fussy

/ˈfəsi//ˈfʌsi/

معنی: پرهرج ومرج، ایراد گیر، داد و بیداد کن
معانی دیگر: جوشی، خرده گیر و دیرخشنود، ایرادی، وسواسی، دیرپسند، غرولندو، بهانه گیر، بی قرار، فیومه گیر، کولی، (به ویژه لباس و نقش و طرح) پر از جزئیات غیرضروری، پر زرق و برق، لوس، ننر، خواهان توجه، (کسی که به دیگری بیش از حد توجه می کند) لوس کننده، داد وبیداد کن برای چیزهای جزئی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fussier, fussiest
مشتقات: fussily (adv.), fussiness (n.)
(1) تعریف: tending to fuss.
مشابه: persnickety

- The baby is always fussy when he needs to take a nap.
[ترجمه tisto] همیشه وقتی می خواست چرتی بزند کودک نق و نوق می کرد.
|
[ترجمه shaaf] کودک همیشه وقتی نیاز به استراحت پیدا می کند از همه چیز گله می کند
|
[ترجمه شادی حامدی] این نوزاد همیشه وقتی نیاز به چرت روزانه دارد بدخلقی می کند.
|
[ترجمه گوگل] کودک همیشه زمانی که نیاز به چرت زدن دارد، دمدمی مزاج است
[ترجمه ترگمان] کودک زمانی که نیاز به چرت زدن دارد ایراد می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: excessively concerned with details; meticulous.
مشابه: dainty, finicky, meticulous, niggling, particular

- She is very fussy about how the table is set for her dinner parties.
[ترجمه تیستو] او درمورد طرز چینش میز برای مهمانی شام بسیار سخت گیر بود.
|
[ترجمه sana] او برای طرز چینش میز شام سخت گیر است
|
[ترجمه شعف] او خیلی نسبت به چگونگی چیدن میز شام برای مهمانی وسواس به خرج می دهد
|
[ترجمه shiva_sisi‌] او خیلی درمورد چیدن میز شام برای مهمانی ایراد میگیرد!
|
[ترجمه گوگل] او در مورد نحوه چیدمان میز برای مهمانی های شام خود بسیار مشوش است
[ترجمه ترگمان] او در مورد نحوه تنظیم میز برای مهمانی شام خود ایراد می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: elaborately decorated or ornamented.
مشابه: overwrought

- The pattern is a bit fussy for me; I prefer something simpler.
[ترجمه تیستو] این الگو برای من اندکی شلوغ است؛ من چیز ساده تری را ترجیح می دهم
|
[ترجمه صحرا] این طرح برای من کمی شلوغ است . من ترجیحم چیزهای ساده تر است
|
[ترجمه گوگل] این الگو برای من کمی پر سر و صدا است من چیز ساده تر را ترجیح می دهم
[ترجمه ترگمان] این الگو برای من کمی مشکل است؛ من چیز ساده تر را ترجیح می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a fussy pattern
طرح پر نقش و نگار

2. a fussy teacher
معلم ایرادی

3. he is very fussy about food
او در مورد غذا بسیار خرده گیر است.

4. when our baby becomes ill, she gets very fussy
بچه ی ما وقتی بیمار می شود خیلی بی قراری می کند.

5. She is not fussy about her food.
[ترجمه sana] او در مورد غذایش وسواسی نیست
|
[ترجمه mohana] او درباره ی غذایش ایراد نمیگیرد
|
[ترجمه shiva_sisi‌] او برآے غذآیش ایراد نمیگیرد!
|
[ترجمه ARTEMIS -lali] او درمورد غذایش سخت گیری نمیکند.
|
[ترجمه مختار آبادی] او در مورد غذا وسواس نداشت
|
[ترجمه گوگل]او در مورد غذای خود بی حوصله نیست
[ترجمه ترگمان] اون از غذاش ایراد نمی گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Leonora was fussy about her looks.
[ترجمه گوگل]لئونورا در مورد قیافه‌اش سختگیر بود
[ترجمه ترگمان]لئون ورا هم از نگاه های او ایراد می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. All my children were fussy eaters.
[ترجمه شعف] همه ی بچه های من در خوردن غدا وسواسی بودند
|
[ترجمه گوگل]همه بچه‌های من اهل غذا خوردن بودند
[ترجمه ترگمان]همه بچه های من eaters بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Our teacher is very fussy about punctuation.
[ترجمه shiva_sisi‌] معلمم ما برای نشانه گذاری بسیار ایراد میگیرد!
|
[ترجمه گوگل]معلم ما در مورد علائم نگارشی بسیار سختگیر است
[ترجمه ترگمان]معلم ما در مورد نقطه گذاری بسیار ایراد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I am not fussy about what I eat.
[ترجمه گوگل]من در مورد چیزی که می خورم دمدمی مزاج نیستم
[ترجمه ترگمان]در مورد چیزی که می خورم ایراد نمی گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You should avoid patterned wallpaper and fussy ornaments.
[ترجمه گوگل]شما باید از کاغذ دیواری های طرح دار و زیور آلات شلوغ اجتناب کنید
[ترجمه ترگمان]باید از کاغذدیواری و زیور آلات و زیور آلات fussy پرهیز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A lot of small children are fussy eaters .
[ترجمه فاطمه عبدی] خیلی از بچه ها بدغذا هستن
|
[ترجمه گوگل]بسیاری از بچه های کوچک اهل غذا خوردن هستند
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از بچه های کوچک eaters هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He's so fussy about the house - everything has to be absolutely perfect.
[ترجمه ل اسحاقی] او درباره خانه خیلی وسواسی و سخت گیر است. همه چیز باید دقیقا کامل باشد.
|
[ترجمه گوگل]او در مورد خانه بسیار شلوغ است - همه چیز باید کاملاً عالی باشد
[ترجمه ترگمان]اون خیلی در مورد خونه داد و بیداد می کنه - همه چیز باید کاملا عالی باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was a vegetarian, and a fussy one to boot.
[ترجمه گوگل]او یک گیاه خوار بود، و یک بوت پرهیجان
[ترجمه ترگمان]او یک گیاهخوار بود و یکی هم ایراد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her aunt was small, with a rather fussy manner.
[ترجمه گوگل]خاله او کوچک بود، با رفتار نسبتاً بداخلاق
[ترجمه ترگمان]زن دایی کوچک بود، با لحن نسبتا fussy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Grant was always fussy about his personal appearance .
[ترجمه ل اسحاقی] گرانت همیشه درباره وضع ظاهرش سخت گیر و وسواسی بود.
|
[ترجمه گوگل]گرانت همیشه در مورد ظاهر شخصی خود پرخاشگر بود
[ترجمه ترگمان]گرانت همیشه سر و کله اش پیدا می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرهرج ومرج (صفت)
chaotic, anarchic, anarchical, fussy

ایراد گیر (صفت)
fussy, captious, niggling

داد و بیداد کن (صفت)
fussy

انگلیسی به انگلیسی

• exacting; choosy, finicky; ornate; full of excessive detail; nagging, annoying
someone who is fussy is too concerned with unimportant details and is difficult to please.
you can use fussy to describe things such as clothes or furniture that are too elaborate or detailed.

پیشنهاد کاربران

آدم نق نقو.
Don't be such fussy.
You are so fussy
1 -
Not Easily Satisfied
It describes someone who is not easily pleased or has very high standards about specific things.
For instance, a person who is picky about food or has specific requirements for their living space can be considered fussy.
...
[مشاهده متن کامل]

به راحتی اقناع و ارضاء نشدن
کسی را توصیف می کند که به راحتی خشنود نیست یا استانداردهای بسیار بالایی در مورد چیزهای خاص دارد.
به عنوان مثال، فردی که در مورد غذا سختگیر است یا شرایط خاصی برای فضای زندگی خود دارد، می تواند fussy در نظر گرفته شود.
All my children were fussy eaters.
2 -
Decorated Too Much
When something is overly decorated or has too many small details, it can be described as fussy.
For example, curtains with big bows might be considered a little bit fussy for some people’s taste.
بیش از حد تزئین کردن
هنگامی که چیزی بیش از حد تزئین شده باشد یا جزئیات بسیار کوچکی داشته باشد، می توان آن را به عنوان fussy توصیف کرد.
به عنوان مثال، پرده هایی با گره های تزیینی بزرگ ممکن است برای سلیقه برخی افراد کمی fussy در نظر گرفته شوند.
3 -
Baby Behavior:
In the context of babies, a fussy baby is one who is unhappy or difficult to please.
رفتار کودک:
در زمینه نوزادان، نوزاد fussy کسی است که ناراضی است یا راضی کردنش دشوار است، بدعنق

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/fussy• https://www.dictionary.com/browse/fussy
adjective
1 : very careful or too careful about choosing or accepting things : hard to please
◀️a fussy shopper
◀️She's always been fussy [=picky] about food.
◀️I'm not fussy about where we eat.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ This plant is not fussy about soil quality. [=this plant will grow well even in poor soil]
2 US : often upset or unhappy
◀️a very fussy baby
3 disapproving : too fancy or complicated
◀️a fussy dress
◀️fussy curtains/wallpaper
◀️The room was cluttered and fussy.
به معنی زود رنج و موجی هم هست. در عربی مثلا میگن سریع الغضب

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fuss
✅️ اسم ( noun ) : fuss / fussiness
✅️ صفت ( adjective ) : fussy
✅️ قید ( adverb ) : fussily
✅ایراد گیر، دیرپسند
What factors do you consider before buying any clothes?
If it's casual clothes then whatever I like, as long as it isn't too expensive. When I buy clothes for work I'm not very ⭐fussy⭐ either, I usually just buy plain colored shirts and some simple ties and dark colored pants or trousers. I'm not very fashion conscious and I don't like spending a lot of time shopping for clothes
...
[مشاهده متن کامل]

( در مورد خورد و خوراک ) بدغذا
اعصاب خورد کن
Fussy به معنای ایرادگیر نق نقو!
Fuzzy هم به معنای کُرکی ( مثل گربه ) و هم به معنای مغشوش و نامشخص ( درباره ایده ها یا تفکر مغشوش یا تصویر تار و مبهم )
با هم اشتباه نشن
Strict
سخت گیر، سخت پسند
پر زرق و برق
fussy = adj
ایرادگیر
She is fussy to buy foods

معنی : وسواسی ، بهانه گیر
جمله ی نمونه : You are too fussy .
معنی جمله ی نمونه : تو خیلی بهانه گیر هستی .
جزئی نگر
نق نقو
وسواسی / بهانه گیر
تعریف = A fussy person cares a lot about small things that are not important
جمله نمونه = . Sara is fussy about her food, she won`t eat any things with onions in it
جمله نمونه:
One of my classmate in school is very proud and fussy
ایراد گیر
سخت گیر
ایرآد گیررر
ننر، بهانه گیر
ایرادگیر
داد و بیداد کن
مشکل پسند
حساس
ایرادگیر
سخت گیر
سخت پسند
مشکل پسند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس