objective

/əbˈdʒektɪv//əbˈdʒektɪv/

معنی: هدف، منظور، مقصود، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی، حالت مفعولی
معانی دیگر: واقعی، دارای وجود خارجی، فراهستی، (هنر و ادب و نقد ادبی و غیره - وابسته به شی و ویژگی های آن نه افکار کسی که به شی نگاه می کند) برون آختی، واقع بینانه، ابژکتیو، واقعیت گرا، بی نظر، بی غرض، ناسوی دار، بی غرضانه، بی طرفانه، (آزمون) چند پرسشی، چند گزینه ای، (انتخاب) چند تایی، (گزینش) درست و غلط، (آزمون) عینی، (آزمون) پاسخ گزینی، آماج، مقصد، قصد، (دستور زبان) مفعولی، پوییده، (پزشکی - وابسته به نشانه های بیماری که علاوه بر خود بیمار برای دیگران نیز آشکارند) بیرونی، برون نما، هرآیند، در هستی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a goal or purpose toward which one's efforts are directed; aim.
مترادف: aim, goal, intent, intention, purpose, target
مشابه: ambition, aspiration, design, destination, end, idea, mark, mission, object, plan, point, purport

- Our objective was to convince the town council that bicycle paths are needed in these neighborhoods.
[ترجمه گوگل] هدف ما این بود که شورای شهر را متقاعد کنیم که مسیرهای دوچرخه در این محله ها مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان] هدف ما این بود که شورای شهر را متقاعد کنیم که مسیرهای دوچرخه سواری در این مناطق مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What is your objective in doing this research?
[ترجمه امید دیوشلی] مراد حقیقی شما از انجام این پژوهش چیست ؟
|
[ترجمه گوگل] هدف شما از انجام این تحقیق چیست؟
[ترجمه ترگمان] هدف شما در انجام این تحقیق چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in optical instruments such as telescopes and microscopes, the lens closest to the object being observed.
مشابه: lens, optic

(3) تعریف: in grammar, the objective case, or a word form in this case, such as "them".
مترادف: accusative
صفت ( adjective )
مشتقات: objectively (adv.), objectiveness (n.)
(1) تعریف: not influenced by personal prejudice or feelings; unbiased.
مترادف: fair, impartial, unbiased, unprejudiced
متضاد: subjective
مشابه: detached, disinterested, dispassionate, equitable, evenhanded, impersonal, just, neutral, open-minded, sober

- I considered her problem in the most objective way I could.
[ترجمه ساناز] من مشکل او را با بی طرفانه ترین راهی که میتوانستم در نظر گرفتم.
|
[ترجمه گوگل] من مشکل او را به عینی ترین شکلی که می توانستم در نظر گرفتم
[ترجمه ترگمان] من مشکل او را به بهترین وجهی که می توانستم به آن فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was difficult for the parents to be objective about their own child's performance.
[ترجمه حسین] برای والدین دشوار بود که نگاه واقع بینانه ای به عملکرد فرزندشان داشته باشند
|
[ترجمه گوگل] برای والدین دشوار بود که در مورد عملکرد فرزندشان عینی باشند
[ترجمه ترگمان] برای والدین دشوار بود که در مورد عملکرد کودک خود هدف قرار دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having reality or tangible existence independent of the observer.
مترادف: actual, real, tangible
متضاد: subjective
مشابه: corporeal, material, palpable, physical

- These are objective facts and cannot be argued away.
[ترجمه گوگل] اینها حقایق عینی هستند و نمی توان آنها را مورد بحث قرار داد
[ترجمه ترگمان] اینها حقایق عینی هستند و نمی توان آن ها را مورد بحث قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of or pertaining to an object.

(4) تعریف: in grammar, denoting or concerning the case of a word used as the object of a verb or preposition.
مترادف: accusative

جمله های نمونه

1. objective reality
واقعیت عینی

2. an objective analysis
تجزیه و تحلیل بی غرضانه،تحلیل واقع بینانه

3. an objective description
شرح واقع بینانه (عینی)

4. an objective painting
نقاشی ابژکتیو (واقعیت گرا)

5. an objective report
یک گزارش بی طرفانه

6. an objective test
آزمون عینی

7. the objective case
حالت مفعولی

8. try to be as objective as you can
سعی کن تا میتوانی بی غرض باشی.

9. he did not gain his objective
او به هدف خود نرسید.

10. His objective was to finish by October.
[ترجمه ناصر] میخواست تا اکتبر تمومش کنه
|
[ترجمه گوگل]هدف او این بود که تا اکتبر تمام شود
[ترجمه ترگمان]هدف او این بود که تا اکتبر تمام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The main objective of this meeting is to give more information on our plans.
[ترجمه گوگل]هدف اصلی این جلسه ارائه اطلاعات بیشتر در مورد برنامه های ما است
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی این جلسه دادن اطلاعات بیشتر در مورد برنامه های ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We should make an objective appraisal of his job.
[ترجمه زباری] باید یک ارزیابی بی طرفانه از کارکرد او انجام دهیم.
|
[ترجمه گوگل]ما باید یک ارزیابی عینی از شغل او داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]ما باید یک ارزیابی عینی از کار او ایجاد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her main/prime objective now is simply to stay in power.
[ترجمه گوگل]هدف اصلی/اصلی او اکنون صرفاً ماندن در قدرت است
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی و اصلی او این است که در قدرت بمانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My sole objective is to make the information more widely available.
[ترجمه گوگل]تنها هدف من این است که اطلاعات را به طور گسترده در دسترس قرار دهم
[ترجمه ترگمان]تنها هدف من این است که اطلاعات را بیشتر در دسترس قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The objective of the research is to gain a better insight into labour market processes.
[ترجمه گوگل]هدف این تحقیق به دست آوردن بینش بهتری از فرآیندهای بازار کار است
[ترجمه ترگمان]هدف این تحقیق، کسب شناخت بهتر در فرآیندهای بازار کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We must hold by the objective laws to do anything.
[ترجمه گوگل]برای انجام هر کاری باید قوانین عینی را رعایت کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید قوانین عینی را برای انجام هر کاری نگه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A clear objective was set and adhered to.
[ترجمه گوگل]هدف مشخصی تعیین شد و به آن پایبند بود
[ترجمه ترگمان]یک هدف روشن تنظیم و مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Her principal objective was international fame as a scientist.
[ترجمه گوگل]هدف اصلی او شهرت بین المللی به عنوان یک دانشمند بود
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی او شهرت جهانی به عنوان یک دانشمند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هدف (اسم)
object, cause, objective, point, sight, aim, purpose, target, goal, mark, prick, scope, butt, bourgeon, bourn, bourne, burgeon, victim, parrot, quintain

منظور (اسم)
meaning, end, objective, aim, purpose, intent, intention, goal

مقصود (اسم)
meaning, object, end, objective, desire, aim, purpose, intention, goal, hanker, craving

بی طرف (صفت)
neutral, just, objective, neuter, impartial, dispassionate, disinterested, non-partisan, unaligned

عینی (صفت)
genuine, identical, identic, exact, objective, visual

برونی (صفت)
outside, objective, exogenous

مفعولی (صفت)
objective

قابل مشاهده (صفت)
objective, observable

علمی و بدون نظر خصوصی (صفت)
objective

حالت مفعولی (صفت)
accusative, dative, objective

تخصصی

[سینما] حرکت واقعی و عینی - ریتم عینی - عینی
[عمران و معماری] هدف
[کامپیوتر] هدف .
[صنایع غذایی] قابل مشاهده، بی ط رف، علمی و بدون نظ ر خصوصی، حالت
[زمین شناسی] شیئی، واقع نگر لنز یا عدسی شیئی، عدسی یا عدسیهایی که تصویری از جسم مورد بررسی را در صفحه کانونی بخش چشمی یک میکروسکوپ یا تلسکوپ، به وجود آورده اند. مترادف: object glass؛ objective lens.
[صنعت] مقصد، هدف، آرمان
[حقوق] عینی، واقعی، خارجی، هدف، مقصود، بی طرف
[نساجی] عدسی شیئی میکروسکوپ
[ریاضیات] عینی، هدف، منظور، مقصود، برونی، عملی

انگلیسی به انگلیسی

• aim, purpose, goal; objective case (grammar)
impartial, unbiased; existing outside of the mind; relating to or characteristic of a direct object (grammar); expressing or dealing with facts
your objective is what you are trying to achieve.
objective information is based on facts.
if someone is objective, they base their opinions on facts, rather than on their feelings.

پیشنهاد کاربران

هدف ( اسم ) : مقصود یا منظور ■ ( صفت ) : 1. فراهستی:دارای وجود مستقل از ذهن هر فرد 2. بی طرفانه: تحت تأثیر هیچ گونه سوگیری یا تعصب ناشی از احساسات شخصی 3. عینی: مربوط به نشانه های بیماری که توسط شخص دیگری قابل مشاهده است تا اینکه توسط فردی که بیمار است قابل تشخیص باشد.
نیّت، مقصود
براختی
☑️ بَراختی، اُبژه ای
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: برآختی

⚫ نگارش به خط لاتین: Barāxti

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

هدف، مسئولیت
my objective was to mop the house but now it's your turn
بدون سوگیری
واقع گرایانه
اگر صفت باشد:ناسودار، ناسوگیرانه، ( متضاد biased به معنای سودار یا سوگیرانه که صفت های اسم سوگیری می باشند. اگرچه ناسوگیرانه در جایگاه قید برای ترجمه objectively مناسب تر است )
SUBJECTIVE :
based on feelings or opinions rather than facts
OBJECTIVE :
based on facts rather than feelings or opinions
Example :
The concept of beauty is very subjective and is based on individual perception. Everyone has a different definition of which is the most beautiful religion in the world, so attempting to answer this question with an objective answer is impossible. Furthermore, attempting to assess or compare the beauty or
...
[مشاهده متن کامل]

appearance of any religion would not be respectful to individuals from all religions. Instead, take time to learn about each of
the world's religions and appreciate the beauty in each one in it own respect.

( صفت ) مبتنی بر واقعیت و نه اعتقاد شخصی یا احساس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : object / objectify
✅️ اسم ( noun ) : object / objection / objectivity / objectification / objective / objector
✅️ صفت ( adjective ) : objective / objectionable
✅️ قید ( adverb ) : objectively
objective
شی محور - موضوع محور - برون محور - برون نگر - برون سو
در مقابل subjective ( سلیقه ای، شخصی )
فرد محور - نگاه محور - درون محور - درون نگر - درون سو
عین گرا
Aim, purpose , goal
1 - هدف
The main objective of this meeting is to give more information on our plans.
هدف اصلی این جلسه، دادن اطلاعات بیشتر درباره برنامه های ماست.
the government's policy objectives
اهداف سیاسی حکومت
2 - عینی، واقعی، براساس واقعیت
* اگر "صفت" باشد:
۱. ملموس
۲. عینی
۳. مفعولی
* اگر "اسم" باشد:
۱. هدف
objective ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: شیئی
تعریف: عدسی یا سامانۀ اپتیکی در ابزارهای نوری که نخستین پرتوهای نور را از شی‏ء دریافت و تصویر اولیه را ایجاد می‏کند
هدف ؛ واقعی ؛ بی طرف
– His main objective now is to stay in power
– The campaign failed to achieve its objectives
– These are objective facts
– an objective and impartial report
– Try to be as objective as you can
– It is impossible to be completely objective
objective ( adj ) = unbiased ( adj )
به معناهای : بی طرف، بی غرض، عاری از تعصب، منصفانه
عینی
objective ( adj ) = impartial ( adj )
به معناهای: بی طرف، بی غرض
[adj]
A: Your a sucker for my work, so I shouldn't get excited
B: Oh, no. That's not true. I mean, I'm objective
✅ ( هنر و ادب و نقد ادبی و غیره - وابسته به شی و ویژگی های آن نه افکار کسی که به شی نگاه می کند ) ،
واقع بینانه، واقعیت نگر، ناسوی دار، بی غرضانه، بی طرفانه
حقیقت گرا: این واژه یعنی وابسته به آن چیزی که درباره آن معرفت جویی می کنیم و ویژگی های آن، نه فکر و رأی و احساس کسی که آن چیز را تفحّص می کند، به عبارتی معرفت آن طور که هست و از حقایق برگرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]
دکتر زیباکلام از معادل آفاقی استفاده کرده است به معنی جهان هستی، همه جهان و مردمانش. پیشنهاد ما حقیقت گرا است دایر بر معرفتی که به حقیقت نزدیک است و پیرامون آن می چرخد زیرا بشر نمی تواند مدعی شود معرفتی که به دست آورده است حقیقت ناب و غایی است. بشر تنها می تواند مدعی شود فلان معرفت با نهایت دقت و برپایه پیشرفته ترین فنونی به دست آمده است که همه دانشوران بر آن اجماع دارند. غیر از آفاقی از معادل های دیگری نیز استفاده می شود که گویا عینی در زمره رایج ترین هاست. اما عینی و دیگر معادل ها هم دقیق نیستند چون بر حقیقی و واقعی دلالت دارد.

verifiable
existing
manifest

Actual
Factual
موجود ( در )
واقعی
هدف یا مقصودی که برای آن تلاش شود
شهودی
هو
یکی از معانی ان فرافکنی هست.
در مورد علائم بیماری
Objective:قابل مشاهده
Subjective:غیر قابل مشاهده
چیزی که نمیتوان درباره اش نظر داد و از نظر افراد مختلف محض و قانون است
مثلا در امتحان شفاهی چون نظر دو معلم متفاوت است اون امتحان subjective هست ولی در امتحان کتبی چون قابل نظر دادن نیست و بر اساس نوشته هست اون امتحان objective هست
● هدف ( اسم )
● واقع بینانه، عینی ( صفت )
1. هدف
2. مقصد
3. واقعی، بر اساس حقیقت، واقع بین
4. عینی، قابل مشاهده
در جایگاه اسم
1 - my main objective : هدف/goal
در جایگاه صفت
2 - objective reports : واقعی/عینی
( اسم noun )
مترادف با :thing, article, item
موضوع، چیز، مبحث
کمی
عینی
قابل مشاهده
هدف
وسیله
هدف مخصوصا اهداف کاری، سیاسی و نظامی که براش تلاش میکنی، بی طرفانه و منصفانه
بی طرف، منصف
[حقوق] موضوعی
دیداری ، نمایشی
دیده شدنی ، در دید ، در چشم
نمادی ، نمودی ، نمود یافته
هدفمند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس