take on board

پیشنهاد کاربران

به باور قطعی رسیدن
فهم و قبول چیزی
در نظر گرفتن
فهمیدن
to understand or accept an idea or a piece of information
example: Banks need to take on board the views of their customers
به پذیرش رسیدن ( درمورد تصمیمی، ایده ای، نظری، مدیریتی، مسئولیتی و یا پیشنهادی )
بنا را بر چیزی قراردادن
مدیریت کردن
پذیرفتن
مسئولیت چیزی را پذیرفتن
چیزی را کاملا درک کردن
synonyms= manage, deal with, accept

بپرس