handy

/ˈhændi//ˈhændi/

معنی: اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود
معانی دیگر: نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت، آنچه که راندن آن آسان است، دم دست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: handier, handiest
(1) تعریف: easily available or accessible.
مترادف: accessible, convenient, on hand, ready
متضاد: unhandy
مشابه: available, nearby, reachable

- Do you have a pencil handy?
[ترجمه shamim] آیا مداد دم دستت هست؟
|
[ترجمه گوگل] آیا مداد دستی دارید؟
[ترجمه ترگمان] آیا مداد به دست دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: useful or convenient.
مترادف: practical, useful
متضاد: inconvenient, unhandy
مشابه: convenient, expedient, foolproof, functional, helpful, ingenious, nifty, serviceable, wieldy

- A pocket knife can be a handy tool.
[ترجمه گوگل] یک چاقوی جیبی می تواند ابزار مفیدی باشد
[ترجمه ترگمان] چاقوی جیبی می تواند ابزاری مفید باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's handy to have a grocery store nearby.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] خوبه که یک فروشگاه مواد غذایی در نزدیکی خودمان داشته باشیم.
|
[ترجمه Behzad] یک مغازه بقالی نزدیک داشتن قابل استفادس
|
[ترجمه گوگل] داشتن یک فروشگاه مواد غذایی در نزدیکی شما بسیار مفید است
[ترجمه ترگمان] برای داشتن یک فروشگاه مواد غذایی در آن نزدیکی مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: skilled at performing a variety of tasks or functions.
مترادف: adroit, clever, deft, dextrous
متضاد: inept
مشابه: adept, proficient, skilled, skillful, versatile

- He's handy in the kitchen.
[ترجمه گوگل] او در آشپزخانه دستی است
[ترجمه ترگمان] تو آشپزخونه به درد میخوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's become handy with all the farm equipment.
[ترجمه اسحاقی] او در استفاده از همه تجهیزات مزرعه مهارت پیدا کرده است
|
[ترجمه گوگل] او با تمام تجهیزات مزرعه دستی شده است
[ترجمه ترگمان] او با تمام تجهیزات کشاورزی در دسترس خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a handy boat
کشتی که آسان رانده می شود

2. a handy device
وسیله ی بی دردسر

3. his good looks came in handy
قیافه ی خوب او خیلی به دردش خورد.

4. the station was located in a handy place
ایستگاه در محل نزدیکی قرار داشت.

5. A good tool-box is a handy thing to have in the house.
[ترجمه گوگل]یک جعبه ابزار خوب یک چیز مفید برای داشتن در خانه است
[ترجمه ترگمان]یک ابزار خوب می تواند یک کار مفید برای داشتن در خانه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's quite a handy little tool.
[ترجمه گوگل]این یک ابزار کوچک بسیار مفید است
[ترجمه ترگمان]این یک ابزار کوچک مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is handy with any instrument.
[ترجمه هلیا] او با هر ابزاری راحت است
|
[ترجمه گوگل]او با هر ابزاری دستی دارد
[ترجمه ترگمان]او هر ابزاری را دم دست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This is a handy little safety box.
[ترجمه گوگل]این یک جعبه ایمنی کوچک و مفید است
[ترجمه ترگمان]این یک جعبه کوچک ایمنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Have you seen this handy little gadget - it's for separating egg yolks from whites.
[ترجمه گوگل]آیا این ابزار کوچک مفید را دیده اید - برای جدا کردن زرده تخم مرغ از سفیده است
[ترجمه ترگمان]آیا شما این ابزار کوچک مفید را دیده اید - این برای جدا کردن زرده تخم مرغ از سفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Our flat is very handy for the schools.
[ترجمه گوگل]آپارتمان ما برای مدارس بسیار مناسب است
[ترجمه ترگمان]آپارتمان ما برای مدارس بسیار مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A few more traveler's checks may come in handy on holiday.
[ترجمه گوگل]چند چک مسافرتی دیگر ممکن است در تعطیلات مفید باشد
[ترجمه ترگمان]چند چک مسافرتی دیگر ممکن است در روز تعطیل مفید واقع شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The extra money came in very handy.
[ترجمه گوگل]پول اضافی بسیار مفید بود
[ترجمه ترگمان]پول اضافی بسیار مفید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The ladder is a handy size for using in the house.
[ترجمه اسحاقی] نردبان یک سایز کاربردی برای استفاده در خانه است.
|
[ترجمه گوگل]نردبان یک اندازه مفید برای استفاده در خانه است
[ترجمه ترگمان]نردبان یک سایز مفید برای استفاده در خانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My extra earnings came in very handy.
[ترجمه گوگل]درآمد اضافی من بسیار مفید بود
[ترجمه ترگمان]درآمد اضافی من بسیار مفید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Here's a handy tip for removing stains from clothing.
[ترجمه گوگل]در اینجا یک نکته مفید برای از بین بردن لکه از روی لباس آورده شده است
[ترجمه ترگمان]این یک نکته مفید برای از بین بردن لکه ها از لباس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اماده (صفت)
able, apt, ready, provided, present, stock, handy, beforehand, presentient, fresh, prompt

قابل استفاده (صفت)
abusive, usable, available, useful, operational, utilizable, handy, operative, instrumental, presumable, serviceable

دم دستی (صفت)
accessible, handy, standby

ماهر (صفت)
capable, slick, great, handy, understanding, industrious, cunning, adept, skilled, expert, skillful, proficient, skilful, dexterous, adroit, deft, dextrous, light-footed, light-handed, ingenious, workmanlike, workmanly, natty, sciential, wieldy

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

سودمند (صفت)
good, available, useful, handy, subservient, conducive, advantageous, beneficial, lucrative, constructive, beneficent, commodious, salubrious, fructuous, instrumental, purposive, serviceable, salutary

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

موجود (صفت)
ready, present, stock, available, handy, going, real, existing, existent, extant

روان (صفت)
clear, handy, easy, spirit, current, versatile, fluid, liquid, smooth, glib, fluent, cursive, profluent, voluble

دستی (صفت)
handy, portable, manual, handmade, handworked

مقتدر (صفت)
mighty, handy, strong, light-handed, powerful, knacky

بسهولت قابل استفاده (صفت)
handy

سهل الاستعمال (صفت)
handy

بادست انجام شده (صفت)
handy

استاد در کار خود (صفت)
handy

انگلیسی به انگلیسی

• useful; convenient; close; skilled
something that is handy is useful and easy to use.
a thing or place that is handy is nearby and convenient; an informal use.
someone who is handy with a particular thing is skilful at using it; an informal use.

پیشنهاد کاربران

Come in handy : بدرد بخور - مفید - چیزی که یه روز به کار آدم میاد
1. ماهر. چیره دست 2. خوش دست. راحت. اسان 3. مفید 4. در دسترس. نزدیک. دم دست
مثال:
these paints are handy for touching up small areas
این رنگ ها برای ترمیم کردن سطوح کوچک آسان و راحت هستند.
practical
سودمند
it is handy to have a good debugger available in your toolkit.
در دسترس داشتن یک دیباگر خوب در جعبه ابزارتان سودمند است.
useful
خوش دست و پنجه
خوش دست
با دسترسی بالا ( برای محله و خونه استفاده میکنن )
چابک و ماهر
البته فکر کنم گاهی اوقات معنی فنی ( مثلا آدم فنی ) هم میده
فرز و چابک
● مفید
● دم دست
● حرفه ای در کار کردن با handy with
کاربردی
پرکاربرد
چند تا معنی میده:1 - مفید ( به دردبخور ) 2 - ( inf ) :نزدیک و دم دست3 - ماهر ( معمولا ابزار ) :که با with میاد.
در دسترس، دم دست، نزدیک
= Convenient
New York is a handy place to live.
ماهر
دم دست
دم دست
آسان
قابل استفاده
راحت و آسوده
آسان کاربرد
easily or effectively used
convenient or useful
easy to manage or handle
بدردبخور
استاد در کار خود
با کاربری آسان
مثال:
handy wrapping machine
دستگاه لفافه پیچ با کاربری آسان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس