روایت

/revAyat/

مترادف روایت: حدیث، حکایت، داستان، نقل

برابر پارسی: باز گفتن، بازگفت، داستان، رویدادگویی، گفتار

معنی انگلیسی:
account, legend, narration, story, version, tradition, narrative

لغت نامه دهخدا

روایت. [ رِ ی َ ] ( ع مص ) نقل سخن و یا خبر از کسی. ( ناظم الاطباء ). نقل کردن سخن. ( غیاث اللغات ). واگویه کردن سخن کسی را. روایة. رجوع به روایة شود :
اگر به کوه رسیدی روایت سخنش
زهی رشید جواب آمدی به جای سخن.
خاقانی.
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت.
حافظ.
اینهمه قصه من همی گویم
از زبان کسی روایت نیست.
؟
|| ( اِ ) حدیث. ( ناظم الاطباء ). خبر. خبر، منتها بطریق نقل از ناقلی به ناقلی تا برسد به منقول عنه از پیغمبریا امامی. ( یادداشت مؤلف ). || داستان. قصه. نقل. ( ناظم الاطباء ). حکایت. || ( اِمص )اصطلاحی است در نقل حدیث و این اصطلاح منحصر به حدیث نیست بلکه قدما همه علوم ادب و تاریخ و تفسیر و علوم دیگر را مثل حدیث روایت میکردند. ( یادداشت مؤلف ) :
هزاردستان گشتیم در روایت شعر
از آن ز خلق جهان چون هزاردستانیم.
مسعودسعد.
فضل و علم تو جز روایت نیست
با تو خودغیر از این حکایت نیست.
اوحدی.
و رجوع به روایة شود.

روایة. [ رِ ی َ ] ( ع مص ) بازگفتن سخن را و همچنین است شعر. ( از منتهی الارب ). روی الحدیث َ روایةً؛ حمل و نقل کرد آنرا. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). نقل سخن یا خبر از کسی. بازگو کردن سخن کسی را. روایت. و رجوع به روایت شود.
|| اصطلاحی است در نقل حدیث و فقه و قرائت. در دائرةالمعارف فرید وجدی آمده : زمانی که پیغمبر وفات یافت اصحاب آن حضرت مجبور به جمع قرآن و اقوال وی شدند و این همه امکان نداشت مگر اینکه اقوال صحابه را که از پیغمبر شنیده شده بود گرد آورند. پس روایت حدیث پیدا شد، و هر کس که حدیثی از پیغمبر شنیده بودبه دیگری ابلاغ کرد و چون عصر صحابه سپری شد نوبت به تابعان رسید و آنان احادیثی را که از زبان صحابه شنیده و فراگرفته بودند در مجالس و محافل بر مردم می خواندند و این مردم در حفظ و روایت احادیث و اسناد آن جِدّی بلیغ داشتند و اولین حافظ و راوی حدیث ابن عباس بود. ( از دائرةالمعارف فرید وجدی ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: روایة در لغت بمعنی نقل گفتار است و در عرف فقها آن را گویند که مسأله ای از مسائل فرعی فقهی از فقیهی اعم از سلف یا خلف نقل شود، و گاه باشد که اختصاص به سلف یابد در صورتی که گفتار خلفی در مقابل آن باشد. و در مجمع السلوک آمده : روایت علمی است که بر کردار و گفتار پیغمبر ( ص ) اطلاق شود و آثار افعال صحابه را گویند. محدثان روایت را به چند قسم منقسم ساخته و گفته اند که اگر راوی یا کسی که از او روایت شده در سن و ملاقات پیغمبر مساوی باشد آن را روایت اقران خوانند و اگر یکی از آنان از دیگری روایت کند آنرا مدیح نامند. و اگر راوی از کسی روایت کرددر سن و ملاقات پیغمبر یا در میزان علم و حفظ حدیث مادون راوی بود آن را روایت اکابر از اصاغر گویند، و روایت آباء از ابناء نیز مشمول این حکم است. و اگر دو تن از شیخی روایت کردند و یکی از آن دو پیش از دیگری وفات یافت آن را سابق و لاحق خوانند و راوی در عرف محدثان نقل کننده حدیث است به اسناد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نقل کردن خبریاحدیث وسخن ازکسی، حکایت، روایات
۱ - ( مصدر ) نقل کردن مطلب خبر یا حدیث . ۲ - باز گفتن سنت از پیغمبر و امامان با واسطه یا بی واسطه ( و آن در علم درایه شامل اقسامی است ) . ۳ - یکی از شعب علوم ادبی عرب و آن گرد آوردن نقل اشعار و امثال و لغات و اخبار است راویان در هر چه روایت میکردند سلسله روایت خود را محفوظ میداشتند و سعی میکردند روایت آنان از اعراب بدوی مانند قیس و تمیم و هذیل و کنانه و امثال آنها باشد و از اعراب شهر یا نزدیک شهر چیزی روایت نمیکردند زیرا زبان آنها فاسد شده بود . ۴ - ( اسم ) داستان حدیث .

فرهنگ معین

(رِ یَ ) [ ع . روایة ] ۱ - (مص م . ) نقل کردن مطلب ، خبر یا حدیث . ۲ - نقلِ خبر و حدیث از پیغمبر یا امام . ۳ - (اِ. ) داستان .

فرهنگ عمید

۱. نقل کردن خبر، حدیث، یا سخن از کسی، بازگو کردن سخن کسی.
۲. (اسم ) حدیث، خبر.
۳. (اسم ) حکایت.

فرهنگستان زبان و ادب

{narrative , narration} [سینما و تلویزیون] ارائۀ یک یا چند رویداد واقعی یا تخیلی به مخاطب توسط راوی

مترادف ها

story (اسم)
گزارش، شرح، حکایت، داستان، روایت، موضوع، قصه، اشکوب، نقل

narrative (اسم)
شرح، حکایت، داستان، سرگذشت، روایت، قصه

tale (اسم)
حساب، شرح، حکایت، داستان، جمع، چغلی، روایت، افسانه، قصه

exemplum (اسم)
حکایت، تمثیل، مثال، قصیده، نمونه، روایت

فارسی به عربی

عصابة , قصة

پیشنهاد کاربران

سلیم
روایت: واژه ای اربی برابر با بازگویی، بازگویی ای در فارسی ست مانند از امام علی روایت داریم. . . یعنی از پیشوا علی بازگویی ای داریم. . .
روایت: گزارش زبانی یا نوشتاری رویداد یا گفتار کسی که یا خود شنیده یا دیده یا از دیگری شنیده است. ( https://www. cnrtl. fr/definition/rapport ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آزند Azand ( سغدی ) ، امبیر ambir ( سغدی: anbir ) .
واژه روایت
معادل ابجد 617
تعداد حروف 5
تلفظ ra ( e ) vāyat
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: رِوایة، جمع: روایات]
مختصات ( رِ یَ ) [ ع . روایة ]
آواشناسی revAyat
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
narration: روایت
to do narration: روایت گفتن
quotation: نقل قول
برداشت
از دید من واژه ی �برداشت� در بسیاری باره ها جایگزین بهتری برای �روایت� است؛ زیرا برداشت یا روایت همواره با هستینگی ( واقعیت ) که از سویه های گوناگونی ( ذوجوانب بودن ) برخوردار است، می تواند بسته به اندازه ی باریک بینی گوینده یا نویسنده ی آن به هستینگی جُستار ( موضوع ) نزدیک شود؛ ولی به شَوَندِ گوناگونی سویه ها، توان یکی شدن با آن را ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

در هندی این کلمه وجود ندارد
هاپا در پارس باستانی بود
این کلمه ۸ هزار سال پیش زنانی که ارتش کوروش کبیر داشتند میرفتند به جنگ هراکلیوس
موقعی که روز سوم نزدیک عصر داشتند از کنار اب میگذشتن
...
[مشاهده متن کامل]

ان زمان ایران غرقی میشد نزدیک اسپانیا
بعله وقتی شخصی ساعت ظهر می اید و ان شخص اولین روایت را مینویست که اسمش روایگ بوده
سندی وجود نداره ولی این ها در کتاب امریکایی ها هست همه

گویمان
روایت ب معنی داستان گویی یا تعریف کردن، توصیف یک شخص اشیا و. . .
معنی روایتی یعنی درمورد نگاه کردن چیزی و هرچی که توی اون نقاشی یا تابلو یا هر چیز اون رو بنویسی ❤❤❤
قول
باز گو
برابر روایت میشود بازگفت ، خوانش ، و گزارش گرامیان
نقل قول
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هیوال ( کردی: هه وال )
سورون ( اوستایی: سورون وَنت )
اَیوچیت ( سنسکریت: اَیوچیتَ، اَیوچیتیا )
آمْنیا ( سنسکریت: آمنایا )
گویه، خوانش، تفسیر، ورشن انگلیشی و ورسیون فرانسه.
داستان، قصه، خاطره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس