scoop

/ˈskuːp//skuːp/

معنی: ملاقه، خاک انداز، کج بیل، چمچه، حرکت شبیه چمچه زنی، بقدر یک چمچه، گلوله بستنی، اسباب مخصوص در اوردن چیزی، بیرون اوردن، کندن، گود کردن
معانی دیگر: با ملاقه یا قاشق بزرگ برداشتن، چمچه کردن، با خاکبردار برداشتن، به اندازه ی یک خاکبردار یا یک چمچه، قاشق بزرگ (برای بستنی و غیره)، (جراحی) قاشقک، (بنایی) کج بیل، بیلچه، (تراکتورها و حفارهای مکانیکی و غیره) خاکبردار، اسکنه ی گردبر، گودال (که خاکبرداری شده است)، (روزنامه نگاری و رادیو و غیره) خبر دست اول (که هنوز به دست سایر رقبا نرسیده است)، خبر خصوصی، (پیراهن یا بلوز زنانه) یقه ی گرد و باز، کندن (با: out)، اسباب مخصوص دراوردن چیزی شبیه قاشق، ملاقه زنی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a utensil with a short handle and a long, deep, curved bowl, used to take up sugar, grain, or the like.

- She used a large scoop to feed the dog.
[ترجمه پوریا] او برای غذا دادن به سگ از یک قاشق بزرگ استفاده کرد
|
[ترجمه گوگل] او از یک قاشق بزرگ برای غذا دادن به سگ استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] او از یک قاشق بزرگ برای تغذیه سگ استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a utensil with a thick handle and a small round bowl, used to serve ice cream or the like; ladle.
مشابه: ladle

- In the cafeteria, the mashed potatoes are doled out with a scoop.
[ترجمه گوگل] در کافه تریا، پوره سیب زمینی را با قاشق بیرون می آورند
[ترجمه ترگمان] در کافه تریا، پوره سیب زمینی پخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the quantity of food or the like that fits in such utensils.
مشابه: dip

- He added another scoop of coal.
[ترجمه گوگل] او یک پیمانه دیگر زغال سنگ اضافه کرد
[ترجمه ترگمان] او یک قاشق دیگر از زغال سنگ هم اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child wanted two scoops of ice cream.
[ترجمه گوگل] بچه دو پیمانه بستنی می خواست
[ترجمه ترگمان] بچه دو تکه بستنی می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an act of gathering or picking up with a scoop or similar implement, or with the hands and arms.

- With one scoop of her arms, the child gathered up her stuffed animals.
[ترجمه گوگل] کودک با یک پیمانه از دستش، حیوانات عروسکی خود را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] بچه با یک حرکت دستش حیوانات را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a hollow indentation made with or as if with a scoop.

- The small scoops in the sand were still visible.
[ترجمه گوگل] قاشق های کوچک روی شن ها هنوز قابل مشاهده بودند
[ترجمه ترگمان] تکه های کوچک شن در شن هنوز دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a news item found and made known exclusively by one newspaper, television station, or the like.
مشابه: exclusive

- Our reporters were in the area when the fire broke out and were able to get the scoop.
[ترجمه حاج عماد] خبرنگار ما هنگامی که آتش سوزی آغاز شد در منطقه بود و توانست گزارش دسته اول را تهیه کند.
|
[ترجمه amir] گزارشگران ما در هنگام شروع آتش سوزی در منطقه به سر می بردند و توانستند اخبار دست اول را درمورد ان ارائه نمایند.
|
[ترجمه گوگل] خبرنگاران ما هنگام وقوع آتش سوزی در منطقه بودند و توانستند اسکوپ را بگیرند
[ترجمه ترگمان] هنگامی که آتش خاموش شد خبرنگاران ما در منطقه بودند و توانستند این خبر را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scoops, scooping, scooped
(1) تعریف: to dig out, lift out, or move with or as if with a scoop.
مشابه: dip, swoop

- Who will scoop the ice cream?
[ترجمه گوگل] چه کسی بستنی را خواهد برد؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی بستنی را خواهد آورد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Scoop the flour into a measuring cup.
[ترجمه گوگل] آرد را در یک پیمانه اندازه گیری کنید
[ترجمه ترگمان] آرد را به یک فن اندازه گیری تقسیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remove the contents of with or as if with a scoop; empty.
مشابه: excavate, hollow, lade, ladle

- He scooped the bowl of his pipe until it was clean.
[ترجمه گوگل] کاسه پیپش را تا تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] او کاسه چپقش را تا وقتی که تمیز و تمیز بود برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to gather in or pick up swiftly (often fol. by up).

- The grandmother scooped the baby into her arms.
[ترجمه گوگل] مادربزرگ بچه را در آغوشش گرفت
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگ کودک را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He scooped up the laundry that was scattered on the bed.
[ترجمه گوگل] لباس های شسته شده روی تخت را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] لباس ها را برداشت و روی تخت ولو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to form (an indentation) with or as if with a scoop.
مشابه: burrow, excavate, hole, hollow

- They scooped holes in the sand.
[ترجمه گوگل] روی شن ها سوراخ کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها سوراخ های روی شن را سوراخ می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to make a news item known before (a competitor).

- The village newspaper scooped the major dailies on that story.
[ترجمه گوگل] روزنامه دهکده روزنامه‌های مهم را در مورد آن داستان جستجو کرد
[ترجمه ترگمان] روزنامه روستا در این داستان روزنامه های اصلی را منتشر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take away or gather in something with or as if with a scoop.
مشابه: excavate

- The bulldozers scooped until everything was cleared away.
[ترجمه گوگل] بولدوزرها تا زمانی که همه چیز پاکسازی شد، حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] The تا وقتی که همه چیز پاک بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Just one scoop of mashed potato for me, please.
[ترجمه گوگل]فقط یک پیمانه پوره سیب زمینی برای من لطفا
[ترجمه ترگمان]فقط یه تیکه سیب زمینی برای من بریز، لطفا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. First, scoop a hole in the soil.
[ترجمه گوگل]ابتدا یک سوراخ در خاک ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان]اول، حفره ای در خاک بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Use both hands to scoop up the leaves.
[ترجمه گوگل]از هر دو دست برای برداشتن برگ ها استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از هر دو دست برای بالا بردن برگ ها استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She made a scoop with her hand and picked up what she had dropped.
[ترجمه گوگل]با دستش یک پیمانه درست کرد و چیزی را که ریخته بود برداشت
[ترجمه ترگمان]دستش را بلند کرد و چیزی را که از دستش افتاده بود برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Scoop out the pulp and serve it with sugar.
[ترجمه گوگل]تفاله را بردارید و با شکر سرو کنید
[ترجمه ترگمان]ماشین حفاری رو تقسیم می کنیم و با شکر بهش خدمت می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The paper managed to secure a major scoop and broke the scandal to the world.
[ترجمه گوگل]این روزنامه موفق شد یک حرکت بزرگ به دست آورد و این رسوایی را به گوش جهانیان رساند
[ترجمه ترگمان]این روزنامه موفق شد یک خبر مهم را به دست آورد و رسوایی را به جهانیان شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Scoop out the melon flesh.
[ترجمه گوگل]گوشت خربزه را بردارید
[ترجمه ترگمان] ماشین حفاری melon رو درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Cut the tomato in half and scoop out the seeds with a teaspoon.
[ترجمه گوگل]گوجه فرنگی را از وسط نصف کنید و دانه ها را با قاشق چایخوری بردارید
[ترجمه ترگمان]گوجه فرنگی را به نصف کاهش دهید و دانه ها را با یک قاشق چای خوری بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The socialist party is expected to scoop up the majority of the working-class vote.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که حزب سوسیالیست اکثریت آرای طبقه کارگر را به دست آورد
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که حزب سوسیالیست اکثریت آرا طبقه کارگر را افزایش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Scoop the blanket weed out and use it to line hanging baskets.
[ترجمه گوگل]علف های هرز پتو را بردارید و از آن برای خط کشی سبدهای آویزان استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]ماشین حفاری blanket را بیرون آورد و از آن برای صف آویزان کردن سبدهای آویزان استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Cut the tomato in half and scoop out the seeds.
[ترجمه گوگل]گوجه فرنگی را از وسط نصف کرده و دانه ها را بردارید
[ترجمه ترگمان]گوجه فرنگی را به نصف کاهش دهید و دانه ها را بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Getting that story was the scoop of a lifetime for the journalist.
[ترجمه گوگل]دریافت آن داستان برای روزنامه‌نگار به اندازه‌ای یک عمر بود
[ترجمه ترگمان]دریافت آن داستان یک عمر یک عمر برای خبرنگار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Halve the pineapple and scoop out the inside.
[ترجمه گوگل]آناناس را نصف کرده و داخل آن را بردارید
[ترجمه ترگمان] اون آناناس رو بردار و از داخل بریز بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He began to scoop his things up frantically.
[ترجمه گوگل]دیوانه وار شروع به جمع کردن وسایلش کرد
[ترجمه ترگمان]دیوانه وار وسایلش را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Halve the melon and scoop out the pulp.
[ترجمه گوگل]خربزه را نصف کرده و تفاله آن را بردارید
[ترجمه ترگمان]هندوانه را خیس کنید و خمیر را بیرون بیاورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ملاقه (اسم)
dipper, scoop, ladle, spurtle

خاک انداز (اسم)
scoop, shovel, dustpan

کج بیل (اسم)
scuttle, scoop, shovel, hoe, spud

چمچه (اسم)
scoop, ladle, spoon

حرکت شبیه چمچه زنی (اسم)
scoop

بقدر یک چمچه (اسم)
scoop

گلوله بستنی (اسم)
scoop

اسباب مخصوص در اوردن چیزی (اسم)
scoop

بیرون اوردن (فعل)
scoop, unweave

کندن (فعل)
gnaw, pluck, channel, pug, pick, gully, pull, peel, trench, gouge, mine, dig, incise, enucleate, cut out, rend, scoop, evulse

گود کردن (فعل)
gull, deepen, rake up, scoop

تخصصی

[عمران و معماری] چمچه - کشیدن - پیمانه
[] تورفتگی

انگلیسی به انگلیسی

• spoon, ladle; tool for scooping or digging; hollow, cavity; act of scooping or digging; quantity that fills one scoop; (slang) exclusive news story reported by one newspaper (or television station, etc.); large profit (slang)
dig, pick up material with a shovel or similar tool; pick up material with a spoon; publish a news story before every other newspaper (or television station, etc.); dig out, hollow out, create a cavity
if you scoop something somewhere, you pick it up with your hands or arms or with something such as a spoon and take it from one place to another.
a scoop is an object like a large spoon which is used for picking up a quantity of a food such as ice cream or flour.
to scoop something also means to obtain it as a result of skill or luck.
a scoop is also an exciting news story which is reported in one newspaper before it appears anywhere else.
if you scoop something out, you remove it using a spoon or other tool.
if you scoop something up, you lift it in a quick movement by putting your hands under it or using a tool that takes hold of it from underneath.

پیشنهاد کاربران

گلوله یا کوپه ی بستنی ( اسکوپ ) که توی بستنی فروشی ها هست مثلا
در مثال زیر هم به عنوان فعل اومده هم اسم :
i scoop out two scoops of ice cream
دو تا اسکوپ اسکوپ اوت ( قاشق کش کردن با قاشق بستنی جدا کردن ) کردم
با قاشق یا ملاقه ریختن
Scoop the batter into the cupcake liners .
با قاشق خمیر رو داخل کاغذهای مخصوص کاپکیک بریزید .
اسکوپ . . . به بستنی طعم دار و گرد ملاقه ایی نیز میگویند.
win, برنده شدن، به دست آوردن
Stirlingshire
scooped the Glasgow 1999 Design Medal for his design for a swath inverter
خبرهای مهم . خبرهای داغ
یک خبر منتشر شده توسط یک روزنامه یا پخش شده توسط یک ایستگاه تلویزیونی یا رادیویی قبل از رقبای خود.

a piece of news published by a newspaper or broadcast by a television or radio station in advance of its rivals.

خبر دست اول و تازه
■ اسم:
● خبر دست اول
● ملاقه
■ فعل:
● با ملاقه یا مشت چیزی را ورداشتن
● اولین نفر در درج خبری بودن
بلند کردن کسی
- موضوع دندان گیر
- خبر دندان گیر
- خبر دست اول
What's the scoop?
چه خبر . . .
Amazon Studios Scoops U. S. Rights to Asghar Farhadi’s ‘A Hero’
استودیو Amazon حقوق پخش فیلم جدید اصغر فرهادی، یک قهرمان، برای پخش در امریکا رو بدست آورد/کسب کرد
🟡🟡🟡
✅ ( روزنامه نگاری و رادیو و غیره ) خبر دست اول ( که هنوز به دست سایر رقبا نرسیده است )
...
[مشاهده متن کامل]

Scoop: U. S. discussing freeze - for - freeze approach to Iran nuclear program

کسب کردن
برنده شدن جایزه
با قاشق کندن و در آوردن
خبر خصوصی دست اول
در فرهنگ ایرلندی یعنی نوشیدن مشروب to have a scoop
خبر دسته اول
دعوت به خوردن بستنی
قاشق بستنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس