premise

/ˈpreməs//ˈpremɪs/

معنی: فرض قبلی، بنیاد و اساس بحی، فرضیه مقدم، قضیه ثابت یا اثبات شده، صغری و کبرای قیاس منطقی، فرض منطقی کردن
معانی دیگر: (جمع) خانه و متعلقات آن، محوطه ی ساختمان، (منطق - در قیاس صوری) صغری یا کبری (به صغری می گویند minor premise و به کبری می گویند major premise)، مقدمه، فرض (مفروضات)، قضیه، بیان مقدمه، پیش آورد، (انگلیس - جمع) خصوصیات ملک (که در مقدمه ی سند نگاشته می شود)، ملک (مذکور در چنین سندی) (premiss هم می نویسند)، به عنوان صغری یا کبری ذکر کردن، پایه ی استدلال قرار دادن، منوط کردن، بنیاد واساس بحک، فر­ قبلی، فر­منطقی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a proposition that forms the basis for an argument or a conclusion.
مترادف: hypothesis, proposition
مشابه: assumption, postulate, presumption, theorem, thesis

- Your conclusion is based on a false premise.
[ترجمه اسماعیل] نتیجه گیری شما برپایه یک پیش فرض اشتباه بنیان نهاده شده است
|
[ترجمه شان] استنتاج شما، بر اساس یک پیش فرض غلط ، بنیاد نهاده شده است.
|
[ترجمه Migody] نتیجه گیری شما بر اساس یک فرضیه غلط است!
|
[ترجمه گوگل] نتیجه گیری شما بر اساس یک فرض نادرست است
[ترجمه ترگمان] نتیجه گیری شما براساس یک فرضیه غلط بنا شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The researchers base their argument on the premise that dinosaurs had already become extinct by this time.
[ترجمه گوگل] محققان استدلال خود را بر این فرض استوار می کنند که دایناسورها قبلاً در این زمان منقرض شده بودند
[ترجمه ترگمان] محققان استدلال خود را بر این فرض که دایناسورها از هم اکنون منقرض شده اند، باز می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) a piece of land and the buildings on it, or a building and its grounds.
مشابه: grounds, lot, plot, property, site

- The landlord renovated the premises before the new tenants moved in.
[ترجمه حمید] صاحبخانه املاک را قبل از این که مستاجران جدید به آن ها نقل مکان کنند بازسازی کرد.
|
[ترجمه گوگل] صاحبخانه قبل از نقل مکان مستاجران جدید، محل را بازسازی کرد
[ترجمه ترگمان] میهمان خانه دار محل را قبل از آنکه مستاجران حرکت کنند، تعمیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Smoking is not allowed anywhere on the premises of the hospital.
[ترجمه شان] سیگار کشیدن در هیچ جا از محوطه بیمارستان ، مجاز نیست.
|
[ترجمه گوگل] استعمال دخانیات در هیچ جای بیمارستان ممنوع است
[ترجمه ترگمان] سیگار کشیدن در هیچ کجای محوطه بیمارستان مجاز نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (pl.) the preliminary statement of facts or grounds for a legal proceeding.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: premises, premising, premised
• : تعریف: to state or assume as a premise, as in an argument or legal proceeding.
مترادف: assume, posit, postulate, suppose
مشابه: predicate, propose
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make or assume a premise.
مشابه: hypothesize, theorize

جمله های نمونه

1. Advice to investors was based on the premise that interest rates would continue to fall.
[ترجمه گوگل]توصیه به سرمایه گذاران بر این فرض بود که کاهش نرخ بهره ادامه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]توصیه به سرمایه گذاران بر این فرض استوار بود که نرخ سود به سقوط ادامه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The research project is based on the premise stated earlier.
[ترجمه گوگل]پروژه تحقیقاتی بر اساس فرضیه ای است که قبلاً بیان شد
[ترجمه ترگمان]پروژه تحقیقاتی بر پایه این فرض است که قبلا ذکر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Let me premise my argument with a bit of history.
[ترجمه گوگل]اجازه دهید استدلال خود را با کمی تاریخ پیش فرض کنم
[ترجمه ترگمان]بگذارید این بحث را با کمی تاریخ مطرح کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We can deduce a conclusion from the premise.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم از فرضیه نتیجه گیری کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه استنتاج کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His reasoning is based on the premise that all people are equally capable of good and evil.
[ترجمه علیرضا بهرامی] استدلال او بر این فرض استوار است که همه توانایی یکسانی در خوب یا بد بودن دارند.
|
[ترجمه گوگل]استدلال او بر این فرض استوار است که همه مردم به یک اندازه قادر به خیر و شر هستند
[ترجمه ترگمان]استدلال او بر این فرض استوار است که همه مردم به همان اندازه توانایی خوب و بدی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The premise is that schools will work harder to improve if they must compete.
[ترجمه گوگل]فرض بر این است که اگر مدارس مجبور به رقابت باشند، برای بهبود بیشتر تلاش خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]این فرضیه این است که اگر آن ها باید رقابت کنند، مدارس بیشتر بهبود خواهند یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. American justice works on the premise that an accused person is innocent until they are proved guilty.
[ترجمه گوگل]عدالت آمریکا بر این فرض کار می کند که یک متهم تا زمانی که مجرمیتش ثابت نشود بی گناه است
[ترجمه ترگمان]عدالت آمریکا بر این فرض کار می کند که فرد متهم تا زمانی که گناهکار شناخته نشوند بی گناه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Statement C starts from the same premise, but is an even more explicit version of a teleology of the oppressed.
[ترجمه گوگل]گزاره ج از همان فرض شروع می شود، اما نسخه ای حتی صریح تر از غایت شناسی ستمدیدگان است
[ترجمه ترگمان]بیانیه C از یک فرض شروع می شود، اما یک نسخه دقیق تر از علیت نهایی of است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She formed her church on a simple premise: to open the doors to everyone.
[ترجمه گوگل]او کلیسای خود را بر اساس یک فرض ساده تشکیل داد: باز کردن درها به روی همه
[ترجمه ترگمان]کلیسا را روی یک فرضیه ساده ساخته بود که درها را به همه باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The underlying premise of the global market ideology is that every country will earn most of its income from exports.
[ترجمه گوگل]فرض اساسی ایدئولوژی بازار جهانی این است که هر کشور بیشتر درآمد خود را از صادرات به دست خواهد آورد
[ترجمه ترگمان]فرضیه اصلی ایدئولوژی بازار جهانی این است که هر کشور بیش ترین درآمد خود را از صادرات به دست خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I started with a premise that was open to finding a little, a bit more or some very bad stuff.
[ترجمه گوگل]من با فرضی شروع کردم که برای یافتن کمی، کمی بیشتر یا چیزهای بسیار بد باز بود
[ترجمه ترگمان]من با یک فرضیه شروع کردم که برای پیدا کردن کمی، کمی بیشتر و یا چیزهای بسیار بد باز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The present research is based on the premise that family style of emotional expression is a key factor in this respect.
[ترجمه گوگل]پژوهش حاضر بر این فرض استوار است که سبک بیان عاطفی خانواده عاملی کلیدی در این زمینه است
[ترجمه ترگمان]پژوهش حاضر بر این اساس استوار است که سبک خانوادگی بیان عاطفی یک عامل کلیدی در این رابطه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The basic premise is that they think they know better than anyone else.
[ترجمه گوگل]فرض اصلی این است که آنها فکر می کنند بهتر از دیگران می دانند
[ترجمه ترگمان]فرض اولیه این است که آن ها فکر می کنند آن ها بهتر از هر کس دیگری می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I have come to accept Joe AliTs premise that not a single species is unaffected by the rot taking place.
[ترجمه گوگل]من این فرضیه Joe AliTs را پذیرفته ام که هیچ گونه ای تحت تأثیر پوسیدگی در حال وقوع نیست
[ترجمه ترگمان]من آمده ام این فرض جو AliTs را قبول کنم که حتی یک گونه از این پوسیدگی در بین نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرض قبلی (اسم)
prolepsis, premise, presupposition

بنیاد و اساس بهی (اسم)
premise

فرضیه مقدم (اسم)
premise

قضیه ثابت یا اثبات شده (اسم)
premise

صغری و کبرای قیاس منطقی (اسم)
premise

فرض منطقی کردن (فعل)
premise

تخصصی

[حسابداری] ملک
[سینما] فرضیه - موضوع - مقدمه - قضیه - چهارچوب موضوعی - قضیه نمایشی
[حقوق] مبنا، مقدمه، مراتب پیش گفته، فرض، قضیه، صغری و کبری، شرح مقدماتی سند، محوطه، عرصه و اعیان
[ریاضیات] فرض، مقدمه، مفروضات، فرض مقدم، صغری و کبری قیاس

انگلیسی به انگلیسی

• proposition, basic assumption, presupposition, fundamental presumption
assume, hypothesize, theorize, presume, postulate
the premises of a business are all the buildings and land that it occupies.
a premise is something that you suppose is true and therefore use as a basis for an idea; a formal use.
if a theory is premised on an idea or belief, that idea or belief is assumed to be correct and has been used as the basis for the theory; a formal use.

پیشنهاد کاربران

assumption, argument, assertion, hypothesis, postulation, presupposition, proposition, supposition
مبنا، پیش فرض، ایده اصلی، بنیاد و اساس
to base a theory, argument, etc. on an idea, thought, or belief
استوار/بنا کردن یک نظریه، استدلال و غیره بر اساس یک ایده، فکر یا باور
Premising a strategy on hope is not a sound path forward.
He premised his argument on several incorrect assumptions.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/premise
پیش فرض
قضیه ثابت یا اثبات شده، بنیاد و اساس بحث، فرض قبلی، فرضیه مقدم، فرض منطقی کردن
پیش شرط، پیش فرض ، لازمه
premise = an idea or theory on which a statement or action is based
premise >>>> فرضیه و تئوری
premises >>>> ساختمان و اطراف اون محل که برای اون ساختمان به حساب میاد ( مشاعات )
۱ - مفروضات
۲ - محوطه
۳ - ( در سیستمهای مخابراتی ) مکان سمت مشتری/مشترک
فرض , دانسته ( چیزی که اثبات شده )
۱ - Premise پیش فرض
۲ - Premises محوطه ی ( شرکت، مدرسه. . . . )
the land and buildings owned by someone, especially by a company or
organization:
The security guards escorted the protesters off ( = away from ) the premises.
...
[مشاهده متن کامل]

گارد امنیتی مشایعت کردند تظاهرکنندگان را به بیرون از محوطه
The company is relocating to new premises.
این شرکت دارد تغییر مکان می دهد به یک محوطه ی جدید
There is no smoking allowed anywhere on school premises.
سیگار کشیدن اجازه داده نمی شود در هیچ کجای محوطه ی مدرسه

فرضیه اولیه
/ˈprɛmɪs/
پیش فرض یا مقدمه یک استدلال است که یک نتیجه را توجیه می کند، به عبارت دیگر فرضیه یک فرض است که چیزی درست است. در منطق، استدلال به یک مجموعه ( حداقل دو ) گزاره ( که به عنوان فرضیه شناخته می شود ) و به همراه یک گزاره دیگر ( که به عنوان نتیجه یا تالی شناخته می شود ) نیازمند است. این ساختارِ دو فرضیه و یک نتیجه، ساختار اصلی استدلال را تشکیل می دهد. با بهره گیری از یک سری قوانین، فرضیه های مختلف می تواند به یکدیگر متصل شود و منتهی به یک نتیجه شود که به این ترتیب می توان استدلال های پیچیده تر ساخت. همچنین با استفاده از فرضیه های اصلی می توانیم نتایج جدیدی را به دست آوریم که می توانند به عنوان فرضیه برای نتایج دیگر مورد استفاده قرار گیرند، یک نمونه از این روند قوانین استنتاج است.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Premise
premises: محل
premise: نظریه
فرضیه
مبنا - فرض اصلی
مبنا را بر چیزی گذاشتن
let us premise . . .
بیاید فرض رو بر این بزاریم . . . یا بیاید مبنارو بر این قرار بدیم که . . .
بر این اساس استوار است، بر این فرض استوار است، با این منطق که. . اساس تشکیل این نهاد بر این اساس استوار است ( premise that ) که انسانها همگی دارای حقوقی برابرند.
فرض قبلی، پیش فرض، فرض مقدم
اصول و قواعد اولیه
1. مایملک، املاک و دارایی
2. اساس مطلب، لب کلام
تبصره
درون مایه
مکان، محل
با توجه به دیکشنری آکسفورد: بیانیه یا ایده ای که پایه و اساس یک استدلال منطقی را تشکیل می دهد
مفروضه
محل
فرض مقدم
ساختمان یا مکان فرضی ( نامعلوم )
● ساختمان یا محوطه مربوط به یک مکان خاص ( رستوران یا مدرسه )
● فرضیه ( به بریتیش البته )
فرض منطقی
تئوری، فرضیه theory
مبنا، مقدمه
فرضیه. نظریه. تئوری
پیش فرض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس