frustrating

/ˈfrʌˌstreɪtɪŋ//frʌsˈtreɪtɪŋ/

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing distress and impatience by being persistently difficult.
متضاد: easy, simple
مشابه: annoying, challenging, difficult, hard, perplexing, vexing

- Getting the two sides to agree was frustrating at first because no one listened to what anyone on the opposite side was saying.
[ترجمه علی] دو طرف موافقت کردند که در ابتدا موافقت کنند، زیرا هیچ کس به حرف های طرف مقابل گوش نمی داد
|
[ترجمه علی حکاکیان] ( ترجمه ah ) دو طرف به این نتیجه رسیدند که ابتدا توافق سخت بود چون هیچ یک از دو طرف حاضر نبود به حرف طرف مقابل گوش کند
|
[ترجمه Parham] در ابتدا، دستیابی به توافق میان دو طرف، ناامید کننده بود زیرا هیچ کس به آ ن چه که در طرف مقابل می گفت گوش نداد.
|
[ترجمه گوگل] جلب توافق دو طرف در ابتدا ناامید کننده بود زیرا هیچ کس به حرف های طرف مقابل گوش نمی داد
[ترجمه ترگمان] دو طرف موافقت کردند که در ابتدا موافقت کنند، زیرا هیچ کس به حرف های طرف مقابل گوش نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The math problem was frustrating for the boy because he kept making the same simple mistake each time he tried it.
[ترجمه sx] مشکل ریاضی برای پسر ناامیدکننده بود چون در هر بار تلاش همان اشتباه ساده را تکرار می کرد
|
[ترجمه گوگل] مسئله ریاضی برای پسر خسته کننده بود زیرا هر بار که آن را امتحان می کرد همان اشتباه ساده را تکرار می کرد
[ترجمه ترگمان] مشکل ریاضی برای این پسر ناامیدکننده بود چون هر بار که سعی می کرد همان اشتباه را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی های روانی شود.

2. My job can be very frustrating sometimes.
[ترجمه محمدطاهاتقیلو] کار من بعضی وقت ها می تونه خیلی اذیت کننده باشه
|
[ترجمه tabaei.m] بعضی مواقع کار من میتواند بسیار ناامید کننده باشد
|
[ترجمه m.s] کار من میتواند گاهی اوقات خیلی آزاردهنده باشد
|
[ترجمه گوگل]کار من ممکن است گاهی اوقات بسیار خسته کننده باشد
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات کار من می تواند بسیار خسته کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I found the delays intensely frustrating.
[ترجمه فیض] تأخیرها من را بسیار اذیت می کنند
|
[ترجمه گوگل]تأخیرها را به شدت ناامیدکننده دیدم
[ترجمه ترگمان]متوجه شدم که این تاخیرها شدیدا ناامیدکننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The current situation is very frustrating for us.
[ترجمه گوگل]شرایط فعلی برای ما بسیار ناامید کننده است
[ترجمه ترگمان]وضعیت کنونی برای ما بسیار ناامیدکننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I know it's frustrating, but don't let it get you down.
[ترجمه پری] من میدونم ک این ناامید کننده است ولی نزار ک تسلیمت کنه
|
[ترجمه M] من میدونم که اون خسته کننده هست ولی نزار نا امیدت کنه
|
[ترجمه گوگل]من می دانم که ناامید کننده است، اما اجازه نده که شما را ناامید کند
[ترجمه ترگمان]می دونم ناامید کننده است، اما نذار تو رو پایین بیاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We spent a frustrating five minutes while the pilot warmed up the engines.
[ترجمه گوگل]ما پنج دقیقه خسته کننده را سپری کردیم در حالی که خلبان موتورها را گرم می کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که خلبان موتور را گرم می کرد، پنج دقیقه به طول انجامید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I find it frustrating that I can't speak other languages.
[ترجمه برزین حمیدی] این من را اذیت می کند که من نمی توانم زبان های دیگری صحبت کنم
|
[ترجمه آرمان منیری] من پی بردم ناامید کننده است که نمیتوانم به زبان دیگری صحبت کنم
|
[ترجمه ANGELIC] به این نتیجه رسیدم که این آزار دهنده است که نمی توانم به زبان دیگری حرف بزنم
|
[ترجمه گوگل]برای من ناامید کننده است که نمی توانم به زبان های دیگر صحبت کنم
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدم که نمی توانم زبان دیگری حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was rather frustrating for all of us.
[ترجمه گوگل]برای همه ما نسبتاً ناامید کننده بود
[ترجمه ترگمان] برای هممون خیلی ناامید کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'm pretty desk-bound, which is very frustrating.
[ترجمه مهرنوش] من خیلی پشت میز قوز میکنم که اذیت کننده است
|
[ترجمه گوگل]من خیلی روی میز کار هستم، که بسیار خسته کننده است
[ترجمه ترگمان]من کاملا پشت میز تحریر هستم که خیلی ناامید کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Consultants found the experience frustrating - their reports were only partly implemented, or, worse still, just pigeonholed.
[ترجمه گوگل]مشاوران این تجربه را ناامیدکننده می‌دانستند - گزارش‌های آن‌ها فقط تا حدی اجرا می‌شد، یا بدتر از آن، فقط کبوتر می‌شد
[ترجمه ترگمان]مشاوران تجربه ناامید کننده را یافتند - گزارش ها آن ها فقط تا حدودی اجرا شده بود، یا بدتر از آن، فقط pigeonholed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The continuing civil war is frustrating the efforts of relief agencies to feed thousands of famine victims.
[ترجمه گوگل]ادامه جنگ داخلی تلاش‌های آژانس‌های امدادی برای تغذیه هزاران قربانی قحطی را ناکام می‌کند
[ترجمه ترگمان]ادامه جنگ داخلی، تلاش های نهاده ای امدادی برای تغذیه هزاران قربانی قحطی را نا امید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was a demeaning and ultimately frustrating experience.
[ترجمه گوگل]این یک تجربه تحقیرکننده و در نهایت خسته کننده بود
[ترجمه ترگمان]این یک تجربه کننده و در نهایت ناامید کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The frustrating thing is, they probably won't even be in when we get there.
[ترجمه گوگل]نکته ناامید کننده این است که آنها احتمالاً وقتی ما به آنجا می رسیم در آنجا حضور نخواهند داشت
[ترجمه ترگمان]نا امید کننده این است که آن ها حتی وقتی به آنجا رسیدیم نخواهند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This is an immensely frustrating experience for the student.
[ترجمه گوگل]این یک تجربه بسیار ناامید کننده برای دانش آموز است
[ترجمه ترگمان]این تجربه بسیار نا امید کننده برای دانش آموزان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But their frustrating, slow tempo is only half the reason.
[ترجمه گوگل]اما سرعت خسته کننده و آهسته آنها تنها نیمی از دلیل است
[ترجمه ترگمان]اما سرعت کندی آن ها فقط نیمی از دلیل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• aggravating; disappointing; causing frustration

پیشنهاد کاربران

آزاردهنده ( خسته کننده )
بسیار کلافه کننده
for example: He locked his keys inside the car, and now he can't get in. that's so frustrating.
عصبی کردن
ناامید کننده یا سرخوردگی
making you feel annoyed or less confident because you cannot achieve what you want
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : frustrate
✅️ اسم ( noun ) : frustration
✅️ صفت ( adjective ) : frustrated / frustrating
✅️ قید ( adverb ) : frustratingly
Frustrating means something annoying which makes you feel irritated , bored. .
Upset and disappointed cause you can't get what you want
آزار دهنده، کلافه کننده
حوصله سَر بَر
۱ ) Boring
کسل کننده
۲ ) ناامیدکننده
منفعل
سرخورده کننده
یعنی شما یه هدف دارید و تلاش می کنید که بهش برسید اما موفق نمی شید و دوباره و چندباره هم تلاش می کنید ولی بازم نتیجه ای عایدتون نمیشه و به سرخوردگی می رسید
و اینکه شما از پس این کار برنمیاید
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
1 ) Do you ever forget your keys?
Occasionally, I do forget my keys if I am in a rush or distracted. It can be frustrating to have to go back and retrieve them, but I try to be more mindful and organized to prevent this from happening too often.
2 ) Have you ever been locked out of somewhere because you didn’t have your keys?
Yes, I have been locked out of my house before because I forgot my keys inside. It was a frustrating and inconvenient experience, but I was eventually able to find a spare key and get back inside.
3 ) What’s worse, to lose your keys or to lose your phone?
It really depends on the situation and the person. For some people, losing their phone would be a bigger inconvenience as it contains important information and contacts. For others, losing their keys would be more stressful as it could potentially result in being locked out of their home or car. Ultimately, both situations are not ideal and can be frustrating to deal with.
کلافه کننده و ملال آور و آزاردهنده هم معنی میده

یأس آور ، دلسرد کننده
اذیت کننده
ناکام کننده
frustrating things make you disappointed and annoyed
باعث سرافکندگی
فقط معنای آزاردهنده و خسته کننده ندارد. به مثال زیر دقت کنید
it can be very frustrating to find that the size you want isn't there
بی حوصله
ناراحت کننده و عصبانی
اذیت کننده ، ناراحت کننده
زجرآور - منزجر کننده
things make you angry and sad
این کلمه کلا تو فارسی وجود نداره. .
معنیش تو reach 4 حسی هست که از نتونستن انجام کاری بهت دست میده. . . . . .
خسته کننده
عذاب آور
ملال آور بنظرم بهتره، شدیدا خسته کننده
خسته کننده ، اذیت کننده Google dictionary
تعریف: causing distress and impatience by being persistently difficult.
• متضاد: easy, simple
• مشابه: annoying, challenging, difficult, hard, perplexing, vexing
تخریب کننده
آ سیب رسان
وقتی برای انجام یه کاری تلاش میکنی و به نتیجه نمیرسه و اعصابت خرد میشه و ناامید میشی

کلافه کننده
Frustrating things make you angry and sad
یعنی اذیت کنده
ناراحت کننده

ناراحت کننده
بی ثمر، بی نتیجه
عصبانی شده ، دلسرد شده، ناامید وکسل
چیزی که باعث شود کاری رو نیمه کاره رها کنیم
Make you angry and sad
دشوار - ناامید کننده
احساس عصبانیت از کاری که قادر به انجام آن نیستید
. Frustrating things make yoh angry and sad_اذیت کننده
frustrating thing make you angry and sad
ازار دهنده
کسل کننده
adj. upsetting, difficult, tiring, or annoying
حوصله سر بر عصبی کننده کاری که باعث عصبی شدن افراد میشود
خسته کننده - اذیت کننده
حوصله سر بر
آزار دهنده
Making you annoyed because you cannot do something you want to do.
اعصاب خرد کن
معنای خاصی یا واژه خاصی برای این کلمه وجود نداره تو فارسی ولی کلا هر کاری که حوصله ات رو سر میبره و کسل ات میکنه و عصبانی میکنه میشه
دلسرد کننده
causing you to feel annoyed and impatient because you can not do or achieve sth
make you feel annoyed and upset
ناامید کننده
عصبانی و ناامید
ناامیدکننده
عصبانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٩)

بپرس