دور ( در حدی دور که می توان شنید و می توان دید )
در دور دست.
On a clear day you can see the temple in the distance.
در یک روز آفتابی میتونی قلعه رو در دور دست ببینی.
در یک روز آفتابی میتونی قلعه رو در دور دست ببینی.
در انتهای میدان دید
در انتهای مرز شنوایی
در انتهای مرز شنوایی
دور دست اما در میدان دید
دور اما قابل مشاهده
دور اما قابل مشاهده
در نزدیکی
در دوردست، در مکانی بافاصله ( نسبت به مکان راوی/گوینده )
In the distance a band was playing
از دور. دورادور. با فاصله
در هیمن حوالی
جای دوره
در دوردستها
We could see the lights in the distance
ما میتوانیم چراغها را در دوردستها ببینیم
ما میتوانیم چراغها را در دوردستها ببینیم
قابل رویت
در فاصله دور اما قابل مشاهده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)