dissident

/ˈdɪsədənt//ˈdɪsɪdənt/

معنی: مرتد، مخالف، مخالف، نا موافق
معانی دیگر: (کسی که با اکثریت اختلاف عقیده دارد) دگراندیش، خلاف اندیش، ناجور، ناهم ساز، مخالف عقیده عموم، معاند

جمله های نمونه

1. dissident elements within the navy tried to overthrow his regime
عوامل مخالف در نیروی دریایی سعی می کردند رژیم او را سرنگون کنند.

2. the country's economy is in the hands of several dissident organizations
اقتصاد کشور در دست چندین سازمان جور واجور است.

3. The dissident was cast out from his country.
[ترجمه گوگل]مخالف از کشورش اخراج شد
[ترجمه ترگمان]مخالفان از کشور خود بیرون رانده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. That was the dissident movement in Poland.
[ترجمه گوگل]این جنبش مخالف در لهستان بود
[ترجمه ترگمان]این جنبش مخالف در لهستان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A dissident, recently released from detention, gave a press conference in the capital today.
[ترجمه گوگل]یکی از مخالفان که به تازگی از بازداشت آزاد شده است، امروز در یک نشست خبری در پایتخت برگزار شد
[ترجمه ترگمان]یکی از مخالفان که اخیرا از بازداشت آزاد شده است، امروز یک کنفرانس مطبوعاتی در پایتخت برگزار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Dissident A rabbinical poet with hippy dreadlocks was king of the clients on vodka street.
[ترجمه گوگل]دگراندیش یک شاعر خاخام با هیپی dreadlock پادشاه مشتریان در خیابان ودکا بود
[ترجمه ترگمان]dissident شاعر rabbinical با hippy dreadlocks بود که در خیابان ودکا دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. With the government arrests continuing, dissident groups are becoming weaker everyday, said a 3- year - old publisher.
[ترجمه گوگل]یک ناشر 3 ساله گفت که با ادامه دستگیری های دولت، گروه های مخالف هر روز ضعیف تر می شوند
[ترجمه ترگمان]یک ناشر ۳ ساله گفت که با ادامه دستگیری های دولت، گروه های مخالف هر روز ضعیف تر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The police in Northern Ireland knew that dissident republicans posed a threat, and they were concerned.
[ترجمه گوگل]پلیس ایرلند شمالی می‌دانست که جمهوری‌خواهان مخالف یک تهدید هستند و نگران بودند
[ترجمه ترگمان]پلیس ایرلند شمالی می دانست که جمهوری خواهان مخالف تهدیدی محسوب می شوند و نگران بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The most famous dissident in that Central American country has fled and is seeking political asylum.
[ترجمه گوگل]معروف ترین مخالف در آن کشور آمریکای مرکزی فرار کرده و به دنبال پناهندگی سیاسی است
[ترجمه ترگمان]مشهورترین مخالفان در آن کشور آمریکای مرکزی فرار کرده و به دنبال پناهندگی سیاسی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Andrei Sakharov, Russia’s most famous dissident and nuclear scientist, returned from his forced exile in Gorky and was elected to the first Soviet parliament.
[ترجمه گوگل]آندری ساخاروف، مشهورترین دگراندیش و دانشمند هسته ای روسیه، از تبعید اجباری خود در گورکی بازگشت و به عضویت اولین پارلمان شوروی انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]آندری Sakharov، مشهورترین دانشمند هسته ای و دانشمند هسته ای روسیه، از تبعید اجباری خود در گورکی بازگشت و به اولین پارلمان شوروی انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Very often, to protect one dissident, one disbeliever, the majority may be discomfited; it is the price the Founding Fathers declared themselves willing to pay for religious freedom.
[ترجمه گوگل]اغلب، برای محافظت از یک مخالف، یک کافر، اکثریت ممکن است ناراحت شوند این بهایی است که بنیانگذاران اعلام کردند که حاضرند برای آزادی مذهبی بپردازند
[ترجمه ترگمان]اغلب، برای حمایت از یکی از مخالفان، یکی از مخالفان، اکثریت ممکن است ناراحت باشند؛ این بهایی است که پدران، خود را مایل به پرداخت آزادی مذهبی اعلام کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Cuban doctors treating a political dissident who's on hunger strike say he is in danger of dying despite their efforts to keep him alive.
[ترجمه گوگل]پزشکان کوبایی معالج یک ناراضی سیاسی که در اعتصاب غذا به سر می برد می گویند علیرغم تلاش هایشان برای زنده نگه داشتن او در خطر مرگ است
[ترجمه ترگمان]پزشکان کوبایی که یک مخالف سیاسی را درمان می کنند می گویند که او علی رغم تلاش های آن ها برای زنده نگه داشتن او در خطر مرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. From a Korean dissident to a nuclear scientist, via Vaclav Havel, we look at some of the world's most famous political prisoners.
[ترجمه گوگل]از یک مخالف کره ای گرفته تا یک دانشمند هسته ای، از طریق واسلاو هاول، به برخی از مشهورترین زندانیان سیاسی جهان نگاه می کنیم
[ترجمه ترگمان]از یک مخالف کره ای به یک دانشمند هسته ای، از طریق Vaclav havel، ما به برخی از مشهورترین زندانیان سیاسی دنیا نگاه می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Jirina Siklova, once a leading Czech dissident, now helps prepare Romani students for university.
[ترجمه گوگل]جیرینا سیکلوا که زمانی یکی از مخالفان برجسته چک بود، اکنون به آماده سازی دانشجویان رومانی برای ورود به دانشگاه کمک می کند
[ترجمه ترگمان]Jirina Siklova، یکی از مخالفان برجسته چک، هم اکنون به آماده سازی دانشجویان Romani برای دانشگاه کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مرتد (اسم)
abjurer, apostate, renegade, heretic, abjuror, dissident, pervert, tergiversator

مخالف (اسم)
alien, dissident, nonconformist, opponent, adversary, foe, antagonist, anti, dissenter, dissentient, opposer

مخالف (صفت)
contrary, contradictory, adverse, averse, dissident, antagonistic, defiant, opposing, dissenting, converse, antipodal, repugnant, reluctant

ناموافق (صفت)
incompatible, dissident, absonant, nonconformist

انگلیسی به انگلیسی

• dissenter, protester
opposing, dissenting, disagreeing
a dissident is someone who criticizes their government or organization; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dissent
✅️ اسم ( noun ) : dissent / dissenter / dissension / dissentient / dissident / dissidence
✅️ صفت ( adjective ) : dissenting / dissentient / dissident
✅️ قید ( adverb ) : _
معارض ( اکثراً معارض سیاسی )
There are lots of Islamic Republic of Iran dissidents out there
مخالفت
مخالف
معاند - مخالف ( خصوصاً با حکومت یا رژیم ) - دگراندیش
noun
[count] : someone who strongly and publicly disagrees with and criticizes the government
◀️Many political dissidents were arrested
...
[مشاهده متن کامل]

Unfortunate enough to be labelled dissidents by your◀️ beloved premier Stalin
◀️ political/religious dissidence [=dissent]
صفت هم میتونه باشه
adjective always used before a noun
◀️dissident scholars/students
◀️the dissident movement
Dissidently : معاندانه
Dissidence : دگراندیشی - معاند بودن

دگراندیش ( روشن فکر )
معترض ( بر علیه حکومت یا دولت )
معترض
کسی که با گشت و گذار و کوچ و . . . مخالف است
The dissidents were unable to hold meetings or travel freely

بپرس