فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contemplates, contemplating, contemplated
حالات: contemplates, contemplating, contemplated
• (1) تعریف: to look at long and thoughtfully.
• مترادف: regard, view, watch
• مشابه: examine, eye, gaze at, inspect, look at, mull, observe, peer at, scan, scrutinize, stare at, survey, think
• مترادف: regard, view, watch
• مشابه: examine, eye, gaze at, inspect, look at, mull, observe, peer at, scan, scrutinize, stare at, survey, think
- She contemplated each sculpture in turn.
[ترجمه گوگل] او به نوبه خود هر مجسمه را در نظر گرفت
[ترجمه ترگمان] به هر مجسمه در نوبت نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به هر مجسمه در نوبت نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to think about deeply and seriously.
• مترادف: cogitate, consider, mull, ponder, reflect on, ruminate, study, think about, weigh
• مشابه: cerebrate, chew, deliberate, evaluate, revolve, think, view
• مترادف: cogitate, consider, mull, ponder, reflect on, ruminate, study, think about, weigh
• مشابه: cerebrate, chew, deliberate, evaluate, revolve, think, view
- He contemplated the problem but could not arrive at a solution.
[ترجمه گوگل] او به مشکل فکر کرد اما نتوانست به راه حلی برسد
[ترجمه ترگمان] او به این مساله فکر کرد، اما نتوانست به یک راه حل برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به این مساله فکر کرد، اما نتوانست به یک راه حل برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to consider seriously as a future action; plan.
• مترادف: anticipate, expect, meditate, plan
• مشابه: consider, envision, imagine, intend, project, ruminate
• مترادف: anticipate, expect, meditate, plan
• مشابه: consider, envision, imagine, intend, project, ruminate
- She's contemplating a career change.
[ترجمه گوگل] او به تغییر شغل فکر می کند
[ترجمه ترگمان] او به تغییر شغل فکر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به تغییر شغل فکر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I often contemplate making one more trip to the Himalayas.
[ترجمه گوگل] من اغلب به انجام یک سفر دیگر به هیمالیا فکر می کنم
[ترجمه ترگمان] من اغلب به این فکر می کنم که یک سفر دیگر به هیمالیا انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من اغلب به این فکر می کنم که یک سفر دیگر به هیمالیا انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They refused to even contemplate their daughter's marrying such a fool.
[ترجمه مسعود] آنها حاضر نبودند به ازدواج دخترشان با چنین احمقی حتی لحظه ای فکر کنند.|
[ترجمه گوگل] آنها حتی حاضر نشدند دخترشان با چنین احمقی ازدواج کند[ترجمه ترگمان] حتی حاضر نبودند فکر کنند که دخترشان با چنین احمقی ازدواج می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: contemplatingly (adv.), contemplator (n.)
مشتقات: contemplatingly (adv.), contemplator (n.)
• : تعریف: to think deeply; ponder; meditate.
• مترادف: cogitate, consider, meditate, mull, ponder, reflect, ruminate, study
• مشابه: deliberate, introspect, muse
• مترادف: cogitate, consider, meditate, mull, ponder, reflect, ruminate, study
• مشابه: deliberate, introspect, muse
- He needed time to contemplate before making a decision.
[ترجمه گوگل] او به زمان نیاز داشت تا قبل از تصمیم گیری فکر کند
[ترجمه ترگمان] او به زمان نیاز داشت تا قبل از تصمیم گیری فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به زمان نیاز داشت تا قبل از تصمیم گیری فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید