call

/ˈkɒl//kɔːl/

معنی: صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری، طلب، فریاد، ملقب کردن، خواستن، احضار کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، خواندن
معانی دیگر: (با صدای بلند) خواندن، اعلام کردن، ندا دردادن، بانگ زدن، خطاب کردن، نام گذاری کردن، فریاد زدن، جار زدن، داد، آوای بلند، بیدار کردن، تلفن زدن، مکالمه ی تلفنی، تماس تلفنی، صدا یا آواز (جانور)، صدا زدن (حیوانات یکدیگر)، تقلید صدای حیوانات (برای جلب و شکار آنها)، دستگاهی که صدای پرنده را تقلید می کند، صدای طبل و شیپور و غیره، به ملاقات رفتن، ویزیت کردن، ملاقات کوتاه، درخواست، تقاضا، نیاز، الهام، انگیزه (به ویژه برای کارهای مذهبی)، جذبه، کشش، شیفتگی، (ورزش) داوری یا نظردهی داور مسابقات، داوری کردن، رسما اعلام کردن، (امریکا) تعطیل یا موقوف کردن، به بعد موکول کردن، فراخوانی، حاضر غایبی، حاضر غایب کردن، (بازار سهام) اختیار خرید سهام در تاریخ و قیمت معین (در مقابل: put)، امتیاز خرید، (اوراق قرضه و بهادار) پول دارنده ی اوراق قرضه (یا طلبکار) را مسترد کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن، بلوف کسی را دیدن، خبر، خواندن اسامی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calls, calling, called
(1) تعریف: to shout or cry out.
مترادف: cry, exclaim, hail, hallo, holler, roar, scream, shout, yell
مشابه: bellow, clamor, name, sing, speak, utter, vociferate

- She called his name, but he didn't answer.
[ترجمه گوگل] اسمش را صدا زد اما جواب نداد
[ترجمه ترگمان] نام او را صدا زد، اما جوابی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to summon, ask, or invite.
مترادف: ask, invite, summon
مشابه: beckon, buzz, challenge, claim, conjure, demand, invoke, postulate

- Our host called us to dinner.
[ترجمه آرام] میزبان برای شام ما را صدا کرد
|
[ترجمه dorsa] میزبان ما را به شام ​​دعوت کرد
|
[ترجمه گوگل] میزبان ما را برای شام صدا زد
[ترجمه ترگمان] میزبان ما ما رو به شام دعوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to attract.
مترادف: attract, tempt
مشابه: allure, beckon, entice, lure

- You'll call attention to yourself wearing that funny hat!
[ترجمه ***] تو توجهات رو با پوشیدن این کلاه مسخره به خودت جلب میکنی
|
[ترجمه گوگل] با پوشیدن آن کلاه خنده دار توجه خود را به خود جلب خواهید کرد!
[ترجمه ترگمان] به خودت توجه کن که کلاه مضحکی به سرت زده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to awaken (one) from sleep.
مترادف: arouse, awaken, wake
مشابه: stir

- Go lie down and I'll call you in an hour.
[ترجمه ***] برو دراز بکش و من تو رو یه ساعت دیگه صدا میکنم
|
[ترجمه گوگل] برو دراز بکش تا یه ساعت دیگه بهت زنگ میزنم
[ترجمه ترگمان] برو دراز بکش و یک ساعت دیگه بهت زنگ می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to telephone.
مترادف: buzz, phone, telephone
مشابه: contact, dial

- Please call me as soon as you get to New York.
[ترجمه گوگل] لطفا به محض اینکه به نیویورک رسیدید با من تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان] لطفا به محض اینکه به نیویورک رسیدین بهم زنگ بزنین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to make a sound to attract (animals).
مترادف: attract, lure

- The hunter called the ducks.
[ترجمه میا] شکارچی به اردک زنگ زد
|
[ترجمه زردُشت] به صورت مفهومی یعنی:� شکارچی با تقلید صدای اردک ها، آن ها را صدا زد. �
|
[ترجمه سبحان] شکارچی صدای اردک ها را در اورد ( تقلید کرد )
|
[ترجمه گوگل] شکارچی اردک ها را صدا کرد
[ترجمه ترگمان] شکارچی به اردک زنگ زده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to summon officially.
مترادف: invoke, rally, summon
مشابه: assemble, collect, convene, convoke, gather, muster, petition

- The witness was called to testify in court.
[ترجمه ***] شاهد برای شهادت به دادگاه احظار شد
|
[ترجمه گوگل] شاهد برای شهادت در دادگاه فراخوانده شد
[ترجمه ترگمان] شاهد این بود که در دادگاه شهادت بدهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to announce or order as (a meeting, election, or the like).
مترادف: announce, command, declare, decree, demand, order, proclaim
مشابه: assemble, bid, convene, convoke, instruct, muster, require

- The director called an emergency meeting.
[ترجمه ***] کارگردان یک جلسه اظطراری اعلام کرد
|
[ترجمه گوگل] مدیر جلسه اضطراری تشکیل داد
[ترجمه ترگمان] رئیس جلسه اضطراری اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to bring under review or consideration.
مترادف: consider
مشابه: bring, estimate, judge, reckon, review

- The court called our case.
[ترجمه گوگل] دادگاه پرونده ما را فراخواند
[ترجمه ترگمان] دادگاه به پرونده ما زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to name.
مترادف: denominate, dub, entitle, name, term
مشابه: christen, denote, designate, identify, specify, style, tag, title

- Her parents called her Mary after her grandmother.
[ترجمه ***] والدینش پس از ( مرگ ) مادربزرگشاو را مری صدا می کردند.
|
[ترجمه ��] والدینش اسمش رو اسم ماداربزگش "مری" گذاشتیم.
|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش او را مریم به نام مادربزرگش صدا می زدند
[ترجمه ترگمان] والدینش او را مری می نامیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hasn't yet decided what to call his new book.
[ترجمه ***] او هنوز تصمیم نگرفته است که کتاب جدیدش را چه نامگذاری کند.
|
[ترجمه محمد پویا] او هنوز تصمیم نگرفته اسم کتاب جدیدش رو چه بگذارد.
|
[ترجمه گوگل] او هنوز تصمیم نگرفته که اسم کتاب جدیدش را چه بگذارد
[ترجمه ترگمان] هنوز تصمیم نگرفته که به کتاب جدیدش زنگ بزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to give a descriptive name or label to.
مترادف: dub, label, name, specify, style, term
مشابه: characterize, denote, describe, identify, indicate, tag

- He called me a thief.
[ترجمه گوگل] به من گفت دزد
[ترجمه ترگمان] اون بهم گفت دزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: call for, call off
(1) تعریف: to speak loudly for the purpose of attracting attention; yell; shout.
مترادف: cry, hail, halloo, holler, shout, yell
مشابه: bellow, exclaim, roar, scream, speak, vociferate

- She called to him, hoping to stop him from falling into the ditch.
[ترجمه ***] او را صدا زد، به امید آن که او را از افتاد داخل خندق ( گودال ) متوقف کند
|
[ترجمه گوگل] او را صدا کرد، به این امید که او را از افتادن در خندق باز دارد
[ترجمه ترگمان] به او زنگ زد، به این امید که جلوی افتادن او را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to telephone someone.
مترادف: phone, telephone
مشابه: buzz, contact, dial

- I called yesterday, but no one answered the phone.
[ترجمه ***] من دیروز زنگ زدم، ولی هیچکس تلفن رو جواب نداد.
|
[ترجمه گوگل] دیروز زنگ زدم کسی جواب نداد
[ترجمه ترگمان] دیروز زنگ زدم اما کسی جواب تلفن رو نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make a visit.
مترادف: visit
مشابه: drop by, drop in, pop in, stop at, stop by, stop in

- Call on us when you are in town.
[ترجمه گوگل] وقتی در شهر هستید با ما تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان] وقتی اومدی شهر باهامون تماس بگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to beckon or to seem welcoming or enticing.
مشابه: beckon

- It had been a long day and her comfortable bed was now calling to her.
[ترجمه ***] این یک روز طولانی بود و حالا تخت راحتش او را دعوت میکرد.
|
[ترجمه گوگل] روز طولانی بود و تخت راحتش حالا او را صدا می زد
[ترجمه ترگمان] روز درازی بود و بس تر راحت او اکنون به او زنگ می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a shout or loud cry.
مترادف: cry, outcry, shout
مشابه: clamor, hail, holler, scream, uproar

- We didn't hear his call for help.
[ترجمه ***] ما فریادش برای کمک را نشنیدیم.
|
[ترجمه گوگل] ما صدای کمک او را نشنیدیم
[ترجمه ترگمان] ما صدایش را برای کمک نشنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the sound made by a bird or animal.
مترادف: cry, song
مشابه: bird call

- This bird has a distinctive call that is difficult to imitate.
[ترجمه ***] این پرنده یک صدای متمایز دارد که برای تقلید دشوار است.
|
[ترجمه گوگل] این پرنده صدایی متمایز دارد که تقلید آن دشوار است
[ترجمه ترگمان] این پرنده یک تماس متمایز دارد که تقلید آن دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a demand or need.
مترادف: demand, necessity, need, summons
مشابه: appeal, cry, request

- Do you think there is a call for this sort of product?
[ترجمه ***] آیا شما فکر میکنید نیازی برای این دسته از محصولات وجود دارد؟
|
[ترجمه مریم] شما فکر می کنید تقاضا برای این محصول وجود دارد؟
|
[ترجمه گوگل] به نظر شما فراخوانی برای این نوع محصول وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید فراخوانی برای این نوع محصول وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There is really no call for you to keep explaining.
[ترجمه ***] واقعا هیچ نیازی نیست که به توضیح دادن ادامه بدهید.
|
[ترجمه گوگل] واقعاً هیچ تماسی برای ادامه توضیح دادن وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] واقعا دلیلی برای توضیح دادن نداری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an act of telephoning.
مترادف: buzz, ring

- We got her call early this morning.
[ترجمه گوگل] امروز صبح زود با او تماس گرفتیم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بهش زنگ زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a brief visit.
مترادف: stopover, visit
مشابه: pause, sojourn, stay

- He paid his grandmother a call.
[ترجمه ***] او یک سر به مادربزرگش زد.
|
[ترجمه گوگل] به مادربزرگش زنگ زد
[ترجمه ترگمان] اون به مادربزرگش زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a summons, request, or invitation.
مترادف: change, direction, directive, instruction, invitation, order, request, summons
مشابه: bid, command, notice

- He didn't want to go to war, but when he got the call, he was prepared.
[ترجمه ***] او نمیخواست به جنگ برود ولی وقتی فراخوانده شد ( احظار شد ) ، آماده شد.
|
[ترجمه گوگل] او نمی خواست به جنگ برود، اما وقتی تماس گرفت، آماده بود
[ترجمه ترگمان] او نمی خواست به جنگ برود، اما وقتی تماس گرفت، او آماده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the attraction or fascination of something.
مترادف: allure, appeal, attraction, draw, fascination, invitation, lure
مشابه: charm, enticement

- He loved living in the country but she felt the call of the city.
[ترجمه گوگل] او عاشق زندگی در کشور بود، اما او تماس شهر را احساس کرد
[ترجمه ترگمان] دوست داشت در روستا زندگی کند، اما احساس شهر را احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. call me (on the phone) tonight
امشب به من تلفن بزن.

2. call me on line 12
با خط فرعی 12 به من تلفن بزن.

3. call me tomorrow evening
فردا شب به من تلفن بزن.

4. call me when you need help
هر وقت به کمک نیاز داری مرا صدا بزن.

5. call the hotel desk and . . . .
به اطلاعات هتل زنگ بزن و . . . .

6. call the plumber!
لوله کش را خبر کن !

7. call your mother; perhaps she is lonely
به مادرت تلفن بزن ; شاید دلتنگ باشد.

8. call (something) into question
(به ویژه ازنظر اخلاقی) مورد تردید قرار دادن،زیر سوال بردن

9. call a halt
دستور ایست دادن،(موقتا) قطع فعالیت کردن

10. call a spade a spade
بدون پرده پوشی حرف زدن،رک گویی کردن

11. call a spade a spade
رک حرف زدن،واژه ی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن

12. call back
1- باز خواندن،به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن،متقابلا تلفن زدن

13. call deposit account
حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)

14. call down
1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن،عیبجویی و بازخواست کردن

15. call for
1- ایجاب کردن،نیاز داشتن

16. call forth
ایجاد کردن،به وجود آوردن،به کار انداختن

17. call in
1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن،فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن،جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن

18. call into question
مورد سئوال یا تردید قرار دادن،زیر سوال بردن

19. call it a day
دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)

20. call it quits
(امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن،ول کردن،متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن

21. call loan
وام دیداری (عندالمطالبه)

22. call names
فحش دادن،اسم بد روی کسی گذاشتن،بد و بیراه گفتن

23. call names
دشنام دادن،به زشتی نام بردن (از)،لقب زشت دادن به،ناسزا گفتن

24. call off
1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن،کنسل کردن،به هم زدن،به بعد موکول کردن

25. call on (or upon)
1- (مختصرا) ملاقات کردن،به دیدار رفتن 2- در خواست کردن،دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

26. call on the carpet
سرزنش کردن،موآخذه کردن،سرکوفت زدن

27. call option
اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)

28. call out
1- بلند بلند حرف زدن،داد زدن 2- به عمل دعوت کردن،به کار کشیدن 3- (کارگران را) به اعتصاب خواندن

29. call price
(سهام و غیره) ارزش اسمی

30. call someone's bluff
تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن،(پوکر) دست کسی را خواندن

31. call the roll
حاضر غایب کردن

32. call the shots
1- دستور دادن،فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن،اداره کردن

33. call the tune
اداره کردن،سرپرستی کردن،آقا بالا سر بودن،زمام در دست داشتن

34. call the turn
درست پیش بینی کردن

35. call time
(ورزش) تایم اوت گرفتن،درخواست تنفس کردن

36. call to account
1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن

37. call to mind
1- یادآور بودن،بیاد انداختن 2- بیادآوردن،به خاطر آوردن

38. call to order
جلسه را آغاز کردن،اعلام شروع جلسه را کردن

39. call to order
جلسه را رسمی کردن،(در جلسه) درخواست رعایت سکوت را کردن

40. call to the colors
1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم

41. call together
فراخواندن،فراخوان کردن،(برای گردهمایی) دعوت کردن

42. call up
1- به خاطر آوردن،یادآور شدن 2- (به خدمت نظام) احضار کردن 3- تلفن زدن

43. a call for aid
درخواست کمک

44. go call the watch!
برو نگهبان را صدا بزن !

45. go call your dad!
برو بابایت را صدا بزن !

46. i call their action madness
من این عمل آنها را دیوانگی می خوانم.

47. i'll call you sometime next week
روزی در هفته ی آینده به تو تلفن خواهم زد.

48. please call me at six a. m.
لطفا ساعت شش صبح مرا صدا بزنید.

49. the call of a bird
صدای پرنده

50. the call of the wild
جذبه ی دنیای وحش

51. they call him "mr. jazz"
به او می گویند ((آقای جاز))

52. to call on a sick friend
به دیدار دوست بیمار رفتن

53. to call the police
پلیس خبر کردن

54. to call up the class of 1980
فراخواندن متولدین سال 1980

55. on call
1- (پزشکان و غیره) کشیک

56. on call
(پزشک و غیره) کشیک،گوش به زنگ

57. within call
نزدیک،در صدا رس،در دسترس

58. a bugle call
صدای شیپور

59. a harmonic call for reforms
درخواست همنوا برای اصلاحات

60. do you call this stuff food!
اسم این را خوراک می گذاری !

61. if we call a stupid person wise, it is a kind of irony
اگر آدم احمقی را عاقل صدا کنیم،این نوعی طعنه است.

62. the bugle call summoned the soldiers to dinner
شیپور سربازان را به شام احضار کرد.

63. a close call (or shave or thing)
(عامیانه) نزدیک به خطر یا احتمال وقوع

64. have first call on (someone)
از اولویت برخوردار بودن،از درجه ی اول اهمیت برخوردار بودن

65. a person-to-person phone call
(تلفن) شخصی،از یک نفر به دیگری

66. did your excellency call me?
آیا حضرت عالی مرا صدا زدید؟

67. go or i'll call the police!
برو وگرنه پلیس را خبر خواهم کرد!

68. he felt the call to become a preacher
او احساس کرد که باید واعظ بشود.

69. he had best call his uncle on the phone
او بهتر است به عمویش تلفن بزند.

70. he has first call on his daughter's time
او از نظر زمان نزد دخترش از اولویت برخوردار است.

مترادف ها

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

دعوت (اسم)
call, invitation

ندا (اسم)
call, calling

احضار (اسم)
call, invitation, vocation, summons, citation, evocation

بانگ (اسم)
call, clamor, cry, noise, sound, roar, exclamation, voice

نامبری (اسم)
call

طلب (اسم)
wish, desire, call, appeal, request, demand, search, quest

فریاد (اسم)
call, clamor, cry, shout, noise, squawk, hue, outcry, bawl, scream, exclamation, squall, squeal, shriek, whoop, vociferance, hollo, vociferation

ملقب کردن (فعل)
call, nicknack, bestow a title upon

خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

احضار کردن (فعل)
adduce, call up, summon, evoke, call, invite, invocate

صدا زدن (فعل)
call, froth, hail

نامیدن (فعل)
style, call, term, name, nominate, denominate, entitle, rollcall

فرا خواندن (فعل)
muster, summon, evoke, call, draft, recall

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

تخصصی

[کامپیوتر] احضار. فراخواندن - جمله ای در فرترن pl/i برخیاز نسخه های بیسیک و بسیاری از زبانهای اسمبلی که کنترل اجرای برنامه فرعی منتقل می کند . وقتی برنامه فرعی پایان می یابد برنامه اصلی از جمله بعد از call اجرا می شود . زبانهایی مانند سی و پاسکال فقط نام برنامه فرعی مورد نظر را ارائه می دهند و نیازی به دستور call ندارند . در نسخه هایی از بیسیک که شماره خط را می پذیرد برنامه های فرعی با فرمان gosub می شوند.فراخوان - فرمان CALL - فراخوانی، فراخواندن .
[برق و الکترونیک] صدا زدن، فراخوان 1. پیامی زادیو یی که ضمن معرفی ایستگاه فرستنده، ایستگاه گیرنده ی مورد نظر را نیز مشخص می کند، 2. انتقال کنترل به یک زیر روال در حین اجرای برنامه کامپیوتری . - ارتباط، تماس، فراخوانی
[حقوق] مطالبه کردن (وجه الضمان)
[ریاضیات] نامیدن، گرفتن، فرض کردن

انگلیسی به انگلیسی

• cry; telephone conversation; visit; ring; invitation; claim; need
shout; cry; invite; make a telephone call; visit
referring to someone or something that can be called
if someone or something is called a particular name, that is their name or title.
if you call people or situations something, you use a particular word or phrase to describe them.
if you call a meeting, you arrange for it to take place.
a call for something is a demand or desire for it to be done or provided.
if you call someone's name, you say it loudly to get their attention.
if you call someone, you telephone them.
to call someone also means to ask them to come to you by shouting to them or telephoning them.
when you make a phone call, you phone someone.
if you call somewhere, you make a short visit there.
if you pay a call on someone, you visit them briefly.
a bird's call is the sound that it makes.
to call it a day: see day.
if you call for someone or something, you go to collect them.
if you call for an action, you demand that it should happen.
if something calls for a particular action or quality, it needs it in order to be successful.
if you call someone in, you ask them to come and do something for you.
if you call something off, you cancel it.
if you call on someone to do something or call upon them to do it, you appeal to them to do it; a formal use.
to call on someone also means to pay them a short visit.
if you call something out, you shout it.
if you call someone out, you order them to come to help, especially in an emergency.
if you call someone up, you telephone them; used in american english.
if someone is called up, they are ordered to join the armed forces.

پیشنهاد کاربران

ارتباط، دریافت
به معنای شناخت و درک هم میتواند باشد. simple call:درک ساده و ابتدادیی
● صدا زدن ( حتی در ذهن، مثلا فلانی ، بهمانی رو دوست صمیمی خودش میدونه، این "میدونه' اینجا با call میاد ) ، نامیدن
● فراخوان چیزی رو دادن، تصمیم به شرکت یا انجام کاری
The managing director has called a meeting to discuss pay levels.
...
[مشاهده متن کامل]

The papers are predicting that the prime minister will call an election in the spring.
● call ( round ) :
یه سری زدن یا رفتن ( جایی )
The electrician must have called ( round ) this morning when we were out - there's a note on the door mat.
○ منبع: کمبریج

call: نامیدن
call out: داد زدن
call: نامیدن
یاد آوری نمیشه ولی نامیدن میشه اشتباه نوشتم
یادآوری کردن
به معنای پیش بینی کردن یه اتفاق بد هست
I called that
زنگ زدن، صدا زدن
مثال: please call me isabelle معنی: لطفا ایزابل صدام بزنید
مثال: eight missed calls معنی: هشت تماس از دست رفته
مورد ملاحظه قرار دادن یا شناسایی کردن به عنوان نوعی معین
to regard or characterize as of a certain kind: Consider
منابع• https://www.merriam-webster.com/dictionary/call
دعوت کردن ( در متون مذهبی )
مهمترین معانی Call به عنوان فعل
1 - تلفن زدن
I 'll call again later
? Can you Call a taxi for me
2 - پنداشتن - دانستن - فرض کردن ( این کلمات نمی توانند معادل خیلی دقیقی برای Call در این معنی باشند ولی من بهتر از این پیدا نکردم - - برای فهم بهتر این معنی بهتره چند مثال راببینیم )
...
[مشاهده متن کامل]

Call در این معنی در ساختار زیر به کار می رود
Subject call sth1 sth2
در واقع وقتی فاعل داره یک توصیفی از sth1 می دهد یعنی sth2یک اسم یا صفت است که به وسیله آن sth1 توصیف شده. انگار می گوییم فلانی sth1 راsth2 می پندارد ( می داند )
مثلا می گوییم ( مردم آرژانتین لیونل مسی را قهرمان می دانند ) در این جمله مسی همان sth1 است وقهرمان همان sth2 می باشد همانطور که می بینید قهرمان ( sth2 ) آن توصیف یا صفتی است که فاعل ( مردم آرژانتین ) به sth1 ( مسی ) نسبت می دهند. این جمله به صورت زیر می شود
Argentinian Call messi hero
حالا چند مثال دیگر
Some People say he is a good man، but I Call him a fool
عده ای از مردم می گویند او مرد خوبیه ولی من او را دیوانه می دانم ( می پندارم )
Are you calling me a lier
آیا تو من را دروغگو می پنداری
One sandwich and a lettuce leaf - I don't call that a meal
یک ساندویچ ویک برگ کاهو - من این را غذا نمی دانم
تذکر اینکه با کمی اقماض می توانیم Call را ( نامیدن ) هم معنی کنیم ولی عمق معنی همان �پنداشتن� می باشد
3 - صدا زدن - نام کسی رابیان کردن - نامیدن
my name is virginia but my Friends Call me Ginny
Our son is called Matthew
4 - نامگذاری کردن ( کاری که وقتی بچه به دنیا می آید والدین او انجام می دهند )
They've decide to Call the baby Louise
5 - فریاد زدن
He called to the driver to stop
Did somebody Call my name
6 - خواندن - صدا دادن ( درمورد پرندگان )
The birds were calling as the sun rose
7 - بیان کردن یک اسم یا عدد با صدای بلند مثل حاضر وغایب معلم در کلاس ( صدا کردن )
Call a row of figures
He called his name، but he didn't answer
8 - فراخواندن - احضار کردن ( مثلا فراخواندن دانش آموز به دفتر مدیر. یا فراخواندن کارمند به دفتر مدیر شرکت یا احضار کسی به دادگاه )
Peter called the waitress over and ordered a cup of coffe
She was called to court to testify
9 - فراخوان دادن یا دستور یا اعلامیه دادن برای برگذاری یک جلسه یا انتخابات یاتظاهرات ( مثلا می گوییم شورای امنیت فراخوان یا اعلامیه برگذاری جلسه اضطراری داد )
The Security Council has called an emergency session to discuss the crisis
A meeting was called for 3PM wednesday -
10 - ملاقات کوتاهی با کسی داشتن - یک سری به کسی زدن
Call On us When you are in town
He was out When I called to see him
11 - توقف کوتاهی درمسیر داشتن ( فاعل جمله یک وسیله نقلیه مثل اتوبوس می باشد )
This Train calls at all station to London
12 - پیش بینی کردن - حدس زدن ( مثلا پیش بینی وضع سیاسی منطقه یا وضع بازار )
It's very difficult to Call the market
امیدوارم مفید بوده باشد

[سرمایه گذاری، مشتقات]
خواند، اختیار خرید
یک بهابرگ مشتقه که ارزش خودرا از دارایی پایه اش میگیرد و به دارنده حق ( و نه الزام ) خرید دارایی را تا زمان انقضا ( آمریکایی ) یا در زمان انقضاء ( اروپایی ) می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

دوستان گرامی وقتی مفهوم کلمه یا عبارتی را ازطریق کمک سایر کاربران متوجه میشویم حداقل کاری که میتوانیم بکنیم، لایک کردن آن معنی به منظور دلگرم نمودن آن مترجم برای ادامه کار و کمک بیشتر آتی آن مترجم به خودمان و توسعه زبان است. زبان فارسی مانند سایر داشته هایمان برای بقا نیازمند کمک همه فارسی دانان است.

Call a meeting/strike/election
●یعنی ترتیب دادن یک جلسه/ حمله/ انتخابات
جلب کردن ( مثلاً در یک جمله منفی : توجه را به خود جلب نمی کرد )
واژه call به معنای تماس
واژه call به معنای تماس تلفنی برای اشاره به عمل صحبت کردن با کسی پشت تلفن دارد. این اسم با افعالی مانند make, give, get, receive, have, take به کار می رود که هر کدام معانی خود را دارند که در زیر به آنها اشاره می کنیم:
...
[مشاهده متن کامل]

to get a call from somebody ( تماس از کسی داشتن )
to have a call from somebody ( تماس از کسی داشتن )
to receive a call from somebody ( تماس از کسی داشتن )
to give somebody a call ( با کسی تماس گرفتن )
to make a call ( با کسی تماس گرفتن )
to take a call ( تلفن جواب دادن )
to return a call ( تماس تلفنی را جواب دادن ) این مثال وقتی به کار می رود که کسی به شما زنگ زده و نتوانستید پاسخ بدهید و بعدا در فرصت مناسب به او زنگ می زنید.
فعل call به معنای فریاد زدن
فعل call به معنای فریاد زدن یعنی با صدای بلند چیزی را گفتن یا داد زدن برای جلب توجه یک نفر است. فعل call در این مفهوم معمولا با حرف اضافه out استفاده می شود که همان معنای با صدای بلند چیزی گفتن است. مثلا:
she called out to her father for help ( او برای کمک پدرش را با صدای بلند صدا زد. )
he called out a warning from the kitchen ( او از آشپزخانه به همه با صدای بلند هشدار داد. )
فعل call به معنای تلفن زدن
فعل call به معنای تلفن کردن یعنی صحبت کردن با کسی پشت تلفن. مثلا:
i called the office to tell them i'd be late ( من به شرکت زنگ زدم تا به آنها بگویم دیر میرسم. )
فعل call به معنای نامیدن
فعل call به معنای نامیدن یعنی دادن اسم خاصی به کسی یا چیزی است.
they decided to call the baby mark ( آنها تصمیم گرفتند بچه را مارک بنامند. )
وقتی می خواهیم با کسی صحبت کنیم فرد را با اسم یا لقب خاصی می نامیم. در این کاربرد هم از فعل call استفاده می کنیم. مثلا:
his name's hiroshi but everyone calls him hiro ( اسم او هیروشی است اما همه او را هیرو صدا می زنند. )
فعل call همراه با حرف اضافه after در ساختار زیر اینگونه استفاده می شود: to call somebody/something after somebody/something
they called their first daughter after her grandmother ( آنها اسم مادربزرگش را روی دختر اول شان گذاشتند. )
فعل call همراه با حرف اضافه by در ساختار زیر اینگونه استفاده می شود: to call somebody by something
we call each other by our first names here ( ما اینجا همدیگر را با اسم کوچک صدا می زنیم. )
منبع: سایت بیاموز

call ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تماس 1
تعریف: 1. اتصال دو یا چند ایستگاه از طریق شبکۀ تلفن شامل درخواست ارتباط کاربر نهایی از مرکز تلفن در ایستگاه مبدأ و همکاری سایر مراکز تلفن در برقراری ارتباط با کاربر نهایی در ایستگاه مقصد و دست آخر قطع ارتباط توسط یکی از طرف های ارتباط 2. درخواست اتصال، فارغ از اینکه ارتباط برقرار شود یا نشود 3. مکالمۀ تلفنی دو کاربر نهایی فارغ از تهمیدات فنی 4. اقدام موفق یا ناموفق برای دسترسی تلفنی به مخاطب تماس|||متـ . برخوانی
...
[مشاهده متن کامل]

called:
مالیده شد. . .
ببخشید؛ ( نامیده شده ) 😉😊
که احتمالا ماضی نقلی باشه
لایک فراموش نشه
هشدار ، اخطار
اسم گذاشتن
صداییدَن.
صحبت کردن با تلفون
زنگ زدن
حرفه، کسب و کار، کاری که فرد دوست دارد
احضار کردن
گاهی به معنای دید و بازدید کردن، به احوالپرسی کسی رفتن و سر زدنه.
مثال:
I just called to say Merry Christmas
من فقط بهتون سر زدم تا بگویم کریسمس مبارک.
[noun ]
⁦👈🏿⁩فراخوانی، احضار
Police officer: that's my call
👈🏿تصمیم
e. g.
1 ) It was a tough call, but eventually I decided to give up my job
2 ) The decision to extend Army tours from one year to 15 months was a good call
...
[مشاهده متن کامل]

3 ) More investment? That's got to be your call - you're the one that's paying!
4 ) I really don’t know what to do – it’s your call
👈🏿دلیل/سبب
There’s no call for you to get so angry – I was just kidding
[VERB]
👈🏿دست کسی را خواندن - بلوف کسی را دیدن
💠 Houthis call west’s bluff with renewed Red Sea drone assault
. . .
Barrage apparently targeting western warships suggest Hamas’s Yemeni allies are keen to test warnings from US, UK and other nations
👈🏿درخواست کردن ( جهت دیدار، رفتن جایی یا پیش کسی و غیره )
1 ) I ran to Jonathan as soon as I heard him call
2 ) You’d better call an ambulance
3 ) Susan, would you call in the next patient, please?
4 ) The mayor called a meeting of local organizations to discuss budget priorities
5 ) call sb in/into/over
He was called into a manager's office and told that, after 26 years of service, he was no longer needed
6 ) She called me over and asked if I was interested in applying for the job
7 ) A salesman called at my home
👈🏿درخواست/تقاضا کردن ( جهت اقدام خاصی، جهت روی دادن/صورت دادن اتفاق خاصی و غیره )
call an election/meeting/strike
1 ) An emergency meeting of the board was called for the next day
2 ) The senator called the Judiciary Committee meeting to order
3 ) A deputy called for order in the courtroom
👈🏿تلفن زدن به کسی/جایی
1 ) I'll tell Mr Baker you called. Would you like me to pass on any message?
2 ) Please call us as soon as possible so that we can resolve this issue

1خواندن ( خطاب کردن )
2فراخواندن ( احضار کردن )
3 زنگ زدن ( با تلفن با ring اشتباه نگیرید )
4 صدا کردن/ یکم تن صدا بالا تر. باشه call out صدا زدن
🙁📣
خطاب کردن
رسالت
طلبیدن در جمله This moment calls for a drink
ترتیب دادن ( جلسه ) تدارک دیدن
گاهی به معنی :تدارک
Call medical assistance
نظر دادن - داوری کردن
اعلام کردن به صورت رسمی،
این واژه اکثرا برای تیتر زدن خبری در مورد اشخاص سیاسی مملکت بخصوص کاربرد دارد.
مثال:PM CALLS APRIL ELECTION.
نخست وزیر به طور رسمی اعلام کرد که انتخابات در آپریل برگزار میشود.
زنگ زدن/صدا کردن
صدا کردن. نامیدن
I was waiting for a call from my family 💊
منتظر یک تماس تلفنی از طرف خانواده ام بودم
خواست، حق، نظر
به اصطلاح، اصطلاحا، به قول، به تعبیر، به نقل از
These emporia, as archaeologists call them, were interconnected
این بازارها، به اصطلاح باستان شناسان، به هم پیوسته بودند
The link that I have made between what Friedman calls the two ‘faces’ of modernity is important
...
[مشاهده متن کامل]

پیوندی که من مابین اصطلاحا دو "وجه" مدرنیته فریدمن برقرار کرده ام اهمیت دارد
This served them as an urban system , or city network as I would call it
این برای آن ها به مثابه نظامی شهری یا به قول من شبکه شهری عمل می کرد

علاوه بر زنگ زدن این معانی نیز می شود
رسیدن
خواستن
سر زدن
هم به معنی صدا زدن کسی و هم به معنی زنگ زدن به کسی است.
مثلا : I'll call your father یعنی : من پدرت را صدا خواهم زد

تماس گرفتن
صدازدن، حرف زدن، فراخواندن، رسوا کردن، درخواست
( a decision ( informal
تصمیم، انتخاب
It’s your call
تصیم خودته
مستلزم چیزی بودن
درخواست کردن
فراخوان
خرید
Call Option
اختیار خرید
صدا زدن - تماس گرفتن
رسوا کردن/افشا کردن/ به روشنی آوردن
مثلا:
I had to call his deceptive tactics
( ناگزیر شدم تاکتیک هایش را رسوا کنم )
صداکردن - تلفن زدن - فریاد زدن - نامیدن
خبرکردن. . . نامیدن. . . صدازدن. . تلفن زدن
صدازدن
تلفن کردن
🖤
گفتن
تلفن زدن
صدا زدن
نامیدن
فراخوانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٧)

بپرس