demand

/ˌdɪˈmænd//dɪˈmɑːnd/

معنی: خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن
معانی دیگر: خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، (اقتصاد) تقاضا، احضار کردن، (حقوق) حق مسلم، ادعای به حق، (در دادگاه) درخواست احقاق حق کردن، دادخواهی کردن، فشار

جمله های نمونه

1. demand has bumped up prices
تقاضا موجب بالا رفتن قیمت ها شده است

2. demand the cause of her sorrow!
علت غم او را جویا شو!

3. elastic demand
تقاضای کشش دار

4. in demand
مورد درخواست،(کالا) دارای خواهان فراوان،مورد نیاز،(بازار) گرم

5. on demand
عندالمطالبه،هنگام درخواست،هنگام ارائه

6. a just demand
درخواست معقول

7. his pertinacious demand concerning the restitution of is properties was once again rejected
یک بار دیگر درخواست پافشارانه ی او درباره ی استرداد املاکش رد شد.

8. inelasticity of demand
کشش ناپذیری تقاضا

9. supply and demand are coincident
عرضه و تقاضا با هم برابرند.

10. supply and demand should be balanced
عرضه و تقاضا باید متعادل باشند.

11. the workers' demand was rejected
درخواست کارگران پذیرفته نشد.

12. an explosion in demand for telephones
سیل درخواست برای تلفن

13. discriminate customers who demand the best products
مشتریان فرورشناس که طالب بهترین کالاها هستند

14. inelastic supply and demand
عرضه و تقاضای غیر قابل انعطاف

15. supply proportionate to demand
عرضه ی متناسب با تقاضا

16. the backlog of demand for housing
تراکم تقاضا برای خانه

17. the growth in demand is certain to drive up prices
رشد تقاضا حتما قیمت ها را بالا خواهد برد.

18. there is no demand for this product
این فراورده بازار ندارد.

19. women arise to demand their rights
زن ها قیام می کنند تا حق خود را بگیرند.

20. the outlook for steel demand in the united states
آینده ی بازار پولاد در ایالات متحده

21. the workers renewed their demand
کارگران خواسته ی خود را تکرار کردند.

22. to gear production to demand
تولید را با میزان تقاضا هماهنگ کردن

23. an excess of supply over demand
بیشتر بودن عرضه بر تقاضا

24. his books are greatly in demand
بازار کتاب های او بسیار داغ است.

25. the law of supply and demand
قانون عرضه و تقاضا

26. we didn't acquiesce to their demand
به خواسته آنها تن در ندادیم.

27. the supply is incommensurate to the demand
عرضه تکافوی تقاضا را نمی کند.

28. if you insult my family, i will demand satisfaction
اگر به خانواده ام توهین بکنی درخواست تاوان (یا درخواست دوئل) خواهم کرد.

29. it was not good politics to refuse their demand
رد کردن خواسته ی آنها تدبیر خوبی نبود.

30. The boom was fuelled by accelerated demand for consumer products.
[ترجمه گوگل]رونق ناشی از افزایش تقاضا برای محصولات مصرفی بود
[ترجمه ترگمان]رونق با افزایش تقاضا برای محصولات مصرفی افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خواست (اسم)
wealth, wish, disposition, desire, will, request, demand, temptation, volition, eagerness, want, asset, property, tenure, desideratum

مطالبه (اسم)
claim, charge, demand, exaction

تقاضا (اسم)
suit, solicitation, request, demand, plea, requisition, importance, requirement, postulate, prayer, rogation

نیاز (اسم)
demand, want, requirement, need, necessity

درخواست (اسم)
suit, application, appeal, solicitation, request, demand, requisition, postulate

طلب (اسم)
wish, desire, call, appeal, request, demand, search, quest

طلب کردن (فعل)
request, demand, search, ask, seek, bag

تقاضا کردن (فعل)
adjure, request, demand, beseech, bone, put in, solicit, sue, cry off

مطالبه کردن (فعل)
demand

خواستار شدن (فعل)
request, demand, pray

تخصصی

[حسابداری] تقاضا
[زمین شناسی] تقاضا، تقاضای بار تقاضای یک سامانه ویا تاسیسات بار میانگین اندازه گیری شده در پایانه های تحویل گیرنده (دریافت کننده) بار در یک فاصله زمانی مشخص شده می باشد.
[صنعت] تقاضا، مطالبه، خواسته
[حقوق] مطالبه کردن، تقاضا کردن، تقاضا، مطالبه، طلب، درخواست
[نساجی] تقاضا
[ریاضیات] تقاضا، مطالبه، درخواست، مطالبه کردن، تفاضل کردن، نیاز
[آب و خاک] تقاضا،نیاز

انگلیسی به انگلیسی

• claim, requirement; strong request
claim, require; strongly request
if you demand something, you ask for it very forcefully.
to demand also means to ask a question in a forceful way.
if a job or situation demands something, that thing is necessary for it.
a demand is a firm request for something.
if there is demand for something, a lot of people want to buy it or have it.
the demands of an activity, process, or situation are the things that have to be done or provided for it.
see also demanding.
if someone or something makes demands on you, they require you to do things which need a lot of time, energy, or money.
if something is in demand, a lot of people want to buy it or have it.
if something is available on demand, you can have it whenever you ask for it.

پیشنهاد کاربران

Ask authoritatively or brusquely.
رک و راست پرسیدن
اصرار
( n ) تقاضا و درخواست
( V ) درخواست کردن
در انگلیسی به انگلیسی گفته شده strong request
پس معنی دقیقش میشه ( نیازه مبرم ) یا نیازه شدید
تقاضا کردن / تقاضا
مثال: There's a high demand for skilled workers in this industry.
در این صنعت تقاضای زیادی برای کارگران ماهر وجود دارد.
درخواست کردن، نیاز، احتیاج، خواستارشدن، درخواست، طلب، تقاضا کردن، نیاز، مطالبه کردن، تقاضای خرید کالا، خواست
به معنی مطالبه و گاها طاقت فرسا هم هست
request, ask, challenge, inquire, interrogate, question
- require, call for, cry out for, entail, involve, necessitate, need, want
- claim, exact, expect, insist on, orderتقاضا
درخواست کردن، نیاز، احتیاج، خواستارشدن، درخواست، طلب، تقاضا کردن، نیاز، مطالبه کردن، تقاضای خرید کالا، خواست،
حکم کردن
ایجاب کردن
واجب دانستن
مثال:
Wisdom demands that organizations become more realistic about what it takes to create and maintain a productive and safe system.
تقاضا
درخواست کردن، نیاز، احتیاج، خواستارشدن، درخواست، طلب، تقاضا کردن، نیاز، مطالبه کردن، الکترونیک: تقاضا، عمران: تقاضا، معماری: درخواست، قانون فقه: تقاضای خرید کالا، روانشناسی: خواست، بازرگانی: تقاضا کردن، تقاضا، علوم نظامی: تقاضا
تقاضا
احتیاج داشتن
می طلبد / لازم دارد
مطالبه
demand your life back
زندگی خود را پس بگیرید
درخواست
تقاضا
طلبیدن
( در برخی موارد ) فرمان دادن
( در برخی موارد ) جویا شدن، جویای . . . بودن
● خواسته ، تقاضا
● فشار ( از نظر ذهنی و روانی )
مستلزم
حق الزحمه
demand ( فیزیک )
واژه مصوب: تقاضا
تعریف: ← ضریب تقاضا
فشار
To demand something is to say strongly that you want it
مثال : the workers demanded to be paid more money
کارگران در خواست کردند که به آنها پول بیشتری پرداخت شود
Demand : در خواست کردن ، خواستن ، مطالعه کردن
مورد نیاز
ایجاب کردن، لازم بودن
با سرزنش پرسیدن
خواستن از روی دستور ، زوری چیزی تحمیل کردن
طلبکارانه چیزی رو خواستن
به حالت دستوری
نیاز
شرایط ایجاد شده ناشی از
- خواستارِ
question
ask
با زاری یا التماس پرسیدن یا گفتن. . .
meet demands
طرح یا تحقق مطالبات
گفتن
الزام
توقع

وابسته بودن مثلا
Steric demand of the carboxylate linker )
( وابسته به نحوه قرار گیری ( فضایی ) اتصال دهنده های کربوکسیلاتی )
on demand = بر اساس نیاز
با عتاب پرسیدن
تقاضا، نیاز
ایجاب کردن
دستور دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس