trivial

/ˈtrɪviəl//ˈtrɪvɪəl/

معنی: بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی
معانی دیگر: کم اهمیت، جزئی، پیش پا افتاده، خرده ریز، کم مایه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: trivially (adv.), trivialness (n.)
• : تعریف: having little value or importance; insignificant.
مترادف: insignificant, petty, slight, small, trifling, unimportant
متضاد: big, grave, grievous, gross, important, momentous, serious, weighty
مشابه: dinky, frivolous, futile, idle, incidental, inconsequential, indifferent, lightweight, meaningless, mickey mouse, minor, negligible, niggling, nugatory, paltry, picayune, piddling, vain, worthless

- There had been a few trivial complaints, but most people seemed to be happy with the library's renovation.
[ترجمه شان] چند شکایت کوچک شد اما به نظر می رسیدبیشتر مردم از بازسازی کتابخانه خوشنود هستند.
|
[ترجمه گوگل] چند شکایت بی اهمیت وجود داشت، اما به نظر می رسید اکثر مردم از بازسازی کتابخانه راضی بودند
[ترجمه ترگمان] چند تا شکایت کوچک پیش امده بود، اما بیشتر مردم به نظر می رسید که از بازسازی کتابخانه خوشحال باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After reading many trivial student essays, the instructor was pleased to find one with a good deal of substance.
[ترجمه گوگل] پس از خواندن بسیاری از مقالات بی اهمیت دانش آموز، مربی از یافتن مقاله ای با محتوای خوب خرسند شد
[ترجمه ترگمان] مربی پس از خواندن چندین مقاله مبتذل، از پیدا کردن یکی با مقدار بسیار خوبی از مواد راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She thought her symptoms were trivial and had not believed it necessary to see a doctor.
[ترجمه علی] او فکر می کرد علائمش بی اهمیت است و اعتقاد نداشت لازم است نزد دکتر برود
|
[ترجمه گوگل] او فکر می‌کرد که علائمش بی‌اهمیت هستند و اعتقاد نداشت که باید به پزشک مراجعه کند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که علائمش مبتذل و شاید لازم نبود دکتر را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She showed her inexperience by asking lots of trivial questions.
[ترجمه امیر] او بی تجربه بودنش را با پرسیدن سوالات بی اهمیت نشان داد
|
[ترجمه شان] بی تجربگی او با پرسش های پیش پا افتاده ای ( کم اهمیتی ) که کرد نشان ذاذه شد .
|
[ترجمه گوگل]او بی تجربگی خود را با پرسیدن بسیاری از سوالات بی اهمیت نشان داد
[ترجمه ترگمان]او بدون پرسیدن سوال های جزیی، inexperience را به او نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Please don't omit any details, no matter how trivial they may seem.
[ترجمه Mrjn] لطفا هیچ جزئیاتی رو حذف نکنید، هرچقدر هم جزئی و کم اهمیت به نظر برسند.
|
[ترجمه گوگل]لطفاً هیچ جزئیاتی را صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده به نظر می رسد حذف نکنید
[ترجمه ترگمان]لطفا جزئیات را حذف نکنید، مهم نیست که چقدر مبتذل به نظر می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He could remember every trivial incident in great detail.
[ترجمه گوگل]او می‌توانست هر حادثه بی‌اهمیت را با جزئیات به یاد بیاورد
[ترجمه ترگمان]او هر حادثه ناچیز را با جزئیات فراوان به یاد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They always spar over trivial matters.
[ترجمه گوگل]آنها همیشه بر سر مسائل بی اهمیت دعوا می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها همیشه بر مسائل جزئی تمرین می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We were punished for the most trivial offences.
[ترجمه گوگل]ما به خاطر کم اهمیت ترین جرایم مجازات شدیم
[ترجمه ترگمان]ما به خاطر جرم های بسیار بی اهمیت به سزای خود رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He often dissipated his energies in trivial matters.
[ترجمه گوگل]او اغلب انرژی خود را در مسائل بی اهمیت تلف می کرد
[ترجمه ترگمان]غالبا انرژی های خود را در مسائل بی اهمیت به هدر می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Tony often gets angry about trivial things.
[ترجمه گوگل]تونی اغلب از چیزهای بی اهمیت عصبانی می شود
[ترجمه ترگمان]تونی اغلب از چیزهای بی اهمیت خشمگین می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The incessant hurry and trivial activity of daily life seem to prevent, or at least, discourage quiet and intensive thinking.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسد عجله‌های بی‌وقفه و فعالیت‌های بی‌اهمیت زندگی روزمره مانع از تفکر بی‌صدا و فشرده می‌شود یا دست‌کم آن را دلسرد می‌کند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که فعالیت بی وقفه و بی وقفه زندگی روزمره مانع از تفکر آرام و فشرده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Work is common but great, trivial and difficult, difficult and difficult.
[ترجمه گوگل]کار مشترک اما بزرگ، پیش پا افتاده و دشوار، دشوار و دشوار است
[ترجمه ترگمان]کار مشترک اما بزرگ، ساده و دشوار، دشوار و دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There are a few trivial slips in this lesson.
[ترجمه گوگل]در این درس چند لغزش کم اهمیت وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یه سری چیزای جزئی توی این کلاس هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We were bored to death by his trivial conversation.
[ترجمه گوگل]از گفتگوی پیش پاافتاده او تا حد مرگ خسته شده بودیم
[ترجمه ترگمان]ما با صحبت های جزیی او از مرگ خسته شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The quarrel was only about a trivial matter, but it was years before they made it up.
[ترجمه گوگل]دعوا فقط بر سر یک موضوع بی اهمیت بود، اما سال ها قبل از آن بود که آنها آن را ساختند
[ترجمه ترگمان]بحث فقط در مورد یک موضوع ناچیز بود، اما سال ها پیش از آن بود که از هم جدا شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His problems seemed trivial by comparison.
[ترجمه گوگل]مشکلات او در مقایسه بی اهمیت به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]مشکلات او در مقایسه به نظر ناچیز می امد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Let's stop discussing trivial details and come/get to the point.
[ترجمه Hassan] بیایید در مورد جزییات بحث نکنیم و به اصل مطلب بپردازیم
|
[ترجمه شان] اجازه بدهید که بحث در مورد جزییات بی اهمیت را پایان دهیم و به موضوع اصلی بپردازیم .
|
[ترجمه گوگل]بیایید بحث در مورد جزئیات بی اهمیت را متوقف کنیم و بیایم/به اصل مطلب برسیم
[ترجمه ترگمان]بیایید در مورد جزئیات بی اهمیت بحث کنیم و به نقطه برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't get impatient about trivial thing like that.
[ترجمه گوگل]در مورد چنین چیزهای بی اهمیتی بی تاب نباشید
[ترجمه ترگمان]نگران چیزهای جزیی نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی مزه (صفت)
tame, arid, colorless, flaggy, flat, jejune, tasteless, insipid, unsavory, vapid, trivial, banal, wintry, wishy-washy, platitudinous, sapless, truistic

بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic

مبتذل (صفت)
commonplace, stale, pedestrian, trivial, banal, vulgar, trite, humdrum, platitudinarian, platitudinous, well-worn, truistic

بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

نا قابل (صفت)
trifling, incapable, trivial, inconsiderable

چیزهای بی اهمیت (صفت)
trivial

جزیی (صفت)
vain, trivial, two-bit

تخصصی

[مهندسی گاز] بلااثر، بی ارزش
[ریاضیات] بدیهی، بیمایه، واضح، مبتذل، عادی، معمولی، صفر

انگلیسی به انگلیسی

• trifling, unimportant, insignificant, minor
trivial things are unimportant.

پیشنهاد کاربران

trivial = trifling = negligible = insignificant
کم اهمیت
ریشه این کلمه در لاتین trivialis است. از معانی دیگر آن به بی نتیجه، بی تاثیر، بی فایده، غیرضروری، بی خود و. . . اشاره می توان کرد.
:Meaning
having little value or importance; insignificant
:SYN
unimportant, insignificant, minor
✔️کم اهمیت
. . .
After becoming the most searched - for actress on Pornhub, Khalifa received online death threats, including a manipulated image of Khalifa being held captive by an Islamic State executioner and a warning that she would be "the first person in Hellfire", to which she jokingly replied, "I've been meaning to get a little tan recently. " Lebanese newspapers wrote articles critical of Khalifa, which she considered trivial due to other events in the region
...
[مشاهده متن کامل]

Wikipedia. com@

frivolous
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : trivialize
اسم ( noun ) : triviality / trivialization / trivia
صفت ( adjective ) : trivial
قید ( adverb ) : trivially
Trivial issues
بی اهمیت ( چیزیکه مهم نیست )
ناچیز - ناقابل - جزئی - پیش پا افتاده
adjective
[more trivial; most trivial] :
🔴not important
◀️statistics and other trivial matters
◀️a trivial sum of money
◀️Compared to her problems, our problems seem trivial
کم اهمیت , پیش پا افتاده
– The problems we face are not trivial
– He often gets angry about trivial things
– Don't get impatient about trivial thing like that
– Sexual harassment in the workplace is not a trivial matter
بی مزه
کم اهمیت و جزئی
relating to or being the mathematically simplest case
specifically : characterized by having all variables equal to zero
به وکتوری گفته میشه که تمامی مولفه های اون صفر باشند.
مثلا [0 0 0 0]
اگر معادله هم همچین جوابی داشته باشه به به جوابش میگیم trivial solution
ضرورت
Unimportant or of little value
absurd
مهمل
بی اهمیت، بدیهی
بی اهمیت، جزیی
بیهوده
پیش پا افتاده
مقدار ناچیز
Compared to her problems, our problems seem trivial.
در مقابل مشکلاتش، مشکلات ما ناچیز است.
بدیهی - ناچیز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس