calve

/kɑːv//kɑːv/

معنی: جدا کردن، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن
معانی دیگر: (در مورد گاو) گوساله زاییدن، (در مورد فیل و کرگدن و نهنگ و غیره) بچه زاییدن، غارزدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: calves, calving, calved
(1) تعریف: to give birth to a calf.

(2) تعریف: of a glacier or iceberg, to break up, thus making a separate piece.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to give birth to (a calf).

(2) تعریف: of a glacier or iceberg, to cause (a mass of ice) to break loose.

جمله های نمونه

1. Many good cows have evil calves.
[ترجمه گوگل]بسیاری از گاوهای خوب گوساله های بدی دارند
[ترجمه ترگمان] خیلی از گاوه ای خوب، ماهیچه شیطان دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We watched the cow suckling her calves.
[ترجمه گوگل]ما گاو را در حال شیر دادن به گوساله هایش تماشا کردیم
[ترجمه ترگمان]دیدیم که گاو گوساله بچه اش را بغل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The calves are grazed intensively during their first season.
[ترجمه گوگل]گوساله ها در فصل اول به شدت چرا می شوند
[ترجمه ترگمان]گوساله ها در طول فصل اول خود به شدت زخمی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The studies were carried out on calves that had been weaned at 5 weeks of age.
[ترجمه گوگل]این مطالعات بر روی گوساله هایی که در سن 5 هفتگی از شیر گرفته شده بودند انجام شد
[ترجمه ترگمان]این مطالعات بر روی کودکانی انجام شد که پنج هفته پس از آن از شیر گرفته شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The cow is expected to calve next week.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود این گاو هفته آینده زایمان کند
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که این گاو هفته آینده به calve برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The cowboys branded a hundred calves in the roundup.
[ترجمه گوگل]کابوی ها در جمع صد گوساله را علامت گذاری کردند
[ترجمه ترگمان]کابوی ها صد گوساله را برای جمع آوری اعانه جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When his cows calve each year he keeps one or two calves for his family.
[ترجمه گوگل]زمانی که گاوهایش هر سال زایمان می کنند، یک یا دو گوساله را برای خانواده اش نگه می دارد
[ترجمه ترگمان]هر سال که گاوها به calve می روند، یک یا دو گوساله برای خانواده اش نگهداری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They usually require close management during calving.
[ترجمه گوگل]آنها معمولاً در طول زایش نیاز به مدیریت دقیق دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها معمولا در طول calving به مدیریت نزدیک نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The ancient Greeks sacrificed lambs or calves before engaging in battle.
[ترجمه گوگل]یونانیان باستان قبل از شرکت در جنگ، بره یا گوساله را قربانی می کردند
[ترجمه ترگمان]یونانیان باستان پیش از درگیر شدن در نبرد، بره ها یا گوساله ها را قربانی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The glacier calved a large iceberg.
[ترجمه گوگل]یخچال یک کوه یخ بزرگ را زایش داد
[ترجمه ترگمان]کوه یخی یک کوه یخی بزرگ زاییده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These calves are reared for beef.
[ترجمه گوگل]این گوساله ها برای گوشت گاو پرورش می یابند
[ترجمه ترگمان]این calves برای گوشت گوساله بزرگ شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Our cows will be calving soon.
[ترجمه گوگل]گاوهای ما به زودی زایمان خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] گاوه ای ما به زودی به calving می رسن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The calves are roped and branded.
[ترجمه گوگل]گوساله ها طناب دار و مارک دار هستند
[ترجمه ترگمان]گوساله ها طناب دار و برچسب خورده دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The cow had difficulties calving.
[ترجمه گوگل]گاو در زایمان مشکل داشت
[ترجمه ترگمان]گاو روش مشکل داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The calves were really adorable.
[ترجمه گوگل]گوساله ها واقعا دوست داشتنی بودند
[ترجمه ترگمان] The واقعا دوست داشتنی بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

زاییدن (فعل)
breed, bear, teem, litter, generate, calve, produce, bring out, farrow

گوساله زاییدن (فعل)
calve

بشکل غار درامدن (فعل)
calve

انگلیسی به انگلیسی

• give birth to a calf; break away from a glacier and form an iceberg (glaciology)
when a cow calves, it gives birth to a calf.
calves is the plural of calf.

پیشنهاد کاربران

گوساله زاییدن، توده‎یخ آزاد کردن
● گوساله، بچه آوردن ( گاو و سایر پستانداران بزرگ )
● تکه ای از یخ های قطبی
□ توجه شود که ساق پا میشه
Calf
و ساق های پا میشه
Calves .
گوساله
sturdy calves
گوساله های تنومند
فرو ریختن یخچال طبیعی
ساق پا

بپرس