expression

/ɪkˈspreʃ.ən//ɪkˈspreʃ.ən/

معنی: سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی
معانی دیگر: به زبان آوری، آب و تاب، روش بیان، شور، حال، اصطلاح، صورت، زبانزد، هشته، بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر، (قیافه یا حرکات و غیره که حالت یا معنی چیزی را برساند) قیافه، وجنه (وجنات)، افشردن، آب میوه گیری، روغن گیری، چلانش، نمایه، نمایش، تصویر (هر چیزی که به صورت هنری به ویژه موسیقی و نقاشی بیان شود)، (ریاضی) صورت، جمله، درایش

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: expressionless (adj.), expressionlessly (adv.)
(1) تعریف: the act, process, or result of making thoughts or feelings known, esp. in words.
مترادف: communication, telling, utterance
مشابه: announcement, articulation, declamation, enunciation, narration, proclamation, relation, show, speech, statement, talk

- In a rare expression of his feelings, he told his wife how much he needed her.
[ترجمه ب گنج جو] به ندرت حالات درونیش رو بروز میداد ولی یه بار به زنش گفت که زندگی بدون اون براش خیلی سخته.
|
[ترجمه شان] در مورد نادری از بیان شور و حال ( احساسات ) خود، به زنش گفت که خیلی به او نیازمند است.
|
[ترجمه گوگل] او در بیانی نادر از احساسات خود به همسرش گفت که چقدر به او نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] در بیان نادری از احساساتش به همسرش گفت که چقدر به او احتیاج دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's usual to send flowers as an expression of sympathy.
[ترجمه بی نام و نشون گوگل] اغلب ارسال گل به عنوان یک ابزار همدردی می باشد
|
[ترجمه شان] معمولا فرستادن گل، نشانه ابراز همدردی تلقی می شود.
|
[ترجمه گوگل] ارسال گل به عنوان ابراز همدردی معمول است
[ترجمه ترگمان] مثل همیشه است که گل ها را به عنوان یک ابراز همدردی بفرستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a quality, as of a person's face, that has the capacity to make feelings known.
مشابه: air, appearance, aspect, bearing, countenance, demeanor, face, look, mien, posture, tone

- She said nothing, but it was obvious from her expression that something was terribly wrong.
[ترجمه آیلین] اون چیزی نگفت ولی از حالت چهره اش واضح بود که چیزی بسیار وحشتناک بود
|
[ترجمه s.m.t] او چیزی نگفت ولی از حالت چهره اش معلوم بود که چیزی بسیار مفتضحانه رخ داده بود.
|
[ترجمه شان] او حرفی نزد، اما حالتش به وضوح نشان می داد که اشتباه وحشتناکی روی داده است.
|
[ترجمه گوگل] او چیزی نگفت، اما از قیافه اش معلوم بود که چیزی به طرز وحشتناکی اشتباه است
[ترجمه ترگمان] چیزی نگفت، اما از حالت چهره اش معلوم بود که چیزی بسیار اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His quizzical expression made it clear that he had not understood.
[ترجمه شان] سیما و حالت سئوالی او، آشکار میکرد که او ( موضوع ) را درک نکرده است.
|
[ترجمه گوگل] بیان متعجب او نشان می داد که او متوجه نشده است
[ترجمه ترگمان] چهره quizzical به وضوح نشان می داد که منظور او را درک نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the use of tone of voice, gestures, attitude of the body, or facial demeanor to communicate feeling.
مشابه: appearance, attitude, manner, mode, posture, set, way

- The teacher kept the students interested by reading the story with expression.
[ترجمه Fattaneh Rezaiy] معلم با این شکل از خوندن داستان دانش آموزان رو علاقہ مند نگہداشتہ
|
[ترجمه گوگل] معلم با خواندن داستان با بیان، دانش آموزان را علاقه مند نگه می داشت
[ترجمه ترگمان] معلم دانش آموزان را با خواندن این داستان با بیان علاقه مند نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the power of expressing with clarity and force, esp. in words.
مترادف: cogency, eloquence
مشابه: force, persuasion, power

- The expression in his speeches is what wins over his audiences.
[ترجمه Fattaneh Rezaiy] شکل سخنرانےش چیزیکہ اونو نسبت بہ مخاطبانش برندہ مےکنہ
|
[ترجمه گوگل] بیان در سخنان او چیزی است که بر مخاطبانش پیروز می شود
[ترجمه ترگمان] این بیان در سخنرانی هایش آن چیزی است که بر مخاطبان خود برتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a saying or phrase, often generally known.

- "Break a leg" is an expression in the theater that means "I wish you luck."
[ترجمه گوگل] «پا بشکن» تعبیری در تئاتر است که به معنای «آرزوی موفقیت دارم»
[ترجمه ترگمان] \"شکستن پا\" اصطلاحی در تئاتر است که به این معنی است که \"آرزوی موفقیت شما را دارم\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a hangdog expression
قیافه یا حالت حاکی از شرمندگی

2. a sick expression
حالت بیمارگونه

3. a spontaneous expression of affection
اظهار محبت بی شایبه

4. freedom of expression
آزادی بیان

5. freedom of expression is one of the indispensable conditions of democracy
آزادی بیان یکی از شرایط واجب دموکراسی است.

6. freedom of expression provides an atmosphere more hospitable to growth
آزادی بیان محیطی را ایجاد می کند که برای رشد مساعدتر است.

7. the quizzical expression on his face
حالت استفهام آمیز چهره ی او

8. the serene expression on her face
متانت قیافه ی او

9. laughter is an expression of joy
خنده نشانه ی شادی است.

10. to sing with expression
با حرارت و اشتیاق آواز خواندن

11. our gratification is beyond expression
امتنان ما بیان ناپذیر است.

12. a more public form of expression
روش بیان علنی تر

13. his clothing was an eloquent expression of his poverty
لباس هایش نشان گویای فقر او بود.

14. when she saw me, her expression became severe
وقتی که مرا دید قیافه اش درهم رفت.

15. therer was no truth in his expression of friendship
اظهار دوستی او از روی صداقت نبود.

16. words are a writer's tools of expression
واژه ها وسایل بیان یک نویسنده اند.

17. poetry is the most effective medium of expression
شعر موثرترین وسیله ی ابراز احساسات است.

18. he writes articles, but his favorite medium of expression is poetry
او مقاله می نویسند ولی بیانگر محبوب او شعر است.

19. one of our cherished privileges is the freedom of expression
یکی از امتیازاتی که ما به آن ارج می نهیم آزادی بیان است.

20. the assertion of the right to the freedom of expression is important
تاکید حق آزادی بیان اهمیت دارد.

21. the constitution guarantees the rights of assembly and freedom of expression
قانون اساسی حق گرد آمدن و آزادی بیان را تضمین کرده است.

22. i am radically opposed to your ideas but will defend your freedom of expression
من اساسا با عقاید شما مخالفم ولی از آزادی بیان شما دفاع خواهم کرد.

23. Her statement was a clear expression of her views on this subject.
[ترجمه گوگل]بیانیه او بیان روشنی از دیدگاه او در این زمینه بود
[ترجمه ترگمان]بیانیه او بیان روشنی از نظرات او در مورد این موضوع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Indifferent attitude, made light of expression. Comfort.
[ترجمه گوگل]نگرش بی‌تفاوت، بیان را سبک کرده است راحتی
[ترجمه ترگمان]رفتار بی تفاوت و بی تفاوت، حالت چهره اش را روشن کرده بود آرامش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He had a passive expression on his face.
[ترجمه گوگل]حالتی منفعل در چهره داشت
[ترجمه ترگمان]حالتی منفعل در چهره اش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Modernism seeks to find new forms of expression and rejects traditional or accepted ideas.
[ترجمه گوگل]مدرنیسم به دنبال یافتن اشکال جدید بیان است و عقاید سنتی یا پذیرفته شده را رد می کند
[ترجمه ترگمان]Modernism به دنبال یافتن اشکال جدید بیان و رد عقاید سنتی یا پذیرفته شده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Wipe that smile/grin/expression off your face!
[ترجمه گوگل]آن لبخند / پوزخند / بیان را از صورت خود پاک کنید!
[ترجمه ترگمان]این لبخند رو از روی صورتت پاک کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Freedom of expression is a basic human right.
[ترجمه گوگل]آزادی بیان یکی از حقوق اساسی بشر است
[ترجمه ترگمان]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. She looked at me with an expression of.
[ترجمه گوگل]با حالتی به من نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]او با قیافه ای حاکی از حیرت به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He put on a sulky expression.
[ترجمه گوگل]قیافه ی عبوسی به تن کرد
[ترجمه ترگمان]او قیافه ای عبوس به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

قیافه (اسم)
countenance, face, gesture, sight, look, semblance, expression, mien, gest, leer, snoot

عبارت (اسم)
style, quotation, passage, expression, phrase, phraseology, diction, wording, wordage

تجلی (اسم)
phenomenon, influence, expression, emanation, epiphany

ابراز (اسم)
manifestation, expression, proposal

کلمه بندی (اسم)
expression, phrase, phraseology, wording

تخصصی

[سینما] افزایش زمان نور دادن / مقدار نور وارده به لنز و دوربین
[عمران و معماری] حالت
[کامپیوتر] عبارت - یک سری نشانه ها که می توان آنها را ارزیابی کرد تا مقدار خاصی داشته باشند . مثلاً 3 +2 عبارتی است که به 5 ارزیابی می شود . نمونه ای از عبارات عددی در زبان بیسیک : 3.5 3^ PI * R * (4/3) ( 2 ^ B + 2 ^ A ) SQRT برخی از زبانهای برناه نویسی عبارتی دارند که مقدارشان رشته های کاراکتری یا مقادیر بولی ( درست - غلط ) است، مثلاً " WALLA " + " WALLA" یک عبارت رشته کاراکتری است، و ( P OR Q ) AND R عبارت بولی است . - عبارت .
[برق و الکترونیک] عبارت، بیان، اظهار
[نساجی] نم - رطوبت - مقدار برداشت مایع توسط پارچه پس از فولارد شدن
[ریاضیات] عبارت، صورت، جمله، درایش

انگلیسی به انگلیسی

• putting into words; phrase, word; look which conveys a certain feeling or emotion; manifestation, process of producing visible or measurable genetic traits (about genetic characteristics)
the expression of ideas or feelings is the showing of them through words, actions, or art.
your expression is the way that your face shows what you are thinking or feeling.
an expression is a word or phrase, especially one that you are explaining or commenting on.

پیشنهاد کاربران

توی زیست شناسی سلولی میتونه معنی ترشح یا تولید بده
آورده :expression
بعضی جاها معنی �محتوا� هم می ده.
عبارت، اصطلاح
به مجموعه ای از کلمات گفته می شود که به دلیل نبود فعل به جمله تبدیل نشده اند.
بازنمود
بیان، اظهار
مثال: Her facial expression showed surprise.
عبارت چهره اش حیرت را نشان می داد.
معادله
تظاهر
دامپزشکی و علوم دامی
بیان ( در بحث ژنتیک )
نمایش ( مثل نمایش فحلی در دام )
در معنای نمایان شدن و بروز بیرونی:
تبلور، تجلی
فرانمود
expression: حالت
weary expression: حالتی ملال آور
expression: حالت
pensive expression: حالت فکورانه
حالتها، بیان ، قیافه ، سیما
در انیمیشن به حالتهای چهره و بدن یک کاراکتر که افکار و احساسات او را نشان می دهد گویند
expression: حالت چهره
نوع - شیوه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : express
✅️ اسم ( noun ) : expression / expressiveness / expressionism / expressionist
✅️ صفت ( adjective ) : expressive / expressionist / expressionless
✅️ قید ( adverb ) : expressively / expressly
What is that expression?
این چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟
در برنامه نویسی به معنی
نماد ، مفهوم , نشانگر
بروز، ابراز، بیان ( احساسات، . . . )
expression of sympathy/thanks/regret etc
ابراز هم دردی/ابراز تشکر/ابراز پشیمانی
Freedom of expressionآزادی بیان ( آزادی ابراز تفکرات )
بیانگر
وقوع
نماد
نشانگر
عبارت، بیان، اصطلاح
ابراز احساسات
بیان در ژن ها
( یا )
گفتواره
نشانواره
دستور زبان ( Grammar )
Time Expression
گفتاره زمانی
نشانگر زمانی
گویاگر زمانی
مثل:
Tomorrow
In 2020
Last sunday
Next year
Tomorrow night
و . . .
کامپیوتر: عبارت
بیان، عبارت، فرمول
اصطلاح/نمونه/example
اصطلاح، حالت چهره
به نظر من حالت میشه
اما من یه جایی خوندم که گفته بود دین و مذهب معنی میده !! 😑😑
اصطلاح، حالت، قیافه
بروز
بروز بیرونی
در ریاضی و برنامه نویسی به معنای "عبارت" است.
حالت ( صورت ) ،
سیما و غیره
I could tell from her expression that something serious had happened
the look on a person's face that shows what he/she is thinking or feeling:He had a puzzled expression on his face.

( مقدار ) پیشنهادى
حالت چهره ( منظور حالتی از چهره که احساسات را نشان میدهد )
ظهور، پیدایش
ظاهر در یک فنوتیپ از یک ویژگی یا اثر منتسب به یک ژن خاص.
the appearance in a phenotype of a characteristic or effect attributed to a particular gene
برون ریزی ( پیشوند ex به معنای بیرون و ریشه واژه press به معنای فشاردادن، راندن، بیرون انداختن و. . . هستند. بنابراین به هرنوع بروز احساسات، جلوه دادن باورها، نشان دادن درونیات و خواسته، بیان غیر مستقیم
...
[مشاهده متن کامل]
چیزی یا مثلا اصطلاحات یا کنایه هایی که برای بیان غیر مستقیم خواسته ای دیگر و. . . . Expression گفته می شود. از همین رو و براساس معنای واژگانی آن، به نظر من در همه زمینه ها، �برون ریزی� برابرنهاده ای گویاست.

حالت
عبارت
سطح ( آمار )
تجلی، نمود
تعبیر
● ابراز
● گفته، بیان
● حالت
قیافه، حالت
بیان. اظهار. نمود.
بیان ( مربوط به ژن )
جلوه
در زیست شناسی ( بخش مولکولی ) :پروسه رمزگشایی ژن ها و تبدیل آن ها به اجزای منظم عملگر در ساختار گیاه
حالت بیان اصطلاح
حالت چهره
مفهوم
اصطلاح بیان شده، اصطلاح تشکیل دهنده
عبارت، اصطلاح
ضرب المثل، اصطلاح، عبارت
بیان ، گفته ، اظهار نظر
میزان - اندازه - مقدار
حالت چهره، قیافه، اصطلاح
تجلی خود
نمود ، نمودار شدگی
اصطلاح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٦)

بپرس