spread
/ˈspred//spred/
معنی: شیوع، وسعت، گسترش، منتشر شده، منتشر شدن، فرش کردن، گستردن، پهن شدن، بصط و توسعه یافتن، منتشر کردن، پخش کردن، پهن کردن، گسترش یافتن
معانی دیگر: از هم باز کردن، از هم گشودن، (کاشانی) شید کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، پاشاندن، بخشیدن، مالیدن (و پخش کردن)، (از لایه نازکی) پوشاندن، فتالیدن، تقسیط کردن، زمان بندی کردن، کاست بندی کردن، سرایت دادن، رساندن، همه گیر کردن، پراکندن، پراکنی کردن، اشاعه دادن، گسترده شدن، پهناور شدن، وسیع شدن، پخش شدن، توزیع شدن، پراکنده شدن، شایع شدن، سرایت کردن، پخش و پلا شدن، ولو شدن، گستردگی، از هم گشودگی، پختی، رواج، میزان گستردگی، عرض، (آگهی های تجارتی در مجله و روزنامه و غیره) دو صفحه ی مقابل هم، واگیری، همه گیری، (خوراکی) هر چیزی که روی نان می مالند: مربا، کره (و غیره)، (خوراک) مالیدنی، (عامیانه) خوراک رنگارنگ، خوراک چندگانه، سفره ی رنگین، (آمریکا - عامیانه) زمین گسترده، مزرعه ی بزرگ، نشان دادن، به معرض نمایش گذاشتن، نمایاندن، میز (خوراک) راچیدن، سفره را چیدن، روی میز خوراک گذاشتن، (دقیقا یا کاملا) یادداشت کردن، ثبت کردن، وارد دفتر کردن، (پیچ یا میله و غیره را با چکش کاری و غیره) سرپهن کردن، پرچ کردن، پخت کردن، مالیدنی بودن، اندودنی بودن، (تفاوت میان بیشترین و کمترین قیمت یا نمره ی امتحانی یا امتیاز مسابقه و غیره - تفاوت میان امتیازهای دوتیم) گستره، رومیزی، روتختی، (بازی ورق به ویژه رامی) سه یا چند ورق جور، (عامیانه) پز وافاده، به رخ دیگران کشی

بررسی کلمه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spreads, spreading, spread
حالات: spreads, spreading, spread
• (1) تعریف: to open, expand, or unfold.
• مترادف: expand, extend, open, stretch
• متضاد: compress, fold
• مشابه: carry, lay out, roll, unfold
• مترادف: expand, extend, open, stretch
• متضاد: compress, fold
• مشابه: carry, lay out, roll, unfold
- He spread the newspaper and lay it on the table.
[ترجمه الناز] او روزنامه را از هم باز کرد و روی میز گذاشت.|
[ترجمه احمد قربانی] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت|
[ترجمه شهدادی] او روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت|
[ترجمه گوگل] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت[ترجمه ترگمان] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to widen the space between.
• مترادف: open
• مترادف: open
- He spread his arms to hug the children.
[ترجمه الناز] او دست هایش را باز کرد ( گشود ) تا بچه ها را بغل کند.|
[ترجمه لنا] آن مرد دست هایش را باز کرد تا بچه را بغل کند|
[ترجمه گوگل] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را در آغوش بگیرد[ترجمه ترگمان] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را بغل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She spread the curtains to let in the sunlight.
[ترجمه علی] او پرده ها را باز کرد تا نور خورشید بیاید.|
[ترجمه FSR] او پرده ها را کنار زد تا بگذارد خورشید بتابد .|
[ترجمه گوگل] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید وارد شود[ترجمه ترگمان] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put on in a layer.
• مترادف: layer, slather, smear
• مشابه: apply, bedaub, coat, daub, heap, overspread, paint, pave, pile, plaster
• مترادف: layer, slather, smear
• مشابه: apply, bedaub, coat, daub, heap, overspread, paint, pave, pile, plaster
- She spread some jam on her bread.
[ترجمه معین] او مقداری مربا روی نان مالید|
[ترجمه گوگل] روی نانش مقداری مربا ریخت[ترجمه ترگمان] مقداری مربا روی نان می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cover with a layer.
- She spread the slices of bread with butter.
[ترجمه گوگل] او تکه های نان را با کره پخش کرد
[ترجمه ترگمان] تکه های نان را با کره پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تکه های نان را با کره پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to scatter or distribute.
• مترادف: broadcast, circulate, disperse, disseminate, distribute, strew
• متضاد: suppress
• مشابه: bruit, cast, diffuse, pass, propagate, publish, scatter, sift, sow
• مترادف: broadcast, circulate, disperse, disseminate, distribute, strew
• متضاد: suppress
• مشابه: bruit, cast, diffuse, pass, propagate, publish, scatter, sift, sow
- The neighbors spread the news about the strange incident.
[ترجمه گوگل] همسایه ها خبر این حادثه عجیب را منتشر کردند
[ترجمه ترگمان] همسایگان اخبار مربوط به حادثه عجیب را پخش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همسایگان اخبار مربوط به حادثه عجیب را پخش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to set (a table) for a meal.
• مترادف: lay, set
• مترادف: lay, set
- By five o'clock the banquet tables had all been beautifully spread.
[ترجمه گوگل] تا ساعت پنج میزهای ضیافت همه به زیبایی پهن شده بودند
[ترجمه ترگمان] تا ساعت پنج میز ضیافت به زیبایی گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تا ساعت پنج میز ضیافت به زیبایی گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become distributed or dispersed over an extended area.
• مترادف: diffuse, expand, permeate, radiate
• مشابه: disperse, effuse, extend, fan, range, stretch
• مترادف: diffuse, expand, permeate, radiate
• مشابه: disperse, effuse, extend, fan, range, stretch
- The weeds spread until they covered the entire garden.
[ترجمه گوگل] علف های هرز پخش می شوند تا جایی که تمام باغ را پوشانده اند
[ترجمه ترگمان] علف ها پراکنده شدند تا اینکه تمام باغ را پوشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علف ها پراکنده شدند تا اینکه تمام باغ را پوشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become stretched out, parted, or extended.
• مترادف: expand, extend, open, reach, stretch
• مشابه: fan, roll, sweep, unfold
• مترادف: expand, extend, open, reach, stretch
• مشابه: fan, roll, sweep, unfold
- As the wings of the butterfly spread, a beautiful pattern is revealed.
[ترجمه گوگل] با باز شدن بال های پروانه، الگوی زیبایی نمایان می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی بال های پروانه پخش می شود، یک الگوی زیبا آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی بال های پروانه پخش می شود، یک الگوی زیبا آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be capable of being applied in a layer.
• مشابه: smear
• مشابه: smear
- The butter is soft now and spreads easily.
[ترجمه گوگل] حالا کره نرم شده و به راحتی پخش می شود
[ترجمه ترگمان] کره حالا نرم است و به راحتی پخش می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کره حالا نرم است و به راحتی پخش می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to be broadcast or disseminated.
• مترادف: circulate
• مشابه: come out, scatter
• مترادف: circulate
• مشابه: come out, scatter
- The rumor spread quickly over the internet.
[ترجمه گوگل] این شایعه به سرعت در اینترنت پخش شد
[ترجمه ترگمان] این شایعه به سرعت روی اینترنت پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شایعه به سرعت روی اینترنت پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spreadable (adj.)
مشتقات: spreadable (adj.)
• (1) تعریف: the act or process of spreading.
• مترادف: covering, distribution
• مترادف: covering, distribution
• (2) تعریف: the process of extending, expanding, or diffusing.
• مترادف: diffusion, dispersion, expansion, extension
• مترادف: diffusion, dispersion, expansion, extension
• (3) تعریف: a stretch of open space; expanse.
• مترادف: expanse, extent, field, reach, stretch, sweep
• مترادف: expanse, extent, field, reach, stretch, sweep
• (4) تعریف: farmland; ranch.
• مترادف: farmstead, homestead, ranch
• مترادف: farmstead, homestead, ranch
• (5) تعریف: a cloth covering that is put over certain articles of furniture such as a bed or table.
• مترادف: bedspread, comforter, counterpane, coverlet, quilt, tablecloth
• مترادف: bedspread, comforter, counterpane, coverlet, quilt, tablecloth
• (6) تعریف: food that can be spread on crackers, bread, vegetables, or the like.
• مترادف: butter, paste
• مترادف: butter, paste
• (7) تعریف: (informal) a large meal, usu. set out on a table.
• مترادف: feed
• مشابه: repast
• مترادف: feed
• مشابه: repast
• (8) تعریف: an article or advertisement extending over a number of columns or over two facing pages in a newspaper or magazine.
جمله های نمونه
1. spread sails
بادبان های گسترده
2. spread the blanket over the child
پتو را روی بچه بیانداز.
3. spread the carpet in my room
فرش را در اتاق من پهن کنید.
4. spread like wildfire
(به ویژه خبر یا شایعه) زود شایع شدن
5. spread oneself thin
خود را گرفتار مشغله ی زیاد کردن،در آن واحد در چند کار شرکت داشتن
6. buddhism spread all over eastern asia
بوداپرستی در تمام آسیای خاوری پخش شد.
7. cheese spread
پنیر نرم (که می توان روی نان مالید)
8. i spread the bedding
رختخواب را پهن کردم.
9. panic spread on the stock market
ترس و نگرانی بورس سهام را فرا گرفت.
10. the spread of aids throughout africa
شیوع بیماری ایدز در سرتاسر آفریقا
11. the spread of education in the country's rural areas
گسترش آموزش در روستاهای کشور
12. they spread reports to the disadvantage of the candidate
آنان شایعاتی را پراکنده می کنند که به ضرر نامزد انتخاباتی است.
13. to spread bread with jelly
نان را از مربا پوشاندن
14. to spread butter on bread
روی نان کره مالیدن
15. to spread butter over the bread
کره روی نان مالیدن
16. to spread disease
ناخوشی را سرایت دادن
17. to spread loan payments over a two-year period
باز پرداخت وام را در دو سال تقسیط کردن
18. to spread out
به خارج پخش شدن
19. to spread rumors
هو انداختن،شایعه پراکنی کردن
20. to spread rumors
شایعه پراکنی کردن
21. a chill spread over the group at the sad news
آن خبر بد موجب دلسردی گروه شد.
22. a new spread of land appeared before our eyes
سرزمین گسترده ی جدیدی جلو چشم ما ظاهر شد.
23. his reputation spread all over europe
نیکنامی او در سرتاسر اروپا پیچید.
24. my sister spread her arms and gave me a hug
خواهرم دست های خود را از هم گشود و مرا در آغوش گرفت.
25. the contagion spread fast
بیماری همه گیر زود پراکنده شد.
26. the rumor spread through the town
شایعه در سراسر شهر پیچید.
27. the unplanned spread of cities has blighted the world
گسترش بی رویه ی شهرها دنیا را آفت زده کرده است.
28. his work was spread on the table
کارش روی میز پراکنده بود.
29. the mutiny soon spread to the whole town
به زودی شورش به همه ی شهر سرایت کرد.
30. a kashan carpet was spread in the middle of the floor
یک فرش کاشان در وسط کف اتاق پهن شده بود.
31. a scramble of huts spread over the rocky valley
تعدادی کلبه ی بی قواره دره ی سنگلاخ را اشغال کرده بود.
32. constant vigilance against the spread of disease
مراقبت دائم در برابر گسترش بیماری
33. his father owns a spread in kansas
پدرش در کانزاس یک مزرعه ی بزرگ دارد.
34. the wing has a spread of two meters
میزان گستردگی بال دو متر است.
35. her picture on the center spread of the magazine
عکس او در دو صفحه ی وسط مجله چاپ شده بود.
36. rumors of her madness were spread apace
شایعه ی دیوانگی او به سرعت پراکنده شد.
37. the country's wealth was not spread evenly amongst all
ثروت کشور بین همه متساویا تقسیم نشده بود.
38. we applied measures to prevent the spread of infection
دست به کار شدیم تا جلو گسترش عفونت را بگیریم.
39. our hosts put out quite a decent spread
میزبانان،سفره ی رنگینی تدارک دیده بودند.
40. the first i knew, the fire had spread to the bedroom
تا آمدم متوجه شوم آتش به اتاق خواب سرایت کرده بود.
41. he put his hand on the table and spread out his fingers
دستش را روی میز گذاشت و انگشتان خود را از هم باز کرد.
42. i climbed a hill and gazed at the beautiful prospect spread out before me
از تپه بالا رفتم و به منظره ی زیبایی که در مقابلم گسترده بود خیره شدم.
مترادف ها
شیوع (اسم)
accession, prevalence, outbreak, spread, rampancy, burst, break-out
وسعت (اسم)
tract, limit, extent, spread, space, ambit, scope, gamut, vastness, expanse, width, latitude, tether, purview
گسترش (اسم)
extension, spread, propagation, expanse, deploy, deployment
منتشر شده (صفت)
spread, diffuse
منتشر شدن (فعل)
spread, divulge, publish
فرش کردن (فعل)
spread, floor, pave, rug
گستردن (فعل)
spread, propagate, lay on, streak, strive
پهن شدن (فعل)
spread, overspread
بصط و توسعه یافتن (فعل)
spread
منتشر کردن (فعل)
spread, blazon, propagate, broadcast, divulge, diffuse, publish, disseminate
پخش کردن (فعل)
spread, propagate, divide, distribute, give out, shift, broadcast, diffuse, sparge, cast, scatter, strew, effuse, flange, ted
پهن کردن (فعل)
spread, expand, broaden, flatten, widen, muck, dung
گسترش یافتن (فعل)
spread, circumfuse, outspread, deploy
تخصصی
[برق و الکترونیک] گستره محدوده ای که مقادیر متغیر در آن قرار دارد.
[صنعت] پراکندگی، گسترش، وسعتگستردن، پراکنده ساختن
[ریاضیات] پراکندگی، گسترده، گستردن، گستردگی، گسترش یافتن، گستردن، گسترش، توسعه یافتن، منتشر شدن، پخش کردن
[آمار] پراکندگی
[صنعت] پراکندگی، گسترش، وسعتگستردن، پراکنده ساختن
[ریاضیات] پراکندگی، گسترده، گستردن، گستردگی، گسترش یافتن، گستردن، گسترش، توسعه یافتن، منتشر شدن، پخش کردن
[آمار] پراکندگی
به انگلیسی
• food that can be spread (onto bread, etc.); cloth cover for a bed or table; expansion, growth; large area of land; range; large meal; story or advertisement that covers two pages
open, extend; apply a layer on; scatter; distribute; stretch out; set a table, arrange dishes and utensils on a table; flatten
if you spread something, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.
if you spread your hands, arms, or legs, you move them far apart.
if you spread a substance on a surface, you put a thin layer of the substance over the surface.
a spread is a soft food which is put on bread.
if something such as liquid, gas, or smoke spreads or is spread, it moves outwards in all directions so that it covers a larger area.
if something such as fire or a disease spreads, or is spread, it starts affecting more and more of an area, or more and more people. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...the rapid spread of disease.
if something such as news, or an idea or feeling spreads or is spread, it becomes known or is shared by more and more people.
the spread of something is its increasing presence or occurrence.
if something is spread or spreads over a period of time, it takes place over that period.
a spread of ideas, interests, or other things is a wide variety of them.
if people, animals, or vehicles spread out or are spread out, they move away from each other, or are far apart.
if you spread something out, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.
open, extend; apply a layer on; scatter; distribute; stretch out; set a table, arrange dishes and utensils on a table; flatten
if you spread something, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.
if you spread your hands, arms, or legs, you move them far apart.
if you spread a substance on a surface, you put a thin layer of the substance over the surface.
a spread is a soft food which is put on bread.
if something such as liquid, gas, or smoke spreads or is spread, it moves outwards in all directions so that it covers a larger area.
if something such as fire or a disease spreads, or is spread, it starts affecting more and more of an area, or more and more people. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...the rapid spread of disease.
if something such as news, or an idea or feeling spreads or is spread, it becomes known or is shared by more and more people.
the spread of something is its increasing presence or occurrence.
if something is spread or spreads over a period of time, it takes place over that period.
a spread of ideas, interests, or other things is a wide variety of them.
if people, animals, or vehicles spread out or are spread out, they move away from each other, or are far apart.
if you spread something out, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.
پیشنهاد کاربران
دامنه گستر شدن، فراگیر شدن
پهن کردن
به معنای ولو شدن هم هست
پخش کردن
توزیع کردن
تفکیک کردن
گستراندن
Crack Spread
شکاف قیمتی نفت خام با فرآورده های حاصله
توزیع کردن
تفکیک کردن
گستراندن
Crack Spread
شکاف قیمتی نفت خام با فرآورده های حاصله
تفاوت بین قیمت
[اقتصاد و بازار]
بازه قیمتی ، فاصله قیمتی ، تفاوت قیمتی
بازه قیمتی ، فاصله قیمتی ، تفاوت قیمتی
گسترش دادن، گسترده کردن
توزیع - پراکنش - پراکندگی ( دراحتمالات که با واریانس و انحراف معیار محاسبه می گردد. )
پذیرایی ( کردن )
و همچنین گشودن
پهن کردن
گستردگی
گستردگی
منتشر شدن یا کردن/ گسترش یافتن
گسترش یافتن
سرایت کردن
درز کردن
منتشر شدن
گسترش یافتن ، انتقال یافتن
پهن کردن
اختلاف بین قیمت اعلامی خریدار و قیمت پیشنهادی فروشنده
Spread : باز کردن - پهن کردن
Doctor spread eyes of the patient دکتر چشمان مریض را باز کرد
مترادف open هست اینجا
Doctor spread eyes of the patient دکتر چشمان مریض را باز کرد
مترادف open هست اینجا
دامن زدن به قضیه یا چیزی
شیوع
[اقتصاد و بازار]
بازه نوسان
گستره قیمتی ، گستره نوسان
دامنه قیمتی ، دامنه نوسان
بازه نوسان
گستره قیمتی ، گستره نوسان
دامنه قیمتی ، دامنه نوسان
چتر باز
چتر باز کردن و دیگران رو تیغ زدن
چرا این معنی رو اضافه نکردی؟ من قبلا گفته بودم
فیلمی هم با همین نام ساخته شده
چرا این معنی رو اضافه نکردی؟ من قبلا گفته بودم
فیلمی هم با همین نام ساخته شده
Temple spread
باز بودن دسته عینک
باز بودن دسته عینک
Spread the death nicely
what ? Do curse instead of mercy
فوت کردنش را قشنگ پخش کنید
چیه ؟ میترسین به جای رحمت ، لعنت بفرستن
what ? Do curse instead of mercy
فوت کردنش را قشنگ پخش کنید
چیه ؟ میترسین به جای رحمت ، لعنت بفرستن
مالیدن ( بر روی سطح چیزی. . . )
مثلا:
Dan Spreads Some Butter And Jam On His Toast
دَن مقداری کره و مربا بر روی نان تستش میمالد
مثلا:
Dan Spreads Some Butter And Jam On His Toast
دَن مقداری کره و مربا بر روی نان تستش میمالد
روتختی
spread ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پخشینه
تعریف: فراوردهای که ازنظر بافت شبیه به کره است و به صورت لایهای بر روی نان مالیده میشود
واژه مصوب: پخشینه
تعریف: فراوردهای که ازنظر بافت شبیه به کره است و به صورت لایهای بر روی نان مالیده میشود
پهن کرد
یکی از معانی اسمیش:
خوراک مالیدنی گیاهی ( مقل کره گیاهی )
خوراک مالیدنی گیاهی ( مقل کره گیاهی )
[سرمایه گذاری]
مابه التفاوت
در مبحث قرضه، به اختلاف ماحصلyeild آن قرضه با قرضه های معیار که عمدتن بدون ریسک یا دولتی هستند spread یا مابه التفاوت ماحصل گویند.
مابه التفاوت
در مبحث قرضه، به اختلاف ماحصلyeild آن قرضه با قرضه های معیار که عمدتن بدون ریسک یا دولتی هستند spread یا مابه التفاوت ماحصل گویند.
Spread ( اِس پِرِد )
برای یادسپاری اسانتر، می توان از کلمات اشنای مرتبط بهره برد و با ان بازی کرد و به خیال پردازی پرداخت به طور مثال، شاید با شنیدن Spread ( اِس پِرِد ) به یاد spray ( اِس پِرِی ) بیفتید اما داستان ذهنی ان بدین گونه است که یکی می گفت بنده تا شب ها، اسپری خوشبو کننده به خود نزنم رختخوابم را پهن نمی کنم
I don't spread my the bedding
از اِس پِرِد به اسپری و از اسپری به پهن کردن رختخواب و درنتیجه به اس پرد به معنای پهن کردن خواهید رسید. راستی، معنی گستراندن برای کلمه ی Spread راحتر است یا پهن کردن؟ در ضمن معانی وسعت و گسترش را می توان از پهن کردن هم بدست آورد.
برای یادسپاری اسانتر، می توان از کلمات اشنای مرتبط بهره برد و با ان بازی کرد و به خیال پردازی پرداخت به طور مثال، شاید با شنیدن Spread ( اِس پِرِد ) به یاد spray ( اِس پِرِی ) بیفتید اما داستان ذهنی ان بدین گونه است که یکی می گفت بنده تا شب ها، اسپری خوشبو کننده به خود نزنم رختخوابم را پهن نمی کنم
I don't spread my the bedding
از اِس پِرِد به اسپری و از اسپری به پهن کردن رختخواب و درنتیجه به اس پرد به معنای پهن کردن خواهید رسید. راستی، معنی گستراندن برای کلمه ی Spread راحتر است یا پهن کردن؟ در ضمن معانی وسعت و گسترش را می توان از پهن کردن هم بدست آورد.
اثر مکتوب، اثر به چاپ رسیده و منتشر شده
( گاهی به معنای publication هست )
Her highprofile, too - big - to - ignore spreads
آثار مکتوبِ جنجالی و انکارناپذیرش
( گاهی به معنای publication هست )
Her highprofile, too - big - to - ignore spreads
آثار مکتوبِ جنجالی و انکارناپذیرش
spill over into
همچنین معنی سفره هم میدهد
در جایگاه صفت به معنی گسترده، وسیع، زیاد، فراگیر
spread popularity میشه مقبولیت زیاد، محبوبیت گسترده
spread popularity میشه مقبولیت زیاد، محبوبیت گسترده
spread your legs apart پاهای خود را از هم باز کنید