overwhelmed

جمله های نمونه

1. we met and overwhelmed the enemy
ما با دشمن برخورد کردیم و آنها را در هم شکستیم.

2. that village has been overwhelmed by desert sand
آن دهکده توسط شن صحرا بلعیده شده است.

3. the death of her mother overwhelmed her
مرگ مادرش او را خرد کرد.

انگلیسی به انگلیسی

• overcome, stunned, shocked, inundated

پیشنهاد کاربران

به هم ریختن
کلافه شدن
دلواپس، آشفته، مضطرب. متاثر ، شوکه و مستاصل. عمیقا منقلب. سردرگم. درمانده. ناراحت
مثال:
I'm completely overwhelmed. I don’t know what to say!
من کاملا شوکه و مستاصل {و آشفته ام}. نمی دانم چی بگویم.
در کار و فرصت غرق شدن
مواجه شدن. سرریز شدن
Overwhelmed: Feeling such strong emotions that you don't know how to react
از هم پاشیدن
داغون شدن
to cause someone to feel sudden strong emotion
متاثر، غرق در احساسات ( مثبت یا منفی ) ، تحت تاثیر، هیجان زده، دست پاچه و به هم ریخته
overwhelmed
ناراحتی زیاد
غرق در احساسات
overwhelmed with emotions
very busy
هول شدن، غرق و سردرگم شدن در سنگینی و فشردگی هیجانی اون لحظه
تحت تأثیر
احساساتی شدن ، تحت تأثیر یک احساس خاص قرار گرفتن
توان زدوده
از توان افتاده
Adj ; Unable to react because the emotion is too strong
شباهت زیادی با کلمه irritated داره. ترجمش میشه کلافه. دیدید توی انیمیشن ها وقتی یه نفر تحت یه شرایط پشم ریزون و خیلی سخت یا عجیب قرار میگیره یه دفعه مردمک چشمش کوچیک میشه و دهنش باز میشه و شروع میکنه عرق کردن و فریاد زدن. به اون حالت میگن overwhelmed. حالتی که چندتا چیز آزاردهنده و گیج کننده و کلافه کننده یکدفعه ای میریزن سرت و شما توی دلت میگی باشه دنیا، تو بردی. موقعیتی که انقدر مشکل سرت ریخته، انقدر سوال بی جواب تو ذهنت تشکیل شده که نمیدونی با کدوم شروع کنی. تو اون حالت منتظر یه منجی از بیرونی که بیاد و یه بار از رو دوشت برداره. اما irritated بیشتر برای موقعیه که دیگران دارن کرم میریزن و میرن رو مخت. مثلا همسایه بغلیت پارتی گرفته و صدای باند را زیاد کردن. شما هم با متکا گوشت را پوشوندی. این میشه آزرده خاطر و برآشفته
...
[مشاهده متن کامل]

ولی overwhelmed یعنی افتادی گوشه رینگ و تحت فشار روحی و روانی هستی توسط چندین چیز مختلف که همگی آزارات میدن و راه حلشون رو هم نمیدونی. موقعیتی که شدیداً به یه راهنما و کمک حال داری. واقعاً ناامید شدی. به هم ریختی. یعنی فشار زندگی و سرعتش بیشتر از حد و مرز تحمل شما بره، overwhelmed خواهید شد
به زبان دیگه overwhelming ترکیبی از احوالات زیره :
Frustrated : اعصاب خورد و کلافه
Bored : خسته
Confused : گیج
Shocked : شوکه
Surprised : متعجب

overwhelmedoverwhelmedoverwhelmedoverwhelmed
معنای دوستمون:
⁦✔️⁩بهم ریخته ( از لحاظ فکری ) ،
⁦✔️⁩آشفته ذهن،
⁦✔️⁩ دچار تلاطم و درگیری فکری - ذهنی
HOME
FILM
AWARDS
Dakota Johnson on Playing an ⭕Overwhelmed Mother⭕ in ‘The Lost Daughter’ and Potential for Oscar Nom
...
[مشاهده متن کامل]

⬛⬛⬛
I received a gift from my best friend on my last birthday
It was a beautiful watch that I had been eyeing for a while. My friend knew how much I wanted it, so she saved up to buy it for me. When I opened the box and saw the watch, I was ⭕overwhelmed⭕ with emotion

درهم شکسته
در هم شکسته
I feel overwhelmed and hopeless
احساس می کنم ناامید و در هم شکسته هستم.
To be too much deal with
این عبارت اسم مفعول است بزرگواران، بنابراین هریک از مصدرهایی که اینجا به اشتباه نوشته شده، می بایست برای فعل این اسم نوشته شوندیعنی برای overwhelm . نه اسم مفعول. یا همان
درمانده، ناچار، درب و داغان، متاثر، آشفته، شوکه،
...
[مشاهده متن کامل]

و درمانده شدن، ناچار شدن، درب و داغان شدن، متاثر شدن، آشفته و شوکه شدن، مصدر هستند نه اسم مفعول

دستپاچه

Unable to react because emotions are too strong
غرق شدن
شکه شدن
گیج شدن - احساس درماندگی
to defeat someone or something by using a lot of force:
Government troops have overwhelmed the rebels and seized control of the capital.
https://dictionary. cambridge. org/
خستگی، اضطراب، غرق شدن
مستاسل شدن
دستپاچه شدن
گیج شدن
To get confused
Overcome
Stunned
Shocked
Inundated

درمانده، از پا درآمده
غرق
طاق شدن طاقت، تمام شدن تحمل، مستأصل شدن، احساس درمانده گی
Feeling that there is too much to do and not enough time
ناراحت
i am laid back and never felt overwhemed by him
بهم ریخته ( از لحاظ فکری )
سردرگم
سرکوب کردن
عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید ( هم می تواند بار مثبت داشته باشد هم منفی )
Unable to react because the emotion is too strong
درب و داغون شدن
هیجان زده شدن
متاثر ، شوکه و مستاصل
دگرگون کردن. منقلب کردن
confused
آشفتگی یا گیج شدن. مضطرب شدن
surrounded, sunken
احاطه شده، غرق شده
دلواپس، آشفته، مضطرب
شوکه شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس