rate
/ˈreɪt//reɪt/
معنی: میزان، روش، نرخ، درچند، سرعت، شمردن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر، ارزیابی کردن، سنجیدن، بر اورد کردن
معانی دیگر: مقدار، نسبت، درصد، پورسانتاژ، آهنگ، مظنه، قیمت، بها، ارزش، تندی، فرزی، درجه، نوع، جنس، برآورد کردن، در طبقه یا گروه خاصی قرار دادن، رده بندی کردن، به حساب آوردن، محسوب داشتن، در زمره ی چیزی شمردن، (عامیانه) استحقاق داشتن، (انگلیس - معمولا جمع) مالیات برملک، عوارض شهرداری، (آمریکا- نیروی دریایی) رتبه، میزان یا مظنه تعیین کردن، (سخت) سرزنش کردن، تشر زدن، توپیدن، طرز، منوال، نر بستن بر
بررسی کلمه
اسم ( noun )
عبارات: at any rate
عبارات: at any rate
• (1) تعریف: a quantity calculated with regard to another measured quantity.
- They lost weight at an average rate of half a pound a week.
[ترجمه گوگل] آنها به طور متوسط نیم پوند در هفته وزن کم کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها وزن خود را با نرخ متوسط نصف پوند در هفته از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها وزن خود را با نرخ متوسط نصف پوند در هفته از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a measured part calculated with regard to the whole; proportion.
- the tax rate
• (3) تعریف: a fixed cost per item or quantity.
- Lamb is priced at a rate of two dollars a pound.
[ترجمه علی جادری] گوشت بره , هر پوند , دو دلار قیمت دارد .|
[ترجمه گوگل] قیمت گوشت بره دو دلار در هر پوند است[ترجمه ترگمان] بره با نرخ دو دلار در یک پوند قیمت گذاری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the speed or pace at which something is accomplished.
• مترادف: pace, speed, tempo
• مترادف: pace, speed, tempo
- You must work at a faster rate to get it done on time.
[ترجمه علی جادری] شما باید با سرعت بیشتری کار کنی تا کار را سر موقع انجام دهی .|
[ترجمه گوگل] برای انجام به موقع آن باید با سرعت بیشتری کار کنید[ترجمه ترگمان] به هر حال باید سریع تر کار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the condition, grade, or quality of something.
• (6) تعریف: price or cost.
• مترادف: cost, price
• مترادف: cost, price
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rates, rating, rated
حالات: rates, rating, rated
• (1) تعریف: to figure the value or worth of.
• مترادف: grade
• مشابه: account, appraise, assess, estimate, price, valuate, value
• مترادف: grade
• مشابه: account, appraise, assess, estimate, price, valuate, value
• (2) تعریف: to set (cost or payment) at a particular rate.
• مشابه: assess, price
• مشابه: assess, price
• (3) تعریف: to regard.
• مترادف: regard
• مشابه: account, consider, esteem, judge
• مترادف: regard
• مشابه: account, consider, esteem, judge
- He did not rate the performance highly.
[ترجمه گوگل] او به این عملکرد امتیاز چندانی نداد
[ترجمه ترگمان] او عملکرد را به شدت کاهش نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او عملکرد را به شدت کاهش نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to put in a certain rank or order.
• مترادف: grade, rank
• مشابه: graduate, order, prioritize, value
• مترادف: grade, rank
• مشابه: graduate, order, prioritize, value
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to rank highly in value or estimation.
• مشابه: rank
• مشابه: rank
• (2) تعریف: to be in a particular rank or class.
• مشابه: grade, rank
• مشابه: grade, rank
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: rates, rating, rated
حالات: rates, rating, rated
• : تعریف: to scold or berate (someone).
• مترادف: berate, scold
• مشابه: admonish, bawl out, castigate, chastise, chew out, rag, rebuke, reprimand, reproach, score, take to task, tongue-lash, upbraid
• مترادف: berate, scold
• مشابه: admonish, bawl out, castigate, chastise, chew out, rag, rebuke, reprimand, reproach, score, take to task, tongue-lash, upbraid
جمله های نمونه
1. rate of exchange
نرخ تسعیر ارز
2. rate of exchange
نرخ ارز (یا مبادله)
3. rate of inflation
میزان (نرخ) تورم
4. rate of conversions
نرخ تسعیر
5. aberration rate
میزان انحراف
6. baud rate
سرعت باود
7. daily rate
نرخ روز
8. insurance rate
نرخ بیمه
9. interest rate
نرخ بهره
10. metabolic rate
میزان سوخت و ساز
11. multiple rate
نرخ چندگانه
12. the rate of economic growth
آهنگ رشد اقتصادی
13. the rate of inflation has reached a more manageable level
نرخ تورم به حد قابل کنترل تری رسیده است.
14. the rate of inflation is accelerating fast
نرخ تورم به سرعت افزایش می یابد.
15. the rate of pay per month
میزان پرداخت در ماه
16. the rate of speed per hour
میزان سرعت در ساعت
17. to rate a promotion
استحقاق ترفیع داشتن
18. anticipation rate
(اقتصاد) تنزیل اضافی،تنزیل پیش نگر
19. base rate
اندازه ی بهره ی،پایه ی درصد بهره ی پایه،میزان بهره ی پایه
20. deposit rate
میزان بهره ی سپرده
21. floating rate
نرخ شناور (مطابق با بازار روز)
22. a falt rate
نرخ ثابت
23. at the rate you are working you will never finish this book
با این سرعتی که کار می کنی هرگز این کتاب را تمام نخواهی کرد.
24. crude birth rate
میزان خام زه و زاد (زاد و ولد)
25. do you rate ahmad as one of your friends?
آیا احمد را در زمره ی دوستان خود به حساب می آوری ؟
26. his pulse rate dropped suddenly
ناگهان نبض او افتاد.
27. the annual rate of precipitation
میزان بارش سالیانه
28. the crime rate is on the rise
میزان جنایات رو به افزایش است.
29. the dollar's rate changes constantly
نرخ دلار مرتبا تغییر می کند.
30. the going rate for gold
نرخ رایج طلا
31. at a rate of knots
(انگلیس) تند،سریع
32. at a rate of knots
(انگلیس - خودمانی) بسیار سریع،مثل برق
33. at any rate
1- در هر صورت،در هر حال،هر طوری که شده 2- لااقل،دست کم
34. at this rate
بر این روال،بدین طریق،اگر وضع این جور باشد
35. the annual death rate
میزان مرگ و میر سالیانه
36. the patient's pulse rate is elevated slightly
نبض مریض کمی بالا (یا تند) است.
37. what do you rate his income at?
درآمد او را چقدر برآورد می کنی ؟
38. students were asked to rate their teachers
از شاگردان خواسته شد که معلم های خود را ارزیابی کنند.
39. the rise in the rate of crime is a reflection of the breakdown of the family
افزایش میزان تبهکاری نشانگر فروپاشی خانواده ها است.
40. what is the exchange rate of a dollar?
نرخ دلار چیست ؟
41. the alarming increase in divorce rate
افزایش نگران کننده ی میزان طلاق
42. they went off at a rate of knots
آنها با شتاب رفتند.
43. to drive at a moderate rate
به سرعت متوسط رانندگی کردن
44. overhead costs are relatively independent of the rate of production
هزینه ی بالاسری نسبتا از میزان تولید مستقل می باشند.
مترادف ها
میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales
روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche
نرخ (اسم)
rate, price
در چند (اسم)
rate
سرعت (اسم)
acceleration, haste, speed, velocity, rapidity, rate, pace, expedition, celerity, promptitude, fastness, headway, speeding, quickness
شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute
نرخ بستن بر چیزی (فعل)
rate
بها گذاشتن بر (فعل)
rate
ارزیابی کردن (فعل)
rate, appraise, aim, evaluate
سنجیدن (فعل)
measure, rate, estimate, value, consider, deliberate, evaluate, assay, figure out, weigh, compare, ponder, meter, reckon up
بر اورد کردن (فعل)
rate, calculate, estimate, size, assess
تخصصی
[شیمی] سرعت، آهنگ
[برق و الکترونیک] آهنگ، نرخ
[حقوق] نرخ گذاشتن، ارزیابی کردن، درجه بندی کردن، طبقه بندی کردن، نرخ، میزان، تعرفه، عوارض
[نساجی] سرعت - تندی - نرخ - میزان - اندازه - نسبت - درجه - روش - مقدار - آهنگ
[ریاضیات] میزان
[پلیمر] سرعت، آهنگ
[آمار] نرخ، رتبه
[آب و خاک] آهنگ، نرخ
[برق و الکترونیک] آهنگ، نرخ
[حقوق] نرخ گذاشتن، ارزیابی کردن، درجه بندی کردن، طبقه بندی کردن، نرخ، میزان، تعرفه، عوارض
[نساجی] سرعت - تندی - نرخ - میزان - اندازه - نسبت - درجه - روش - مقدار - آهنگ
[ریاضیات] میزان
[پلیمر] سرعت، آهنگ
[آمار] نرخ، رتبه
[آب و خاک] آهنگ، نرخ
به انگلیسی
• ratio, proportion between two things; price, cost; speed, pace; tax, assessment
assess, appraise, determine value; grade, classify, sort
assess, appraise, determine value; grade, classify, sort
پیشنهاد کاربران
to be ranked in a particular class
inf. to have status, importance, or influence
inf. to have status, importance, or influence
میزان، روش، نرخ، درچند، سرعت، شمردن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر، ارزیابی کردن، سنجیدن، بر اورد کردن
امتیاز
به عنوان فعل: امتیاز دادن، نمره دادن
درجه بندی
مبلغی که دریافت و یا پرداخت میشه .
سنجیدن، سرعت، شمردن، نرخ، میزان، ارزیابی کردن، بر آورد کردن.
An amount of money that is paid or changed
مرتبه، رده، گروه، طبقه
Cost.
An amount of money that is paid or charged
An amount of money that is paid or charged
1. میزان، مقدار
2. مبلغ، نرخ
3. سرعت
2. مبلغ، نرخ
3. سرعت
رتبه بندی، نرخ بندی، نرخ گذاری
ارزیابی ، امتیاز دهی
ضربان قلب
سنجش ، ارزیابی[ برق و الکترونیک]
Amount_number _speed _low or high and . . .
نرخ
rate=speed
( سرعت )
( سرعت )
1. نرخ ، میزان
2. ارزیابی کردن ، سنجیدن
3. سرعت
4. درجه
2. ارزیابی کردن ، سنجیدن
3. سرعت
4. درجه
price : نرخ
ضریب
It means price - amount - etc
An amount of money that is paid or changed
نرخ
نرخ
price
measure
rate ( علوم مهندسی )
واژه مصوب: آهنگ 2
تعریف: مقدار و درجۀ نسبی تغییرات یک پدیده برحسب واحدی معین|||متـ . نرخ 2
واژه مصوب: آهنگ 2
تعریف: مقدار و درجۀ نسبی تغییرات یک پدیده برحسب واحدی معین|||متـ . نرخ 2
مهم ترین معانی:
● بها دادن به کسی
● امتیاز دادن و یا درجه بندی چیزی
● نرخ
● بها دادن به کسی
● امتیاز دادن و یا درجه بندی چیزی
● نرخ
انرژی
آهنگ
تغییرات هر کمیت نسبت به زمان آهنگ آن کمیت نامیده می شود
تغییرات هر کمیت نسبت به زمان آهنگ آن کمیت نامیده می شود
نمره گذری
اخرین کلمه پیشنهادی تو صفحه اول.
منوال، اوضاع
منوال، اوضاع
در کشاورزی به معنی شاخص
میزان، نرخ، سرعت