rectify

/ˈrektəˌfaɪ//ˈrektɪfaɪ/

معنی: اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن
معانی دیگر: درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rectifies, rectifying, rectified
مشتقات: rectifiable (adj.), rectification (n.)
(1) تعریف: to put right or correct (a bad situation, injustice, or the like); remedy.
مترادف: amend, remedy, repair, right
مشابه: adjust, ameliorate, correct, fix, improve, mend, redress, square, straighten

- She knew she'd made a bad decision, and she hoped to rectify it.
[ترجمه الهام ابوالحسنی] او میدانست که تصمیم غلطی گرفته است و امیدوار بود برطرفش کند.
|
[ترجمه گوگل] او می دانست که تصمیم بدی گرفته است و امیدوار بود که آن را اصلاح کند
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او تصمیم بدی گرفته است و او امیدوار بود که آن را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a perfect adjustment or calibration of (something).
مشابه: adjust, align, balance, calibrate, correct, focus, regulate, square, tune

(3) تعریف: in chemistry, to purify (a substance) by carefully repeated distillations.

(4) تعریف: to convert (alternating electrical current) into direct current.

جمله های نمونه

1. to be saved you must rectify your life
برای رستگار شدن باید زندگی خودت را اصلاح کنی.

2. the armed forces were sent in to rectify the situation
نیروی مسلح را برای سروسامان دادن به اوضاع گسیل داشتند.

3. You should rectify your error before it is too late.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه خیلی دیر شود باید خطای خود را اصلاح کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید قبل از اینکه خیلی دیر بشه اشتباه تو رو جبران کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I did my best to rectify the situation, but the damage was already done.
[ترجمه فروغ] من تمام تلاشم را کردم تا اوضاع را سرو سامان بدهم اما خسارت واردشده بود
|
[ترجمه گوگل]من تمام تلاشم را کردم تا وضعیت را اصلاح کنم، اما آسیب از قبل وارد شده بود
[ترجمه ترگمان]بهترین کاری که کردم این بود که موقعیت را درست کنم، اما این آسیب تا حالا به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Only an act of Congress could rectify the situation.
[ترجمه گوگل]فقط یک اقدام کنگره می تواند وضعیت را اصلاح کند
[ترجمه ترگمان]تنها یک اقدام کنگره می تواند این وضعیت را اصلاح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The local government was taking emergency measures to rectify the state of chaos.
[ترجمه گوگل]دولت محلی در حال انجام اقدامات اضطراری برای اصلاح وضعیت هرج و مرج بود
[ترجمه ترگمان]دولت محلی در حال انجام اقدامات اضطراری برای اصلاح وضعیت هرج و مرج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Every effort is made to rectify any errors/mistakes before the book is printed.
[ترجمه گوگل]تمام تلاش ها برای اصلاح هر گونه خطا/اشتباه قبل از چاپ کتاب انجام می شود
[ترجمه ترگمان]هر تلاش برای اصلاح هر گونه خطا \/ اشتباه قبل از چاپ کتاب انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Diodes are electronic devices which rectify alternating current to direct current.
[ترجمه گوگل]دیودها وسایل الکترونیکی هستند که جریان متناوب را به جریان مستقیم تصحیح می کنند
[ترجمه ترگمان]diodes ابزارهای الکترونیکی هستند که جریان متناوب را به جریان مستقیم اصلاح می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The first is an attempt to rectify Realism's inability to deal with economic issues.
[ترجمه گوگل]اولی تلاشی برای اصلاح ناتوانی رئالیسم در برخورد با مسائل اقتصادی است
[ترجمه ترگمان]اولین تلاش، تلاش برای اصلاح عدم توانایی Realism در مقابله با مسائل اقتصادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Kindly rectify this as soon as possible and consult Betty Syrett if you have any doubts or queries on the subject.
[ترجمه گوگل]لطفاً در اسرع وقت این موضوع را اصلاح کنید و اگر در این مورد تردید یا سؤالی دارید با بتی سیرت مشورت کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا هر چه زودتر این را اصلاح کنید و اگر در مورد این موضوع شک یا پرس و جو دارید با بتی Syrett مشورت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Its purpose was to rectify an accumulated error between the solar and calendar years since the modifications introduced by Augustus.
[ترجمه گوگل]هدف آن تصحیح خطای انباشته شده بین سالهای شمسی و تقویم از زمان تغییراتی بود که توسط آگوستوس ارائه شد
[ترجمه ترگمان]هدف آن اصلاح یک خطای انباشته بین سال های شمسی و تقویم از زمان اعمال اصلاحات انجام شده توسط آوگوستوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Take action immediately to rectify the problem at source.
[ترجمه گوگل]فوراً برای رفع مشکل در منبع اقدام کنید
[ترجمه ترگمان]فورا دست به کار شوید تا مشکل را به منبع حل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I hope that he will help to rectify that situation.
[ترجمه گوگل]امیدوارم او کمک کند تا این وضعیت اصلاح شود
[ترجمه ترگمان]امیدوارم او به اصلاح این وضعیت کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You can manually rectify mistakes or ask the program to search the dictionary and list the probable corrections.
[ترجمه گوگل]می توانید اشتباهات را به صورت دستی اصلاح کنید یا از برنامه بخواهید که فرهنگ لغت را جستجو کند و اصلاحات احتمالی را لیست کند
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به طور دستی اشتباه ات را اصلاح کنید و یا از برنامه بخواهید تا فرهنگ لغت را جستجو کرده و اشتباه ات احتمالی را فهرست کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A re-start appeared to rectify these problems.
[ترجمه گوگل]شروع مجدد برای اصلاح این مشکلات ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]دوباره شروع به اصلاح این مشکلات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

برطرف کردن (فعل)
remove, rectify, acquit, dispel, eliminate, surmount, loose

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

تصحیح کردن (فعل)
correct, rectify, refine, red-pencil, emend, emendate

یکسو کردن (فعل)
rectify

تخصصی

[برق و الکترونیک] یکسو سازی تبدیل جریان متناوب (AC) به جریان تک جهته (DC). - یک سو کردن
[حقوق] اصلاح کردن، تصحیح کردن، ترمیم کردن، رفع کردن اشتباه
[ریاضیات] راست کردن، یک سو کردن، راستا کردن، راستیدن، اصلاح کردن

انگلیسی به انگلیسی

• fix, repair, correct; calibrate, adjust
if you rectify something that is damaged or that is causing problems, you change it so that it becomes correct or satisfactory.

پیشنهاد کاربران

۱. اصلاح کردن. تصحیح کردن. درست کردن ۲. {شیمی} دوباره تقطیر کردن ۳. {جریان برق} یکسو کردن
مثال:
He will rectify your conduct for you.
او رفتارتان را برای شما اصلاح خواهد کرد.
�یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ �
مرتفع کردن ( یک مشکل )
تطهیر یا رکتیفای؛ سریالی تراژدی حقوقی درام ساخته ری مک کینون است. سریال زندگی “دنیل هلدن” را به تصویر می کشد که به جرم قتل به زندان می افتد و حالا بعد از تقریبا 20 سال حبس و انفرادی آزاد می شود و به جامعه
...
[مشاهده متن کامل]
و نزد خانواده اش برمی گردد. او از فشار روانی و احساسیِ زندان نجات پیدا می کند ولی ناگهان دیوارها فرو می ریزند و “دنیل” وارد دنیایی می شود که دیگر نمی تواند آن را درک کند. حضور غیر منتظره ی “دنیل” نه تنها خانواده اش را وارد یک آشفتگی می کند بلکه وضعیت تمام کسایی که به پرونده او مربوط بودند را نیز تغییر می دهد…

اصلاح کردن، برطرف کردن
هودگَریدن/هودِگَراندن.
هو = خوب ( مانند هومن = کسی که اندیشه یِ خوب دارد ) . هو بر وزنِ او.
دِگریدن = تغییر پیدا کردن.
دگراندن = تغییر دادن.
سامان بخشید، برطرف کرد ، جبران کرد، اصلاح کرد
[پردازش تصویر ماهواره ای] اِعمال تصحیحات هندسی به تصاویر رقومی ( دیجیتالی ) بدست آمده از طریق ماهواره ها به منظور تطابق تصویر با نقشه های استاندارد سطح زمین. پس از آن، می توان به تصویر ماهواره ای، مختصات اختصاص داد.

بپرس