rod

/ˈrɑːd//rɒd/

معنی: میل، میله، قدرت، چوب، عصا، ترکه، برق گیر، میله دار کردن
معانی دیگر: چوب (راست و نازک)، راست شاخه، (معمولا با: the) تنبیه، گوشمالی، چوبکاری، (انجیل) عصا، (از فلز یا چوب یا پلاستیک و غیره) میل، سنبه، دیلم، وشنگ، مرود، (انجیل) نژاد، تخمه، تبار، گرز مرصع (که شاهان در مراسم رسمی به دست می گرفتند و نشانه ی قدرت و مقام بود)، (مجازی) قدرت و اقتدار، ابهت، (یکان سنجش درازا برابر با 5/03 متر یا پنج و نیم یارد) راد، راد مربع (برابر با 25/29 متر مربع)، (امریکا - خودمانی) تپانچه، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: hot rod، (مهره داران) یاخته ی میله مانند، میل یاخته (در مردمک چشم)، (ترکیزه شناسی) ریزجاندار باسیل مانند، میلیزه سان، رجوع شود به: fishing rod

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: rodlike (adj.)
(1) تعریف: a straight, thin, usu. round and inflexible stick, shaft, or bar.
مترادف: baton, dowel, staff, stick, wand
مشابه: bar, pole, switch

(2) تعریف: see fishing rod.
مشابه: pole

(3) تعریف: a unit of length equal to 16.5 feet or 5.029 meters.

(4) تعریف: a unit of area equal to 30.25 square yards or 25.29 square meters.

(5) تعریف: any of the cells in the retina that are rod-shaped and sensitive to dim light.

(6) تعریف: a stick, switch, or the like used for punishment, or punishment itself, generally (often prec. by the).
مترادف: birch, chastisement, lash, punishment, scourge, switch
مشابه: whip

(7) تعریف: (slang) a handgun.
مترادف: handgun, heater, pistol
مشابه: piece

جمله های نمونه

1. a rod to equalize the pressure on a set of springs
میله ای برای تنظیم یکنواخت فشار وارده بر فنرها

2. leveling rod
چوب ترازیابی

3. the rod is held in its place by four screws
میله با چهار پیچ در جای خود ثابت شده است.

4. the rod of god
عصای خداوند

5. a bent rod
میله ی کج

6. a curtain rod
میله (یاچوب) پرده

7. a lightning rod
(میله ی) برقگیر

8. a piston rod
میل پیستون

9. a stiff rod
میله ی خم نشو

10. an iron rod
میله ی آهنی

11. an iron rod
میله ی آهنین

12. run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.

13. spare the rod and spoil the child
کنار گذاشتن چوب همانا و لوس شدن بچه همان

14. spare the rod and spoil the child
(ضرب المثل) تا چوب در کار نباشد بچه لوس بار می آید

15. make a rod for one's own back
برای خود دردسر درست کردن،خود را در مخمصه قرار دادن

16. he plunged the rod into the pipe to clear it
او میله را در لوله فرو کرد تا آن را باز کند.

17. she stuffed the rod into the hole
میله را در سوراخ تپاند.

18. to fear god's rod
از تنبیه خداوند هراسیدن

19. to square a rod
میله ای را چهارگوش کردن

20. rule with a rod of iron
با ستمگری و خشونت حکومت کردن

21. to electrify a glass rod
میله ای شیشه ای را دارای بار الکتریکی کردن

22. a pipe is a hollow rod
لوله عبارتست از یک میله ی توخالی.

23. The senator has become a lightning rod for criticism.
[ترجمه گوگل]سناتور تبدیل به تیر برق برای انتقاد شده است
[ترجمه ترگمان]سناتور برای انتقاد از یک میله برق گیر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Both Rod and Phil are football fanatics.
[ترجمه گوگل]راد و فیل هر دو طرفدار فوتبال هستند
[ترجمه ترگمان]هم رود و هم فیل متعصبان فوتبال هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Pass me a bamboo rod.
[ترجمه گوگل]یک میله بامبو به من بده
[ترجمه ترگمان] یه چوب بامبو بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The worker bent an iron rod into a hoop.
[ترجمه گوگل]کارگر یک میله آهنی را به حلقه خم کرد
[ترجمه ترگمان]کارگر میله آهنی را به یک حلقه تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I rested my fishing rod against a pine bough.
[ترجمه گوگل]چوب ماهیگیری ام را روی شاخه کاج گذاشتم
[ترجمه ترگمان]چوب ماهیگیری خود را روی شاخه درختی تکیه دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

قدرت (اسم)
might, potency, power, authority, rod, zing, vigor, sovereignty, nerve, posse, vim, godown, staying power, puissance, strong arm, vis

چوب (اسم)
shaft, stick, bat, rod, wood, timber, stave, spunk

عصا (اسم)
stick, bat, rod, ferule, cane, wand, walking stick, baton, truncheon

ترکه (اسم)
switch, branch, rod, offshoot, wand, bequest, twig, sprig, heirloom, spray, bough, wattle, scion

برق گیر (اسم)
rod, lightning arrester, spark arrester

میله دار کردن (فعل)
rod, pale, spoke

تخصصی

[عمران و معماری] میله - شاخص - سوزن
[برق و الکترونیک] میله
[مهندسی گاز] میله، میل زدن، شاخص
[ریاضیات] میل، شاخص، مفتول، میله، میله ی مدرج، میل گرد

انگلیسی به انگلیسی

• male first name (form of roderick or rodney)
stick, shaft; stick or bundle of twigs used for whipping; punishment; pistol (slang)
a rod is a long, thin metal or wooden bar.

پیشنهاد کاربران

چوپ پرده
Immediately a second rock crashed through another window and the curtain fell from the rod, hanging loose from one corner.
fell from the rod
Fisshing rod
چوب ماهیگیری
Rod= fishing rod= fishing pole چوب ماهیگیری
Rod میله یا چوب باریک و دراز و صاف ( که میتونه چوبی یا فلزی یا شیشه ای باشه )
چوب دست
سیم - تار ( موسیقی سازهای سیمیRod6, 5, 4 )
چوب ماهیگیری
hot rod
به نقل از هزاره:
( در آمریکا، عامیانه ) ماشینِ تقویت شده
میله محک
سلول های میله ای یا استوانه ای چشم برای دید در شب. rod cells
سلول های میله ای چشم
کمان چوبی
درمهندسی شیمی وشیمی یعنی پیوند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس