director
/dəˈrektər//dɪˈrektə/
معنی: مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده
معانی دیگر: سرپرست، راستار، سامان گر، (شرکت ها و موسسات و غیره) عضو هیئت مدیره، (سینما و تئاتر و غیره) کارگردان، (ارکستر و غیره) رهبر

جمله های نمونه
1. director general
مدیر کل،سرسامان گر،سرراستار
2. managing director
مدیر عامل
3. the director minced up the play
کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.
4. the director of public relations
سرپرست روابط عمومی
5. a deputy director
قائم مقام مدیر
6. our previous director was a despot
رئیس قبلی ما فردی مستبد بود.
7. the film's director is from kashan
کارگردان فیلم اهل کاشان است.
8. she is the director of the budget office
او مدیر اداره ی بودجه است.
9. they made her director
او را رئیس کردند.
10. he superseded his father as managing director
او به عنوان مدیر عامل جانشین پدرش شد.
11. They banqueted her royally when she became the director of the company.
[ترجمه زهرا] وقتی مدیر شرکت شد، آنها از اون به طرز شاهانه پذیرایی کردند|
[ترجمه گوگل]هنگامی که او مدیر شرکت شد، آنها به طور سلطنتی از او ضیافت کردند[ترجمه ترگمان]وقتی مدیر شرکت شد او را شاهانه می ساختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The director resigned in protest at the decision.
[ترجمه گوگل]این مدیر در اعتراض به این تصمیم استعفا داد
[ترجمه ترگمان]مدیر در اعتراض به این تصمیم استعفا داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]مدیر در اعتراض به این تصمیم استعفا داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The new director is likely to make major changes in personnel.
[ترجمه گوگل]مدیر جدید احتمالاً تغییرات اساسی در پرسنل ایجاد خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]مدیر جدید احتمالا تغییرات عمده ای را در پرسنل ایجاد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]مدیر جدید احتمالا تغییرات عمده ای را در پرسنل ایجاد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I daren't be late for work again or director will call me over the coals.
[ترجمه گوگل]جرأت نمی کنم دوباره سر کار دیر بیام وگرنه کارگردان با من تماس می گیرد
[ترجمه ترگمان]دیگر جرات ندارم برای کار دیر کنم یا کارگردان من را روی زغال صدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]دیگر جرات ندارم برای کار دیر کنم یا کارگردان من را روی زغال صدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The director tends to establish his relatives in the best jobs.
[ترجمه گوگل]کارگردان تمایل دارد اقوام خود را در بهترین مشاغل مستقر کند
[ترجمه ترگمان]کارگردان تمایل دارد تا بستگان خود را در بهترین مشاغل ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]کارگردان تمایل دارد تا بستگان خود را در بهترین مشاغل ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. In 1952 she wed film director Roger Vadim.
[ترجمه گوگل]او در سال 1952 با کارگردان فیلم راجر وادیم ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۵۲ به همراه راجر وادیم، کارگردان فیلم، ازدواج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۵۲ به همراه راجر وادیم، کارگردان فیلم، ازدواج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The director has the most to lose.
[ترجمه lily] مدیر چیزهای زیادی برای از دست دادن دارد.|
[ترجمه Mehrnoush] مدیر بیشترین حقوق را دارد|
[ترجمه گوگل]کارگردان بیشترین ضرر را دارد[ترجمه ترگمان]کارگردان بیش ترین سهم را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
مدیر (اسم)
principal, master, moderator, administrator, manager, director, foreman, superintendent, helmsman, intendant, padrone, schoolmaster
رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic
متصدی (اسم)
superior, head, manager, director, foreman, superintendent, warden, chief, operator, overseer, boss
فرنشین (اسم)
director, chairman
کارگردان (اسم)
director
هدایت کننده (اسم)
director
اداره کننده (اسم)
director, regent
تخصصی
[سینما] رئیس - فیلمساز - کارگردان - مدیر
[برق و الکترونیک] جهت دهنده یک عنصر پارازیتی که به اندازه کسری از طول موج در جلوی آنتن گیرنده ی دو قطبی قرار داده می شود . تا بهره آرایه را در جهت گلبرگ اصلی افزایش دهد . معمولاً به شکل میله ای است که از دو قطبی کوتاهتر است و اتصالی با سیم آنتن ند ارد.
[حقوق] مدیر، رئیس
[ریاضیات] هادی
[برق و الکترونیک] جهت دهنده یک عنصر پارازیتی که به اندازه کسری از طول موج در جلوی آنتن گیرنده ی دو قطبی قرار داده می شود . تا بهره آرایه را در جهت گلبرگ اصلی افزایش دهد . معمولاً به شکل میله ای است که از دو قطبی کوتاهتر است و اتصالی با سیم آنتن ند ارد.
[حقوق] مدیر، رئیس
[ریاضیات] هادی
به انگلیسی
• manager; stage manager
a director is someone who decides how a film, play, or television programme is made or performed.
a director is also someone who is on the board of a company or is in charge of a group, institution, or project.
a director is someone who decides how a film, play, or television programme is made or performed.
a director is also someone who is on the board of a company or is in charge of a group, institution, or project.
پیشنهاد کاربران
کارگردان
controls acter and camera men in a movie.
رئیس ، هدایت کننده ، کارگردان
کارگردان
The person who tells actors what to do in a play or movie.
The person who tells actors what to do in a play or movie.
تخصصی ( حقوق، مدیریت )
مدیر
مدیر
تعریف: the person is charge of making a movie
کارگردان، مدیر، رئیس، کسی که دوربین و بازیگران را کنترل میکند
. A director controls actors and cameramen in a movie
A director controls actors and cameramen in a movie.
مدیر . . . . رئیس . . . . کار گردان
کارگردان تلویزیونی یک سریال
کارگردان
● کارگردان
● مدیر، گرداننده مجموعه
● مدیر، گرداننده مجموعه
متصدی
controls acter and camera men in a movie
کارگردان
کارگردان
کارگردان
مدیر
رئیس
اداره کننده
مدیر
رئیس
اداره کننده
1. director general
مدیر کل، سرسامان گر، سرراستار
2. managing director
مدیر عامل
3. the director minced up the play
کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.
4. the director of public relations
سرپرست روابط عمومی
5. a deputy director
قائم مقام مدیر
6. our previous director was a despot
رئیس قبلی ما فردی مستبد بود.
مدیر کل، سرسامان گر، سرراستار
2. managing director
مدیر عامل
3. the director minced up the play
کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.
4. the director of public relations
سرپرست روابط عمومی
5. a deputy director
قائم مقام مدیر
6. our previous director was a despot
رئیس قبلی ما فردی مستبد بود.
managing director
• person in charge
• the managing director of a company is a director who is also responsible for the way that the company is managed.
• person in charge
• the managing director of a company is a director who is also responsible for the way that the company is managed.
کارگردان، رهبر هر گونه مدیوم ( رسانه ) تصویری
مدیر، سرپرست
راهبر ، راهنما ، گرداننده
مشاور ، مدیر ارشد ، بازرس ( بنا به تعریف زیر )
manager is the person who is in charge of the specific unit or department of the organization and is responsible for its performance. A director is a person appointed by the shareholders to monitor and regulate the company's activities, as per the vision of the company.
manager is the person who is in charge of the specific unit or department of the organization and is responsible for its performance. A director is a person appointed by the shareholders to monitor and regulate the company's activities, as per the vision of the company.
کارگردان فیلم
بیشتر برای کارگردان کاربرد داره
director ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: کارگردان
تعریف: شخصی که رهبری گروه تولید فیلم را بر عهده دارد و معمولاً فکر نهفته در فیلم و شکل نهایی اثر از اوست
واژه مصوب: کارگردان
تعریف: شخصی که رهبری گروه تولید فیلم را بر عهده دارد و معمولاً فکر نهفته در فیلم و شکل نهایی اثر از اوست
مدیر کل
مدیر یا به اصطلاح اداره کننده.
مدیر
سرپرست
کارگردان
ناظر
عضو هیئت مدیره
مدیر عامل
مدیر اجرایی
کنترل کننده
شخصی که مسئول یک فعالیت، بخش یا سازمان است
عضو هیئت مدیره افرادی که امور یک تجارت را مدیریت یا نظارت می کند
شخصی که بر بازیگران و سایر کارکنان یک فیلم، نمایشنامه یا تولید مشابه نظارت دارد
سرپرست
کارگردان
ناظر
عضو هیئت مدیره
مدیر عامل
مدیر اجرایی
کنترل کننده
شخصی که مسئول یک فعالیت، بخش یا سازمان است
عضو هیئت مدیره افرادی که امور یک تجارت را مدیریت یا نظارت می کند
شخصی که بر بازیگران و سایر کارکنان یک فیلم، نمایشنامه یا تولید مشابه نظارت دارد
معنی: مدیر، رئیس، متصدی، فرنشین، کارگردان، هدایتکننده، اداره کننده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : direct
✅️ اسم ( noun ) : direction / directness / director / directorate / directive / directory / directorship
✅️ صفت ( adjective ) : direct / directional / directorial / directionless / directive
✅️ قید ( adverb ) : directly / direct
✅ کلمه ربط ( conjunction ) : directly
✅ فعل ( verb ) : direct
✅️ اسم ( noun ) : direction / directness / director / directorate / directive / directory / directorship
✅️ صفت ( adjective ) : direct / directional / directorial / directionless / directive
✅️ قید ( adverb ) : directly / direct
✅ کلمه ربط ( conjunction ) : directly