constitute

/ˈkɑːnstəˌtuːt//ˈkɒnstɪtjuːt/

معنی: ترکیب کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن
معانی دیگر: (قوانین یا دولت یا موسسه) تاسیس کردن، بر پا کردن، مقرر کردن، وضع کردن، برگزیدن، منصوب کردن، (به نمایندگی یا به مقامی) انتخاب کردن، متشکل بودن از، (مجلس یا پارلمان یا روندکاری را) برقرار کردن (به طور رسمی یا قانونی)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constitutes, constituting, constituted
مشتقات: constituter (constitutor) (n.)
(1) تعریف: to form or compose.
مترادف: compose, form, make up
مشابه: embody, incorporate

- Seven days constitute a week.
[ترجمه Mahshad] هفت روز یک هفته را تشکیل میدهند
|
[ترجمه احمد قربانی سینی] هفت روز یک هفته را تشکیل می دهند .
|
[ترجمه گوگل] هفت روز یک هفته را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان] هفت روز یک هفته تشکیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Two atoms of hydrogen and one of oxygen constitute the water molecule.
[ترجمه Z Vafa] دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
|
[ترجمه گوگل] دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] دو اتم هیدروژن و یکی از اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do these two paragraphs constitute your entire essay?
[ترجمه گوگل] آیا این دو پاراگراف کل مقاله شما را تشکیل می دهند؟
[ترجمه ترگمان] آیا این دو پاراگراف تمام مقاله شما را تشکیل می دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be equal to or amount to.

- Providing false information on this document constitutes fraud.
[ترجمه گوگل] ارائه اطلاعات نادرست در این سند به منزله تقلب است
[ترجمه ترگمان] ارائه اطلاعات نادرست درباره این سند به منزله تقلب محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- One dried-out piece of toast does not constitute a decent breakfast, in my opinion.
[ترجمه Ali] یک تکه نان تست خشک شده به نظر من یک صبحانه منابع نیست
|
[ترجمه گوگل] به نظر من یک تکه نان تست خشک شده، صبحانه مناسبی نیست
[ترجمه ترگمان] یک تکه نان خشک که به نظر من یک صبحانه مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to establish; found.
مترادف: create, establish, found
مشابه: initiate, institute, originate

- The college was constituted in 1882.
[ترجمه گوگل] این کالج در سال 1882 تأسیس شد
[ترجمه ترگمان] این کالج در سال ۱۸۸۲ ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to nominate or appoint to a function or office.
مترادف: appoint, name
مشابه: designate, nominate

- An investigative panel was constituted to look into the allegations of corruption.
[ترجمه گوگل] یک هیئت تحقیقاتی برای بررسی اتهامات فساد تشکیل شد
[ترجمه ترگمان] یک هیات تحقیقی برای رسیدگی به اتهامات فساد تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. conifers constitute about a third of the world's forests
کاجیان (کاج ها) یک سوم جنگل های جهان را تشکیل می دهند.

2. these actions constitute insubordination
این اعمال تمرد است.

3. twelve people constitute a jury
هیئت منصفه از دوازده نفر تشکیل می شود.

4. A whole consists of parts, the parts constitute the whole.
[ترجمه گوگل]یک کل از اجزا تشکیل شده است، اجزاء کل را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]یک کل شامل بخش هایی است، که قسمت های آن را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Testing patients without their consent would constitute a professional and legal offence.
[ترجمه گوگل]آزمایش بیماران بدون رضایت آنها یک تخلف حرفه ای و قانونی است
[ترجمه ترگمان]آزمایش بیماران بدون رضایت آن ها موجب یک جرم حرفه ای و قانونی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These small nations constitute an important grouping within the EU.
[ترجمه گوگل]این کشورهای کوچک یک گروه مهم در اتحادیه اروپا را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]این کشورهای کوچک یک گروه بندی مهم در اتحادیه اروپا را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Four quarts constitute a gallon.
[ترجمه گوگل]چهار کوارت یک گالن را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]چهار لیتر دیگر هم یک گالن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Women constitute about 10% of Parliament.
[ترجمه گوگل]زنان حدود 10 درصد مجلس را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]زنان حدود ۱۰ درصد از اعضای پارلمان را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Listening, speaking, reading, then writing constitute the fundamental order in language learning.
[ترجمه گوگل]گوش دادن، صحبت کردن، خواندن و سپس نوشتن نظم اساسی در یادگیری زبان را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، سپس نوشتن، نظم اساسی یادگیری زبان را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The long - term unemployed now constitute a sort of underclass.
[ترجمه گوگل]بیکاران طولانی مدت اکنون نوعی طبقه پایین را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر بی کار دراز مدت یک نوع از سطوح پایین را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The company will constitute you captain of the ship.
[ترجمه سینا] شرکت شما را به عنوان ناخدای کشتی بر خواهد گزید
|
[ترجمه گوگل]شرکت شما را کاپیتان کشتی تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]شرکت شما را کاپیتان کشتی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The under-18s constitute nearly 25% of the town's population.
[ترجمه گوگل]افراد زیر 18 سال نزدیک به 25 درصد از جمعیت شهر را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]جمعیت زیر ۱۸ سال تقریبا ۲۵ درصد از جمعیت این شهر را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Volunteers constitute more than 95% of The Center's work force.
[ترجمه گوگل]داوطلبان بیش از 95 درصد از نیروی کار مرکز را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]داوطلبان بیش از ۹۵ درصد نیروی کار مرکز را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Lack of experience does not constitute a major hindrance to progress.
[ترجمه گوگل]فقدان تجربه مانع بزرگی برای پیشرفت نیست
[ترجمه ترگمان]عدم تجربه مانع بزرگی برای پیشرفت نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

تشکیل دادن (فعل)
form, organize, found, constitute, vocalize

تاسیس کردن (فعل)
make, establish, institute, found, invent, constitute

تخصصی

[حقوق] تشکیل دادن، تأسیس کردن، در حکم یا به منزله چیزی بودن
[ریاضیات] تشکیل دادن، تشکیل شدن، تأسیس کردن، بنا کردن

انگلیسی به انگلیسی

• comprise, form, make up; establish, found; appoint a person to a a particular position
if something constitutes a particular thing, it can be regarded as being that thing.
to constitute something also means to form it from a number of parts or elements; a formal use.

پیشنهاد کاربران

تشکیل دادن
مثال: These elements constitute the basic structure of the theory.
این عناصر تشکیل دهنده ساختار اساسی نظریه هستند.
متشکل بودن از - تشکیل شدن از
💠 CONFIRMITY CHECKS
CHECK LISTS
The CONTRACTOR shall perform conformity checks of equipment items as per Check Lists
available in this specification.
...
[مشاهده متن کامل]

The Check Lists define the exact scope of work that shall be systematically performed on every
equipment item, and they also constitute the support documents used to record the checks.

موجب شدن، تشکیل دادن، برقرار کردن
For India, this new connectivity constitutes a strategic paradigm shift of enormous geopolitical consequence that could reshape its role in the Eurasian economic order = برای هند، این اتصال جدید یک تغییر پارادایم استراتژیک با پیامدهای ژئوپلیتیکی عظیم است که می تواند نقش آن را در نظم اقتصادی اوراسیا تغییر دهد
...
[مشاهده متن کامل]

جاانداختن، بناگذاردن، پایه گذاری کردن، به شمارآوردن، قلمدادکردن، شناساندن
باعث شدن، موجب شدن، شکل دادن، مقرر کردن
to make up; be the components or elements of; form; compose
Russia's actions in Ukraine constitute war crimes
اقدامات روسیه در اوکراین جنایات جنگی به حساب می آیند. / به منزله ی جنایات جنگی هستند.
Also America's crimes in the world
{والبته جنایات امریکا در جهان !!!}
تشکیل دادن /تاسیس کردن
قوام بخشیدن به/مقوم. . . . بودن
تشکیل دادن ؛ به حساب آمدن
# Women constitute about ten percent of Parliament
# The oral exam constitutes 10% of the final grade
# This latest defeat constitutes a major setback for the government
# This action constitutes a violation of international law
این فعل معادل خیلی سرراستی در فارسی نداره اما به معنای
محسوب شدن
و
به منزله ی ( چیزی/کسی ) بودن
به معنای . . . بودن
است
حالا بستگی به جمله داره که چه چیزی بطلبه.
The long - term unemployed now constitute a sort of underclass.
...
[مشاهده متن کامل]

افرادی که مدت ها بیکار بودند حالا نوعی افراد سطح پایین محسوب می شدند.
Her refusal to sell the house constituted a major blow to our plans.
امتناع او از فروش خانه اش به منزله ی نابودی تمام نقشه های ما بود.

محسوب کردن, محسوب شدن, قلمداد کردن, رقم زدن, شامل شدن
وضع کردن ( قانون ) ،
برقرار کردن ( روند کاری و غیره )
1 ) The offer constitutes a considerable step forward
2 ) Commercial activity on the site will constitute a change of use
To form
تشکیل دادن - به وجود آوردن - ایجاد کردن
I didn't know that 12 Kilingons constitutes a swarm !
ازدحام به وجود آوردن/ایجاد کردن
Star Trek TOS
برپاکردن
پایه گذاری کردن
دربرگرفتن
محسوب کردن
قوام دادن
تقوم بخشیدن
تألیف کردن
اعلان
مربوط شدن
رقم زدن
قلمداد شدن، تلقی شدن، به حساب آمدن، به شمار رفتن/آمدن،
به من منزله چیزی بودن
تشکیل دهنده چیزی بودن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، شکل دادن، به شمار آمدن، مشمول بودن
به حساب آوردن، شامل کردن ( شدن )
مشمول شدن، به حساب آمدن
به حساب امدن / بخشی از چیزی بودن
If your assay constitutes part of your coursework effort required
در حکم/به منزله/به مانند/به مثابه ( چیز دیگری ) بودن یا تلقی شدن یا قلمداد شدن

فراهم آوردن
به حساب آمدن
{تخصصی حقوق} به وقوع پیوستن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس