induce

/ˌɪnˈduːs//ɪnˈdjuːs/

معنی: وادار کردن، استنتاج کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، تهییج شدن
معانی دیگر: (به کاری) واداشتن، وادار کردن (معمولا با استدلال یا تشویق یا نفوذ کلام)، موجب شدن، به وجود آوردن، شوند کردن، آغالیدن، (منطق و استدلال: از جزئیات به قوانین یا برداشت های کلی رسیدن) استنباط کردن، برداشت کردن، بازکاوی کردن، استقرا کردن (واروی: deduce)، (فیزیک) القا کردن، فرتابی کردن، توختن، غالب امدن بر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: induces, inducing, induced
مشتقات: inducible (adj.), inducer (n.)
(1) تعریف: to persuade or influence, as to a course of action.
مترادف: convince, influence, inspire, persuade, rouse
متضاد: dissuade
مشابه: argue, bend, bring, dispose, get, impel, lead, move, sway

- There is nothing that could induce me to accept your offer.
[ترجمه شهرام کمالی] هیچ چیز نمی تواند مرا مجاب کند پیشنهاد شما را بپذیرم
|
[ترجمه علیرضا اشرف] هیچ چیز مرا وادار نمیکند که پیشنهاد شما را قبول کنم
|
[ترجمه گوگل] هیچ چیزی نمی تواند مرا وادار به پذیرش پیشنهاد شما کند
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز نمی تواند مرا راضی کند پیشنهاد شما را بپذیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause or stimulate.
مترادف: cause, produce, stimulate
مشابه: encourage, get, incite, instigate, strike

- They found that the drug induces hallucinations.
[ترجمه گوگل] آنها دریافتند که این دارو باعث ایجاد توهم می شود
[ترجمه ترگمان] آن ها دریافتند که این دارو دچار توهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A primary aim of enemy propaganda is to induce fear.
[ترجمه گوگل] هدف اصلی تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in logic, to reason by induction.
متضاد: deduce, deduct

(4) تعریف: to produce (an electric charge or force, or magnetism) by induction.
مشابه: generate, produce

جمله های نمونه

1. to induce vomiting with an emetic
با داروی تهوع آور ایجاد استفراغ کردن

2. they could not induce the old lady to sell her house
آنان نتوانستند پیرزن را به فروش خانه ی خود وادار کنند.

3. Taking a brisk walk can often induce a feeling of well-being.
[ترجمه علیرضا] یک پیاده روی تند و سریع معمولا می تواند یک حس خوب و تندرستی ایجاد کند
|
[ترجمه گوگل]پیاده‌روی سریع اغلب می‌تواند باعث ایجاد احساس خوب شود
[ترجمه ترگمان]از راه رسیدن به پیاده روی زیاد می تواند احساسات خوبی داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Doctors said surgery could induce a heart attack.
[ترجمه گوگل]پزشکان گفتند جراحی می تواند باعث حمله قلبی شود
[ترجمه ترگمان] دکترها میگن جراحی میتونه باعث حمله قلبی بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We couldn't induce the old lady to travel by air.
[ترجمه Nrgs] ما نتوانستیم خانم پیر را به مسافرت با هواپیما وادار کنیم
|
[ترجمه گوگل]ما نتوانستیم خانم مسن را وادار به سفر هوایی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نتونستیم اون پیرزنه رو با هوا رد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Music can induce a meditative state in the listener.
[ترجمه گوگل]موسیقی می تواند حالت مراقبه ای را در شنونده ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]موسیقی می تواند یک حالت متفکرانه در شنونده ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Nothing would induce me to vote for him again.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز باعث نمی شود که دوباره به او رای بدهم
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست مرا وادار کند که دوباره به او رای بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Nothing shall induce me to join their club.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند مرا ترغیب کند که به باشگاه آنها بپیوندم
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز مرا وادار نخواهد کرد که به club بپیوندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The doctor decided to induce labour .
[ترجمه گوگل]دکتر تصمیم گرفت زایمان را القا کند
[ترجمه ترگمان]دکتر تصمیم گرفت تلاش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He might decide that it is best to induce labour.
[ترجمه گوگل]او ممکن است تصمیم بگیرد که القای زایمان بهتر است
[ترجمه ترگمان]او ممکن است تصمیم بگیرد که بهتر است نیروی کار را به کار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nothing would induce me to take the job.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز مرا ترغیب نمی کند که کار را انجام دهم
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست مرا متقاعد کند که کار را قبول کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He tries to induce me to stay.
[ترجمه گوگل]او سعی می کند مرا به ماندن ترغیب کند
[ترجمه ترگمان]سعی می کند مرا وادار به ماندن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Nothing shall induce me to go.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز مرا وادار به رفتن نمی کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند مرا وادار به رفتن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Patients with eating disorders may use drugs to induce vomiting.
[ترجمه کامیار] بیماران با اختلالات گوارشی ممکن است از دارو برای بالا آوردن استفاده کنند.
|
[ترجمه گوگل]بیماران مبتلا به اختلالات خوردن ممکن است از داروها برای ایجاد استفراغ استفاده کنند
[ترجمه ترگمان]بیماران با اختلالات خوردن ممکن است از مواد مخدر برای ایجاد استفراغ استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Pills for seasickness often induce drowsiness.
[ترجمه گوگل]قرص های مخصوص دریازدگی اغلب باعث خواب آلودگی می شوند
[ترجمه ترگمان]قرص برای دریازدگی اغلب drowsiness
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

استنتاج کردن (فعل)
derive, subsume, conclude, induce, infer, evolve

تحریک شدن (فعل)
induce

اعوا کردن (فعل)
induce

تهییج شدن (فعل)
induce

تخصصی

[عمران و معماری] القا - القا کردن
[کامپیوتر] القاء - القا - تولید بار ،جریان ،یا ولتاژ الکتریکی بوسیله ی القا .
[برق و الکترونیک] القا کردن
[مهندسی گاز] القاءکردن
[ریاضیات] القاء کردن، انگیختن، موجب شدن
[پلیمر] القا

انگلیسی به انگلیسی

• cause, bring about, set in motion; influence, persuade, impel; infer, deduce, derive a general proposition from certain facts; produce by means of induction (physics)
to induce a particular state or condition means to cause it.
to induce someone to do something means to persuade or influence them to do it.
if doctors induce labour or birth, they cause a pregnant woman to start giving birth by the use of drugs or other medical means.

پیشنهاد کاربران

در مهندسی برق به معنی القای مغناطیسی است.
القای زایمان
to induce sb to do sth
کسی را متقاعد کردن به انجام کاری
Human - induced climate change :تغییرات آب و هوایی که بشر مسبب آن است .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : induce
✅️ اسم ( noun ) : inducement
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
ایجاد کردن
inducing demon القای اهریمنی ( شیطانی )
ایجاب کردن، القا کردن ، اغوا کردن، متمایل گردانیدن
induce ( verb ) = Prompt ( verb )
به معناهای: موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن/برانگیختن، تحریک کردن، واداشتن /قانع کردن، مجاب کردن/
اجبار
القا کردن. تلقین کردن
متقاعد کردن
متقاعد کردن، قانع کردن
the use of drugs to induce sleep
دست به کاری ( مانند تغییر ) زدن
منتهی، ( در هدی )
( from PIE root *en "in" ) ducere "to lead" ( from PIE root *deuk - "to lead" ) .
اینستاگرام: 504essentialword
باعث
گیاه ( تحریک کردن به رشد ) trigger
صورت بگیرد، موجب شود
bring
۱ مجاب کردن ۲ موجب. . . شدن
Nothing would induce me to vote him again
هیچ چیز من را مجاب نمیکند که دوباره به او رای بدهم
I'm trying to induce risk - taking at my company
دارم سعی می کنم موجب ریسک پذیری در شرکت بشم.
مجاب کردن
Nothing would induce me to vote for him again.
هیچ چیز مجاب نخواهد کرد مرا که رای بدهم به او دوباره
در حقوق:منعقد کردن
موجب شدن، واداشتن، ترغیب کردن، تحریک کردن
تشویق کردن - ترغیب نمودن
● اعوا کردن، القا کردن، واداشتن
● به دنیا اوردن بچه با خوردن دارو ( نه طبیعی )

القایی
برانگیختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس