تنومند

/tanumand/

مترادف تنومند: پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی ، بزرگ، بزرگ جثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل، کلان

متضاد تنومند: کم زور، ناتوان، لاغر، نزار

لغت نامه دهخدا

تنومند. [ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) توانا و تندرست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تندرست. ( صحاح الفرس ). توانا. ( شرفنامه منیری ). از: تن + اومند ( پسوند اتصاف و مالکیت ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
به تعلیم دانش تنومند باد
به دانش پژوهی برومند باد.
نظامی.
بهر جا که باشی تنومند و شاد
سپندی به آتش فکن بامداد.
نظامی.
مرد محنت کشیده ای شب دوش
چون تنومند شد به طاقت و هوش.
نظامی.
رنجور تن است یا تنومند
هستم به جمالش آرزومند.
نظامی.
|| بلندبالا و عریض و صاحب قوت و فربه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). باقوت. ( انجمن آرا ). تندرست. ( صحاح الفرس ). قوی جثه و فربه ، و بعضی نوشته اند که تنومند بمعنی صاحب قوت ، چه تنو بمعنی قوت و مند بمعنی صاحب. خان آرزو گوید که «واو» در ترکیب کلمه دوحرفی و لفظ مند زیاده کنند چنانکه برومند. ( غیاث اللغات ) . زورآور و پهلوان. ( شرفنامه منیری ). قوی و زورآور و قادر و بلندبالا و عریض. ( از ناظم الاطباء ) :
سواری تنومند و خسروپرست
بیامد ببر زد در این کار دست.
فردوسی.
دریغ آن سر تخمه اردشیر
دریغ آن جوان و سوار هژیر
تنومند بودی خرد با روان
ببردی خبر زین به نوشیروان
که در آسیا ماهروی ترا
جهاندار دیهیم جوی ترا
به دشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 3005 ).
شاه فرمود تا کمربندان
هم دلیران و هم تنومندان.
نظامی.
حمله بردند چون تنومندان
دشنه در دست و تیغ در دندان.
نظامی.
به نیروی تو شادم و تندرست
تنومندتر زآنچه بودم نخست.
نظامی.
تعالی اﷲ از آن نخل تنومند
که بر چندین ولایت سایه افکند.
کلیم ( از آنندراج ).
|| دارنده تن را نیز گفته اند که تن پرور باشد. ( برهان ). تن پرور. جسیم. ( ناظم الاطباء ). تناور. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ). دارنده تن اعم از انسان و جز آن. که تن دارد :
تنومند بی مغزی و جان نزار
همی دود از آتش کنی خواستار.
فردوسی.
خردمند را خلعت ایزدیست
سزاوار خلعت نگه کن که کیست
تنومند را کو خرد یار نیست
به گیتی کس او راخریدار نیست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تناور، فربه، بلندبالا، پرزور
( صفت ) ۱ - تناور ضحیم الجثه جسیم . ۲ - فربه چاق . ۳ - پر زور قوی توانا .

فرهنگ معین

(تَ مَ ) (ص مر. ) ۱ - تناور. ۲ - فربه ، چاق .

فرهنگ عمید

۱. تناور، فربه.
۲. بلندبالا.
۳. [مجاز] پرزور.

واژه نامه بختیاریکا

سینه پهن؛ شیرِ زَرد؛ جُر؛ دو جُره؛ کُرپِل؛ گِژم؛ لنگ و لاشدار؛ نَخَش؛ نر مَنجول؛ یُقُر
نرهیل

جدول کلمات

سترگ

مترادف ها

sturdy (صفت)
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه

athletic (صفت)
ورزشی، پهلوانی، ورزشکار، تنومند، پرعضله

stout (صفت)
سخت، محکم، شق، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، چاق و چله، تومند، با اسطقس، قوی بنیه

robust (صفت)
تنومند، ستبر، قوی هیکل، خوش بنیه، هیکل دار

huge (صفت)
تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یک دنیا، حجیم، گنده

rugged (صفت)
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن

burly (صفت)
سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار

stalwart (صفت)
تنومند، بی باک، ستبر، قوی، شدید، مصمم

corpulent (صفت)
تنومند، فربه، جسیم، گوشتالو

stockish (صفت)
تنومند، کودن، عاری از احساسات، قطور

full-bodied (صفت)
تنومند، عظیم الجثه

فارسی به عربی

سمین , ضخم , ضخم الجسم , قوی , متین

پیشنهاد کاربران

توانا
جسم و جسمانی ( جسمی ) : تن و تنومند.
در دانشنامه ی علایی آمده: یکیی عالم تنومند: ( یکی بودن عالم جسمانی ) .
150
بوس به همه
دارای ساقه بزرگ و قوی
درشت پیکر
تنومند
قوی جثه . . . . . .
خاراستیز. [ س ِ ] ( نف مرکب ) زورمند. شجاع. محکم. صلب :
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز.

جسیم
Robust
چهارشانه
تناور
پیلتن - فیلتن
هیکل دار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس