informed

/ˌɪnˈfɔːrmd//ɪnˈfɔːmd/

معنی: مطلع، مسبوق
معانی دیگر: بااطلاع، آگاه، در جریان، باخبر، آگاهانه، مطلعانه، اگاه باخبر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having, showing, or using information.
مشابه: abreast, cognizant, up to date, versed, wise

- an informed source of news
[ترجمه گوگل] یک منبع آگاه خبر
[ترجمه ترگمان] یک منبع مطلع از اخبار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: based on information or knowledge.
متضاد: inexperienced

- an informed judgment
[ترجمه گوگل] یک قضاوت آگاهانه
[ترجمه ترگمان] یک قضاوت آگاهانه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. informed citizenry
شهروندان آگاه

2. informed consent
رضایت آگاهانه

3. he informed on his own brother
او برادر خودش را لو داد.

4. he informed us of the news
او خبر را به ما اطلاع داد.

5. children should be informed of the deleterrious effects of alcohol
بچه ها را باید به پیامدهای زیانبخش الکل آگاه کرد.

6. these poems are informed with a sense of patriotism
این اشعار سرشار از حس میهن دوستی است.

7. dear sir, you are hereby informed that. . .
محترما بدینوسیله به اطلاع می رساند که. . .

8. his next of kin were informed of his death
خویشاوندان نزدیک او را از فوتش مطلع کردند.

9. The headmistress informed us that the school would be closed for three days next week.
[ترجمه گوگل]مدیر مدرسه به ما اطلاع داد که هفته آینده مدرسه به مدت سه روز تعطیل خواهد بود
[ترجمه ترگمان]خانم مدیر به ما اطلاع داد که هفته آینده مدرسه به مدت سه روز تعطیل خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The headmistress informed us that the school would be closed for one day next week.
[ترجمه گوگل]مدیر مدرسه به ما اطلاع داد که مدرسه هفته آینده یک روز تعطیل است
[ترجمه ترگمان]خانم مدیر به ما اطلاع داد که مدرسه برای یک روز هفته آینده بسته خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their results owe more to informed guesswork than to actual knowledge.
[ترجمه گوگل]نتایج آنها بیشتر مدیون حدس و گمان آگاهانه است تا دانش واقعی
[ترجمه ترگمان]نتایج آن ها بیشتر به حدس و گمان informed نسبت به دانش واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is regrettable that the police were not informed sooner.
[ترجمه وحید شایسته نیک] باعث تاسف است که پلیس زودتر باخبر نبود
|
[ترجمه گوگل]مایه تاسف است که زودتر به پلیس اطلاع داده نشد
[ترجمه ترگمان]این تاسف است که پلیس زودتر خبر نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I've just been informed that my luggage had already arrived.
[ترجمه موسوی] همین الان با خبر شدم که ساک و چمدان من قبلا رسیده است
|
[ترجمه گوگل]تازه به من خبر دادند که چمدان من قبلا رسیده است
[ترجمه ترگمان]همین الان مطلع شدم که luggage از قبل رسیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We wish to keep you fully informed on this matter.
[ترجمه گوگل]مایلیم شما را به طور کامل در جریان این موضوع قرار دهیم
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم شما را کام لا آگاه نگه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Informed sources said it was likely that the President would make a televised statement.
[ترجمه گوگل]منابع آگاه اعلام کردند که احتمال دارد رئیس جمهور در یک بیانیه تلویزیونی صحبت کند
[ترجمه ترگمان]منابع مطلع گفتند که احتمالا رئیس جمهور بیانیه ای تلویزیونی صادر خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I got informed by an indirect.
[ترجمه گوگل]از طریق غیر مستقیم مطلع شدم
[ترجمه ترگمان]من از روش غیرمستقیم مطلع شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مطلع (صفت)
understanding, aware, au courant, up-to-date, informed, knowledgeable, hep

مسبوق (صفت)
aware, informed

تخصصی

[ریاضیات] با خبر، آگاه، مطلع

انگلیسی به انگلیسی

• aware of the facts, educated, knowledgeable, instructed
someone who is well informed, or badly informed, knows a lot about, or not much about, what is happening in the world.
an informed guess or source is likely to be quite accurate because it is based on some knowledge.
see also inform.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : inform
✅️ اسم ( noun ) : information / informant / informer
✅️ صفت ( adjective ) : informative / informational / informed
✅️ قید ( adverb ) : informationally / informatively
بعضاً می تواند به معنای متأثر، ملهم، مستند هم باشد.
Informed by: با توجه به . . . ، با در نظرگرفتنِ . . . ، با علم به. . .
خبردار
adjective
1 : having information
◀️Informed sources told us of the new policy.
◀️fully informed citizens/consumers/voters
◀️Please keep me informed on any changes. [=please tell me about any changes when they happen]
...
[مشاهده متن کامل]

2 : based on information
◀️We need to spend more time researching our options so that we can make an informed choice/decision
cognizant, conversant
۱. مطلع، آگاه، باخبر، چشم و گوش باز، در جریان
۲. آگاهانه، مطلعانه، بر اساس مدرک و اطلاعات

آگاهی دهنده
اگاهانه
در برخی متون، به معنی "تحت تأثیر"
informed by: تحت تأثیر چیزی قرار گرفتن، بخصوص در زمینه الهام گرفتن از آثار یک نویسنده
informed consensus
اجماع صاحبنظران
informed به تنهایی معنی آگاه می دهد.
قطعی، موثق
آگاهانه، با سند و مدرک
آگاه، مطلع ، با خبر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس