referee

/ˌrefəˈriː//ˌrefəˈriː/

معنی: داور، داور مسابقات، داور مسابقات شدن، داوری کردن
معانی دیگر: حکم شدن، (ورزش) داور، (انگلیس - خبره ای که تعیین می کند آیا کتاب یا مقاله ارزش چاپ را دارد یا نه) متن آما، (انگلیس - هنگام استخدام) معرف، توصیه کننده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one to whom a matter is referred for decision.
مترادف: arbiter, arbitrator
مشابه: umpire

(2) تعریف: in sports, an official who assures the players' compliance with the rules.
مشابه: umpire
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: referees, refereeing, refereed
• : تعریف: to function as a referee in (a contest, dispute, or the like).
مترادف: arbitrate, umpire
مشابه: adjudicate, judge, mediate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to function as a referee.
مترادف: arbitrate, umpire
مشابه: adjudicate, judge, mediate, officiate

جمله های نمونه

1. the referee blew his whistle and the crowd roared
داور مسابقه سوت زد و تماشاگران برخروشیدند.

2. one of the players scuffled with the referee
یکی از بازیکنان با داور دست به گریبان شد.

3. The referee disallowed the try for a forward pass.
[ترجمه گوگل]داور تلاش برای پاس رو به جلو را رد کرد
[ترجمه ترگمان]داور این تلاش را برای عبور به جلو ممنوع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The referee blew his whistle for full time.
[ترجمه طلوع جعفری] داور سوت اتمام مسابقه را زد.
|
[ترجمه بهرام صحیحی] داور سوت پایان بازی را زد
|
[ترجمه مهدی حمیدی] داور به نشانه ی اتمام وقت در سوت خود دمید. . .
|
[ترجمه گوگل]داور در سوت تمام وقت خود دمید
[ترجمه ترگمان]داور سوت خود را برای تمام مدت منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A referee must know all the rules of the game.
[ترجمه گوگل]یک داور باید تمام قوانین بازی را بداند
[ترجمه ترگمان]داور باید تمام قواعد بازی را بداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The referee awarded a free kick to the home team.
[ترجمه گوگل]داور یک ضربه ایستگاهی برای تیم میزبان اعلام کرد
[ترجمه ترگمان]داور یک ضربه آزاد به تیم خانگی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Smith denies using abusive language to the referee.
[ترجمه گوگل]اسمیت استفاده از الفاظ توهین آمیز به داور را رد می کند
[ترجمه ترگمان]اسمیت استفاده از زبان توهین آمیز به داور را انکار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The head teacher often acts as referee for his pupils.
[ترجمه گوگل]معلم اغلب به عنوان داور برای دانش آموزان خود عمل می کند
[ترجمه ترگمان]معلم سر اغلب به عنوان داور برای شاگردانش عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The referee blew the final whistle.
[ترجمه گوگل]داور سوت پایان بازی را به صدا درآورد
[ترجمه ترگمان]داور سوت آخر را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Officials include a referee, judges and a timekeeper.
[ترجمه گوگل]مقامات شامل یک داور، داوران و یک زمان نگهدار هستند
[ترجمه ترگمان]مقامات شامل یک داور، قاضی و متصدی حضور و غیاب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The boxers clinched and the referee had to separate them.
[ترجمه گوگل]بوکسورها چنگ زدند و داور مجبور شد آنها را از هم جدا کند
[ترجمه ترگمان]The محکم گرفتند و داور مجبور شد آن ها را از هم جدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The referee blew his whistle.
[ترجمه گوگل]داور در سوت خود دمید
[ترجمه ترگمان]داور سوت او را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Does the referee have the power to send him off the field?
[ترجمه گوگل]آیا داور قدرت اخراج او از زمین را دارد؟
[ترجمه ترگمان]آیا داور این قدرت را دارد که او را از میدان خارج کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There was no doubt that the referee had gone by the book .
[ترجمه گوگل]شکی وجود نداشت که داور از روی کتاب رفته بود
[ترجمه ترگمان]تردیدی وجود نداشت که داور آن کتاب را ورق زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داور (اسم)
referee, arbiter, arbitrator, juror

داور مسابقات (اسم)
umpire, referee

داور مسابقات شدن (فعل)
referee

داوری کردن (فعل)
adjudge, arbitrage, judge, umpire, adjudicate, referee

تخصصی

[فوتبال] داور
[حقوق] کارشناس منصوب دادگاه، داور

انگلیسی به انگلیسی

• arbitrator, unbiased person who makes decisions and settles disputes; umpire, official who enforces game rules during sports competitions
act as referee, make decisions or settle disputes between two parties; enforce the rules at a sports match
the referee is the official who controls a game such as football or boxing. count noun here but can also be used as a verb. e.g. the world cup final will be refereed by a mexican doctor.
a person who acts as your referee when you are applying for a job gives you a reference describing your character and abilities.

پیشنهاد کاربران

علاوه بر آنچه دوستان گفتن، umpire بیشتر برای بیسبال و تنیس استفاده میشه و referee برای فوتبال و بسکتبال.
داور ، داوری کردن
به طور کلی، یک umpire مسئول تصمیم گیری مربوط به قوانین بازی و تضمین بازی جوانمردانه است، در حالی که یک referee اختیارات گسترده تری دارد و مسئول اجرای قوانین و حفظ نظم در زمین یا زمین است
🛑 کوتاه شده referee را ref مینویسند
داور، مربی، کاپیتان، سرگروه
referee ( n ) ( rɛfəˈri ) ( informal ref ) =the official who controls the game in some sports
referee
referee: داور
the official person in control in some sports
( In tennis this is an umpire )
Oxford word skill
آیا این کلمه جمع هم میشود ( داوران ) یا باید در جمع آن از عبارت judges یا عبارات مشابه استفاده کر؟؟؟
* داور ( در ورزش )
* مرجع تایید کننده ( مثل استاد راهنما یا رییس شرکت به عنوان تایید کننده سوابق شما برای تقاضای تحصیل یا کار شما در جای دیگر )
one to whom something is referred , especially for decision or settlement
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎
Referee : داور ( مسابقات ورزشی مثل فوتبال - . . . )
Captain : کاپیتان
Coach : مربی
Arbitrator : میانجی - کسی فیصله دهنده و جداکننده دعواری دو نفر هست
Arbitration : داوری - میانجی گری
Arbitrate :
( معرف ) person who writes a reference
در یکی از معانی ، referee با ( reference ( noun مترادف است.
کسی که شما را به خوبی بشناسد و در مواقعی چون شاغل شدن شما به نوعی منبع اطلاعاتی درباره شما باشد.
EX - We will need references / referees from your former employers.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس