involvement

/ˌɪnˈvɑːlvmənt//ɪnˈvɒlvmənt/

معنی: گرفتاری، درگیری
معانی دیگر: درگیری، گرفتاری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the state or condition of being involved.

- He regretted his involvement in the practical joke.
[ترجمه گوگل] او از دخالت خود در شوخی عملی پشیمان شد
[ترجمه ترگمان] او از دخالت او در این شوخی عملی پشیمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. When she was promoted, she missed the day-to-day involvement with customers.
[ترجمه A.A] وقتی او ارتقاع یافت سر و کله زدن روزمره با مشریان را نداشت
|
[ترجمه گوگل]هنگامی که او ارتقاء یافت، او از درگیری روزانه با مشتریان غافل شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که او ترفیع یافت، دست داشتن به مشارکت روزانه با مشتریان را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. UN involvement in the country's affairs would set a dangerous precedent.
[ترجمه گوگل]دخالت سازمان ملل در امور کشور، سابقه خطرناکی را ایجاد خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]دخالت سازمان ملل در امور کشور سابقه خطرناکی را در بر خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. School officials say they welcome parental involvement.
[ترجمه گوگل]مسئولان مدرسه می گویند از مشارکت والدین استقبال می کنند
[ترجمه ترگمان]مسئولان مدرسه می گویند که از مشارکت والدین استقبال می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She disliked his involvement with the group and disliked his friends.
[ترجمه گوگل]او از دخالت او در گروه و از دوستانش بیزار بود
[ترجمه ترگمان]او از درگیری با گروه خوشش نمی آمد و دوستانش را دوست نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her involvement in the case was peripheral.
[ترجمه گوگل]دخالت او در این پرونده حاشیه ای بود
[ترجمه ترگمان]گرفتاری او در این پرونده، دامنه دید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The decision to escalate UN involvement has been taken in the hopes of a swift end to the hostilities.
[ترجمه گوگل]تصمیم برای تشدید دخالت سازمان ملل به امید پایان دادن سریع به خصومت ها گرفته شده است
[ترجمه ترگمان]این تصمیم برای تشدید مشارکت سازمان ملل به امید پایان سریع به خصومت صورت گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He encourages parental involvement in the running of school.
[ترجمه گوگل]او مشارکت والدین را در اداره مدرسه تشویق می کند
[ترجمه ترگمان]او مشارکت والدین در اداره مدرسه را تشویق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Involvement with terrorist groups brought the political party into disrepute.
[ترجمه گوگل]درگیری با گروه های تروریستی باعث بدنام شدن این حزب سیاسی شد
[ترجمه ترگمان]مشارکت با گروه های تروریستی حزب سیاسی را بدنام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His involvement in the scandal was a blot on his reputation.
[ترجمه Farhood] مشارکت او در این رسوایی، یک لکه ننگ بر شهرت او بود
|
[ترجمه گوگل]دخالت او در این رسوایی لکه‌ای بر شهرت او بود
[ترجمه ترگمان]دخالت او در این رسوایی، یک لکه ننگ بر شهرت او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His new book examines the United States' involvement in World War II.
[ترجمه گوگل]کتاب جدید او به بررسی دخالت ایالات متحده در جنگ جهانی دوم می پردازد
[ترجمه ترگمان]کتاب جدید او به بررسی دخالت ایالات متحده در جنگ جهانی دوم می پردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The authorities have been accused of active involvement in the narcotics trade.
[ترجمه گوگل]مقامات متهم به مشارکت فعال در تجارت مواد مخدر شده اند
[ترجمه ترگمان]مقامات به دخالت فعال در تجارت مواد مخدر متهم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Glazer ducked a question about his involvement in the bank scandal.
[ترجمه گوگل]گلیزر سوالی در مورد دخالت خود در رسوایی بانکی مطرح کرد
[ترجمه ترگمان]گلازر یک سوال در مورد دخالت او در رسوایی این بانک را رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was found to have a deep involvement in drug dealing.
[ترجمه گوگل]مشخص شد که او مشارکت عمیقی در خرید و فروش مواد مخدر دارد
[ترجمه ترگمان]او به دلیل مشارکت عمیق در معاملات مواد مخدر پیدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Weaver admitted a strong emotional involvement in her client's case.
[ترجمه گوگل]ویور اعتراف کرد که درگیر عاطفی شدیدی در پرونده مشتری خود بوده است
[ترجمه ترگمان]ویور در پرونده موکلش یک مشارکت عاطفی شدید را پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Winters denies any involvement in the robbery.
[ترجمه گوگل]وینترز هرگونه دخالت در این سرقت را رد می کند
[ترجمه ترگمان]زمستان ها هر گونه دخالت در این سرقت را انکار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گرفتاری (اسم)
scrape, ado, involvement, plight, entanglement, captivity, hitch, assurance, constraint, mire, drawing, snarl, encumbrance, nodus, tanglement

درگیری (اسم)
involvement, contention, set-to

انگلیسی به انگلیسی

• inclusion; participation, connection, association; complexity; entanglement
your involvement in something is the fact that you are taking part in it.
involvement is also the concern and enthusiasm that you feel about something.

پیشنهاد کاربران

دخالت، شرکت
مثال: Her involvement in the project was crucial to its success.
دخالت او در پروژه برای موفقیت آن حیاتی بود.
مشغله، کار، ماموریت، گرفتاری.
مشارکت - ایفای نقش
نقش
عجین شدگی
نقش ایفا کردن به نظرم بهترین معنیه
Iranian authorities have denied any involvement in the alleged plots targeting Alinejad
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : involve
✅️ اسم ( noun ) : involvement
✅️ صفت ( adjective ) : involved
✅️ قید ( adverb ) : _
ترکیب شدن
ارتباط
درگیری
مثال : Audience Involvement درگیری مخاطب
The act ot taking part in an activity , event , or situation
تعامل
درآمیختگی ( داریوش آشوری )
نقش
What involvement did you have in the disappearance of the missing book
در گم شدن کتاب مفقودی چه نقشی داشتی؟
دست داشتن
مشغولیت
مشارکت
دخالت
همراهی

دغدغه_ دغدغه مندی
emotional or personal association with someone
ارتباط رابطه پیوند شخص یا احساسی با کسی:
attachment
connection
friendship
intimacy
entanglement
relationship
bond
قاطی شدن با کسی
مشارکت - سهیم شدن - دخیل شدن
A peace campaigner had set herself on fire in protest at the government's involvement in the war
دست داشتن
تو در تو شدن با فردی یا چیزی از همه سمت و گیر کردن مطلوب در ان
شرکت
مشارکت
نقش آفرینی
پا در میانی - مداخله
عجین شدن با شغل : job involvement
درگیری ، شرکت ، مشارکت
the active involvement of the government is needed
مشارکت فعال دولت ضروری است👩‍👧
تجربی 95 ، زبان 93 ، ریاضی 92 و. . . .
دخیل بودن و نقش داشتن، و به اصطلاح خودمون دست داشتن در چیزی
ایفای نقش
مداخله، مشغولیت، اشتغال، مشغله
پرداختن
مشارکت
سهیم شدن
دخیل شدن
دخالت، درگیری
رابطه نزدیک احساسی و شخصی داشتن
The study results assert that involvement with family or community and sense of usefulness , impact the life satisfaction in elderly.
community involvement
مداخلات اجتماعی
دخالت
مشارکت
دست اندر کار
درگیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس