داستان
● ویترین ● نمایش ( برای سرگرمی ) ● نمایشگر ● نمایش دادن، به نمایش گذاشتن
● هدف ( اسم ) ● واقع بینانه، عینی ( صفت )
● درخواست کردن ( معمولا به صورت رسمی و مکتوب ) ● اعمال کردن، بکار بستن در مورد
● مبتذل کردن، خراب کردن یا پایین آوردن کیفیت چیزی ■ در مورد اظهارات و اصطلاحات به معنی عامیانه و قابل فهم کردن است.
● نکوهش کردن. انتقاد کردن املای بریتیشِ فعلِ criticize است.
● مجازی، غیرواقعی ● تقریبی، حدودی
ایفای مجدد یک نقش، اجرای مجدد یک نمایش
ارائه کردن ( دادن )
● تاب آوردن، شکیبایی کردن ● باقی ماندن، دوام آوردن
● اغوا کردن ● متقاعد کردن کسی برای سکس با وی
● تلف شده، قربانی ( جمع= تلفات ) ● مصدوم ● اورژانس
مرسی که منو دعوت کردین/ ازم پذیرایی کردین
سفرت سلامت
● جذاب و دوست داشتنی ● خوشایند و لذت بخش ● گرم و صمیمی ● عالی، خیلی خوبه
محبت دارید
دارن سوار میشن
منبع Resources: ذخایر، منابع
بهداشت، مراقب های بهداشتی
● بخشی از چیزی بودن ● به همراه چیزی آمدن، به هم مربوط بودن ● رابطه عاشقانه با کسی داشتن، سکس داشتن با کسی ( در گذشته این معنی را میداد ) ● همراهی کر ...
ناگهان ثروتمند/ مشهور/موفق شدن ● امریکاییش میشه Hit it big
معلوم شدن، کاشف به عمل آمدن
اشتباه برداشت کردن، جور دیگری ( غیر از واقعیت ) پنداشتن
تایید کردن پسندیدن
خدا میداند . . .
خدای نکرده. . .
بهشت ● اگر به عنوان یه عبارت تنها به کار بره یعنی " عین بهشت میشد"
خدا کنه ( که اینجور بشه )
خیلی کسی رو دوست داشتن ( معمولا وقتی کسی رو میشناسی و میدونی که ادم خوبیه )
چه بد! خیلی بد شد که! حیف! شرم آوره که. . .
● عالی، توپ، محشر ● شگفت انگیز
● موسیقی دونفره ( قسمتی از آهنگ که باید دونفره خوانده شود ) ● دو شخص که با هم کارهای فان و جالب انجام میدهند. ممکن است هنرمند باشن و کارهای هنری انج ...
● جنون ● خروشیدن، با عصابنیت زیاد رفتار کردن ○ یک اصطلاح: be all the rage مد و محبوب
● طولی ● درازمدت
● جنون ● خروشیدن
بزنگاه
برآمدن، برخاستن، پدیدار شدن
قابلیت اعتماد
ادای صوت و کلام
● خشک و تشنه ● خشک شده از گرما، بوداده ( ذرت )
فایق آمدن بر انجام کاری
بی اهمیت، جزیی
با علم به این
پسرک، بچه جون
● به انتها نزدیک شدن ● draw on something از چیزی بهره جستن
الگوی رفتاری
رایزنی، مشورت
● پردازش ● فرایند، رویه
● مورد بحث ● شک برانگیز ( موضوع )
دچار
● پژواک ● پیامد منفی و مزمن
خرابی، اختلال
مضر، آسیب زننده
ضایعه، نقصان
اولیه، مقدماتی
در مجموع، روی هم رفته
ارزش گذاری کردن، ارزیابی کردن
● تمرین، فعالیت ● تکنیک، شیوه
● مد، رایج ● روش ، شیوه
منجر به چیزی شدن، بالغ بر مقداری شدن
مستعد، به طور بالقوه
همان طور که انتظار میرفت
از یک نظر
از نسل و تبار گروهی یا شخصی بودن
بطور ریشه ای، از بیخ و بن
وقار، متانت، توازن بین روح و جسم
● رفت و آمد کردن به محلی ( در مورد ارواح ) ● نگران کردن، غمگین کردن ● معضل شدن
● اکسیر ● نوشدارو
بدون توقف ادامه دادن
● چپ ● اگر قبلش the بیاید یعنی حزب چپ ● باقی There aren't any left in city هیچ جایی تو شهر باقی نمونده
منجمد، یخ زده میخکوب گذشته freeze
● بورس اوراق بهادار، بازار بورس Stock market هم میگن ● خرید و فروش سهام
شماره امداد یا اطلاعات
● تبادل اطلاعات کردن ● آگاهانیدن، باخبر ساختن ( دیگران از احساس خود ) ● ارتباط برقرار کردن ● منتقل کردن بیماری ( در این معنا معمولا به حالت پسیو به ...
● keep up: ادامه دادن به انجام کاری، ول نکردن ● keep up with: در تماس بودن ، در ارتباط بودن
● نسبتا، به طور نسبی ● عادلانه، به طور عادلانه
سر دراوردن ( از اینکه چه خبره ) ، در ارتباط بودن Feel in touch with something
تخته هوشمند که قابلیت نوشتن و پاک کردن، لود عکس ، تنظیمات انمیشنی و غیره را داراست.
برنامه آشپزی
●اگر با خط تیره به مهم متصل باشد: well - done یعنی پخته، خوب پخته شده ● اگر جدا باشد: well done! یعنی آفرین، باریکلا
بد نوشته شده، مثل یک رمان که برای شما جالب نباشد
به تلفظش دقت کنید: وای رِس
معامله، قرارداد یا ارتباط تجاری بین چند نفر یا چند بخش که به موجب آن مامله ای انجام می شود
کارت تبلیغاتی ( مخصوص افرادی که چیزی برای عرضه و ارائه دارند ) ، کارت ویزیت
خودکار امروزی که دررسال ۱۹۳۸ توسط یک روزنامه نگار مجار اختراع شد
به زودی، در آینده نزدیک، در مدتی کوتاه
مخفف carat که امریکن آن میشه karat معنی: ● عیار ، مثلا ۱۸ عیار میشه 18Carat gold ● واحد سنجش طلا یا همان " قیرات" که برابر ۲۰۰ میلی گرم است
Karat هیچ فرقی با carat ندارد، اولی امریکن و دومی بریتیش است. معنی: ● عیار ، مثلا ۱۸ عیار میشه 18Carat gold ● واحد سنجش طلا یا همان " قیرات" که برا ...
بر خلاف توضیح خود سایت ( متاسفانه ) Karat هیچ فرقی با carat ندارد، اولی امریکن و دومی بریتیش است. معنی: ● عیار ، مثلا ۱۸ عیار میشه 18Carat gold ● ...
● انبوه، تعداد زیاد ● اگر the multitudes باشد یعنی عموم مردم، مردم عادی
● به طور خیره کننده و بسیار جذاب ● به طور حیرت آور و شوکه کننده
همان "پهنای باند" است که Bandwidth هم نامیده میشود
عبور کردن یا گذشتن از طریق یا در امتداد چیزی
● پاک، بی غلو غش ● واقعی، درست، اصلی
● هنوز ( اگر به عنوان قید باشد که معمولا آخر جمله می آید ) ● با این همه ( اگر به عنوان حرف ربط اول جمله یا وسط دو جمله بیاید )
● چشمگیر ، تماشایی ● ناگهانی، غیرمنتظره ● پدیده ( در اینجا اسم است )
از مدار خارج شدن، به بیرون از ناحیه ای پرت شدن، به سمت خارج اوج گرفتن
چشمگیر، پرجبروت، عالی
خفه ، دم دار ( در مورد محیط ) کسل کننده
با بی حوصلگی چرخ زدن، ول و بی حال گشتن
دلو دماغ نداشتن
صفت: ● عظیم، بزرگ ● ناب، محض ( مثلا حماقت محض ) ● تند، پرشیب ● نازک ( در مورد پارچه و پوشش ها ) قید: ● به تندی فعل: ● تغییر جهت دادن ( ناگهانی )
● متواضع ● معقول ( بدون تشریفات ) در مورد خرج و هزینه
رانندگان
شورمزه ( دررمورد آب گفته میشود، معمولا آب ناخالص اینطور است )
نمک زده
وحشت
Once upon a time روزی روزگاری
● چند بخش کردن ● مخالفت کردن ● شکستن ، پاره کردن ( حتی پاره شدن اعضا بر اثر زخم ) ● به چند بخش، به صورت دوگانه
● تاریک ● خبیث ● تیره و تار
چقدر زیاد! ♧ معمولا از رو تعجب میگن
سفرنامه نویس
محال، غیر ممکن
غصه، ماتم
● یک سرود سنتی مخصوص کریسمس ● نغمه سر دادن، سرودخواندن ( بادخوشحالی )
شرح حال زندگی خود نویسنده
بدبخت بد اقبال از روی بدیمنی
عصرانه ( در معنای کلی ) شام، شام سبک ( به انگلیسی بریتانیایی )
● اخلاق ( اسم ) ● اخلاقی، نتیجه اخلاقی
رفیق، همسفر، همدم
متواری شدن
● دادن هوا به داخل بینی ( حال به منظور بو کشیدن، موقع سرماخوردگی یا ابریزش بینی، مواد کشیدن، نشان دادن حالتی به منظور عدم رضایت از خوب بودن چیزی یا ع ...
مجمع الجزایر کشورهایی مثل ژاپن یا اندونزی که از ترکیب تعدادی جزیزه کنار هم به وجود امده اند
جایزه ( دادن ) ، پاداش ( دادن ) اعطا کردن
مواجهه با، سرو کار داشتن با فایق آمدن پرداختن به
در گویش گیلکی به گاوه ماده جوان گویند. گاوی که تاکنون آبستن نشده
در گویش گیلکی به گاو نر جوان گویند
کیف کوله پشتی ☆ همچنین در گویش گیلکی به گوساله خیلی جوان که هنوز شیر میخورد گویند
به مرضی دچار شدن، مریض شدن
سیفلیس آبله
چطور روت میشه؟ چطور جرات میکنی؟
ایراد ● در دادگاه نیز اگر وکیلی به پاره ای از سخنان اعتراض داشته باشد با گفتن این کلمه در واقع می گوید" اعتراض دارم!"
بیرون زدن
گرچه
به همان اندازه که. . .
ستبر، تنومند
● اگر فعل باشد: تو رفتگی ایجاد کردن، فرورفتگی در لبه چیزی ایجاد کردن ( مثلا اولین سطر پاراگراف ) ● اگر اسم باشد: سفارش
تغذیه کردن
دریدن، جر دادن گذشته این فعل rent است
گارسون زن ، پیشخدمت خانم
خسته، کلافه از
● قانع ● محتوی
فرو ریختن، پایین امدن
نقره جات، ظروف نقره
●ارزش، به میزان ● be worth sth یعنی ارزیدن، قیمت داشتن
قبیله
قرص خواب
نوعی رخت خواب سیار که در جنگل بین دو درخت میبندند و روی ان میخوابند، ننو
حروف ربط اتصالات
عنق، عبوس، ترشرو * دقت کنید که با وجود پسوند ly, این کلمه یک صفت است.
● کسالت، بیماری ● حالت تهوع
مطب
تشخیص دادن ( یک مشکل یا یک بیماری )
نشانه بیماری، عارضه نشانه وجود مشکل
● خوب بودن، جور بودن با کسی ● ادامه دادن ( به کار و فعالیتی که مشغولشی ) ● پیش رفتن ( کار و یا فعالیتی که مشغولشی ) ● موفق شدن
● نیزه ( مخصوص ورزش که سبک و نوک تیز است ) ● ورزش پرتاب نیزه ( که البته در این معنی قبلش the می آید )
سگ لبردُر ( سگی که معمولا برای شکار استفاده میشه )
در معنای بریتیش: دو و میدانی در معنای امریکن:فعالیت های ورزشی ○ دقت کنید که در هر دو معنی اسم است، نه صفت. پس معنی " ورزشکاری، ورزشی، پهلوانی" غلط ا ...
فیزیوتراپ ( در این معنی یک اسم قابل شمارش است ) فیزیوتراپی ( در این معنی یک اسم غیر قابل شمارش است )
فیزیوتراپ ها، فیزیوتراپی ها
اورژانس
● به عنوان صفت: ساکن، بدون حرکت، بدون گاز ( در مورد مایعات ) ● به عنوان اسم: سکوت ( در مورد شب ) ، دستگاه تقطیر، عکس و تصویر ( که از فیلم گرفته شده ...
مایوس کننده ناامید
توصیفی، شرحی
دستوری وابسته به دستور زبان
● اگر s انتهایی، s جمع باشد time s : 1. دفعات 2. اوقات، ایام ● اگر s جمع نباشد و کلمه times مد نظر باشد: 1. ضربدر Two times two equals four دو دوتا ...
دارای تناسب اندام، ورزیده
قلبی، عروقی
خیلی بد، افتضاح هیب و اعجاب انگیز
به اوج رسیدن، به بهترین جایگاه رسیدن
● محشر ● افسانه ای ● بسیار زیاد
تو دل برو، نازنین
● روبراه، اوکی هم در مورد شخص و هم در مورد یه موضوع
دلربا، دل انگیز
● افسرده، کسی که دلش گرفته ( یا حالا از تنهایی یا از آب و هوا ) ● نگون بخت، فلک زده ● فلاکت بار، غذاب آور
به حساب آوردن، شامل کردن ( شدن )
دودمان، تبار
بر میگرده به ( خیلی زمان های پیش یا مسافت خیلی طولانی ادامه داره )
اگر out جز فعل باشد: ● برداشت کردن پول از بانک ● شخصی رو از فکر یا پریشانی دراوردن ● کش دادن موضوع ● جزییات مساله ای را مورد بحث قرار دادن اگر out ...
کسی را به یقین رساندن، شکی برای شخص باقی نگذاردن
شکی برای شخص باقی نگذاردن، این اطمینان را دادن که
به ما این اطمینان را می دهد که
دوزیست
نوعی از آبزیان منقرض شده که تنها فسیل هایی از انها در دسترس است. شباهت زیادی به اره ماهی امروزی داشتند
● وجودیت یک شخص یا حیوان در دوره ای مختلف از زندگی ( مراجعه به نظریه تناسخ ) ● وجود یا کاربری یک چیز در زمان های مختلف، مثل ساختمانی که یک زمان مسکو ...
دریچه ابشش که برای ماهی ها هنگام تنفس باز و بسته میشود، ابشش ( خودمانی است، اما در واقع ابشش فقط این پولک باز و بسته شونده نیست )
بازگشتن ( نه از نظر مسیر، بلکه از نظر عقیده یا ملک و املاک کسی به صاحب اولیه )
فیل دریایی
●متحول کردن یا شدن ( در جهت مثبت ) ●از جنبه دیگر نگریستن یا در نظر گرفتن ● به انجام رسانیدن ( یک روند ) دوستانی که این فعل رو "برگشتن" یا " دور زد ...
بسیار جامع، تمام و کمال
خرچنگ خشکی
سخت پوست، مثل خرچنگ
آب دریا، آب شور اقیانوس ها
مبتکر
تشکیلات اقتصادی کسب و کار ( یا توانایی کسب و کار ) ابتکار عمل
پیشنویس یا طرح اولیه ( نوشتن ) خدمت سربازی
ادرس دادن، نشانی دادن مورد بررسی قرار دادن، تلاش برای حل موضوعی
میزبان دسته، گروه بزرگ
رصد، پایش
چه بدونم
●به عنوان صفت: غریب، بیگانه خارجی فضایی، غیرزمینی ● به عنوان اسم: تبعه خارجی موجود فضایی
قابل سکونت، قابل زندگی کردن
علمی، بر مبنای علم و دانش
ظریف و نازک متزلزل، ضعیف
چرخ دنده دندانه ی روی چرخ دنده کسی که جزیی کوچیک از سیستمی بزرگ است
کشف
آماده ( به انجام کاری )
شکار کردن به تفحص وا داشتن
مربوط به کره زمین ( نه کرات دیگر ) ، زمینی
سروکله زدن
بلبرینگ تاثیر ■ lose bearing یعنی گیج شدن، ندونستن اینکه کجایی یا چه کار باید انجام بدی الان
بزرگ کردن ( پرورش دادن ) فرزند یا حیوانی
با عملکرد بهتر باعث خجالت ( شرمندگی ) کسی ( فرد غیر ) شدن
● کارگردان ● مدیر، گرداننده مجموعه
● یه چیز کوچیک ( از یه موضوع کلی ) ، فقط یه ذره ● حاشیه، به حاشیه بردن
قبلش هم any میاد مثلا: Any thing you care to name به معنی: هر چیزی که فکرشو بکنی، هر چی که بگی
وظیفه شناس
Borne اسم مفعول برای Bear است . Bear out: تایید کردن ● در واقع ادعا، داستان یا عقیده ای را مورد قبول دانستن
تایید کردن ● در واقع ادعا، داستان یا عقیده ای را مورد قبول دانستن
● خسته ● جواد، تکراری، خز
● سرخوش ● شوخی وار
این طور به نظر میاد که . . .
شیرفهم کردن
در خود جای دادن
Irritable
● تخته سنگ، صخره ● جنباندن، تکان دادن
به تلفظ این کلمه دقت کنید: پِنجِلِم ، تکیه یا استرس بر روی "پ" است
توجه کنید که این کلمه هم اسم است و هم صفت: ● انگیزه ( اسم ) ● محرک ( صفت )
نکته قابل توجه در مورد این کلمه این است که هم صفت است و هم اسم: ● دقت ● دقیق
● تحت قاعده درآوردن، مطابق ساختن ( با مقادیر ملزوم ) ● مدرج کردن
● اصلی، اولیه ● ابتکاری
مکان یابی
ایستاده، پایه تخت مانند ساعت ایستاده که به "ساعت پدربزرگ"نیز شهرت دارد
پاندول
● تنش ● در مورد فنر یعنی نیروی کشش ( به سمت داخل یا بیرون محور فنر )
چرخ دنگ در واقع چرخ دنده ای است که در ساعت و وسایل شمارنده ای کاربرد دارد، بدین گونه که خود چرخ به دلیل لختی محور به طور طبیعی میل به گردش دارد ولی ...
ثبت کننده زمان
اشاعه کردن، ترویج کردن
در طول یک سال، دو بار مدت زمان شب و روز ( تاریکی و روشنایی ) با یکدیگر برابر میشود که این دو در فصول بهار و پاییز اتفاق می افتند که به آنها اعتدالین ...
رهنمون ساختن منجر شدن
شهری درون مرزی
عمل کردن، انجام دادن، تمرین کردن
اقلیم
عرض جغرافیایی
نمایان، آشکار
● کوچکتر شدن، از حجم چیزی کاسته شدن به عنوان مثال وقتی ماه کم کم از قرص کامل به حلال تبدیل میشود ● رو به افول نهادن
●بزرگتر شدن، قرص تر شدن، به حجم چیزی اضافه شدن به عنوان مثال وقتی ماه کم کم از حلال به قرص کامل تبدیل میشود ● واکس کاری
برداشت
کاشت
ترابری، حمل کالا به مکانی
مشارکتی
متناسب سازی، هماهنگ کردن
متناسب کردن، هماهنگ سازی کردن
باستانی، تاریخی
جای قشنگیه
پسر!
چقدر نازی
بنازم. . .
رستگاری
استانی کوته فکرانه، دمده
این نظر منه
جسارت نباشه ها . . .
صادق، بی ریا
ریاکار
انسان ریاکار
علم احظار ارواح
غارو غور کردن غریدن
اَصل، غیر جعلی
کسی که اهل بحث و جدل است
بازنشسته
● اگر به تنهایی و در انتهای جمله ای به کار بره یعنی" یه چیزی هم بیشتر" ● اگر بعد از برگردوندن یه جمله توهین امیز به طرف اینو در ادامش بگی یعنی همون " ...
● اگر به تنهایی و در انتهای جمله ای به کار بره یعنی" یه چیزی هم بیشتر" ● اگر بعد از برگردوندن یه جمله توهین امیز به طرف اینو در ادامش بگی یعنی همون " ...
عاشق شدن ( بودن )
یه نوع خودرو
کابل برق جمع شونده
به چشم خود دید
به چشم خود ببین
سگ جون، خیلی مقاوم
● سیاه و سفید ● تصویری که از ترکیب سایه های ( کم و زیاد شدن شدت رنگ ) تنها یک رنگ ( مخصوصا خاکستری ) تشکیل شده است.
سازمان یا موسسه ای که درامد حاصله از فعالیت خود را برای کمک به افراد هزینه میکند نه سودآوری
there is more trouble than benefit from committing a crime
خرابکاری کردن، به چیزی تِر زدن ( ببخشید البته )
با ماشین از جایی رد شدن
تلکه کردن، کلاه برداری کردن
● تصمیمت رو بگیر ( یکی رو انتخاب کن بالاخره ) ● نظرت رو بگو ( راجع به هر چیزی ) Make your mind up هم درسته
مورد چمدان
باعث تاسفه، شرم آوره
ور رفتن دستکاری کردن حساب ویالون زدن
● هزینه ● on expenses: یعنی روی فاکتور ( اینجا expenses معنی فاکتور میده ) ● at the expenses of sb/sth: در عوض انجامِ، هزینه ی ، جبرانِ ● at sb's e ...
● آبدار ● دست اول، اطلاعات مهم ( مخصوصا در مورد زندگی شخص ) ● مَشتی، باحال ( معمولا در مورد کار وو حرفه ) ● پرسود، به قول خودمون "تُپُل" یعنی کاری ...
1. To/the/quite the contrary این اصلاحح هر جا باشه یعنی " برعکس" ، "اتفاقا برعکس" معنی میده و معمولا رلط دهنده دوتا جمله هستش نه فقط یک جمله. 2. بر ...
● اعوا کردن، القا کردن، واداشتن ● به دنیا اوردن بچه با خوردن دارو ( نه طبیعی )
مقتضیات، شرایط مربوطه
حصار شده، دیوارکشی شده
● ساختمان یا محوطه مربوط به یک مکان خاص ( رستوران یا مدرسه ) ● فرضیه ( به بریتیش البته )
● محتوا ● راضی، خشنود
● غرضمندی، جانبداری ● علاقه و استعداد ذاتی ● جانبداری کردن، تاثیر ناعادلانه گذاشتن
● حرفه ای ● کاربردی، به عنوان قسمتی از کار ● همراه با درامد
● دارایی، اموال موقوفه ● حُسن، امتیاز
the forces that decide price levels in an economy or trading system whose activities are not influenced or limited by government
● دور شدن ● مهاجرت کردن ■ معمولا وقتی با حرف اضافه from و off و towards می اید معنی "فاصله گرفتن یا بیرون امدن از چیزی ( مثل موضوع بحث ) " و یا "تغ ...
پارک بزرگ بازی ( از هر نوعی ) با داشتن وسایل و امکانات ماشینی بزرگ
عوام پسند کردن
مبتذل، بی نزاکت
● تصویب ● ایفا ( مثلا نقشی در یک نمایشنامه ) فعل enact هم به معنی تصویب کردن و یا ایفا کردن هستش
● جزیی، نامشهود ● ماهرانه ● موبین، موشکاف
● فاضل، خردمند ● دانش پژوه، محقق
شهادت ( قسم رسمی در دادگاه ) ، گواه
● باور، عقیده قوی ● مجرمیت
● طناب کشی ● کشمش، جنگ بر سر چیزی
● به نرمی و سریع لمس کردن چیزی * ممکن است این لمس با دست نباشد. به طور مثال وقتی جای از صورت زخم کوچکی ایجاد میشود و شما با تکه ای پارچه چند بار روی ...
به طور لاینفکی
پا را فراتر نهادن
برگرفتن، بدست اوردن چیزی از چیزی دیگر
● یک بار ● هر زمان که. . . ● قبلنا، یه زمانی □ at once یعنی 1. فوری 2. هم زمان
منعکس کردن * اگر با حرف اضافه on یا upon بیاید به معنی "نشات گرفتن" یا " متاثر بودن از" می باشد
به عنوان اسم: ● دسته، گروه ( همگی شبیه به هم ) ● لشگر، نیروی کمکی نظامی به عنوان صفت: ● وابسته ( مشروط ) به ( چیزی در آینده )
● ابراز ● گفته، بیان ● حالت
● دست و پا ● شاخه قطور درخت * out on a limb یعنی تنها، یک تنه
خودشناسی
وجه تمایز
someone’s idea that they are a separate person, different from other people یک تصویر شخصی از خود که هر کس میدونه اونطوریه و اونو از دیگران متمایز میک ...
● قاعده، دستور ● هنجار ● حد میانی یا استاندارد ( the norm )
1. دست به کاری زدن 2. روانه بازار کردن 3. به آب انداختن ( مثلا یک کشتی برای اولین بار ) 3. پرتاب کردن ( ماهواره )
کُری
تفاهم داشتن
سهم خود را ادا کردن
قیمت کردن، جنس دید زدن
به کشور دیگری سفر کردن خاموش شدن ( محو شدن ) آتش فرستاده شدن
● تصمیم گرفتن ● نتیجه چیزی را مشخص کردن، تعیین کننده چیزی بودن ● واداشتن، بر آن کردن ● رای صادر کردن
همان طور که از شکل فعل پیداست در حالت گذشته کاربرد دارد و به معنای " موفق شدن در انجام کاری" می باشد.
اگر به صورت فعل استفاده شود: 1. اگر بعد از آن if یا whether بیاید معنای " ممکنه. . . " یا " اشکالی نداره اگر . . . " و معمولا به صورت درخواست و سوالی ...
خفت شده، کسی که مورد زورگیری قرار گرفته
. . . It is high time وقت آن رسیده که. . .
سفت و سخت
از هم گسستن
خودسر، لجباز * صفت است
بی تربیت
ناقص، آشولاش
●هر زمانی مثال: It's been clear than ever before تمیزتر از هر زمانی شده است
سلاخی کردن
● خیره سر ● سرسختانه ● شدید و دیر درمان
علاج، درمان
Submerge
How dare you?
در زبان گیلکی یعنی تکان دادن
در زبان گیلکی به راسو گویند
در زبان گیلکی به برگ درخت گویند
Robust
1. Although 2. Much as
1. Although 2. Much as
Stick out Protrude
مقبول
Propound
Inherently
Status
Moreover what's more
Helping
Saintly صفت است نه قید. به معنی درستکار، پاکدامن.
Munch
Lash out
Tuck into, cram
1. بنابراین 2. بدین گونه
میله محک
Replace, supersede
لوسمی، سرطان خون
مهمتر از همه
● قاطع ( در مورد انسان ) ● سرنوشت ساز
خیلی جدی و رک
1. اهمیت، قدر 2. مفهوم
●بعد از این عبارت یک زمان مطرح می شود، معنی جمله هم می شود" تا فلان زمان نگذشته بود که. . . " مثلا: . . . It was not until the spring of that year تا ...
با علم به اینکه، با اطمینان از این موضوع که
1. چپاندن، چپیدن 2. خر زدن ( خوندن زیاد ) به منظور مهیا شدن برا امتحانی
بستر چیزی را مهیا کردن
زیادی، اضافی
تا همین . . . . بود که، همین . . . بود که As early as 2009 تا همین سال ۲۰۰۹ ● اشاره به تاریخی داره که زیاد قدیمی نیست و میخواد بگه مدت کوتاهی ازش گذش ...
به طور خاص
عمومیت دادن
به تنهایی
تغییر، جابجایی، جایگزینی
سن ( زوال و فرسودگی ) چیزی را نشان دادن
مهمترین بخش چیزی بودن
یعنی شخصیت و ظاهرش برات جذاب باشه، مثلا فلانی بهت نمیخوره
تو سفر کاری بودن
طراحی صحنه
شرایط را مهیا/ممکن ساختن
●اقتباس ●مطابقت، تطبیق
دوره ترک اعتیاد به الکل و یادمواد مخدر
اتمام، خاتمه
به دنیا آوردن بچه ( نه بچه دار شدن )
به دنیا اوردن بچه ( نه بچه دار شدن )
در وزنه برداری به حرکت دوضرب میگویند
پروانه در حال چرخش در آب دارای پره هایی هست، این پره ها به هنگام چرخش حباب هایی در آب ایجاد میکنند که با برخورد پره ها به این حباب ها ( به دلیل ناهمگ ...
تغذیه کردن ( تامین کردن )
دارای پس رفتگی و پیش رفتگی
1. خصمانه 2. ضد، بر علیه 3. ناسازگار ( نامساعد به منظور دست یافتن به هدفی )
به طور ناگهانی، به یکباره
1. متداوم 2. زیست پایشی ( قابل استفاده یا تولید مجدد بدون آسیب رساندن به طبیعت )
1. کساد، راکد، بی رونق ( در مورد اقتصاد ) 2. ناخوش ( در مورد حال جسمانی )
●زیر قیمت فروختن ●تضعیف کردن، از تاثیر چیزی کاستن
مزدبگیر کار درامدزا
● وارد جاده شدن ●اقدام به سبقت کردن ● رفتن و ترک ایستگاه ( در مورد قطار ●دست کشیدن
●تندرو ( در سیاست ) ● اساسی، بنیادی ●دلچسب
هوادار
سنت، عرف
اصل اولیه، مقدمه موضوع
●جایگزین، جانشین ● راه چاره، راه دیگر
اقدام نصفه نیمه
شناساندن، متذکر شدن
ذاتاً
عامیانه ترین مفهوم برای . . . این است که
سنگدلانه
استعداد ذاتی ( مخصوصا در فهم مسایل )
بعلاوه، همچنین
سیاست ها، رویه ها
بالا گرفتن ( در مورد احساس یا هیجان )
بحث و جدل
منجر به چیزی بدتر شدن
دوستان دقت کنند که این کلمه اسم است نه صفت، به معنی "ناسزا" یا " حرف توهین امیز"
درخشان، باشکوه
Treat در معنای فعل یعنی " رفتار کردن" یا " درمان کردن"، اما همین فعل خود اسم نیز می باشد، سوای treatment که اسم همین فعل است و به معنای درمان یا رفتا ...
اسم: ●بمب ● عملکرد یا رخداد بد، ناکامی فعل: بماران کردن، ترکاندن خراب کردن امتحان، تِر زدن خیلی سریع رفتن یا رانندگی کردن ( عینهو جت مثلا )
● خویشتن داری ● بازدارندگی
● بیرون ریختن ● از چیز زاید یا غیرضروری خلاص شدن ● برگ ریختن ( گیاه ) ، پوست ریختن ( جانور ) ● پرت کردن، ول دادن ● ضد آب بودن، نفوذ ناپذیر بودن ( در ...
روی آوردن، متوسل شدن
سرسری گرفتن ( کاری یا موضوعی را )
معطل شدن، گیر کردن مستحکم شدن
تکرار کردن حرفی یا ادامه دادن به چیزی
به هم زدن ( رابطه عاشقانه )
●تدبیر کردن، پیدا کردن راه حل ● محاسبه کردن ● سر از چیزی درآوردن ● جور شدن، ردیف شدن، کم کم درست شدن
خو گرفتن Settle into نیز درست است
شروع به انجام کاری کردن ( که معمولا سخت و نیاز به انرژی فراوان دارد )
باهوش، زیرک ◇ همچنین برخی اوقات معنی "هوشمندانه" می دهد. I spent all of the money i'd earned, that wasn't clever
متمکن
متکبر، خودشیفته
ننر، بهانه گیر
خیره کننده، چیزی که شما را میخکوب میکند
عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید ( هم می تواند بار مثبت داشته باشد هم منفی )
بسیار شادمان، خوشحال از روی ذوق
خجالت اور, ضایع Not too embarrassing: نه خیلی ضایع
پوشیدن، تن کردن لباس خیلی سریع و شلخته
●رهبر یک گروه مافیایی ●پوشیدن کت یا کلاه سر کردن
کارت اهدای عضو
اهدای عضو
♧فعل ●مشترکا استفاده کردن ●سهیم کردن ●تقسیم کردن ●در میان گذاشتن ( با یک گروه یا افراد زیادی ) ●با هم جایی رو خریدن یا رهن کردن ♧اسم ●سهم
●مجموع، حاصل ( اسم ) ●بالغ شدن بر ( فعل ●کامل، تمام ( صفت )
میزان بارش، بارش
مجمع الجزایر، جزیره ها
باسن، لمبر
این اجازه رو به خود میدهند که شک کنند
●مهمانی ●دسته ( جمعیت ) یا گروه ●حزب
♧اسم ●زمین ورزشی ●شدت ●قیر ♧فعل ●با قدرت پرتاب کردن ●بالا و پایین رفتن دماغه کشتی یا هواپیما
●عیار، درجه، میزان ●ترازو، وسیله سنجش ●بالا رفتن ( به مکان مرتفعی )
مداری، به صورت دایره ای ( نه حتما دایره ، حتی بیضی شکل )
دست آورد بزرگ
راسخ، مصرانه
منتفی کردن، نامیسر ساختن
تحت محاصره دراوردن
بازداشتن کسی از انجام کاری
1. دقیق و قطعی مشخص کردن ( فهمیدن ) 2. قادر به جابه جایی نبودن به خاطر فشار حملات ( در جنگ ) Be pinned down
1. مشخص شدن ، روشن شدن ( موضوعی که در موردش تحقیق میکنید ) 2. طبق انتظار بودن ( به وقوع پیوستن )
اختلاف زاویه دید
1. متروکه ( در مورد مکان ) 2. مسکین و بی نوا ( کردن ) ( در مورد انسان )
ادعا کردن
موقع وقت ( زمان انجام کاری ) موقعیت ( به هیچ عنوان به معنی شانس و فرصت نیست، منظور تنها موقعیت زمانی و مکانی است )
در معنای فعل: کم کم و در مسیر مشخصی حرکت کردن
سرم به کار خودم گرمه
1. راهرو 2. قطعه 3. عبور 4. تصویب ( در مورد قانون )
ترابری، حمل و نقل
مدام دررفکر چیزی، چیزی تمام همو غم کسی شدن
صفت است و به معنی داشتن احساس گناه
1. محکوم ( کردن ) * در مورد مدل مو یعنی خیلی کوتاه ( عین زندانی ها )
1. کسل کننده 2. در مورد رنگ یعنی رنگ سیر، رنگ غیر روشن و دلگیر
پیروی
1. فرضیه 2. تقبل
بسنده کردن به خاطر این فکر که کافی است یا نیازی به بهبود ندارد
معادل جمله معروف ما ایرانیها: " چنتا پیراهن بیشتر پاره کردن" البته برای مزاح به معنی" داشتن سابقه سکس بیشتر" هم به کار میرود که رایج نیست
1. واضح، روشن 2. درخشان
1. اه و افسوس ( کشیدن ) 2. وزیدن
In a state of grace: پاک، مورد مرحمت و مغفرت قرارگرفته
اسم: 1. نزاکت 2. مهلت 3. لطف پروردگار فعل: آراستن، زینت بخشیدن
انسان پاکدامن، انسان درستکار * دقت شود که اسم است نه صفت
درستکار، پاکدامن * دقت شود که صفت است نه قید
گس، غیرشیرین
چیز خوشبو یا خوشمزه که به اصطلاح آب دهان را جاری میکند
چپاندن
عذاب وجدان
Guilt - induction
1. سر کسی فریاد زدن 2. به سمت کسی حمله ور شدن * حرف اضافه آن نیز at است
خیرخواهی، مرحمت ( مربوط به پروردگار )
با مشت کوبیدن، درهم کوبیدن ( در ورزش )
صفت: فقط، صرف اسم: دریاچه
اسم: اجر و مزد، حقوق ( هفتگی ) فعل: درگیر جنگ با کسی یا چیزی شدن * با wager به معنی "شرط" اشتباه نگیرید
زُل زدن
1. مشورت کردن ( گرفتن ) 2. دنبال اطلاعات ( در کتاب یا . . ) گشتن
1. Pluck something from/off : چیدن، کندن، ورداشتن 2. Pluck up the courage to do something: جرات انجام کاری را پیدا کردن
الف ) درگیر ( مقدار زیادی از چیزی یا کار فراونی ) شدن، مملو از چیزی شدن ب ) غرق آب کردن سه تا نکته فقط: 1. اول اینکه با معنی الف، این فعل همش به صورت ...
● بالا آمدن، قابل مشاهده شدن Come up with: پول چیزی را جور کردن ●Come to sb: پیش کسی آمدن، جلو آمدن ●Come up to a place: جایی رفتن یا اومدن ) معمولا ...
دوش گرفتن ( انگلیسی آمریکایی ) البته انگلیسی ها میگن have a bath * معنای دیگری هم دارد ( کنایه آمیز ) : پول خود را باختن
پادویی کردن
1. آوردن ( کسی یا چیزی ) 2. به فروش رفتن 3. Fetch and carry یعنی پادویی کردن
1. خنثی کردن ( بمب ) 2. تحت کنترل دراوردن، آرام کردن ( اوضاع )
معانی مهم ( معانی زیادی دارد ) : فعل: 1. تاب آوررن ، تحمل کردن 2. حاوی چیزی بودن، در خود ( به همراه خود ) داشتن اسم: 1. خرس 2. خفن ( در سختی و مشک ...
جمع بندی، ماحصل
نتیجه ای حاصل کردن، بر اساس داشته ها به نتیجه ای رسیدن
در مورد لباس یا اشیا یعنی "باز کردن ( گشاد کردن ) "
طول لباس یا دامن ( از بالا تا لبه تحتانی لباس )
لرزیدن، ترس چیزی را داشتن
دیکته کردن، تاکید خصمانه بر انجام کاری
Lay down the law چیزی رو دیکته کردن، مقرر کردن بر انجام کاری به صورت تاکیدی
1. بی دقتی کردن 2. غلط به کار بردن، درست اداره نکردن
سلیقه
اسم: 1. تفرجگاه 2. نقطه، لکه 3. لک روی پوست 4. قسمتی ( معمولا گرد ) در یک جسم یا جاندار که متفاوت از قسمتهای دیگر است فعل: 1. متوجه شدن یا تشخیص دادن ...
شیشه لوله ای ( مورد استفاده برای نمونه برداری و عطریجات )
خصوصی سازی شده
خصوصی سازی کردن
شاغل
در معنای کلی: 1. برخورد کردن ( به چیزی خوردن ) با حرف اضافه into و against 2. تکان تکان خوردن 3. کشان کشان بردن یا آوردن * اما اگر bump into somebody ...
در گرامر زبان منظور "کُننده کار" است در سایر موارد منظور "عامل" یا " نماینده" می باشد
انگل، کرم
دارایی و اموال خصوصیت ملک و املاک
چاره ای نداشتن We ran away as we were pushed to the wall by the attack of dogs.
1. دلیل چیزی بودن 2. تشکیل دهنده چیزی بودن ○ البته این زمانیه که حرف اضافه "for" مال خود فعل باشه، بعضی وقتا خود "account" به طور مستقل یک فعل هست ک ...
Extent به تنهایی یعنی " بُعد" یا "گستره"، در واقع یک اسم است. اما یک اصطلاح مشهور با extent: To the extent that=to such an extent that یعنی اونقدری ...
1. به عنوان اسم: پیرو ( مثل فالوور های اینستاگرام ) 2. به عنوان صفت: بعدی، بعدش مثل on the following day روز بعدش 3. به عنوان حرف اضافه: به دنبال ...
در زیر سایه شکوه و افتخار چیزی بودن ( بالیدن )
هرج و مرج
توله
غیر هدف ( جدا از چیزی که هدف کار ما است )
گسترش و شیوع بیماری
فعل: 1. زادگیری ( نگهداری حیوان یا گیاهی به منظور دریافت بچه یا گیاه همسان ) 2. تولید مثل کردن 3. به بار آوردن ( موقعیت یا مساله ای ) . موجب شدن 4. ...
زیست محیطی، اکولوژیکی
کسی، مربوط به کسی ( هر کس )
از حفظ، از بر
کلاسی که در آن دانش آموزان با سطوح هوشی مختلف وجود دارند و هیچ گونه تقسیم بندی تبعیضی صورت نگرفته است
1. رهسپار سفری شدن 2. طرح ریختن ( برای انجام کاری ) 3. تبیین کردن موضوعی ( در نوشته یا سخنرانی )
در مدرسه یعنی دانش آموزان با سطح ( کلاس ) مختلف تو یه کلاس ( مثلا کلاس دومی ها و سومی ها تو یه کلاس ) ، نه به خاطر کمبود امکانات، بلکه مثلا یک درسو ه ...
در مدرسه یعنی دانش آموزان با سطح ( کلاس ) یکسان در یک کلاس ( مثلا کلاس سومیا همه تو یه کلاس )
نشانی ، نشانی دادن سخنرانی رسمی اظهار کردن، کلام رسمی به زبان آوردن ( مثل "سایونارا" که ژاپنی ها موقع سلام میگن )
از زیر فشار درامدن، نفسی گرفتن
با فاصله از چیزی گذاشتن، به دور از چیزی نگاه داشتن ( بودن )
منسجم
1. Go on: ادامه دادن 2. Go on at: سرزنش کردن, گیر دادن 3. Go on with: به صحبت درباره چیزی ادامه دادن 4. Go on about: همش در مورد چیزی حرف زدن
معانی زیادی دارد، اما پرکاربردترین ها: 1. پرداختن به کاری، علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای 2. در مورد پیشنهادات و مسایل، یعنی انجام کاری راجع به آن 3. ...
چشم انتظار چیزی بودن * فقط دقت کنید در موقع استفاده از این فعل ، بعد از to فعل بعدی ing دار است ( البته اگر اسم نباشد ) I'm Looking forward to my e ...
باخبر شدن از کسی، با کسی تماس برقرار کردن مترادف: catch up on
از کسی باخبر شدن، با کسی تماس برقرار کردن
1. اگر آخر جمله بیاید معنای " از آن موقع" می دهد. مثلا: They've been keeping us busy ever since 2. اگر وسط جمله بیاید معنای "از وقتی که" می دهد. مثلا ...
برام دعا کن!/دعا کن شانس بیارم!/ از ته دل بخواه که بتونم انجامش بدم
1. عصبیت، تندمزاجی 2. سرشت، خلق و خو
دست یافتن
نگه داشتن وضع کردن ( شدن )
شور رفتن، از نظر ابعاد و انرژی کوچک شدن یا تحلیل رفتن
1. خیلی داغ، خیلی گرم 2. هات ( کسی که حرارت جنسی بالایی دارد ) * دو مورد بالا در معنای صفت است، اما گاهی sizzling از sizzle به معنای "سرخ شدن" یا ...
برپا کردن
جمع کردن، جمع و جور کردن
Corporal
بی ثمر
ناکارامد
1. ترد 2. دردناک 3. پر مهر و دلنشین
باد هوا شدن ( کردن ) ، از جایی دور کردن، زدودن
راننده یک ماشین، راننده، سواره "با احترام، معنی موتورسوار درست نیست"
دررمورد انسان: 1. پیشرفته ( دررمورد تجهیزات و ماشین آلات ) 2. پخته، پرمغز، فرهیخته ( دررمورد انسان )
راحت طلب
Trainers
باور کن، جدی میگم I tell you هم میگن
محل تولید صنعتی یا نظامی ( کارخانه یا کارگاه )
خوشبختانه
معنای to در اکثر مواقع با در نظر گرفتن کلمات به کار رفته با آن مشخص است، اکثرا هم معنی "به" و " به سوی" می دهد. اما در برخی موارد به عنوان " به جای" ...
اسم: شجاع و دلیر فعل: روبرو شدن با مشکل یا مساله وحشت آوری
سرسری، گذری
از نظر احساسی سلامت و قادر به مواجه شدن با مسایل زندگی
زدودن، باور یا ایده غلطی را از بین بردن
به هر دلیلی
اغلب اوقات
جایی، فکری و یا نگرشی که به شما این امکان را می دهد هر کاری که دوست داشتید می توانید انجام دهید * صفت است This town has a can - do feel to it A can ...
به معنای واقعی، حقیقتا * برای تاکید به کار می رود
در مورد انسان یا حیوان: کمیاب در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی در مورد نظرات و افکار: مبهم
ناقص کردن، خراب کردن * در برخی موارد به عنوان صفت استفاده میشود ( marred ) به معنای ناقص یا مثلا در صنایع شیشه سازی به معنی " مات" ( شیشه غیر شفاف ) ...
1. افتادن تو چیزی ( منظور فعالیت خاصی مثل یه کار ) 2. قرار گرفتن 3. to move somewhere quickly by relaxing your body and letting it fall on something ...
1. Be bound to do something: محتمله که انجام بشه/ بده مثال: If you wear his jacket, he's bound to find out اگر ژاکتشو بپوشی، احتمال قوی میفهمه 2. Be ...
صفت: کوچکتر از اندازه نرمال یا اندازه ای که باید باشد اسم: 1. نقاشی مینیاتور 2. بطری کوچک مخصوص مشروب 3. In miniature : یعنی در ابعاد کوچکتر، در ابعا ...
اسم: چیزمیز، چیز ( ما تو فارسی چجوری به همه چی میگیم "چیز" ) فعل: 1. چپاندن 2. پر کردن * stuff به معنی چیز همیشه غیر قابل شمارش است مثلا: . He has ...
معادل این اصطلاح در فارسی: " دیگه کمه کمش. . . " یا " حداقلش اینه که . . . "
خودخواه، خودبین * با احترام ، این لغت در انگلیسی عموما به همین معنی مورد استفاده قرار میگیرد و برای واژگانی مثل "متکبر" و یا "مغرور" بهتر است از pro ...
عامیانه به معنی "بپّا"
"کِش دادن" چیزی
اسم: ماشه فعل: 1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی ) 2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )
مناطق جنگلی
تشنه زمین، شدیدا محتاج به داشتن زمین * در کل هر چیزی به اضافه hungry - یعنی بسیار تشنه آن چیز Power - hungry News - hungry
1. علوفه 2. چیزی یا کسی که فقط به درد یک کار میخوره ( از جهت منفی )
Culminate in/with something: ( با چیزی ) به پایان رسیدن، به نقطه انتهایی خود رسیدن
حکایت، روایت حکایتی، روایتی * با اینکه اخر کلمه پسوند "ive" دارد اما هم صفت است و هم می تواند اسم باشد.
دامپروری
فعل: 1. پروراندن 2. سرپرستی کودکی را پذیرفتن ( مدت مشخص - فرزند خود شخص هم محسوب نمی شود ) اسم: هر یک از والدین غیر واقعی کودک که سرپرستی او را به ...
اگر اسم باشد: 1. سیب زمینی سرخ کرده ( به بریتیش ) 2. چیپس ( به امریکایی ) 3. تراشه اگر فعل باشد: 1. ریز ریز کردن 2. لب پر کردن ( باعث بشی قسمت کوچ ...
1. شلوغ پلوغ کردن جایی یا فضایی 2. به هم ریختگی
خطر ، ریسک * دقت کنید که اسم است نه صفت
1. در مورد آمال و آرزوها یعنی "محقق نشده" 2. در مورد انسان یعنی "ناراضی" یا "مستعصل"
1. غیر اخلاقی 2. بی عفت، دارای انحراف جنسی * اگر قید باشد: از روی انحراف اخلاقی/جنسی
اثر منفی گذاشتن * حرف اضافه این فعل نیز on یا upon است
1. مصالحه/سازش ( کردن ) 2. از چیزی گذشتن/ زدن به خاطر چیز دیگه ای ( که معمولا اون چیزی که ازش گذشتیم مهمتر بود ) ، عدول کردن
1. ایجاد مشکل کردن 2. ژست ( گرفتن ) برای عکس یا خودنمایی
متاثر
Surrounding میشه اطراف، نزدیک اما surroundings میشه محیط
جدا کردن ( دو چیز مرتبط به هم، نه حتما جداکردن فیزیکی، بلکه ممکن است جدایی ارتباطی منظور باشد ) It cuts me off from my family
اشتراک گرفتن/ خریدن * فقط فعل است
متعصب، تبعیض گرا
این برنامه هایی که اول صبح کانالای ایران نشون میدن رو که دیدین، همونا رو میگن soap opera, در مورد جامعه و زندگی مردم هم گزارش میگیرند
1. میانه 2. رسانه، جمعش میشه media یا mediums به معنی رسانه ها
معادل فارسی: " صاحب اختیارید" یا " البته"
میگن که. . . ، شنیدم که میگن . . . ، حرف تو حرفه که. . . ، شایعه شده که. . .
چرت و پرت
1. کسب کردن، به دست آوردن 2. در مورد شرایط، سیستم و قوانین به معنای " همینجوری موندن" معنی میشه
1. متمدن 2. راحت و لذت بخش
فعلی که نیاز به مفعول ندارد ( نننننندارد ) ، فعل لازم * فعل متعدی یا transitive نیاز به مفعول دارد
همگن سازی
تنها خوبی
نوار، روبان، نشان افتخار نظامی
مشقت آمیز
1. بی خطو خال، بدون لکه 2. بدون خدشه، مثل Unblemished reputation
1. نفیس، گرانبها 2. باحال و خنده دار ( غیررسمی )
باور غلط
زمینه ساز، پیش مقدمه
1. انداختن، چیزی رو جایی ول کردن یا پرت کردن 2. بهم زدن ( رابطه عاطفی ) ، تمام کردن یک رابطه * دقت کنید که اینجا حرف اضافه ندارد. مثلا : He dumped ...
1. فرو ریختن 2. غش کردن، نقش بر زمین شدن 3. در مورد شش ها و رگهای خونی، یعنی از بین رفتن ( توانایی نگهداری خون یا هوا را دیگر نداشتن ) *البته این ...
گیرنده عصبی مثلا taste receptor یعنی حس چشایی
1. کارگر، کارگری 2. زایمان In labour یعنی شخص در فرایند زایمان هستش و در حال به دنیا آوردن نوزاد
دنباله، مسیر، مجموعه از اقداماتی که به منظور خاصی انجام می شوند.
جدا از هم
دخالت، درگیری
کلاهبردار، کلاهبرداری
چیزی رو به حساب چیز دیگه گذاشتن مثلا، Down put it down to chance به حساب شانس نزارش
1. تقسیم ( کردن ) 2. تفرقه افکندن
علم مطالعه توانایی های عجیب و رمزآلود بعضی افراد، مانند توانایی پیشگویی آینده یا تلپاتی
معادل فارسی " عمراً"
وغ وغ ( کردن ) سگ * لطفا نگید " پارس"
1. گذرگاه، معبر 2. تقاطع 3. سفری که روی دریا یا رودخانه بزرگ شکل میگیرد
خط ریلی بین انگلیس و فرانسه که از زیر کانال می گذرد
خواب بیشتر در صبح Have a lie - in
1. اگر هنگام احوالپرسی باشد ( که علامت سوال در انتهایش می اید ) به معنی: خوشوقتم 2. اگر در هنگام توصیف یک شرایط به کار برود ( که علامت سوال هم ندارد ...
1. وقتی کسی شما رو به انجام یا قرار گرفتن در موقعیتی دعوت میکند شما با گفتنش در واقع میگی: "خوشحال میشم ( که انجامش بدم ) " ، " باعث افتخاره ( که انج ...
1. صریح 2. رکیک
1. خیلی دقیق و کامل 2. شدید
1. تقریبا 2. با خشونت و درشتی
1. ترتیب بندی آهنگ 2. دمو دستگاه
به عنوان اسم: 1. ساقه گیاه 2. "پایه" لیوان یا ظرف به عنوان فعل: 1. بند آوردن، جلوگیری کردن 2 . Stem from something از چیزی ناشی شدن، به خاطر چیزی ا ...
1. نیازمند تلاش و سختی بسیار 2. پرتوقع جفتشون صفتن
وارد، بَلَد، حرفه ای * فراموش نکنید که یک اسم است نه فعل
1. پر ترافیک 2. قسمتی از بدن که انباشته از مایعات است
1. واحد درسی 2. از قسمت های یک نرم افزار که وظیفه خاصی دارد 3. از قسمت های ( قطعه ) یک سفینه فضایی 4. یکی از قسمتهای جدا شده از یک وسیله کلی مثل دستگ ...
1. مجال چیزی پیدا شدن، دسترسی پیدا کردن 2. دررمورد چیزی بحث و تبادل نظر کردن 3. دردودل کردن 4. رو به چیزی شروع به تیراندازی کردن
1. پول زیادی پرداخت کردن، پیاده شدن ( پول ) 2 . پول دادن بابت پرداخت حق بیمه یا مسابقه یا هر چیزی که از طرف یه سازمان به افراد پرداخت میشه 3. باز کر ...
نگاه سطحی و بدون در نظر گرفتن عواقب چیزی در آینده، از روی کوته بینی
1. ولرم 2. بی میل، بی تفاوت
1. سپس ( وقتی قبل از جمله ای می اید ) She went downstairs and then i heard her shriek 2. آن موقع ( وقتی همراه با اسمی می آید و یا وقتی که به عنوان ...
تبلیغات سوء، هوچی گری، شلوغ بازی سیاسی
عنوان کردن
معاشرتی، خوش مشرب
1. ناگهانی، غیر منتظره 2. بی نزاکت بودن در مکالمه، صمیمی نبودن ( مخصوصا وقتی نمیخوای وقتت رو با صحبت کردن با شخصی تلف کنی ) * با احترام به دوستان اص ...
خلاصه گویی یا استفاده از کلمات اندک جوری که بی ادبانه به نظر میاد
1. اسمی که بین اسم کوچک و فامیلی افراد وجود دارد و البته در ایران مرسوم نیست مثل: Jack Don sanchez که Don همان middle است. 2. یک جور استعداد که در ب ...
1. پدیده، اثر ( آثار ) 2. شخص یا چیزی که منحصر به فرد باشد، عجیب و در عین حال تحسین برانگیز ( البته دقت شود که در هر دو معنی اسم است نه صفت )
فرو رفتن، در ورطه چیزی رفتن/ بودن
هجومی، تهاجمی مثلا جریان هجومی در مهندسی برق invasive current
لو دادن
تسلط داشتن، زمام چیزی رو در دست گرفتن ( به طرز خودخواهانه ) مثلا : dominate the conversation یعنی مجلس آرای بلامعارض شدن، به کس دیگه اجازه ندی حرف ...
1. Rather نسبتا ، تا حدی 2. Would rather ترجیح دادن 3. Or rather: به استثنای، جز. . . 4. Not. . . But rather فلان چیز نیست ( درست نیست ) ، بلکه ...
یکی به دو کردن، جواب کسی رو دادن ( با چاشنی بی ادبی )
عوض کردن نظر یا شک کردن بهش
عجیبه که
جالبه که
1. انتقاد کننده ( critical of ) 2. خیلی مهم، حیاتی ( critical to/ for ) 3. بحرانی، نگران کننده ( time or situation )
1. غرامت 2. جبران، خوبیه چیزی یا اتفاقی که در کل بد است 3. دستمزد
به عنوان اسم: ۱. مرخصی ( محل کار یا خدمت ) ۲. اجازه به عنوان فعل: ول کردن، رها کردن، ترک کردن، بیخیال شدن
مفید و سازنده
پاسخگو
1. نشان دادن، تایید کننده چیزی بودن 2. تظاهرات کردن
رسیدن به چیزی به مرور زمان با کار کردن و تلاش
دریافتی یا حقوق در قالب چک
1. عاقبت ( در معنای یه سرانجام ناخوشایند ) 2. سرنوشت ( در معنای تقدیر )
1. اشتباه کردن trip up on something 2. کسی را به اشتباه انداختن ( بادحیله ) Trip somebody up 3 . گیر کردن پا به جایی و افتادن و یا با پا به کسی زدن ت ...
از پس کاری بر آمدن, قدرت لازم برای انجام کاری را داشتن * بعد از to یا اسم می اید یا مصدر Feel up to doing something
بیدار موندن، منتظر کسی موندن ( با وجود خواب آلودگی )
گذراندن ( یک دوره سخت یا اتفاق بد ) ، فایق آمدن
زیر خرواری از چیزی بودن مثلا: i'm snowed under with work کلی کار روی سرم ریخته
سر زدن ( سر راه به کسی سر بزنی )
وقت تنگه * وقتی می خوای به کسی بگی که هر چه زودتر انجماش بده
دیگه تا . . . ( میگه از این زمان بیشتر طول نمیکشه ) مثلا: i'll be back by 05. :00 دیگه تا ۵ برمیگردم * برعکسش at the earliest هستش و یعنی "کمه کم تا ...
1. از دهن پریدن ( حرفی یا کلامی ) 2. یه تُک پا تا جایی رفتن
سلام منو به . . . برسون مترادف: Give my love to. . . Remember me to. . . اگه بخوایم بگیم فلانی سلام رسوند: He sent his regards to you
برنامه ای داشتن برای
برنامه ای داشتن برای . . .
خلاص شدن از، در رفتن از زیر بار انجام کاری ( پیچوندن )
به مشکل برخوردن، چیزی پیش آمدن Something has cropped up at home, i can't see you today, sorry.
1. با همه این تفاسیر، با این وجود ( گفتن چیزی بر خلاف میل یا انتظار خود ) مثلا: I know your problem, i can't help you after all. 2. هر چی باشه، از ح ...
چیزی که مربوط میشه به . . . ، چیزی در موردِ. . .
عجله دارم باید برم
1. محل اقامت نکته ۱: در British : غیر قابل شمارش است مثلا an accommodation غلط است. نکته ۲: در American: همواره جمع به کار می رود. مثلا food and ac ...
یادم میاد . . . اون موقع ها . . .
بی خبر گذاشتن، صدای چیزی را در نیاوردن ( برای شخص خاصی ) Keep it dark یعنی چیزی به کسی نگو، صداشو در نیار
Get a word in یا Get a word in edgeways مجال صحبت پیدا کردن
Tell somebody off ( for something/doing something ) : با عصبانیت با کسی حرف زدن، دعوا کردن کسی به خاطر کارش
یکی به دو کردن، هر چی بگی یه چیزی میگه!
عقلانی صحبت کردن، حرف حساب زدن
از بالا با کسی صحبت کردن ( جوری که طرفو کم اهمیت جلوه بدی )
اتفاقی چیزی گفتن یا کاری کردن که باعث رنجش یا خجل شدن کسی بشه، Put your foot in your mouth هم میگن
روشن کردن مساله ای Get something across to somebody: فهماندن چیزی به کسی
الف:به عنوان اسم: 1. موش بزرگ 2. آدم فروش ب:به عنوان فعل: 1. Rat on somebody: چغلی کسی را کردن, خبرچینی کردن 2. Rat on something: زیر حرف و قول خ ...
به هر چیز حجیم در خانه گفته می شود که منظور راحتی ساکنین استفاده می شود، مثل مبل، میز، تخت، کمد و. . . * furniture یک اسم غیرقابل شمارش است و نمیتوا ...
بازگرداندن پول کسی ( حقیقی یا حقوقی ) که هزینه ای از جانب شما را قبلا متحمل شده است، یا باز پس گرفتن هزینه های خود از کسی ( حقیقی یا حقوقی ) * مثلا ...
تخفیف داده شده، به قول امروزیا " off خورده"
مستقر، در محل
1. فرود آمدن هواپیما یا پرندگان و در کل نشستن بر روی زمین برای چیزی که در هوا در حال حرکت بوده 2. موفق شدن در بدست آوردن شغل یا چیزی که رسیدن بهش سخت ...
1. انجام دادن تکالیف 2. آگاهی لازم پیدا کردن از یک موضوع یا موقعیت برای مواجهه بهتر با آن 3. Do your homework on something کاملا مهیا شدن برای چی ...
خاص بودن ، خود رو از بقیه متمایز کردن
در زمان قدیم برای زن یا خانم جوان به کار برده میشد، مخصوصا آنها که دستیار یا خدمتکار بودند ( مستخدم )
تا اونموقع که. . . توجه: یعنی یه فعلی قبل از این این زمان انجام شده
1. حتی الانش هم ( همین حالا هم. . . ) 2. با وجود اینکه، علارغم اینکه
گیج و متعجب
1. Look up بهتر شدن، پیشرفت محسوس داشتن 2. Look something up جستجو کردن چیزی ( در اینترنت یا کتاب ) 3. Look someone up به کسی سر زدن * اگر up مربوط ...
کفش یا کتونی ساقدار ( مچ رو میپوشونه )
رستوران یا بانک یا هر جایی که اونجا شما بدون پیاده شدن از ماشین میتونید خدمت رسانی بشید
صبر کردن، اما وقتی با حرف اضافه on بیاد به معنای خدمت کردن هستش، Wait on somebody
1. Pass by something/somebody گذشتن ( رد شدن ) از کنار چیزی یا کسی 2. Pass something/somebody by نادیده گرفتن ( شامل نشدن ) چیزی یا کسی *این فعل اصل ...
عصبانیت
بی خبر گذاشتن، کسی رو تو خماری چیزی گذاشتن
خودداری از صحبت در مورده چیزی، چیزی نگفتن Keep quiet about something
خبر از کسی داشتن ( با وسایل ارتباطی )
خوب فکر کردن
معادل فارسی " دو دوتا چهارتا" کردن ، در مورد مساله ای نشستن خوب فکر کردن
در میان گذاشتن موضوعی با کسی، حرف اضافه with نیز بعد از over و قبل از اون شخص میاد: Talk it over with your friend
در میان گذاشتن موضوعی با کسی
ابراز عقیده کردن
از قافله عقب بودن
Rip something off: 1. زدن تو گوش چیزی، کِش رفتن 2. کلمات/اثر شخص دیگه رو به نام خود به زبان اوردن/معرفی کردن
به کارش وارده، خیلی حالیشه ( تو یه مهارت خاص )
نمیشه از الان گفت
1. Across الف: سرتاسر، از یک سو به سوی دیگر We'll have to swim across ب: اونور He's meysam, go across and say hello! 2. Across to/at روبرو و نقطه م ...
فعالیت یا ورزش انرژی بر
1. Gee: یا خدای خودمون 2. Gee up: در هنگام راندن یک چهارپا، مثلا اسب سواری، با صدای بلند گفته میشه و برای وادار کردن حیوان به تندتر رفتن به کار می ره.
پولی که به شرکت یا طرف مربوطه بابت تحویل کالا پرداخت می شود
مربی، تعلیم دهنده ( ورزش یا هر چیزی که نیاز به تمرین دارد )
شرط بندی
Decline in favor of: به نفع کسی کنار کشیدن
1. رهسپار شدن، عازم شدن 2. روی گردانیدن یا ترک شغل یا سازمانی 3. Depart from تغییر رویه یا عقیده در مورد/ یا نسبت به 4. Depart this life از دنیا رفتن ...
پر کاربردترین معانی: 1. وثیقه 2. بیرون ریختن آب یا مایع از جایی یا چیزی مثل کفش یا قایق ( البته اگر با out بیاید )
1. abide by sth/sb یعنی پایبند بودن به کسی یاوچیزی، حتی اگر باهاش موافق نباشی 2. Can't abide sth/sb تاب نیاوردن کسی یا چیزی 3. در زمان های دور به مع ...
عفو، بخشش
1. طوفان شدید 2. موضوع کم اهمیتی که باعث براشفتگی و یا ناراحتی شود
در معنای عامیانه میشه سوختگی سطحی، اگر دررمورد سطح مو به کار برده بشه همون "کِز خوردن" خودمون
Brush up on something
عقب افتادن ( از نظر زمانی ) در انجام کاری
بنابراین، پس نتیجه گیری میکنیم که . . .
1. قاعده انجام کاری 2. روش درمان یا عمل جراحی
Aimed at someone/something: یعنی هدف آن چیز یا شخص است
1. تجربه عملی که دارای ریسک است ( مخصوصا وقتی با to می آید ) مثلا: Exposure to violent movies 2. جهت ( سمتی که چیزی با آن مواجه است ) مثلا: My bedro ...
آگهی تبلیغاتی
اضافه وزن
قسمت اصلی و عمده اگر گفت مثلا: Tv is central to our lives. در اینجا be central to something یعنی در بطن چیزی بودن ( تلویزیون در بطن زندگیهای ماست، ...
1. Be obsessing: وسواسی شدن مثلا: stop obsessing about your glasses, they're clean. 2. Be obsessed by/ with some thing: تمام فکر و ذکر کسی شدن البته ...
خیلی سختی و مشقت داره
1. Build up: انباشته شدن یا کردن 2. Build something up: توسعه دادن یا تقویت و بهبود چیزی مثلا: Build your confidence up
Write something in rough در چرکنویس نوشتن، پیش نویس کردن یا کشیدن Rough: در اینجا همان چرکنویس معنی میده
غذا یا نوشیدنی رو چرخوندن ( به منظور تعارف و دادنش به بقیه )
دست برداشتن از انجام کاری که بدان مشغولید ( مخصوصا وقتی که به اندازه کافی پیش رفتید یا خسته شده اید )
1. Put something away: یعنی برگرداندن چیزی ه جایی که معمولا در آنجا نگه داشته می شود یا قرار دارد 2. Put something back: یعنی برگرداندن چیزی یا شخص ...
1. ترک کردن یک مکان به منظور انجام کاری 2. به صدا درآمدن ( ساعت یا آلارم ) 3. از کار افتادن یا خاموش شدن ( دستگاه یا لامپ ) 4. منفجر شدن، ترکیدن
سرگرم شدن با چیزی یا کسی، از انجام کاری یا بودن کنار کسی لذت بردن، حالشو بردن ( محاوره ای )
Bug اسم: حشره، خطا در علم نرم افزار فعل: آزار دادن، رو مخ بودن
Badmouth
مناسب بودن ( مثلا برای شغل یا سمتی )
بددهنی کردن
پست ها و عکسهایی که هر فرد در صفحه شخصی خود منتشر می کند به طوری که باعث سوبرداشت و فیدبک نامناسب برای افراد دیگر ( معمولا افرادی که برای قضاوت شما، ...
تلفن خانگی ( خط ثابت )
ته و تو چیزی رو دراوردن، تحقیق راجع به چیزی ( معمولا جرم یا مشکل کیفری )
تحقیق به منظور سر در اوردن از موضوعی ( معمولا جرم و مشکلات کیفری ) ، ته و تو چیزی را درآوردن
آفتابی شدن
دررفرودگاه یا هتل وقتی به پذیرش رفته و اعلام حضور میکنید
بخش کوچک وابسته
ادم خاص
جا افتادن، وفق دادن خود
عجب؟! ای بابا!!
دقیقا معادل فارسی: " دیگه ته تهش"
مظطرب شدن
دوری کردن، بر حذر بودن
توک زبون بودن ( در مورد اسامی افراد یا اشیاء بیشتر به کار می رود )
قابل رویت
انباشته شدن
a record company
مفتی
اگر در انجام روند کار یا اداره جات به کار بره به معنای " معطّلی" هستش
زیست بوم، طبیعت
یکی از معنی هاش: تحت کنترل خود درآوردن، توانایی رفتار با شخصی یا وسیله ای را داشتن
نوعی دستگاه ردیابی که معمولا در خودرو ها استفاده میشود
کارگر، خدمتکار
جای چیزی را خالی دیدن، کمبود چیزی را حس کردن ( یک ایده )
come up: 1 پول جور کردن 2 ایده دادن، از خود چیزی درآوردن