shoot

/ˈʃuːt//ʃuːt/

معنی: درد، انشعاب، فرزند، رگه معدن، رویش انشعابی، رویش شاخه، حرکت تند و چابک، رها کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، زدن
معانی دیگر: (به سرعت - در امتداد یا در میان چیزی) گذشتن، حرکت کردن، مانند تیر رفتن، (به سرعت) به حرکت در آوردن، بردن، مثل برق راه انداختن، (مثلا در چاهک) خالی کردن، ریختن، (با بی دقتی) قرار دادن، (بیرون) افکندن، بیرون زدن، فشاندن، چفت در را کشیدن (بستن یا باز کردن)، (با: with) رنگارنگ کردن، رنگ آمیزی کردن، (رنگ ها را ) در آمیختن، (ناگهان) بیرون آمدن، بیرون زدن یا دادن یا پراندن، (گیاه) جوانه زدن، (گل یا برگ و غیره) درآوردن، (سریع) رستن، جوانه زنی، رشد سریع، تنیدن، (گلوله و غیره) در کردن، (موشک و غیره) انداختن، شلیک کردن، (تیر) زدن، (پرسش یا نگاه و غیره) کردن، (حرف و غیره) زدن، (نجوم - با زاویه سنج) فرازیابی کردن (ستارگان)، (با دوربین عکاسی یا فیلمبرداری و غیره) عکس گرفتن، (فیلم یا عکس) برداشتن، (مواد مخدر به ویژه هروئین را با آمپول) زدن، تزریق کردن، (برخی ورزش ها مانند بسکتبال و فوتبال - توپ را) شوت کردن، پراندن، فوران کردن، فواره زدن، جهش کردن، (درد و غیره) تیر کشیدن، زوک زوک کردن، درد (ناگهان و شدید)، تیر اندازی، شکار، نشانه گیری، قلمه، ستاک، پای جوش، شاخریزه، تیرباران کردن، شکار کردن (با سلاح)، (برخی بازی ها) بازی کردن، (لنگر یا تور ماهیگیری و غیره) انداختن، (پول و فرصت و وقت و غیره) از دست دادن، به هدر دادن، حرام کردن، (امریکا - خودمانی - باشتاب) فرستادن یا دادن، فواره زنی، (موشک و غیره) پرتاب، (معدن) شاخه ی سنگ کانی، شاخه ی کانه، رگه ی کوچک، (ندا حاکی از نومیدی یا دلزدگی یا تنفر) اه !، کوفت !، درک !، وای !، درکردن گلوله وغیره، رها کردن از کمان وغیره، سوزش داشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shoots, shooting, shot
(1) تعریف: to hit, wound, destroy, or kill with a gun, arrow, or other missile.
مشابه: gun, pop

- The hunter shot a deer.
[ترجمه گوگل] شکارچی به آهو شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] شکارچی به گوزن شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fire (a weapon).
مشابه: discharge, fire

- He shot his gun at the target.
[ترجمه ترجمه گر] آن مرد به سمت هدفش شلیک کرد
|
[ترجمه گوگل] اسلحه اش را به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause (a missile) to fly forth.
مشابه: discharge, issue

- The rancher shot three bullets from his rifle.
[ترجمه امین جهانگرد] گاوچران با تفنگش سه گلوله شلیک کرد
|
[ترجمه گوگل] دامدار از تفنگ خود سه گلوله شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] The سه گلوله از تفنگش شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to send forth rapidly (statements or questions).

- The reporters shot questions at him for thirty minutes.
[ترجمه گوگل] خبرنگاران به مدت 30 دقیقه به او سؤال کردند
[ترجمه ترگمان] خبرنگاران سی دقیقه به او سوال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to emit (rays of light or the like).
مشابه: issue

- The sun shoots its rays into space.
[ترجمه گوگل] خورشید پرتوهای خود را به فضا پرتاب می کند
[ترجمه ترگمان] خورشید اشعه خود را به فضا پرتاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: in sports, to propel (a ball), esp. towards a goal.

- The hockey player shot the puck into the goal.
[ترجمه گوگل] بازیکن هاکی توپ را به سمت دروازه شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] بازیکن هاکی توپ را به دروازه شوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to cause to extend suddenly.
مشابه: poke

- She shot her finger at him.
[ترجمه گوگل] انگشتش را به سمت او شلیک کرد
[ترجمه ترگمان] او انگشتش را به سوی او پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He shot out his leg and deflected the ball.
[ترجمه گوگل] او به پایش شوت زد و توپ را دفع کرد
[ترجمه ترگمان] او پا به زمین گذاشت و توپ را منحرف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to take a photograph of or record on film.
مترادف: film, photograph

- I'd like to shoot the models in front of the fountain now.
[ترجمه امین جهانگرد] الان دوست دارم جلوی فواره از مدل ها عکس بگیرم
|
[ترجمه گوگل] دوست دارم الان جلوی چشمه از مدل ها عکس بگیرم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم که در مقابل فواره به مدل ها شلیک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They shot the actors in the opening scene early this morning.
[ترجمه MaryMary] آنها از بازیگران برای صحنه های آغازین فیلمبرداری کردند
|
[ترجمه گوگل] آنها صبح امروز در صحنه افتتاحیه به بازیگران شلیک کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها صبح زود به بازیگران در صحنه افتتاحیه شلیک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hired someone to shoot the wedding.
[ترجمه امین جهانگرد] به یکی پول دادیم از عروسی فیلم برداری کنه
|
[ترجمه گوگل] ما یک نفر را برای فیلمبرداری عروسی استخدام کردیم
[ترجمه ترگمان] ما یکی رو استخدام کردیم که به عروسی شلیک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The movie was shot in France.
[ترجمه گوگل] این فیلم در فرانسه فیلمبرداری شده است
[ترجمه ترگمان] فیلم در فرانسه فیلمبرداری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: (slang) to inject (illegal drugs).

- He's been shooting heroin since the band went on the road.
[ترجمه گوگل] از زمانی که گروه به جاده رفتند، او هروئین شلیک می کرد
[ترجمه ترگمان] از وقتی که گروه تو راه رفتن به هروئین شلیک کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to fire or discharge a missile or missiles from a weapon.
مشابه: discharge, fire, gun, loose, open up, pop

- Please don't shoot!
[ترجمه گوگل] لطفا شلیک نکنید!
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم شلیک نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He shot at the rabbit, but his bullet hit the tree.
[ترجمه گوگل] به خرگوش شلیک کرد اما گلوله اش به درخت اصابت کرد
[ترجمه ترگمان] به خرگوش شلیک کرد، اما گلوله به درخت اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move with great speed (usu. fol. by around, by, out, or the like).
مشابه: flash, fly, jet, streak

- The car shot by us.
[ترجمه گوگل] ماشین تیر خورده توسط ما
[ترجمه ترگمان] ماشین به طرف ما شلیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to take photographs or moving pictures.

- He took his camera and was shooting all afternoon.
[ترجمه گوگل] دوربینش را گرفت و تمام بعدازظهر مشغول عکاسی بود
[ترجمه ترگمان] او دوربینش را برداشت و تمام بعد از ظهر عکاسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in sports, to propel a ball, esp. at a goal.

- Let's take turns; you shoot first.
[ترجمه امین جهانگرد] بیا نوبتی شوت کنیم، اول تو شوت بزن
|
[ترجمه Moonlight] بیا نوبتی شلیک ( تیراندازی ) کنیم، اول تو شلیک کن.
|
[ترجمه گوگل] بیایید به نوبت باشیم؛ شما اول شلیک کنید
[ترجمه ترگمان] نوبت توست، اول شلیک کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to flow through.
مشابه: spout

- A pain shot down his leg.
[ترجمه گوگل] درد پایش را فرو برد
[ترجمه ترگمان] درد پایش به زمین خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to put forth buds, as a tree.

- The oak tree usually shoots around the beginning of May.
[ترجمه گوگل] درخت بلوط معمولاً در اوایل اردیبهشت ماه جوانه می زند
[ترجمه ترگمان] درخت بلوط معمولا در اوایل ماه می جوانه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: shooter (n.)
(1) تعریف: the act of shooting a firearm, bow, or the like.

(2) تعریف: a shooting contest or a hunting expedition.

- The boys went along on the turkey shoot.
[ترجمه گوگل] پسرها با بوقلمون شلیک کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها با شلیک بوقلمون کنار رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a bit of new growth, as on a plant, bush, or tree.

- She was pleased to see a new shoot on her aloe plant.
[ترجمه فرشاد] او ( مونث ) از دیدن یک جوانه ی جدید روی گیاه آلئوورا یش خرسند و راضی بود
|
[ترجمه گوگل] او از دیدن یک شاخه جدید روی گیاه آلوئه خود خوشحال شد
[ترجمه ترگمان] او از دیدن یک عکس جدید روی گیاه آلوئه ورا خوشحال شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a photography or filming session.

- The models were ready for the shoot, but the photographer was late.
[ترجمه گوگل] مدل ها برای عکاسی آماده بودند، اما عکاس دیر کرده بود
[ترجمه ترگمان] مدل ها آماده عکاسی بودند، اما عکاس دیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was exciting to be present at the movie shoot.
[ترجمه گوگل] حضور در فیلمبرداری فیلم هیجان انگیز بود
[ترجمه ترگمان] جالب بود که در عکاسی فیلم حضور داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. shoot if you must!
اگر مجبوری تیراندازی کن !

2. shoot (or bat) the breeze
(امریکا - خودمانی) گپ زدن،اختلاط کردن،وراجی کردن

3. shoot at (or for)
(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)،هدفگیری کردن،کوشیدن

4. shoot down
1- سرنگون کردن،به زیر افکندن 2- (خودمانی) ردکردن،وازدن،تباه کردن

5. shoot from the hip
عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن،نسنجیده کار کردن

6. shoot off one's mouth
(امریکا - خودمانی) 1- با بی فکری حرف زدن،نسنجیده سخن گفتن،حرف پراندن 2- پز دادن،رجز خواندن

7. shoot one's bolt
آخرین تیر خود را رها کردن،آخرین کوشش خود را کردن

8. shoot straight
صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

9. shoot the bull
(امریکا - خودمانی) گپ زدن،حرف خودمانی زدن

10. shoot the works
1- (قمار) موجودی خود را شرط بندی کردن،رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

11. shoot the works
(امریکا - خودمانی) 1- (پوکر) رست زدن،همه چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن،شدیدا تقلا کردن

12. shoot up
1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

13. to shoot a missile
موشک انداختن

14. to shoot a rifle
تفنگ در کردن

15. to shoot a round of gulf
یک دور گلف بازی کردن

16. to shoot an arrow
تیر انداختن (با کمان)

17. to shoot an arrow home
پیکان را به هدف زدن

18. to shoot an elevator up ward
آسانسور را مثل برق بالا بردن

19. to shoot laser beams at the moon
پرتو لیزر به ماه انداختن

20. to shoot marbles
تیله بازی کردن

21. to shoot the rapids in a canoe
با قایق از رود پر شیب تند سرازیر شدن

22. to shoot wild
دیوانه وار تیراندازی کردن

23. some snakes shoot their venom
برخی مارها زهر خود را پرتاب می کنند.

24. we don't shoot traitors, we hang them
ما خائن ها را تیرباران نمی کنیم،آنها را به دار می زنیم.

25. a wild turkey shoot
شکار بوقلمون وحشی

26. he likes to shoot rabbits
او دوست دارد خرگوش شکار کند.

27. he managed to shoot back the bolt
او هر جوری که بود چفت را کشید عقب.

28. does a porcupine really shoot its spines?
آیا جوجه تیغی واقعا تیغ می پراند؟

29. the officer instructed the soldiers to shoot
افسر به سربازان دستور تیراندازی داد.

30. with this camera you can easily shoot birds in flight
با این دوربین به آسانی می توانید از پرندگان در حال پرواز عکس بگیرید.

مترادف ها

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

انشعاب (اسم)
branch, tributary, offshoot, split, divergence, ramification, shoot, embranchment

فرزند (اسم)
issue, root, progeny, offset, child, produce, son, sprout, offspring, daughter, scion, shoot

رگه معدن (اسم)
shoot, lode

رویش انشعابی (اسم)
shoot

رویش شاخه (اسم)
shoot

حرکت تند و چابک (اسم)
shoot

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

عکسبرداری کردن (فعل)
shoot, photo, photograph

گلوله زدن (فعل)
shoot

رها شدن (فعل)
shoot

امپول زدن (فعل)
shoot

فیلمبرداری کردن (فعل)
shoot

درد کردن (فعل)
shoot

درکردن (فعل)
discharge, loose, shoot

سبز شدن (فعل)
grow, green, germinate, sprout, shoot

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

جوانه زدن (فعل)
grain, tiller, branch, nip, leaf, bud, erupt, peep, germinate, sprout, burgeon, shoot

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

تخصصی

[فوتبال] شوت
[نساجی] پود - نخ پود - پود قالی

انگلیسی به انگلیسی

• newly grown plant stem; bud, sprout; act of firing a weapon; hunting expedition; shooting competition; act of photographing; photography or filming session; launch of a missile or artillery shell
fire a weapon; injure or kill a person or animal by gunfire; hunt; radiate, emit; film, photograph; launch a missile or artillery shell; germinate, sprout; throw, project, cast; pass quickly
to shoot means to fire a bullet from a gun.
to shoot a person or animal means to kill or injure them by firing a gun at them.
if you shoot an arrow, you fire it from a bow.
to shoot in a particular direction means to move in that direction quickly and suddenly.
if you shoot a glance at someone, you look at them quickly and briefly; a literary use.
when a film is shot, it is photographed using film cameras.
when someone shoots in a game such as football or hockey, they try to score by suddenly sending the ball towards the goal.
a shoot is also a plant that is beginning to grow, or a new part growing from a plant or tree.
see also shooting, shot.
if someone shoots down an aeroplane or helicopter, they make it fall to the ground by hitting it with a bullet or missile.
if something shoots up, it grows or increases very quickly.

پیشنهاد کاربران

mean of shootwhen talking:
Slang To begin talking. Often used in the imperative: I know you have something to tell me, so shoot!
وقتی در مکالمه استفاده می شه به معنای حرف بزن، بپرس.
مودبانه shit به معنای گند زدن.
shoot: تیر اندازی کردن
[کشاورزی و باغبانی]
نو رُست ، نو رسته
اندام هوایی گیاه ( ساقه و برگ ) ، شاخه نورسته
شلیک کردن
shoot
واژه مصوب : ستاک
حوزه : مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل
تعریف : اندام های هوایی ای که در امتداد محور گیاه رو به بالا رشد می کنند
[کشاورزی]
رُسته ، روییده ، سَرزده
1 شلیک ک دن
۲جوانه و غنچه
عکس گرفتن
لعنتی
Shoot معنی دیگرش موکول کردن هم می شه
برای مثال جمله :
Let's shoot for next week
"!Oh, Shoot"
" اَه، لعنتی!"
used to tell someone else they should speak
"Shoot" is a slang term for "okay" or "affirmative, " and is often used as an acknowledgment or confirmation in conversation.
اصطلاح عامیانه
بفرما، بله
...
[مشاهده متن کامل]

1. "Can you pick up some milk on your way home from work?" "Shoot, I can definitely do that for you!"
2. "I'm going to head out for a bit, be back later. " "Shoot, take your time, we'll be here. "
3. "Do you need me to help you move those boxes?" "Nah, I got it. " "Shoot, let me know if you change your mind. "
4. "Hey, do you want to grab lunch together today?" "Sounds good to me!" "Shoot, I'll meet you at noon. "
5. "I'm sorry, I can't make it to your party this weekend. " "Oh, no worries!" "Shoot, we'll catch up soon. "

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/shoot
معنی اصلیش "شلیک کردن" است.
اما گاهی ب عنوان حرف ندا استفاده میشه و ب معنای "اَه، لعنتی" است
Shoot! I've forgotten my book
گاهی هم ب معنای "بگو" استفاده میشه
You want to tell me something? OK, shoot
( محاوره ) : سوالت را بپرس.
shoot ( ورزش )
واژه مصوب: پرتاب
تعریف: در بسکتبال، راندن یا انداختن توپ به طرف سبد
فیلم برداری، شلیک کردن، جوانه زدن
Your arrow will not hit the target 100% if you do not shoot.
شوتیدن.
شلیکیدن.
گاهی به معنای 《 دست از سر کسی برداشتن》ممکن باشه؛
مثلا توی فیلمی، دختره که از دست وراجی برادرش کلافه شده بود، بهش گفت:
would you please shoot me
که منظورش همون ( میشه لطفا دست از سر کچل من بردای ) یا ( میشه منو به حال خودم رهام کنی ) و. . . ست.
در زیست شناسی : ساقه
shoot the show
در فیلم نقش اجرا کردن
رسیدن، دست یافتن
You will shoot to page one within 30 to 60 days.
طی ۳۰ تا ۶۰ روز به صفحه اول می رسید ( دست می یابید ) .
معنی که زیاد داره و مهمترینش همون شلیک کردن هستش، اما اصطلاح جالبش وقتی هست که میخوای به کسی بگی "بگو"
A:I have some questions
!B: ok, shoot
معانیش زیاده و بستگی به مبحث داره. در فیزولوژی و بیولوژی به معنای رشد شاخه/جوانه زدن/ سبزشدن/ رویش ویا جذب برای رشد است
بچه ها این کلمه میتونه بجایه کلمه ی shit استفاده شه . شدته بی ادبیش هم کمتره
I heard you were deluded into saying do not shoot with a gun
؟؟؟؟؟؟؟ What world war are you in
شنیدم توهمی میشدی میگفتی به زور با تفنگ شلیک نکنید
در کدامین نبرد جهانی به سر میبرید ؟

shoot it
بنال بترک بگو

shoot
این واژه هندواروپایی و همریشه و هم مینه با :
انگلیسی: shit , shock
آلمانی :Scheisse, schiessen
پارسی : شاش ، شِکار، شِلیک
اَفروزِش ( توضیح ) :
shock = تکان دادن، تَکیدن ، تَکاندن
...
[مشاهده متن کامل]

shit ، Scheisse = گُه ، شاش ( چون مَدفوع یا دَفیده به سورَت جهشی یا پرتابی بیرون میرود ( خارج می شود )
Shoot , schiessen = شلیک کردن زیرا گلوله یا تیر از تفنگ یا کمان پرتاب می شوند.

گلوله زدن
رها شدن
فیلمبرداری کردن ( عکسبرداری )
گفتن
فیلم برداری کردن
move quickly
To hit sth from far away
خوب بگو
‘I have a few questions. ’ ‘OK, shoot. ’
جوانه زدن؛نهال تازه روییده
فرستادن چیزی مثل ایمیل
Shoot me an email
, به من ایمیل بزن
در نقشه برداری به معنی خواندن یه نقطه توسط EDM دوربین ( خواندن )
1 - شلیک کردن، زدن ( با تیر و تفنگ )
a woman was shot dead
police has order to shoot to kill
پلیس اجازه داره که به قصد کشت شلیک کنه
2 - شوت کردن، شوت زدن ( فوتبال )
he shot from out of the box
3 - فیلم برداری کردن، عکس گرفتن
the movie was shot in Spain
his new photo shoot
پاجوش ، جوانه ، نهال
تیر اندازی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس