race

/ˈreɪs//reɪs/

معنی: گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم، سرعت گرفتن، دویدن، بسرعت رفتن، مسابقه دادن
معانی دیگر: (برای سرعت) مسابقه، پادکوشی، همداوی، ریس، (جمع) مسابقه ی اسبدوانی، مسابقه ی اتومبیل رانی، (انتخابات و غیره) رقابت، هم چشمی، مبارزه، پیکار، هم پیکاری، پیشی جویی، حرکت، جریان، پیشرفت، جریان سریع آب، تنداب، تاخت آب، جوی چوبی (که آب در آن به سرعت حرکت می کند- معمولا برای به حرکت درآوردن آسیاب یا چرخ)، در مسابقه (به ویژه مسابقه ی سرعت) شرکت کردن، پادکوشی کردن، همداوی کردن، تاختن، تند رفتن، به سرعت حرکت کردن، (به سرعت) راندن، (اسب یا اتومبیل و غیره را) در مسابقه شرکت دادن، (ماشین آلات یا موتور) در جا کار کردن، (موتور را در دنده خلاص گذاشتن و) گاز دادن، تند کار کردن، مدت عمر، دوران حیات، (در بخش های متحرک ماشین یا در بلبرینگ) شیار، (هوانوردی) رجوع شود به: slipstream، (غیر دقیق) ملت، مردمان، ملیت، دودمان، تیره، (زیست شناسی) زیرگونه، (زیست شناسی) رجوع شود به: breed، (نادر) طعم شراب، ویژگی شراب، مسیر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sport or competition of speed.
مترادف: derby
مشابه: run

(2) تعریف: any competitive process, esp. one in which timing or speed is a factor.
مترادف: competition, contest
مشابه: rivalry

(3) تعریف: the political competition prior to an election.
مترادف: campaign

(4) تعریف: an artificial channel through which water moves to generate hydroelectric power.
مترادف: millrace, spillway
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: races, racing, raced
(1) تعریف: to take part in a contest of speed.
مشابه: compete, run, spring

(2) تعریف: to move at high speed.
مترادف: dart, dash, run, rush, speed, tear
مشابه: bolt, career, clip, course, fly, hasten, hie, hurry, hustle, scud, sprint, whiz, zip, zoom
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to run or compete against.
مترادف: compete against
مشابه: run

(2) تعریف: to cause to run or move at high speed.
مترادف: accelerate, rush, speed
مشابه: hasten, hurry, hustle, rev, run, whisk

- He raced his engine in impatience.
[ترجمه nona] موتورش را بیصبرانه سرعت داد
|
[ترجمه فریبا] موترش را بی صبرانه سرعت داد
|
[ترجمه Mohammed] او بیصبرانه به موتورش سرعت داد
|
[ترجمه Mahan] بی معطلی گاز داد ( پایش را روی گاز داد فشرد )
|
[ترجمه گوگل] با بی حوصلگی موتورش را دوید
[ترجمه ترگمان] با بی صبری موتور را صدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a human population sharing certain common hereditary physical features.
مترادف: people, strain

(2) تعریف: all humanity; mankind.
مترادف: Homo sapiens, humanity, humankind, man, mankind, species
مشابه: earth

- the future of the race
[ترجمه گوگل] آینده مسابقه
[ترجمه ترگمان] آینده مسابقه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a group of peoples or tribes with a common history, geography, or nationality.
مترادف: nation, people

(4) تعریف: subspecies; breed.
مترادف: breed, subspecies
مشابه: strain

- various races of dogs
[ترجمه گوگل] نژادهای مختلف سگ
[ترجمه ترگمان] نژاده ای مختلف سگ ها،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the question, issue, or practice of racial discrimination.
مترادف: discrimination, prejudice, racism

- personnel policies marred by race
[ترجمه گوگل] سیاست های پرسنلی که توسط نژاد خدشه دار شده است
[ترجمه ترگمان] سیاست های پرسنلی که با مسابقه تخریب شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. race makes no difference to me whether black or white, brown or yellow
نژاد برایم فرق نمی کند چه سیاه،سفید،قهوه ای یا زرد.

2. a race course
زمین مسابقه

3. a race for mayor
رقابت برای شهردار شدن

4. a race for power
مبارزه بر سر قدرت

5. horse race
مسابقه ی اسبدوانی

6. hurdle race
مسابقه (دو یا اسبدوانی) با مانع

7. the race of time
گذشت زمان

8. the race pulled a large crowd
مسابقه تماشاچیان فراوانی را جلب کرد.

9. obstacle race
(مسابقه) دو صحرایی با مانع

10. a cup race for sailboats
مسابقه ی جام قهرمانی ویژه ی قایق های بادی

11. a lost race
مسابقه ی باخته

12. a maiden race
مسابقه ی اسب هایی که تاکنون برنده نشده اند

13. a one-sided race
مسابقه ی نا برابر

14. a running race
مسابقه ی دو

15. a running race
مسابقه دو

16. a running race
مسابقه ی سرعت

17. a tight race
مسابقه ی تقریبا مساوی

18. the anglo-saxon race
نژاد انگلوساکسون

19. the aryan race
نژاد آریایی

20. the human race
نژاد بشر

21. the presidential race has just started
مبارزه ی انتخاباتی برای ریاست جمهوری تازه شروع شده است.

22. the white race
نژاد سفید

23. swim a race
در مسابقه ی شنا شرکت کردن

24. the (human) race
نژاد بشر،آدمیزاد

25. eight horses will race for the golden cup
هشت اسب برای کاپ طلا مسابقه خواهند داد.

26. first in a race
اول در مسابقه

27. he offered to race me to the big tree
پیشنهاد کرد که تا درخت بزرگ با من مسابقه ی دو بدهد.

28. in the running race he gave me a start of ten meters and still beat me!
در مسابقه ی دو به من ده متر آوانس داد ولی باز برنده شد!

29. to run a race
در مسابقه شرکت کردن

30. without regard to race or religion
بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب

31. a 10 kilometer cross-country race
مسابقه ی دو صحرایی ده کیلومتری

32. a boy jogs the race horse around the track
پسری اسب مسابقه را دور زمین می دواند.

33. a person of another race
شخصی از نژاد دیگر

34. he fainted during the race
او هنگام مسابقه غش کرد.

35. he won the running race
او در مسابقه ی دو اول شد.

36. to charge the battery, race the engine
برای پر کردن باتری موتور را در جا گاز بده.

37. to win a boat race by two lengths
مسابقه ی قایق رانی را به طول دو درازای قایق بردن

38. discrimination on the basis of race or nationality or creed
تبعیض بر پایه ی نژاد یا ملیت یا کیش

39. discrimination on the basis of race or religion or gender is against the law
تبعیض بر مبنای نژاد یا مذهب یا جنسیت خلاف قانون است.

40. he officially entered the gubernatorial race
او رسما وارد مبارزه ی انتخاباتی برای فرمانداری ایالت شد.

41. the course of the bicycle race
مسیر مسابقه ی دوچرخه سواری

42. slow and steady wins the race
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

43. anyone can vote without respect to race or religion
همه می توانند از هر نژاد یا مذهبی که باشند رای بدهند.

44. he came in last in the race
در مسابقه از همه عقب تر بود.

45. he won third place in the race
در مسابقه نفر سوم شد.

46. prejudice against those of a different race or religion
پیشداوری نسبت به کسانی که از نژاد یا مذهب دیگری هستند

47. the impoverished descendents of a noble race
بازماندگان فقیر یک دودمان اشرافی

48. we aim to win in this race
ما می خواهیم در این مسابقه برنده شویم.

49. to stay the distance in a long race
تا آخر یک مسابقه ی طولانی دوام آوردن

50. all the cruelties and deformities of the human race
کلیه ی بیدادگری ها و زشت خویی های نژاد بشر

51. he lost steam near the end of the race
در اواخر مسابقه از رمق افتاد.

52. there is always the danger that the human race may be atomized
همیشه این خطر وجود دارد که نژاد بشر با سلاح اتمی نابود شود.

53. they had been oppressed by a more dominant race
آنان توسط نژاد چیره تری مورد ظلم و جور قرار گرفته بودند.

54. we will enforce the laws without regard to race or religion
قوانین را بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب اجرا خواهیم کرد.

55. a fair treatment of people without regard to their race or religion
رفتار منصفانه با مردم بدون درنظر گرفتن نژاد و مذهب آنها

56. asghar laid a wager of five dollars on the race
اصغر پنج دلار روی آن مسابقه شرط بندی کرد.

57. he too was one of the competitors in the race
او نیز یکی از حریفان مسابقه بود.

58. the runners were panting for a few minutes after the race
دوندگان تا چند دقیقه بعد از مسابقه نفس نفس می زدند.

مترادف ها

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

دور (اسم)
cycle, circle, revolution, race, wheel, orbit, circuit, meander

تبار (اسم)
antecedent, ancestry, pedigree, race, tribe

طبقه (اسم)
sort, kind, degree, grade, race, bed, floor, stage, category, class, estate, stratum, folium, caste, lair, genus, ilk, layer, pigeonhole

نژاد (اسم)
issue, pedigree, race, strain, blood, descent, phylum, stirps

دوران (اسم)
era, circulation, revolution, race, season, rotation, vertigo

طایفه (اسم)
race, tribe, people, clan, family, nation

مسابقه (اسم)
match, game, contest, race, competition, emulation, tourney, racing, tournament

نسل (اسم)
slip, race, generation, descendant, descendent, filiation

قوم (اسم)
race, people, nation

سرعت گرفتن (فعل)
speed, pick up, race

دویدن (فعل)
run, race, trig, leap

بسرعت رفتن (فعل)
flee, race, dash

مسابقه دادن (فعل)
race, compete, tourney

تخصصی

[برق و الکترونیک] رقابت شرایط گذرایی که در آن دو یا چند عنصر حافظه در مدار کامپیوترری نا همزمان، به طور همزمان تغییر وضعیت می دهند .
[زمین شناسی] آبراه، نژاد، جریان - در دیرینه شناسی، گروهی از موجودات زنده با ویژگی های مشابه اما برای رده بندی به عنوان گونه یا زیرگونه به اندازه کافی، مشخص نیستند - در رسوب شناسی، کنکرسیون های کوچک کربنات کلسیم عموماً یافت شده در رس آجر؛ ذرات چالک در یک خمیره رسی. -

انگلیسی به انگلیسی

• contest of speed; descent, heritage
participate in a contest of speed (i.e. running, driving, cycling)
a race is a competition to see who is the fastest, for example in running or driving.
a race for power or control is a situation in which people compete for power or control.
if you race someone or race against them, you compete with them in a race.
if you race somewhere, you go there as quickly as possible.
if your heart races, it beats very quickly.
a race is also one of the major groups which human beings can be divided into according to their physical features, such as their skin colour.
if you describe a situation as a race against time, you mean you have to work very fast to get something done before a particular time.
see also human race, rat race, racing.

پیشنهاد کاربران

مسابقه، نژاد
مثال: The horse race was very exciting.
مسابقه اسب سواری بسیار هیجان انگیز بود.
هجوم آوردن
مسیر، دویدن، مسابقه دادن، به سرعت رفتن، نژاد، نسل، تبار، طایفه، قوم، طبقه، جدار، گردش، دوران، قاب ( یاتاقان ) ، آبراهه، جوی، ریل لغزنده، اسب دوانی، سرسره ریل، طوقه لغزنده، معماری: نهر، روانشناسی: نژاد، بازرگانی: نژاد، ورزش: مسابقه سرعت، علوم هوایی: قاب، علوم نظامی: سینی لغزنده
به معنی مسابقه و تند تند رفتن
contest, chase, competition, dash, pursuit, rivalryمسابقه
مسیر، دویدن، مسابقه دادن، به سرعت رفتن، نژاد، نسل، تبار، طایفه، قوم، طبقه، جدار، گردش، دوران، قاب ( یاتاقان ) ، آبراهه، جوی، ریل لغزنده، اسب دوانی، سرسره ریل، طوقه لغزنده، معماری: نهر، روانشناسی: نژاد، بازرگانی: نژاد، ورزش: مسابقه سرعت، علوم هوایی: قاب، علوم نظامی: سینی لغزنده
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�ریچلکrichelek� به معنی، رگ و ریشه، خاندان، اصل ونسب ودودمان است. این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، آلمانی، . . . ) شده وبه صورت�ریسrace به معنی تبار ودودمان
...
[مشاهده متن کامل]
و گردش ودور� در زبان انگلیسی به کار میرود. و در آلمانی هم�ریسrasse� است. در واقع �ریچلک، ریشه، رگ، raceریس� همریشه هستند. تبدیلها از این قرار است: تبدیل چ به شین، تبدیل چ به سین، تبدیل شین به سین ودیگر تبدیلهای رایج. کاربرد �ریچلک� در لری: ریچلک درمایه، یعنی ریشه ونسب وخاندان درآمده، کنایه ازنابود شدن واز بین رفتن است. و اما معنی دوم�ریسrace�: اسپاریس درباستان به اسبریس در شاهنامه و زبان فارسی مبدل شده است وبه معنی میدان اسب دوانی است وبا race به معنی مسابقه وگردش ودور مشترک وقابل مقایسه هستند وبا هم مرتبط هستند.

race: مسابقه
Race در noun به معنی مسابقه است.
و در verb به معنی تلاش برای موفق شدن در بازی ( مسابقه ) است.
race: try to win in a game
برای مسابقه های سرعتی استفاده میشه
اسب سواری - دوچرخه سواری - قایق رانی سرعتی . . . . .
and they had fared even worse in cycling’s biggest race
race ( ورزش )
واژه مصوب: مسابقۀ سرعتی
تعریف: رقابتی سرعتی که شرکت کنندگان در آن یا به صورت مستقیم به رقابت در برابر هم می پردازند یا سعی می کنند تا در کوتاه ترین زمان، با سرعت نسبی بیشتر، مسیر مسابقه را طی کنند
Meaning: A race is a contest to see who is the fastest
Example: Paul is a fast runner, so he easily won the race
ON A RECE به معنی نقل قول
issue
Try to win a game
چون verbهست به معنی مسابقه نمیشه🙂
معنی:تلاش برای بردن در مسابقه🙃🙂
race
این واژه به مینه نژاد همریشه با :
پارسی : ریشه
آلمانی : Rasse
به مینه ی هماوردی و پیشگانی یا پیشگانه ( مسابقه ) :
پارسی : اسبریس : اسب - ریس
ریس = میدان گفته شده ولی این مینه ی دوم است و مینه یکم همان هماوردی است که آشکارا در میدان انجام می شود.
نژاد
مسابقه
[NOUN]
تبار - طبقه - نژاد - طایفه - قوم
e. g.
Police failed to record race of nearly two - thirds of people referred to Prevent
▪️▪️▪️
[VERB]
دویدن - بسرعت رفتن
He raced up the stairs to answer the phone
Noun: مسابقه.
Verb :تلاش برای برنده شدن
English Time
اگر فعل باشد:
●رقابت کردن، مسابقه دادن
●به سرعت رفتن
● سریع انجام دادن
● درست کار نکردن مغز یا قلب، مثلا تند تند زدن قلب در هنگام ترس
قعل : تلاش کردن برای بردن
Reach 4
Try to win in a game
قفسه یاتاقان ( بلبیرینگ یا رولر بیرینگ یا نوع سوزنی ) ، حلقه ای از جنس فولاد ضد زنگ که ساچمه های یاتاقان را با فواصل مشخص از هم نگه می دارد
به عنوان noun
A race to do sth:
به معنی ضرب العجل میشه
تلاش برای بردن بازی ( تلاش برای برنده شدن در بازی )
Try to win in a game
مسابقه سرعت ماشین
تلاش برای پیروزی
مسابقه👽👽
دور👾👾
طایفه💀💀
گردش👀👀
عدم پیشرفت، درجا زدن، عقب ماندگی
verb: try to win in a game
( race ( V به معنای بسیار سریع رفتن
RACE:verb to go a very fast
اگر noun باشد به معنی مسابقه و اگر verb باشد به معنی مسابقه دادن است
Computation contest of speed
( فعل )
خیلی سریع یه جایی رفتن
1 - مسابقه
2 - نوع
3 - طبقه
4 - نژاد
توجه توجه
این کلمه اگر اسم ( noun ) باشد به معنی مسابقه است
اما اگر فعل ( verb ) باشد به معنی تلاش برای بردن بازی است
👇👇👇👇👇
Try to win a game
try to win in a game
of a person's heart or pulse - beat faster
than usual because of fear or excitement
( قلب یا نبض ) تُند تُند زدن،
تند تند تپیدن،
در سینه کوبیدن،
به ضربان افتادن،

مسابقه
competition=match=race
مسابقه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس