اسم ( noun )
عبارات: in the running, out of the running
عبارات: in the running, out of the running
• (1) تعریف: the act or activity of one that runs.
- She took up running two years ago and now she's preparing for a marathon.
[ترجمه نیما چوبین] او دو سال پیش به دویدن علاقه مند شد ( جذب دویدن شد ) ، و حالا برای ماراتن آماده می شود.|
[ترجمه گوگل] او دو سال پیش شروع به دویدن کرد و اکنون برای یک ماراتن آماده می شود[ترجمه ترگمان] دو سال پیش فرار کرد و حالا داره برای یه ماراتون آماده میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: directing or managing, as of a business.
- After his heart attack, he gave over the running of the business to his brother.
[ترجمه نیما چوبین] پس از حمله قلبی، رسیدگی به کسب و کار را به برادرش سپرد. ( واگذار کرد )|
[ترجمه گوگل] پس از سکته قلبی، اداره کار را به برادرش سپرد[ترجمه ترگمان] بعد از حمله قلبی، او جریان کار را به برادرش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: flowing.
- We could hear the sound of running water.
[ترجمه گوگل] صدای آب جاری را می شنیدیم
[ترجمه ترگمان] صدای شرشر آب را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای شرشر آب را شنیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: begun or carried out while running.
• مشابه: active, operative
• مشابه: active, operative
- The receiver made a brilliant running catch.
[ترجمه گوگل] گیرنده در حال دویدن درخشان بود
[ترجمه ترگمان] گوشی به سرعت برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوشی به سرعت برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: linear.
- The lumber is sold by the running foot.
[ترجمه گوگل] الوار با پای دویدن فروخته می شود
[ترجمه ترگمان] الوار با پای پیاده فروخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] الوار با پای پیاده فروخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: extending continuously; sustained.
- She and I have had this running argument for as long as we can remember.
[ترجمه گوگل] من و او تا زمانی که به یاد می آوریم این مشاجره جاری را داشتیم
[ترجمه ترگمان] اون و من تا وقتی که یادمون باشه این بحث رو ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون و من تا وقتی که یادمون باشه این بحث رو ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: in continuous sequence; consecutively.
• مترادف: straight
• مترادف: straight
- He's been absent from work for nine days running.
[ترجمه گوگل] او نه روز متوالی است که از سر کار غیبت کرده است
[ترجمه ترگمان] نه روز است که از کار بی کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نه روز است که از کار بی کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید