come to
/kʌm tu//kʌm tuː/
1- به هوش آمدن 2- (کشتیرانی) سر کشتی را به سوی باد چرخاندن 3- لنگر انداختن

بررسی کلمه
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to regain consciousness.
• مترادف: revive
• مشابه: occur, recover, stir
• مترادف: revive
• مشابه: occur, recover, stir
- He'd been hit hard, and it was a while before he came to.
[ترجمه احمد] او به سختی صدمه ( آسیب ) خورده بود ( دیده بود ) و مدتی طول کشید تا به هوش آید|
[ترجمه مو] او به سختی ضربه خورده بود، و مدتی گذشت تا بیاید.|
[ترجمه گوگل] او ضربه سختی خورده بود و مدتی بود که به خود آمد[ترجمه ترگمان] او محکم به او ضربه زده بود، و مدتی طول کشید تا او به آنجا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. Fear not that thy life shall come to an end, but rather fear that it shall never have a beginning.
[ترجمه گوگل]از این نترسید که زندگی شما به پایان برسد، بلکه از این بترسید که هرگز آغازی نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]ترس از آن نیست که زندگی تو به پایان برسد، بلکه از آن است که دیگر شروع نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]ترس از آن نیست که زندگی تو به پایان برسد، بلکه از آن است که دیگر شروع نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Victory won't come to me unless I go to it.
[ترجمه گلی افجه ] پیروزی برایم اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه برایش تلاش کنم|
[ترجمه گوگل]پیروزی نصیب من نمی شود مگر اینکه به سوی آن بروم[ترجمه ترگمان]پیروزی به من نخواهد آمد مگر اینکه به آن بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. All good things come to he who waits.
[ترجمه گوگل]همه چیزهای خوب نصیب کسی می شود که منتظر است
[ترجمه ترگمان] همه چیزای خوب پیش اون میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه چیزای خوب پیش اون میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. If the mountain won't come to Mohammed, then Mohammed must go to the mountain.
[ترجمه گوگل]اگر کوه به محمد نمی رسد، پس محمد باید به کوه برود
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نرسد، محمد باید به کوه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نرسد، محمد باید به کوه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. If the mountain will not come to Mahomet, Mahomet must go to the mountain.
[ترجمه گوگل]اگر کوه به ماهومت نمی آید، ماهومت باید به کوه برود
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نخواهد آمد، محمد هم باید به کوه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]اگر کوه به محمد نخواهد آمد، محمد هم باید به کوه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. A lie begets a lie till they come to generation.
[ترجمه گوگل]دروغ، دروغ می آفریند تا به نسل بیایند
[ترجمه ترگمان]دروغ باعث بروز دروغ می شود تا اینکه به نسل می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]دروغ باعث بروز دروغ می شود تا اینکه به نسل می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Let's cross the bridge when we come to it.
[ترجمه گوگل]وقتی به پل رسیدیم از پل رد شویم
[ترجمه ترگمان]وقتی به آن می رسیم از پل عبور کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]وقتی به آن می رسیم از پل عبور کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Good things come to those who wait.
[ترجمه ش.] گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم.|
[ترجمه گوگل]چیزهای خوب نصیب کسانی می شود که صبر می کنند[ترجمه ترگمان]اتفاقات خوب برای کسانی که منتظر هستند می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Don't cross the bridge till you come to it.
[ترجمه گوگل]تا وقتی به پل نرسیدی از پل عبور نکن
[ترجمه ترگمان]از پل عبور نکن تا به آن برسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]از پل عبور نکن تا به آن برسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. All good things must come to an end.
[ترجمه گوگل]تمام چیزهای خوب باید به سرانجام برسند
[ترجمه ترگمان]همه چیزهای خوب باید به آخر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]همه چیزهای خوب باید به آخر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. A lie begets a lie till they come to generations.
[ترجمه گلی افجه ] دروغ باعث دروغ میشود که ادامه دارد|
[ترجمه گوگل]دروغ یک دروغ می آفریند تا اینکه نسل به نسل می آیند[ترجمه ترگمان]دروغ آنقدر دروغ می گوید تا به نسل های بعد برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. All things come to those who wait.
[ترجمه گوگل]همه چیز نصیب کسانی می شود که منتظرند
[ترجمه ترگمان] همه چیز به اونایی که انتظار دارن میان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه چیز به اونایی که انتظار دارن میان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The car come to a halt.
14. Wanna come to my party? --Of course.
[ترجمه گوگل]می خواهی به مهمانی من بیایی؟ --البته
[ترجمه ترگمان]میخوای بیای مهمونی من؟ البته - البته -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]میخوای بیای مهمونی من؟ البته - البته -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Shall I come to pick you up?
به انگلیسی
• inherit, gain possession; recover, regain consciousness; add up to
پیشنهاد کاربران
make ( a decision about somthing
به کاری روی آوردن
بالغ شدن بر، سر زدن به، رسیدن به
to reach a particular point or state
to have a particular impact, result, or consequence
to reach a conclusion of some kind, such as a decision
to have a particular impact, result, or consequence
to reach a conclusion of some kind, such as a decision
تشریف آوردن
رسیدن به یک مرحله یا چیزی
به استقبال آمدن
Come to life
Come to life
Come to :1. Equal
Example: These vegetables comes to 20tumans
2. Appear suddenly
Ex:the idea came to me when I was reading a book
Example: These vegetables comes to 20tumans
2. Appear suddenly
Ex:the idea came to me when I was reading a book
نیل آمدن، نایل آمدن، نوبت رسیدن به، نوبت چیزی شدن، حرف از چیزی بودن/شدن/به میان آمدن
رسیدن
. . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام که. . .
اتفاقا، از قضا
that came to be very common : اتفاقا/از قضا خیلی شایع بود
رسیدن
. . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام که. . .
اتفاقا، از قضا
that came to be very common : اتفاقا/از قضا خیلی شایع بود
تصمیم گرفتن، به جایی/موفقیتی رسیدن، نائل شدن، به ارث بردن، به خاطر/یاد آوردن
نوبت رسیدن به چیزی:
when it comes to the story، وقتی نوبت داستان می رسد.
when it comes to the story، وقتی نوبت داستان می رسد.
برابر شدن با. . ، به هوش آمدن
به زمانِ خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
پای . . . درمیان باشد
صحبت از چیزی شدن
پیدا کردن ( حس، احساس )
به هوش آمدن
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
Come to halt = stop متوقف شدن
به هوش آمدن
When I came to, I was in hospital
وقتی ب هوش آدم در بیمارستان بودم
When I came to, I was in hospital
وقتی ب هوش آدم در بیمارستان بودم
. . . , if come to that
اگه کار به اونجا بکشه، . . .
اگه همچین اتفاقی بیفته، . . .
اگه کار به اونجا بکشه، . . .
اگه همچین اتفاقی بیفته، . . .
پی بردن
سرانجام، به تدریج
۱ ) آمدن۲ ) به تدریج3 ) سرانجام۴ ) به هوش آمدن۵ ) لنگر انداختن و. . . .
هریک از معانی ذیل میتونه مناسب باشه:
منتهی شدن به/ انجامیدن به/بحث از چیزی بودن/ قضیه ختم شدن به/ صحبت بر سر چیزی بودن/ پای . . . در میان بودن/ نوبت رسیدن به / مطرح بودن چیزی
مثال:
When it comes to you, no, I ain't got no patience
به همین خاطر
《وقتی نوبت به تو می رسد، وقتی نوبت شماست، وقتی پای تو وسطه، وقتی قضیه به تو ختم میشه، وقتی صحبت از تو میشه، وقتی بحث توئه و. . . 》
، واقعا نمیتونم، من هیچ صبر و طاقتی در برابر دور بودن از تو ندارم
منتهی شدن به/ انجامیدن به/بحث از چیزی بودن/ قضیه ختم شدن به/ صحبت بر سر چیزی بودن/ پای . . . در میان بودن/ نوبت رسیدن به / مطرح بودن چیزی
مثال:
When it comes to you, no, I ain't got no patience
به همین خاطر
《وقتی نوبت به تو می رسد، وقتی نوبت شماست، وقتی پای تو وسطه، وقتی قضیه به تو ختم میشه، وقتی صحبت از تو میشه، وقتی بحث توئه و. . . 》
، واقعا نمیتونم، من هیچ صبر و طاقتی در برابر دور بودن از تو ندارم
At least I've come to recognize it
حداقل ش اینه که من در نهایت اونو تشخیص دادم
✅به زمانِ/مرحله/شرایط/نقطه خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
✅to reach a particular condition or stage
✅to reach a particular point
. e. g
?Do you think history is important
Do you think it is important to study the history of your own country?
? What about world history
Yes, I think history is very important. We can learn a lot from history. We come to know about the way of life, culture and traditions of the past times. We can come to know about the important historical events that paved way for progress and development, like the Industrial revolution. We can get motivation by learning about the achievements of some people and we can also learn from the mistakes of our ancestors
حداقل ش اینه که من در نهایت اونو تشخیص دادم
✅به زمانِ/مرحله/شرایط/نقطه خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
✅to reach a particular condition or stage
✅to reach a particular point
. e. g
?Do you think history is important
Do you think it is important to study the history of your own country?
? What about world history
Yes, I think history is very important. We can learn a lot from history. We come to know about the way of life, culture and traditions of the past times. We can come to know about the important historical events that paved way for progress and development, like the Industrial revolution. We can get motivation by learning about the achievements of some people and we can also learn from the mistakes of our ancestors
رسیدن به
# And now I come to my main point
# The war had just come to an end
# We haven't come to a decision on the matter yet
# Have you come to any conclusions about the story yet?
# So much effort and planning and it's all come to nothing
# And now I come to my main point
# The war had just come to an end
# We haven't come to a decision on the matter yet
# Have you come to any conclusions about the story yet?
# So much effort and planning and it's all come to nothing
to learn
متوجه شدن
فهمیدن
درک کردن
پی بردن
• I have come to see that it is MY THOUGHTS that CREATE MY LIFE the way it is
من فهمیده ام که این افکار من است که زندگی ام را آنگونه که هست میسازد.
متوجه شدن
فهمیدن
درک کردن
پی بردن
• I have come to see that it is MY THOUGHTS that CREATE MY LIFE the way it is
من فهمیده ام که این افکار من است که زندگی ام را آنگونه که هست میسازد.
منجر می شود
to add up to a total amount
That comes to �23. 50.
That comes to �23. 50.
● رسیدن، دست یافتن
Come to this conclusion that. . .
Come to this conclusion that. . .
come to = بر آن شدن
صحبت از چیزی به میان آمدن.
مثال:
. . . . . . when it comes to movies
مثال:
. . . . . . when it comes to movies
To come to: به هوش امدن، مساوی بودن ( مثلا درباره قیمت )
رسیدن به
منتقل شدن به
منتقل شدن به
نقل از فرهنگ هزاره:
come to do sth:
۱ - به منظور انجام کاری آمدن
۲ - سرانجام به جایی رسیدن که، بالاخره، دست آخر
پیشنهادِ شخصی:
نهایتاً
آخرالامر
ارتجالاً
come to do sth:
۱ - به منظور انجام کاری آمدن
۲ - سرانجام به جایی رسیدن که، بالاخره، دست آخر
پیشنهادِ شخصی:
نهایتاً
آخرالامر
ارتجالاً
آمدن به یه مکانی
هزینه بردن
How much the haircut come to?
110dollars
How much the haircut come to?
110dollars
به ذهن رسیدن
وارد ذهن شدن
به ذهن خطور کردن
وارد ذهن شدن
به ذهن خطور کردن
Come to V
به هوش آمدن ( بعد آن فعل دیگری نیست )
بعدش فعل دیگری بیاید به معنای قیدی: به تدریج ، سرانجام
و معنای فعلی آن: آمدن
به هوش آمدن ( بعد آن فعل دیگری نیست )
بعدش فعل دیگری بیاید به معنای قیدی: به تدریج ، سرانجام
و معنای فعلی آن: آمدن