پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣٢٥)
noun - uncountable : رنگ صورتی روشن صورتی کم رنگ نمونه: The bookshop has dictionaries bound in hot pink and blue suede.
phrase : آینده کسی را پیش بینی کردن پیشگویی کردن طالع کسی را دیدن نمونه : I had an aunt who used to examine the tea leaves at the bottom of our cup ...
adjective : خساست ناخن خشکی صرفه جویی مالی رفتار خساست آمیز رفتار خساست گونه بُخل ورزی نمونه: 1 - Local residents have accused the council of penny - ...
noun - uncountable : دل چرکین آزرده خاطر ناراحت از گذشته نمونه : There has been bad blood between the two families for years.
idiom : جوری که هرگز فکرش را هم نمی کرد جوری که حتی توی خیالش هم بهش دست پیدا نمی کرد جوری که حتی به ذهنشم خطور نمی کرد نمونه ها: 1 - Suddenly she wa ...
noun - countable : اسب باری اسب بارکش اسب هایی با ظاهر قوی و اندامی درشت و عضلانی که در گذشته عمدتا برای باربری از آنها استفاده می شد و امروزه بیشتر ...
idiom : می توان این اصطلاح را اینگونه معادل سازی کرد: به باور قلبی من. . . . . به یقین من. . . . . . باور دارم که . . . . ایمان دارم که . . . . . ...
noun - uncountable : مدت زمانی که یک شخص عضو هیئت منصفه یک دادگاه است. نمونه: I'm on jury service next week.
noun - countable : رقابت یا مسابقه ای که فقط یکی از رقبا شانس واقعی برنده شدن در آن را دارد. رقابت یک طرفه نمونه : This election has been a one - h ...
Verb : فروکش کردن برطرف شدن نمونه : their hunger has been satisfied after hunt and eating a big deer
Adjective : غافل گیرانه غیرمنتظره نمونه : They were injured in the surprise attack last night
Adjective : بی انگیزه بدون انگیزه نمونه: The police and many other organisations are putting in a great deal of work to counter motiveless and mindl ...
adjective : دور از دسترس دست نیافتنی بعید محال نشدنی نمونه: Many economists think that full employment is an unattainable goal
adjective : آسان راحت و بی دردسر نمونه: The application offers frictionless downloading and sharing.
noun - countable : corbicula سبد گرده ( بخشی بر روی پاهای زنبور عسل که گرده های گل جمع آوری شده را تا هنگام بازگشت به کندو، در آن نگه می دارد. )
noun - countable : pollen basket سبد گرده ( بخشی بر روی پاهای زنبور عسل که گرده های گل جمع آوری شده را تا هنگام بازگشت به کندو، در آن نگه می دارد. )
adjective - mainly UK : نو و تازه و استفاده نشده ( بیشتر درباره پوشاک استفاده می شود. ) یا لباسی که استفاده شده اما همچنان بسیار نو و شیک دیده می شو ...
adjective : لباس یقه هفت نمونه : She is wearing a denim top over a V - necked jumper .
adjective - Scottish English : آب و هوای مرطوب، تاریک و ناخوشایند نمونه : This lifting of winter's dreich saturation can be almost tangible.
adjective : ( لباس/پارچه. . . . ) قابل شستشو در ماشین لباسشویی نمونه : "the padded cover is machine washable"
adjective : رقیق ( برای وصف هوای رقیق و کم اکسیژن به خصوص هوایی که در ارتفاعات کوهستان وجود دارد، استفاده می شود. ) نمونه : It's difficult to breath ...
noun - countable : تیزبین شخصی که دارای چشم هایی قوی است و می تواند اجسام کوچک را از فواصل دور به راحتی ببیند. نمونه: We sat down and started the ex ...
idiom : خیلی شاد و سرحال به نظر رسیدن نمونه : We've had a fantastic response!" he said, grinning from ear to ear
noun - countable - informal : آدم بین 30 تا 39 سال نمونه : They aimed their campaign at affluent thirtysomethings
noun - uncountable : جُرم شناسی ( روش های علمی حل جرایم که شامل بررسی اشیاء یا مواد مرتبط با جُرم می شود ) نمونه : Using cutting - edge forensics, ...
Noun - countable : گنتری سازه فلزی دروازه مانند، درون پست های برق که هادی های انتقال نیرو در ابتدای ورودی پست به آنها آویخته می شوند.
روش راه اندازی موتورهای سه فاز AC به صورت تک ضرب یا Direct On - Line که به اختصار به آن DOL می گویند.
Direct On - Line روش راه اندازی موتورهای سه فاز AC به صورت تک ضرب که به اختصار به آن DOL هم می گویند.
Noun - countable : هواپیمای آب پاش هواپیمایی که دارای مخزن بزرگ پر از آب می باشد و در آتش سوزی های بزرگ با پاشیدن حجم زیادی از آب برای خاموش کردن آتش ...
adjective : غیر معمول و متفاوت ( از آنچه معمولاً دیده می شود، گفته می شود یا انجام می شود ) نمونه : The festival will showcase left - field acts th ...
Noun - countable : ماشین شمع کوب خودروی شمع کوب ( خودرویی است که وظیفه انجام عملیات شمع کوبی در ساختمان سازی را بر عهده دارد. این خودرو توسط یک وزن ...
Adjective : بی خانمان نمونه : Last night a nowhere bride committed suicide in San Diego
Hawk - tuah صدایی که هنگام بیرون انداختن آب دهان ( تف کردن ) از دهان انسان خارج می شود.
Noun - countable : Table football Foosball فوتبال دستی
phrase - uncountable : 1 - پلاستیک سازی تولید پلاستیک فرآیند یا کسب و کار تولید پلاستیک نمونه : She worked as an industrial nurse for a plastics c ...
idiom : کسی را به شدت دوست داشتن علاقه بی اندازه ای به فردی داشتن ( این اصطلاح معمولا برای اینکه به کسی بگویید که چقدر به او علاقه دارید، استفاده می ...
Noun - countable - uncountable : پاگَرد پله پاگرد راه پله پاگرد نمونه : the first - floor landing
noun - countable : کسب و کار خُرد کسب و کار کوچک کسب و کار کوچک و عمدتا خانوادگی که تعداد کارمندان کمی دارد. نمونه : Like most micro business own ...
در مایکروسافت اکسل، "Freeze Panes" قابلیتی است که به شما امکان می دهد بخشی از برگه خود را در حالی که در بقیه کاربرگ خود پیمایش می کنید، قابل مشاهده ن ...
phrasal verb - literary : thirst for something تشنه چیزی بودن بی حد و اندازه مشتاق چیزی بودن به چیزی بیش از تصور نیاز داشتن چیزی را بیش از حد خواستن ...
idiom : خیلی خیلی خشک به شدت خشک به شدت کم آب نمونه : I don't think he's been watering these plants - the soil is as dry as a bone
noun - countable : بَربَط نواز نوازنده ساز بربط نمونه : he is a professional lutenist
adjective : پایدار نمونه : last peace = صلح پایدار
pherasal verb : ساکت باش اینقدر حرف نزن سر و صدا نکن وراجی نکن پرحرفی نکن نمونه : Just belt up, will you! I'm trying to concentrate
Idiom - US - Slang : بپیچ راست ( هنگام رانندگی با وسایل نقلیه ) نمونه : Hang a Ralph up at the next stoplight
Slang - Idiom - US : بپیچ به چپ ( موقع رانندگی با وسایل نقلیه ) نمونه: Hang a Louie up at the next stoplight
Noun - countable : فاصله افقی بین دو دکل انتقال برق مجاور یکدیگر
Noun - countable : چکش زنگ زبانه زنگ قطعه ای فلزی درون زنگ های زنگوله ای شکل که با برخورد آن به بدنه ی درونی زنگ، صدای آن تولید می شود.
Verb - transitive : مچاله کردن کاغذ یا لباس کاغذ یا لباس را به شکل توپی گرد و کوچک درآوردن نمونه : She screwed the letter up and threw it in the bin
قابلِ توجهِ . . . . شایانِ توجهِ . . . . نمونه : Attention to all dear students = قابل توجه همه دانش آموزان گرامی
noun - countable / uncountable - informal : مرکز نگهداری سگها ( محلی که صاحبان سگها وقتی منزل خود را ترک می کنند و موقتا امکان نگهداری از سگ شان را ن ...
adjective : جانورشناسی جانورشناسانه وابسته به دانش مطالعه جانوران به ویژه مطالعه درباره ساختمان بدن آن ها نمونه : They studied him like a zoologica ...
noun - countable : مرکز نگهداری از حیوانات مرکز حمایت از حیوانات جایی که حیوانات بیمار، زخمی، بی سرپرست و . . . . . را نگهداری و درمان می کنند. نمو ...
Adverb : به نحو احسنت به بهترین شیوه ممکن به بهترین روش نمونه : I will do it well
Noun - countable : کارتِ با آرزوی تندرستی شما ( کارت کوچکی که معمولا همراه با یک دسته گل برای بیماران فرستاده می شود و بر روی آن جمله هایی مانند : ب ...
guilt somebody into something کسی را به چیزی متهم کردن نمونه: he guilts me into breaking that glass
Phrasal verb : Have a gift for doing something Have a gift for something استعداد انجام کاری را داشتن در چیزی استعداد داشتن توانایی انجام کاری را داشت ...
Idiom - informal : بسیار عالی دارای استاندارد بسیار بالا نمونه: Have you tried this ice cream? It's the bee's knees, it really is
Phrasal verb : عضوی از اعضای بدن را ( در طی یک عمل جراحی ) از درون بدن خارج کردن نمونه ۱ : He had his appendix out last week نمونه ۲ : You'll have ...
noun - countable : منگنه دیوارکوب ( منگنه یی قوی که برای کوبیدن منگنه بر روی اجسام سخت و سفت مانند دیوار و چوب به کار می رود. ) نمونه : He has a st ...
noun - countable - informal : آدم شُل و ول ( بیشتر برای شوخی و طعنه زدن استفاده می شود. ) آدم بی دست و پا و ترسو ( بیشتر برای شوخی و طعنه زدن استفاد ...
Adjective : به تنهایی تکی انفرادی یک نفره
phrasal verb - informal - UK : cheese someone off شخصی را عصبانی کردن فردی را ناراحت و خشمگین کردن باعث ناراحتی کسی شدن نمونه : Her attitude to the ...
Phrase : خود را به دردسر انداختن خود را به مخمصه افکندن برای خود شَر درست کردن خود را در موقعیتی دشوار یا خطرناک قرار دادن نمونه : Don't allow yours ...
Noun - countable - informal : مهمترین و پرقدرت ترین فرد در یک شرکت یا یک سازمان نمونه : He left business school and became a big cheese in the City
noun - countable : ریش سفید بزرگ خاندان ( مرد مسنی که دیگران با وی مانند پدر خودشان رفتار می کنند و از او نصیحت، مشورت و حمایت دریافت می کنند. ) ن ...
noun - countable : سازهای زهی ( مانند: تار، گیتار، پیانو، ویولونسل و . . . . . . ) نمونه : Guitars, pianos, and cellos are different types of strin ...
adjective : 1 - نگران و خسته ( به طوری که مانع آرامش فرد شود ) نمونه : I always eat when I’m feeling stressed 2 - Adjective : تحت تنش تحت فشار ...
adjective : داسی شکل به شکل داس داس مانند نمونه : the sickle moon
idiom : down to line در آینده در ادامه کار نمونه : Lots of things will have changed a few years down the road
idiom : go against the flow هنجارشکنی کردن برخلاف عرف جامعه رفتار و عمل کردن نمونه : Mary is always honest and it went against the grain to tell lies
Idiom : معادل با ضرب المثل فارسی : قربان دست بسیار، هم در خوردن، هم در کار ( این ضرب المثل اشاره به این دارد که انجام کارهای دشوار با کمک دیگران و ب ...
idiom - old - fashioned spoken : چه سَمی دوست داری؟ ( جمله ای طنز آمیز و قدیمی برای پرسیدن از یک مخاطب که وی چه نوع نوشیدنی الکلی را دوست دارد. )
Noun - countable : پمپ باد مخصوص جمع کردن برگهای خشک از روی زمین که با دمیدن باد پرفشار به آنها ، آنها را در یک طرف جمع می کند. نمونه : Our gardene ...
Phrasal verb : با ملاقه غذا کشیدن به کمک ملاقه، غذا را درون ظرفها ریختن نمونه : She ladled out hot food to the homeless
قصابی مغازه ی فروش گوشت نمونه : It ran around in front of the butcher's shop until the butcher himself came out and clapped his hands fiercely at it
Phrasal verb : 1 - برداشتن یک لایه از چیزی از روی سطح یک مایع نمونه : She�skimmed�the cream�off�the milk 2 - چیزی ارزشمند را از روی چیزی دیگر، برا ...
بخشوده بخشیده شده مورد عفو قرار گرفته شده
Verb - transitive : بودجه دادن بودجه تخصیص دادن تصویبِ پرداختِ پول و سرمایه برای انجام کاری پول کنار گذاشتن ( برای انجام کاری ) نمونه : Parliament ...
Idiom - informal : انجام کاری با بودجه بسیار کم راه اندازی یک شغل با کمترین اندازه سرمایه گذاری نمونه : The film was made on a shoestring
Phrase : محکوم به شکست
Noun - countable : فرفره نمونه : Initially, he compared the color he observed on the spinning top with a paper of different color, in order to find ...
Noun - countable - US : مظنون ( کسی که پلیس فکر می کند مجرم است، اما هنوز وی را دستگیر نکرده است. ) نمونه : No one has been arrested, but several p ...
Noun - countable : عروسک پارچه ای به شکل انسان که درون آن با چیزهایی نرم مانند پنبه یا پارچه، پر می شود. نمونه : I stopped my motor car, but a smal ...
Noun - countable : خانه اسباب بازی ( اسباب بازی که شبیه یک خانه واقعی، اما کوچکتر از آن، ساخته می شود و کودکان برای بازی درون آن می روند. ) نمونه : ...
Noun - countable : Ball pit Ball pond استخر توپ ( جایی شبیه یک استخر کوچک در پارکها یا شهربازی ها که درون آن از توپ های کوچک پلاستیکی رنگین پر شده و ...
Noun - countable : جاروی دسته بلند ( که در داستان ها می گویند جادوگران و ساحره ها بر روی دسته آن نشسته و پرواز می کنند. ) نمونه : In children's boo ...
Noun - countable : چوب پرش فنری ( اسباب بازی فلزی که دو تا دسته دارد و افراد برای بازی کردن روی آن ایستاده، دسته ها را گرفته و شروع به پریدن می کنند. ...
Noun - countable : Baby walker روروک ( وسیله ای مخصوص کودکان که هنوز راه رفتن را یاد نگرفته اند. ) نمونه : Do you walk with him or do you put him i ...
Noun - countable : چوب پا ( دو تکه چوب بلند که برای بازی و تفریح بر روی آن ایستاده و به کمک آنها راه می روند. ) نمونه : As a child, I loved walking ...
Noun - countable : اسب کوچک چوبی ( اسباب بازی کودکانه که از یک دسته و سر یک اسب که به یک طرف آن دسته متصل شده، تشکیل شده است. کودکان دسته این اسباب ب ...
Noun - countable : ظرف کاغذی که اغلب به شکل حیوانات است و درون آن از شیرینی و شکلات و یا اسباب بازی پر شده و در مهمانی های کودکان، از سقف آویزان می گ ...
Noun - uncountable : بازی جفتک چارکش بازی مخصوص کودکان، که در آن یک نفر خم شده و دیگران از روی پشت او به نوبت، می پرند. نمونه : Support vans play ...
Noun - uncountable : فوت گلف ورزشی که از ترکیب فوتبال و گلف به وجود آمده است و در طی آن باید بازیکنان با پا به توپ های فوتبال ضربه زده و آنها را با ت ...
Noun - countable : Bath duck اردک پلاستیکی اسباب بازی که بیشتر اوقات برای بازی کردن کودکان در حمام، به دست آنها داده می شود. نمونه : There was a y ...
Noun - countable : بانجو ( سازی رشته ای، شبیه گیتار که بدنه ای گرد و چهار سیم یا بیشتر دارد و بیشتر در موسیقی های سبک western و country کاربرد دارد و ...
Noun - uncountable : از شیر گرفتن بچه انسان یا حیوان ( به این معنی که دیگر از شیر مادرش تغذیه نشده و شروع به تغذیه او با سایر خوراکی ها می کنند. ) ...
Noun - countable : توپ دیسکو ( توپ گردی که با قطعات کوچک آینه پوشیده شده و از سقف ( به خصوص سقف کلاب ها و دیسکوها ) آویزان می شود تا با بازتاب دادن ...
Idiom - informal - especially American : Take a rain check on something رد کردن دعوت دیگران و موکول کردن آن به وقت بهتر همچنین از این اصطلاح برای ...
idiom - UK informal humorous : بلوف نزن خالی نبند نمونه : 1 - Your dad’s a racing driver? Pull the other one 2 - Helen, mountain climbing? Pull the ...
idiom : پارتی بازی کردن از نفوذ خود بر دیگران ( به خصوص افراد مهم ) استفاده کردن برای رسیدن به اهداف خویش یا کمک به دیگران نمونه : 1 - Francis pulle ...
idiom : تصمیم فوری گرفتن پاسخ سریع دادن نمونه : 1 - In this job you need to be able to think on your feet 2 - I'd never heard about the company bef ...
idiom : 1 - سر عقل آمدن نمونه : It’s time she came to her senses and got a job. 2 - به هوش آمدن ( کسی که بیهوش شده بوده است. ) نمونه : "I must h ...
Noun - countable : ۱ : ماشین ظرفشویی ۲ : کارگر ظرفشویی ( به خصوص در رستوران ها )
Phrase : صبر داشته باش عجله نکن ( عبارتی است به این معنی که رسیدن به چیزی مهم، زمان می برد و نباید انتظار موفقیت فوری داشته باشید ) نمونه : I was ...
Noun - countable - informal : ⬅️ علاقه مند شدید به مسائل فرهنگی مانند: موسیقی، هنر، تئاتر ، سینما و . . . . ⬅️ کسی که مشتاقانه در فعالیت های فرهنگی ...
Noun - countable - American English : باربر درون فرودگاه نمونه : There are two difficulty levels, and depending on the difficulty selected, players ...
Idiom - US - informal : put/press/push the pedal to the metal ۱ : وسیله نقلیه ای را با سرعت زیاد راندن ۲ : سخت تر یا سریع تر کار کردن ( به خصوص برا ...
1: noun - countable - uncountable : سرمایه اولیه ( پولی که برای راه اندازی یک شغل یا یک فعالیت اجتماعی و . . . . مجبور به خرج کردن آن هستیم. ) نمون ...
خامه پرچرب خامه غلیظ
Noun - countable : Airer لباس خشک کن پایه ای که لباس های خیس را برای خشک شدن روی آن پهن می کنند. به عنوان نمونه : Baby clothes were hanging on a d ...
Noun - countable : Drying rack ( US ) لباس خشک کن پایه ای که لباس های خیس را برای خشک شدن روی آن پهن می کنند. به عنوان نمونه : You can hang your w ...
پس با این حساب. . . پس بدین ترتیب. . . بنابراین. . . پس سرانجام. . .
Adjective : نیمه باز ( در یا پنجره ای که به صورت نصفه، باز گذاشته شده است. ) به عنوان نمونه : I went back to the door and opened it, leaving it aj ...
Noun - countable : راهزن دزد سر گردنه دزد مسلح فردی که به کمک اسلحه سرد یا گرم و عموما در خارج از شهر، اقدام به دزدی می کند. به عنوان نمونه : No wo ...
Noun - countable : غارتگر چپاول گر کسی که پس از وقوع بلایی طبیعی ( مانند سیل، زلزله و . . . ) جنگ یا اعتراضات خشونت آمیز ( که شهر در نابسامانی و هرج ...
Noun - countable : سارق ماشین ماشین دزد ( کسی که اتومبیلی را می دزد و سپس شروع به راندن آن با سرعت بسیار زیاد و به طرز خطرناکی می کند و این کار را ص ...
مرتکب شدن مرتکب ( انجام کاری خلاف قانون ) شدن
Noun - countable - uncountable : پاته غذایی که از گوشت یا ماهی درست شده و آن را روی نان مالیده و می خورند. به عنوان نمونه : Originally a pate was a ...
Adjective : ضد تَرَک خوردگی ضد تَرَک ( صفتی است که برای کِرِم ها به کار می رود. ) به عنوان نمونه : She bought an anti - chap cream
Adjective : سودجو منفعت طلب به نفع خود کار کن ( کسی که کاری را فقط زمانی انجام می دهد که سودی برای خودش داشته باشد، در غیر این صورت آن کار را انجام ...
Noun - countable : فرچه اصلاح صورت ( فرچه کوچکی که به کمک آن خمیر ریش تراشی یا صابون را بر روی صورت خود مالیده و ریش را اصلاح می کنیم. ) به عنوان ن ...
Idiom : Catch someone by surprise Throw someone off guard غافلگیر کردن ( کسی با انجام کاری، به طوری که طرف مقابل احساس سردرگمی یا تردید کند و آمادگی ...
Noun - countable : طوفان شن ( باد پرسرعتی که در صحرا از روی زمین برخاسته و حجم زیادی از گرد و خاک و شن را به هوا بلند می کند. ) به عنوان نمونه : At ...
جدی گرفتن سَرسَری نگرفتن
سَرسَری گرفتن دست کم گرفتن
Noun - countable : نردبان دوپله نردبان تاشو به عنوان نمونه : In the next scene, she tries to climb a stepladder
Verb : وقتی درباره قطعه زمینی صحبت می شود: 👇 شیب پیدا کردن به سمتِ. . . کج شدن به سمتِ. . . متمایل شدن به سمتِ. . . به عنوان نمونه : The garden ...
Phrasal verb : Hit speed of ( some amount ) ( در وسایل نقلیه ) به سرعت خاصی دست یافتن به عنوان نمونه : With a car like that, you could hit speeds ...
Noun - countable : رزوس میمون رزوس میمون ماکاک رزوس میمون آسیایی که در آزمایش های پزشکی از آن ها استفاده می شود.
Idiom : Lay a finger on someone به کسی صدمه زدن ( هرچند صدمه ای کوچک باشد ) دست روی کسی بلند کردن مویی از سر کسی کم شدن به عنوان نمونه : Don't you ...
Adjective - informal : ژله ای ( مثل ژله، لرزان و تکان خورنده ) لرزان به عنوان نمونه : People are always complaining about that jiggly stuff around ...
Idiom : امیدوارم که این اتفاق نیفته امیدوارم که اینجوری نباشه ایشالا که این اتفاق نیفتاده باشه ایشالا که راست نیست امیدوارم که دروغ باشه به عنوان نم ...
Noun - countable - informal : عیب یا مشکل پنهان به عنوان نمونه : That sales price sounds too good to be true – there must be a catch to it somewhere
Phrasal verb - informal : از فاز غم و غصه و عصبانیت خارج شدن از غم و غصه دست برداشتن به عنوان نمونه : He just can't snap out of the depression he's ...
Phrasal verb : Make amends by doing sth Make amends for sth جبران کردن ( انجام کاری خوب برای نشان دادن اینکه بابت انجام کاری در گذشته، پشیمان و شرمسا ...
Noun - countable : نژادی از سگ های کوچک با موهایی کوتاه و صورتی پهن، بینی بسیار کوتاه و دُمی مجعد به عنوان نمونه : The pug rides skateboard and love ...
Idiom : To be beneath your dignity to do sth انجام کاری، در شان شما نبودن به عنوان نمونه : It's beneath your dignity to smoke
Phrasal verb - informal : Buddy up to/with someone با کسی دوست صمیمی شدن با کسی پسرخاله شدن ( به منظور گرفتن کمک از وی یا بهره بردن از دوستی با وی ) ...
Noun : سُسی تند که از فلفل چیلی قرمز، سرکه، شکر، سیر و نمک تهیه شده و به ویژه در غذاهای ویتنامی و تایلندی استفاده می شود.
Idiom : Wrench yourself free خود را با زور از آغوش کسی که شما را در آغوش گرفته است، بیرون آوردن خود را با زور از چنگ کسی رهاندن به عنوان نمونه : Wit ...
Noun - countable : کشتی اقیانوس پیما ( کشتی بسیار بزرگی که مسافت های طولانی را در اقیانوس ها طی می کند و می تواند مسافری یا باری باشد. )
Verb - transitive : شوکه و عصبانی کردن ( به دلیل قبول نداشتن چیزی به صورت بسیار شدید و جدی ) در شخصی باعث ایجاد احساساتی مانند شوکه شدن و خشم، گردید ...
اصطلاح درست به صورت زیر است: Put the cat among THE pigeons می باشد.
Idiom : Set the cat among the pigeons شَر درست کردن جار و جنجال درست کردن دردسرساز شدن دردسر درست کردن مشکل ساز شدن بَل بَشو درست کردن قِشقِرِق به پ ...
Adjective : Shining example ( مثالِ ) بارز ( مثالِ ) واضح ( مثالِ ) روشن به عنوان نمونه : The house is a shining example of Art Deco architecture
طلب بخشش کردن طلب عفو کردن التماس کردن برای بخشوده شدن
استراحت کردن ریلکس کردن خستگی در کردن آسودن
دست کسی رو شدن از نیت کسی آگاه شدن دست کسی را خواندن
Noun - countable - uncountable : منگوستین تَرگیل ( نوعی میوه ی خوراکی استوایی ) به عنوان نمونه : Mangosteens are among the most highly prized tropi ...
Noun - plural : انبه ها ( جمع کلمه ی mango )
Noun - countable : ۱ - سوسیس وین ( سوسیس پخته نازکی است که به طور سنتی از گوشت خوک و گوشت گاو در یک روده گوسفند درست می شود و سپس در دمای پایین دودی ...
Idiom : دیگ به دیگ میگه روت سیاهه ( ضرب المثلی که کاربرد آن برای زمانی است که فردی خطاکار سعی میکند فردی دیگر را که خطایی مشابه با خود او انجام داده ...
Noun - countable : ارزان خر ( کسی که همیشه به دنبال خریدن اجناس ارزان یا دارای تخفیف می باشد. ) به عنوان نمونه : Bargain hunters will find some goo ...
Phrase : قصد خیر داشتن قصد بدی نداشتن نیت خیر داشتن قصد اذیت و آزار دیگران را نداشتن حسن نیت داشتن به عنوان نمونه : I know you mean well, but I can ...
Adjective : زودباور ساده لوح به عنوان نمونه : He seemed to treat me as if I were a gullible schoolgirl
Noun - countable - American English: ( British English ) Sleeping partner شریک مالی ( کسی که در شغلی فقط سرمایه گذاری مالی نموده و در اداره و مدیری ...
Idiom : آرزوی محال رویای دست نیافتنی دست نیافتنی محقق نشدنی فراهم نشدنی به عنوان نمونه : Their plans to set up their own business are just pie in th ...
Idiom : برای به دست آوردن چیزی ریسک کردن ریسک کردن به منظور کسب موفقیت از تمام توان و منابع خود برای کسب موفقیت، استفاده کردن نهایت تلاش خود را کردن ...
American English - informal : آماده انجام کاری بودن آماده بودن به عنوان نمونه : Do you have all the hiking gear ? Yeah, I'm good to go
noun - countable : توکا پرنده ای با منقار بزرگ و پرهای رنگین، ساکن بخش استوایی قاره آمریکا به عنوان نمونه : From the comfort of the water we saw tou ...
pherasal verb : پشت کسی را خالی کردن دست از پشتیبانی کسی برداشتن حمایت نکردن کسی به عنوان نمونه : Every child deserves a chance to live up to her po ...
phrase : به هر قیمتی که شده هر جور که شده مهم نیست که چه خطرات یا مشکلاتی ممکن است به وجود بیاید به عنوان نمونه : This book is of such importance th ...
verb - transitive - formal : 1 - ایفای نقش کردن ( در یک فیلم، نمایش، تئاتر و . . . . ) به عنوان نمونه : a drama enacted on a darkened stage 2 - چی ...
noun - countable : محل ساخت، تعمیر یا نگهداری قایق ها به عنوان نمونه : I have a boatyard in my constituency which has recently run into trouble
noun - countable : 1 - بَلَم ( قایق دراز با کفی صاف که در رودخانه ها با کمک فشردن یک چوب بلند به کف رودخانه، حرکت می کند. ) به عنوان نمونه : A punt ...
Noun - countable : Bake - off ۱ - مسابقه آشپزی به عنوان نمونه : Here are the brownies that got me 3rd place in the bakeoff ۲ - رقابت بین دو یا چند ...
Noun - countable : Miniature Circuit Breaker کلید مینیاتوری ( که به اشتباه به آن فیوز مینیاتوری گفته می شود. )
Noun - countable : Turbine vent هواکش توربینی هواکش چرخان ( نوعی از هواکش ها که بر بالای پشت بام نصب می شود و به کمک باد چرخیده و باعث عوض شدن هوا ...
Noun - countable : Whirly bird هواکش توربینی هواکش چرخان ( نوعی از هواکش ها که بر بالای پشت بام نصب می شود و به کمک باد چرخیده و باعث عوض شدن هوای ...
Adjective : چرخان چرخنده گَردان درحال چرخش دورانی به عنوان نمونه : Also on the dessert side, the King Kong Sundae, with 24 scoops of ice cream cover ...
Noun - countable : Fuse extractor فیوز کِش ابزاری که به کمک آن فیوزهای کاردی را از درون پایه فیوز خارج می کنند.
Noun - countable : Fuse puller فیوز کِش ابزاری که به کمک آن فیوزهای کاردی را از درون پایه فیوز خارج می کنند.
Noun - countable : پولک رنگی در فیوزهای فشنگی
noun - countable : نوازنده آکاردئون به عنوان نمونه : Only later did she realize that he had used them to pay the restaurateur for his services, to i ...
پِرت دورریز باطله پسماند هدر رفته بلا استفاده از بین رفته
Phrase - informal : قلق کاری را به دست آوردن روش انجام کاری را پیدا کردن ( به ویژه هنگامی که این روش انجام کار، آشکار و ساده نمی باشد. ) سرانجام رو ...
Idiom - informal : از کله سحر تا بوق سگ کار کردن به عنوان نمونه : Back in the twenties, the Millay sisters were known in New York society for burnin ...
دیکته صحیح این کلمه explicit است.
Noun - countable - offensive : پیرِ خِرِفت ( اشاره دارد به زنی مسن و غیر قابل تحمل ) عجوزه ( اشاره دارد به زنی مسن و غیر قابل تحمل ) پیرِ کفتار ( ا ...
idiom : a bitter pill to swallow جام زهر حقیقت تلخ واقعیت تلخ شرایط سخت و تلخی که مجبور به پذیرش آن باشیم به عنوان نمونه : The knowledge that his f ...
American English - informal : آزار دهنده ناراحت کننده اعصاب خرد کن ( به خصوص برای کودکان به کار می رود. ) به عنوان نمونه : she can be a real pill ...
idiom : sugar the pill شرایط کاری را برای دیگران آسان تر کردن محیط کاری مناسبی را برای کارمندان فراهم کردن به عنوان نمونه : To sweeten the pill, the ...
Noun - countable : Hobby سرگرمی دل مشغولی به عنوان نمونه : In the US , Baseball is considered the national pastime
Idiom - informal : بیهوده خودت را خسته نکن انرژیت را بی جهت تلف نکن او به حرف تو گوش نمی کند، پس بی جهت با وی صحبت نکن. به عنوان نمونه : I don't k ...
Idiom - informal : Have other fish to fry کارهای مهمتری برای انجام داشتن وقت برای توجه به مسائل پیش پا افتاده و کم اهمیت، نداشتن به عنوان نمونه: I ...
noun - plural : قاشقک یک نوع آلت موسیقی ساخته شده از دو قطعه ی گرد کوچک چوبی یا پلاستیکی که در یک دست گرفته شده و به هم کوبیده می شوند. این آلت موسیق ...
idiom : به دنبالِ. . . . در طلبِ. . . . در جستجویِ. . . . به دنبالِ کسبِ . . . . در تعقیبِ. . . . . به دنبال تحققِ . . . . . در پی به دست آوردن ...
Adjective : ۱ - مذاب ذوب شده آب شده به عنوان نمونه : The night was filled with that eerie light that only molten rock can produce ۲ - داشتن گرما یا ...
Phrase : فردی ضعیف را مورد حمله قرار دادن درک کردن ضعیف بودن یک فرد و سپس حمله کردن به وی به عنوان مثال : Government critics have smelled blood in ...
noun - countable : حلقه اتصال کوتاه فلزی در کنتاکتورهای AC که بر روی هسته ثابت آن ها قرار گرفته و به آن frager spire ، shading coil ، frager coil نی ...
Idiom : سیلی نقد به از حلوای نسیه قدر داشته های خود را دانستن ( و در طمع به دست آوردن مال بیشتر، آن ها را از دست ندادن ) به عنوان نمونه : Do not pu ...
Phrasal verb : کسی را به زور ساکت کردن کسی را به زور از انجام کاری بازداشتن به عنوان نمونه : The boss is going to sit on him to make sure he says no ...
Phrase : Burn one's boats پل های پشت سر را خراب کردن راه برگشت را خراب کردن چاره ای باقی نگذاشتن به عنوان نمونه : If you insult the boss when you l ...
Phrasal verb - informal - American English : کسی را عصبانی کردن شخصی را خشمگین ساختن به عنوان نمونه : I was really burned up by her comment
noun - countable : نوشیدنی الکلی ساخته شده از وُدکا و آب پرتقال
adverb : deliberately عمدا تعمدا از روی قصد به عنوان نمونه : Stansfield would never have knowingly become involved in political espionage
idiom : شانس خود را به دلیل غُلُو کردن، از دست دادن با اعتماد به نفس بیش از حد رفتار کردن دچار خود بزرگ بینی شدن به عنوان نمونه : The unions overpla ...
Noun - uncountable : سارگاسوم نوعی جلبک دریایی قهوه ای رنگ که در خلیج فارس نیز یافت می شود و می تواند در مساحت زیادی روی آب رشد کرده و شناور بماند. ...
Noun - countable - uncountable - British English : tarp ( American English ) پارچه ضد آب برزنت به عنوان نمونه : 1 - Yanto could see something behi ...
Noun - countable - uncountable - American English : مخفف کلمه tarpaulin ( British English ) پارچه ضد آب برزنت به عنوان نمونه : 1 - Yanto could see ...
Noun - countable : هیدرو موتور موتور هیدرولیکی Hydraulic motor موتوری است که انرژی لازم جهت دوران را از روغن هیدرولیک دریافت می کند. به عنوان نمون ...
Noun - countable : تاکومتر دورسنج دستگاهی که جهت سنجش سرعت چرخش شفت الکتروموتورها به کار می رود و در دو نوع تماسی و غیرتماسی و آنالوگ و دیجیتال وجود ...
Noun - countable : واشر فنری واشری که زیر مهره و بر روی پیچ قرار می گیرد و از شُل شدن پیچ جلوگیری می کند.
Noun - countable : Wire lug وایر شو سَرسیم قطعه ای رسانا، که به سرِ سیمها وصل شده و به کمک این قطعه، سیم به ترمینال، پیچ و . . . بسته می شود.
Noun - countable : Wire shoe سرسیم به عنوان نمونه : A wire lug is a device used for connecting electrical cables to electrical appliances, surface ...
Noun - countable : نرخ نامه فهرست بها لیست قیمت ها به عنوان نمونه : The hotel had a price sheet for everything
Adjective : بی توجه بی اطلاع بی حواس بی اعتنا به عنوان نمونه : She seemed completely oblivious to the noise around her
Adverb - US : به طور پیوسته مکررا دائما بی امان بی وقفه بدون توقف همیشه به عنوان نمونه : 1 - On and on the rain will fall 2 - The opera seemed to go ...
Verb - transitive - formal : مغایرت داشتن با در تضاد بودن با مخالفت داشتن با به عنوان نمونه : The sale of untreated milk may contravene public healt ...
Idiom : Give in your notice استعفا دادن از کار ( بعد از مدتی مشخص و اعلام آن به صورت تلفنی به کارفرما ) به عنوان نمونه : I handed in my notice yes ...
زیرآب زنی یا بلودان ( عبارت است از خارج ساختن آب اشباع شده از مواد معلق و نمک های محلول از دیگ بخار )
Solenoid valve
Idiom : شرایط را نسبت به قبل بدتر کردن نمک به زخم پاشیدن اوضاع را بحرانی تر نمودن شرایط را حادتر کردن به عنوان نمونه : They told me I was too old fo ...
Phrase : این عبارت برای زمانی کاربرد دارد که گوینده، چیزی را که دیگران تعیین کرده اند، علیرغم اینکه آن را قبول ندارد، می پذیرد و تایید می کند. پس می ...
Adjective : محرمانه سری خصوصی به عنوان نمونه : All information will be treated as strictly confidential
Idiom : تابلو بازی در نیار تابلوش نکن دستت را رو نکن به عنوان نمونه : Tod: “I will hide the key here. ” Don: “Don’t make it obvious!”
Idiom : Talk with ( a ) forked tongue دروغ گفتن از روی ریاکاری سخن گفتن به نیت فریب دادن دیگران، با آنان صحبت کردن به عنوان نمونه : His colleagues a ...
Verb - intransitive - transitive : ۱ - التماس کردن عجز و لابه کردن استدعا کردن به شدت خواهش کردن به عنوان نمونه : Civil rights groups pleaded for go ...
Noun - singular - uncountable : علاقه محبت به عنوان نمونه : 1 - Bart had a deep affection for the old man 2 - She looked back on those days with a ...
Verb - intransitive: ۱ - آه کشیدن ( به دلیل خستگی، نامیدی و یا افسردگی ) به عنوان نمونه : Well, there’s nothing we can do about it now, ’ she sigh ...
Noun - uncountable : Snowmelt روان آب حاصل از ذوب شدن برف آب جاری روی سطح زمین که از برفِ آب شده به وجود آمده است. به عنوان نمونه : 1 - In sprin ...
Noun - countable : snowmageddon کولاک شدید برف بوران برف شدید ( به طوری که باعث به وجود آمدن مشکلات بزرگی برای مشاغل، سیستم های حمل و نقل عمومی و ز ...
Noun - countable : snowpocalypse کولاک شدید برف بوران برف شدید ( به طوری که باعث به وجود آمدن مشکلات بزرگی برای مشاغل، سیستم های حمل و نقل عمومی و ...
adjective - British English : دوخانه مشابه با هم که دیواری مشترک با یکدیگر دارند. به عنوان نمونه : In the past I have lived in a large Victorian ho ...
verb - transitive : exaggerate غُلُو کردن اغراق کردن مبالغه کردن گزافه گویی کردن بزرگ جلوه دادن به عنوان نمونه : To say that all motorists speed in ...
noun - countable : بام ساز سقف ساز سقف زن کسی که کارش ساختن یا تعمیر کردن سقف ساختمان هاست. به عنوان نمونه : Another of my friends is a self - empl ...
1 - noun - countable : barrow فُرغون به عنوان مثال : Camels, vehicles, even wheelbarrows give equanimity in the desert verb - transitive : 2 - با ف ...
noun - countable : شن کش ( وسیله ای در کشاورزی که جهت صاف کردن سطح خاک، جمع کردن برگ های خشک از روی زمین و . . . . ) استفاده می شود. به عنوان نمونه ...
idiom - informal : جان به جان آفرین تسلیم کردن ( بیشتر به جنبه شوخی و طنز استفاده می شود. ) مُردن به عنوان نمونه : This, their last wish, was respe ...
Idiom : Shovel something onto something چیزی را در جایی به سرعت قرار دادن ( بیشتر در مورد خوراکی ها استفاده می شود. ) بلعیدن تند تند غذا خوردن به ع ...
Adjective - informal : Cutesy - poo به طرز شگفت آوری زیبا ( به طوری که آزاردهنده و ناراحت کننده باشد. ) بدجور جذاب و زیبا به عنوان نمونه : He has ...
Adjective : طناز ( کسی که حرفهایش را در غالب شوخی و طنز به طرز هوشمندانه ای بیان می کند. ) به عنوان نمونه : He was witty and very charming
Idiom : صریح و بی پرده صحبت کردن حرف دل خود را گفتن رُک صحبت کردن به عنوان نمونه : He's certainly not afraid to speak his mind
Noun - countable - informal : خیار به عنوان نمونه : There are lots of cukes in the market
Noun - countable : گاومیش کوهان دار بوفالو ( حیوانی شبیه گاو که پشم های بلندی در اطراف سر و شانه هایش دارد. ) Buffalo به عنوان نمونه : Her left ha ...
Idiom : قطعا یقینا کاملا کاملا باهات موافقم مترادف با : see you can say that again است و معمولا به تنهایی و بدون جملات دیگر و جهت نشان دادن یک موافقت ...
idiom - British English : be on a razor's edge روی لبه تیغ بودن در معرض خطر بودن در موقعیت مشکلی گرفتار شدن ( به طوری که اشتباه کردن باعث خطر جدی خوا ...
Idiom - chiefly British : At one go در یک چشم به هم زدن بسیار تند و سریع در یک لحظه به یک آن به عنوان نمونه : the cake was eaten in one go
Noun - countable - informal : Sticky music آهنگ یا ترانه ای که ناخودآگاه در فکر کسی پی در پی تکرار می شود. به عنوان نمونه : This new PitBull song i ...
Idiom - informal : ناراحت نباش عصبانی نباش جوش نیار خونسرد باش خونسردی خودتو حفظ کن حرص نخور آروم باش به عنوان نمونه : Keep your shirt on! Your car ...
Noun - countable : Possum ساریگ صاریغ پستاندار کوچکی که بدنش از خز پوشیده شده و بچه هایش را در کیسه ای که زیر شکمش وجود دارد ( مانند کانگورو ) ، نگهد ...
Noun - countable : Possum ساریگ صاریغ پستاندار کوچکی که بدنش از خز پوشیده شده و بچه هایش را در کیسه ای که زیر شکمش وجود دارد ( مانند کانگورو ) ، نگهد ...
noun - countable : کمک کننده/حمایت کننده ( به خصوص چیزی که برای دریافت کننده ی کمک/حمایت مضر است. ) مُسَکِن تسکین دهنده التیام بخش التیام دهنده آرام ...
Phrase - US - informal : bang for one's buck bang for the dollar bang for one's dollar مقرون به صرفه بودن سود خوبی به دست آوردن سود خوبی نصیب کسی کرد ...
Phrasal verb : Sign a pact with somebody عهد کردن قول دادن قرار گذاشتن با کسی به عنوان نمونه : The two countries signed a non - aggression pact
Phrasal verb : جان سالم به در بردن از خطر جَستن دچار خطر و آسیب نشدن گرفتار نشدن به دردسر نیفتادن به عنوان نمونه : Do they have the financial resour ...
Verb : Suck somebody/something out of/from something بیرون کشیدن کسی یا چیزی از جایی با اعمال نیروی زیاد و انداختن آن شخص/چیز به مکانی دیگر به عنوا ...
adjective : ۱ - غذای کاملا پخته شده ( به طوری که بتوان آن را به آسانی تکه تکه کرد و خورد. ) به عنوان نمونه : Continue cooking until the meat is ten ...
noun - countable : مهاجر غیرقانونی ( فردی که به صورت غیرقانونی وارد کشوری شده و در آن جا به زندگی و کار مشغول است. ) به عنوان نمونه : illegal alien ...
verb - intransitive - formal : دچار فساد نعشی شدن انسان یا حیوان مرده شروع به پوسیدن و متعفن شدن، کردن تعفن یافتن فاسد شدن و بوی گند پیدا کردن به عن ...
پاد ساعتگرد حرکت در جهت خلاف ساعت Counter clockwise Anti clockwise
Adjective : بی خیال بی دغدغه بی مشکل به عنوان نمونه : I remember my carefree student days
1 - adjective - British English - informal : عجیب غریب به عنوان نمونه : Organic farming is no longer thought of as cranky 2 - adjective - informal ...
Phrase : شهرت داشتن مشهور بودن به به عنوان نمونه : English people have a reputation for being very reserved
Adjective : تودار خویشتن دار کسی که تمایلی به نشان دادن و بروز احساسات و افکار خود ندارد. کسی که تمایل به صحبت درباره مشکلات خود ندارد. به عنوان ن ...
Adjective : فردی پر انرژی، پر سر و صدا و خشن ( صفتی که بیشتر برای کودکان به کار می رود. ) به عنوان نمونه : Dan is a nice boy, but rather boisterous
Idiom : فاش کردن اسرار فاش کردن اطلاعات محرمانه برملا کردن رازهای سرپوشیده به عنوان نمونه : So who spilled the beans about her affair with David?
Phrase : کاری را سر وقت از پیش تعیین شده، به پایان نرساندن کاری را در ضرب الاجل آن، انجام ندادن کار را سر وقت به پایان نرساندن به عنوان نمونه : Thos ...
Phrase : به پایان رساندن کار در زمان یا تاریخی که قبلاً توافق شده است. به پایان رساندن کاری قبل از اتمام ضرب الاجل از پیش تعیین شده کاری را سر موعد ...
Adjective : عجیب و ترسناک مرموز به عنوان نمونه : the eerie sound of an owl hooting at night
Noun - countable : کلید گریز از مرکز یا کلید تابع دور ( کلیدی در موتورهای القایی تکفاز جهت از مدار خارج کردن سیم پیچ راه انداز و خازن راه انداز ) ب ...
1 - noun - countable - usually plural : کفش اسکیت ( بوت های مخصوصی که کف آن ها تیغه های فلزی نازکی برای سر خوردن روی یخ وجود دارد. ) کفش اسکی روی یخ ...
Noun - countable - American English: احمق نادان کسی که عمدا و برای تفریح و لذت و سرگرمی تظاهر به نادانی و حماقت می کند. به عنوان نمونه : He plays ...
Idiom - informal : خیلی نادان بودن خیلی احمق بودن به عنوان نمونه : He's a nice enough boy, but he's as daft as a brush
Idiom - informal : سر حرف خود ماندن حرف و نظر خود را عوض نکردن تغییر موضع ندادن حرف خود را دو تا نکردن به عنوان نمونه : Despite harsh criticism, sh ...
پریز برق Outlet
این عبارت برای هنگامی کاربرد دارد که دو نفر از یکدیگر ناراحت هستند و یکی از آنها سعی می کند با عزیزم خطاب کردن طرف مقابل، فضای نامطلوب بین شان را بهت ...
Noun - uncountable : ورزشِ ماهیگیری با قلاب مسابقه ماهیگیری با قلاب به عنوان نمونه : They are also angling for control of the Careers Advisory Servi ...
defy somebody to do something - ( spoken - formal ) : تحریک کردن دیگران به انجام کاری که از نظر شما، آن کار نشدنی است. شیر کردن ( کسی به انجام کاری ...
1 - Verb - intransitive : نق زدن غُرغر کردن گله و شکایت کردن ( به خصوص درباره چیزهای کم اهمیت و غیرمهم ) به عنوان نمونه : I can't stand the way he' ...
noun - countable : سه چرخه ( که عموما برای کودکان استفاده می شود و به کمک پدال زدن حرکت می کند. ) به عنوان نمونه : As he opened the door and looke ...
noun - uncountable : موتورسواری
Noun - countable : محل نگهداری و پارک کردن دوچرخه به عنوان نمونه : He built a bicycle shed in the back yard
Noun - countable : کلاه ایمنی مخصوص دوچرخه سواری به عنوان نمونه : It’s safer to wear a bicycle helmet
Adjective : گیج سردرگم مات و مبهوت هاج و واج به عنوان نمونه : He looked slightly bemused by all the questions
Noun - countable : بمب مخفیِ کارگذاشته شده داخل یک خودرو خودروی بمب گذاری شده به عنوان نمونه : As Bill Hader and Tom Cruise were in Los Angeles film ...
phrase : do something on purpose عمدا از روی قصد خودخواسته به عنوان نمونه : 1 - You make it sound as if I did it on purpose 2 - I didn't do it on p ...
Verb : معطل کردن وقت کشی کردن به عنوان نمونه : She says she'll give me the money next week but I think she's just stalling
شماها همه ی شما همگی شما همه تان کُل شما
American English انتقاد کردن از کسی یا چیزی به عنوان نمونه : Critics took aim at the president
The dentist's یا the dentist دندانپزشکی مطب دندان پزشکی محل کار دندان پزشک به عنوان مثال : I’m going to the dentist this afternoon
The dentist's دندانپزشکی مطب دندان پزشکی محل کار دندان پزشک به عنوان مثال : I’m going to the dentist this afternoon
بزن به حسابم. پولش را بعدا پرداخت خواهم کرد. به عنوان نمونه : 1 - I’ll put it on your tab and you can pay tomorrow 2 - He ordered dinner and aske ...
روش انجام دادن کارها روش کار کردن به عنوان نمونه : The mechanics of the process are quite complex
Noun - countable : کورنومتر به عنوان نمونه : Had he not established it scientifically, through his stopwatch studies?
Noun - countable : ساعت آفتابی به عنوان نمونه : And near the front entrance, a big sundial lets students locate the sun’s position as light spills ...
Adjective : ۱ - موقتی، فصلی ( کاری که کارگر برای مدت کوتاه و مشخصی در آن استخدام می شود. ) به عنوان نمونه : He has occasional casual work but mostl ...
کفش زنانه با پاشنه های خیلی بلند
Verb - transitive : سرنگون کردن به زور یک حکومت یا یک رهبر برانداز کردن حکومت یا رهبری را از اریکه قدرت به زیر کشیدن به عنوان نمونه : This scandal ...
نویز مغناطیسی یکی از عیوب موتورهای سه فاز قفس سنجابی است که در طی آن صدایی که در الکتروموتورها به دلیل جذب و دفع مغناطیسی روتور و استاتور ایجاد شده، ...
Idiom - UK : where there's smoke, there's fire ( US ) تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها به عنوان نمونه : She says the accusations are not true, but ...
Noun - countable - US : راننده ماشین آتش نشانی بزرگ مسئول کنترل نردبان در ماشین های آتش نشانی بزرگ سکان دار قایق یا کشتی
Idiom : کاملا با تو موافقم حرفت را کاملا می پذیرم کاملا درست میگی به عنوان نمونه : A: The lecture was interesting, but it was much too long B: My s ...
Noun - countable - informal : یک فرد عجیب و غریب و از نظر اجتماعی بی دست و پا که خوش پوش و شیک نیز نمی باشد. به عنوان نمونه : 1 - I felt like a do ...
Noun - countable : Citizen Alien Subject مهاجر ( کسی که زادگاه خود را ترک کرده و در کشور دیگری زندگی می کند. ) به عنوان نمونه : 1 - Foreign natio ...
Idiom - UK informal : send somebody off with a flea in their ear کسی را سرزنش کردن کسی را به شدت مواخذه کردن تشر زدن به کسی به عنوان نمونه: A youn ...
Idiom - mainly UK : مخفیانه به کسی اطلاعات یا مشورت دادن به عنوان نمونه : I had a word in his ear and we agreed on a better deal
Idiom : Smile from ear to ear Beam from ear to ear بسیار شاد و خوشحال بودن از ته دل خندیدن تا بیخ گوش خندیدن به عنوان نمونه : 1 - She came out of ...
Noun - countable : سَر کیسه کُن تیغ زن جیب خالی کن آهن پرست پول پرست کسی که ( عموما خانمی که ) سعی می کند آدمهای پولدار را جذب خود کند تا بتواند آنه ...
Phrase : روشن است که . . . . بدیهی است که . . . . واضح است که . . . . نیازی به گفتن ندارد که . . . . . . به عنوان نمونه : 1 - It goes without ...
Idiom : In every sense of the word از هر لحاظ از هر جهت به معنای واقعی کلمه به تمام معنا به عنوان نمونه : The book is a classic in every sense of th ...
Noun - singular - American English - informal : Give somebody a snow job Do a snow job on somebody یک دروغ بزرگ یک فریبکاری بزرگ کلاه گذاشتن سر کسی ...
Noun - countable : ۱ - تیرانداز ۲ - noun - countable - informal : تفنگ اسلحه ۳ - بازیکن بسکتبال ( که در پرتاب توپ و وارد سبد کردن آن بسیار ماهر است ...
Phrase - informal : دوران حبس را سپری کردن مدت زندان را تحمل کردن روزگار را در زندان سپری کردن به عنوان مثال : Paul was doing time for burglary
Noun - uncountable : خیلی عالی ( چیزی خیلی خوب و عالی که فراتر از سطح انتظار و توقع انسان است )
Adjective : ۱ - احساسات عاشقانه عمیق و احمقانه به عنوان نمونه : The film is a sloppy romance ۲ - شُل و وِل نه چندان سخت و محکم به عنوان نمونه : ...
Idiom - informal : دوباره به مصرف الکل روی آوردن ( بعد از ترک کردن آن ) به عنوان نمونه : When her husband died, she fell off the wagon
Noun - countable : رد گم کنی نشانی غلط ( اصطلاحا ) سرنخ نادرست حقیقت، موضوع یا ایده گمراه کننده که ذهن ها را از موضوع اصلی دور می کند تا کسی به موض ...
Phrasal verb - informal : Swing past something Swing by something سر زدن به کسی یا جایی به عنوان مثال : 1 - I told Paul we’d swing by his place ...
phrasal verb - American English - informal : سر زدن به کسی/چیزی/جایی Swing by something Swing past something به عنوان مثال : 1 - I’ll swing by the ...
Noun - countable : اسلحه خانه اتاق تسلیحات محل نگهداری سلاح های جنگی و مهمات آن ها
Adjective - informal : عجیب و غریب، غیرمعمول و شگفتی آور ( به ویژه به صورت جذاب و جلب کننده نظر دیگران ) به عنوان مثال : 1 - Barkley was known for ...
Verb - intransitive : Blossom out خوشحال تر شدن موفق تر شدن زیباتر شدن به عنوان مثال : Pete’s blossomed out in his new school
noun - countable : مقدار مایعی که یک کوزه در خود نگه می دارد ( به عنوان واحد اندازه گیری مایعات ) به عنوان مثال : a jug of water
Idiom : به رختخواب رفتن و خوابیدن ( به جای شب نشینی و شب زنده داری ) به عنوان مثال : We went to the pub on Saturday night and drank, then on to The ...
Noun - countable : پناهگاه زیرزمینی ضد حملات هسته ای پناهگاه زیرزمینی ضد بمب های اتمی پناهگاه زیرزمینی ضد تشعشعات هسته ای و مواد رادیواکتیو به عنوا ...
adjective : قارچی مرتبط با یک قارچ ناشی شده از یک قارچ به عنوان مثال : 1 - Sections were examined by light microscopy for bacterial, protozoal, fun ...
phrase - informal : take the rap ( for something ) به صورت ناعادلانه مجازات یا سرزنش شدن ( برای ارتکاب جرم یا انجام یک کار اشتباه ) مجازات یا سرزنش ...
قدر داشته هایت را بدان
اصلا حرفشم نزن
Noun - countable : تمشک ( a small black or purple berry from a bush that has thorns ) به عنوان مثال : There used to be such wonderful blackberries
Adjective : پارچه تور نازک پارچه دارای سوراخ های ریز پارچه شفاف و بدن نما
Noun - plural - informal : دعوای نه چندان خشن ( دعوایی که بین دو نفر رخ می دهد و طرفین در آن با حداکثر قدرت خود به زد و خورد مشغول نیستند و این دعوا ...
Noun - countable - mainly journalism - humorous : زن بسیار جذاب زن مو بور بسیار جذاب
Phrase - informal : خبری غافلگیرکننده را به صورت ناگهانی به کسی دادن به عنوان مثال : Finally she dropped the bombshell. She was pregnant and I was t ...
Adjective : نگران ناراحت آزرده خاطر رنجیده دلخور به عنوان مثال : ۱ - He doesn’t seem too bothered about the things that are written about him in the ...
adjective : بازه زمانیِ آتش بس موقت صلحِ موقت ( مقطعی از زمان که مردم موافقت کرده اند مبارزه یا مشاجره بین خودشان را به طور موقت کنار بگذارند، اما ع ...
noun - countable : 1 - تور بسکتبال ( تور مشبک با سوراخی در انتهای آن که به دور حلقه ای فلزی بسته شده و روی پایه نصب می شود و بسکتبالیست ها توپ را به ...
Phrasal verb - informal : ۱ - پول/اطلاعات/سرنخ و . . . . را علیرغم میل باطنی و به اِکراه به کسی دادن به عنوان مثال : Insurance companies had to coug ...
noun - countable : ویولون سل ( ساز چوبی بزرگ چهارسیمه که ظاهری شبیه ویولون دارد وبرای نواختن آن، آن را بین پا و زانوها گرفته و با کشیدن آرشه بر روی ...
adverb : قطعا بدون شک مسلما یقینا حتما بدون تردید بی شک به عنوان مثال : Undoubtedly, public interest in folk music has declined
Noun - countable - usually plural : سِنج ( آلت موسیقی گِرد، ساخته شده از فلز برنج، که برای به صدا درآوردن آن یا یک جفت از آنها را به کمک دو دست به ه ...
idiom : a leopard doesn’t change its spots می توان در فارسی این عبارت را به ضرب المثل هایی مانند: ترک عادت، موجب مرض است، یا اصل بد نیکو نگردد چون که ...
phrase : این عبارت که آن را به صورت های go into the lion's den throw into the lion's den و یا walk into the lion's den در انگلیسی به کار می برند، ...
noun - countable : سفره ماهی زهردار ( ماهی پهنی که در انتهای دم بلند خود، نیشی زهرآگین دارد. ) به عنوان مثال : Three stingrays glide past like ab ...
noun - countable : اسب دریایی ( ماهی کوچکی که سر و گردنی شبیه اسب دارد. ) به عنوان مثال : Inlaid into the front of the black - faced headstock is ...
noun - countable : مسافر کوله به دوش کوله گَرد ( مسافری که برای تفریح و عموما با پای پیاده یا با استفاده از وسایل نقلیه عمومی و همراه داشتن پول اندک ...
Adjective - formal : بسیار کم پول فقیر دارای درآمد و سرمایه اندک به عنوان مثال : a family living in distressed circumstances
British English - informal - adjective : کوچک و جذاب Cute به عنوان مثال : a dinky little bag American English - adjective : خیلی کوچک و اغلب نه چند ...
idiom : کَلَک کسی یا چیزی را کندن میخ آخر را به تابوت کسی زدن موفقیت یا امید کسی را نابود کردن به عنوان مثال : 1 - Observers fear that this strike w ...
American English - informal : خیلی شاد و خوشحال به عنوان مثال : Although the job does not pay very well, she is as happy as a clam there
British English - spoken : for donkey's years زمان خیلی دراز سالهای طولانی مدت مدید به عنوان مثال : I’ve had this jacket for donkey’s years
Verb - transitive : از جذابیت یا خوشایندیِ چیزی کاستن ناقص کردن از بین بردن به عنوان مثال: The race was marred by a horrific accident involving Niki ...
noun - countable : همزن کوکتل ظرفی که مواد مختلف ساخت کوکتل ( cocktail ) درون آن ریخته شده و هم زده می شود تا در نهایت کوکتل ساخته شده و آماده مصرف گ ...
noun - countable - British English : زونکن کلاسور به عنوان مثال : It is presented in an A4 ring binder and each section is well indexed
Noun - countable : درپوش ( به خصوص در یک الکتروموتور ) به عنوان مثال : The end bracket is attached to the frame at the shaft end of the electric mo ...
idiom : بسیار کند و آرام خیلی آهسته به عنوان مثال : The work is progressing at a snail's pace
noun - countable : جوجه تیغی به عنوان مثال : A hedgehog tries to climb up the net and when it hears you approach it promptly rolls up into a ball
adjective : بسیار شوک زده و ناراحت ( به خاطر چیزی ناراحت کننده و ناخوشایند ) به عنوان مثال : I was appalled by what I saw
noun - uncountable : غذای تهیه شده از لوبیا، گوشت و فلفل های تند chilli که نام دیگر آن chilli con carne می باشد.
adjective - formal : 1 - نسبتا خوب ( اما نه عالی ) به عنوان مثال : The food was excellent and the wine was passable 2 - قابل عبور و مرور ( جاده ی ...
noun - countable : لیوان فلزی و بزرگ آبجوخوری که معمولا دسته نیز دارد. به عنوان مثال : Anyway, the stranger was about to leave when a slattern dro ...
1 - verb - transitive : شناور کردن ( چیزی بر روی سطح مایعی به صورتی که آن جسم غرق نشود. ) به عنوان مثال : The logs are trimmed and then floated do ...
Noun - countable : گیره فلزی کاغذ
noun - uncountable : نوعی پاستای کوچک مربع شکل که درون آن با گوشت یا پنیر پر می شود. به عنوان مثال : When it was cut into ravioli, I decided, I wou ...
noun - countable : spitfire نوعی از هواپیماهای جنگنده انگلستان که در طی جنگ جهانی دوم به دلیل موفقیت ها و پیروزی های چشمگیری که در برابر هواپیماهای ج ...
Noun - countable : مساحتی از سطح یک میز کار، که توسط کامپیوتری که بر روی آن قرار دارد، اشغال شده است. به عنوان مثال : These PCs have a 50% smaller ...
noun - plural : نوعی غذای مکزیکی که از تکه های کوچک نان تورتیلا که با پنیر، لوبیا و . . . . پوشیده شده است، تهیه می شود. ( تورتیلا نوعی نان نازک مکزی ...
Noun - countable : مهمان ناخوانده مهمان بدون دعوت نامه رسمی ( کسی که بدون داشتن دعوتنامه رسمی به مهمانی هایی که مهمانان فقط با داشتن دعوتنامه می توا ...
Noun - countable : نام نوعی آلت موسیقی که دارای کلیدهایی برای نواختن است و به کمک یک بند بر روی شانه آویزان شده و مانند یک گیتار در بین دستها قرار دا ...
Idiom - mainly UK - old fashioned : بهترین لباس های هر فرد که در مراسم ویژه و رسمی می پوشد. ( بیشتر به عنوان طنز و شوخی استفاده می شده است. ) به عن ...
adjective : ۱ - بسیار خوب، کاملا غیرمنتظره و البته همراه با خوش شانسی زیاد به عنوان مثال : They had a miraculous escape when their car plunged into ...
Phrase - spoken : گل گفتی کاملا درست گفتی باهات کاملا موافقم حرفت را کاملا قبول دارم
Noun - countable - American English : Measuring jug ( British English ) پیمانه مدرج برای اندازه گیری مایعات به هنگام آشپزی به عنوان مثال : You will ...
Noun - countable - British English : Measuring cup ( American English ) پیمانه مدرج برای اندازه گیری مایعات به هنگام آشپزی به عنوان مثال : You will ...
Noun - uncountable : هزینه ( به خصوص پولی که از طرف دولت یا یک ارگان برای انجام کاری هزینه می شود. ) به عنوان مثال : a plan to increase military s ...
Noun - countable : پافین طوطی دریایی اطلس ( پرنده ای از خانواده ماهی گیرک ها و ساکن دریای آتلانتیک شمالی که برای شکار ماهی به درون آب شیرجه زده و الب ...
1 - noun - countable : دسته گل ( به خصوص دسته گلی که به زیبایی تزیین و آماده شده و به شخصی هدیه داده می شود. ) به عنوان مثال : Throws her bouquet t ...
Noun - countable - American English: سردخانه ( اتاقی بسیار سرد در رستوران ها یا کارخانه ها برای نگهداری مواد غذایی ) به عنوان مثال : In the dayti ...
در پزشکی به تزریق قطره قطره ای یک ماده، مانند محلول نمکی یا قندی به سیاهرگ یا بافت، انفوزیون می گویند.
Phrasal verb : Step down استعفا دادن ( از کار یا یک موقعیت رسمی، زیرا فرد فکر می کند میخواهد این کناره گیری را انجام دهد، یا باید انجام دهد. ) کناره ...
Idiom : اجازه یا حق صحبت داشتن در طی یک جلسه عمومی به عنوان مثال : He stepped aside to allow other speakers to have the floor
Phrase : Be in calf آبستن بودن گاو باردار بودن گاو
Phrase : Be with calf آبستن بودن گاو باردار بودن گاو
Phrase - American English - informal: That puppy این چیزه این یارو این چیز ( برای زمان هایی به کار می رود که نام وسیله ای را نمی دانیم یا نامش را ب ...
Noun - countable : Sax ( informal ) ساز ساکسیفون به عنوان مثال : In one corner was a cello; in another a saxophone
Adjective - informal : مضطرب یا عصبی به عنوان مثال : It was probably the tension that made him jittery
Adjective : شوکه شده حیرت زده Verb - simple past : شکل گذشته ساده فعل shock
Phrase : Take necessary steps for doing something انجام دادن اقدامات لازم و ضروری برداشتن گام های اولیه برای شروع کاری به عنوان مثال : I'm taking ne ...
Noun - plural : ساعات کاری موظفی ( ساعت هایی در روز که هر فرد شاغلی موظف به حضور در محل کار و انجام وظیفه اش می باشد. مثلا یک کارگر موظف است از ساعت ...
noun - countable - mainly US : افسر شب افسر کشیک مسئول شب ( فردی نظامی که در ساعات خارج از وقت اداری، انجام امور اداری و غیراداری پادگان یا منطقه ج ...
pherasal verb - spoken : ( خطاب به دیگران ) چند دقیقه کوتاه استراحت کنید ( خطاب به دیگران ) 5 دقیقه استراحت کنید
noun - countable : blow - dryer سشوار مو خشک کن به عنوان مثال : • Let your hair dry naturally instead of using a hairdryer
noun - countable : چادر سیرک ( چادر خیلی بزرگی که سیرک ها در زیر آن به اجرای نمایش می پردازند. ) به عنوان مثال : The activity centres around the b ...
Noun - countable : ظرف کوچک و مسطح حمل مشروبات الکلی که در جیب جا می شود و معمولا فلزی است. به عنوان مثال : He had brought a leather case with him ...
adjective : دل آشوب مضطرب نگران ( به خصوص برای وقتی استفاده می شود که فرد انتظار وقوع اتفاق بدی را دارد. ) به عنوان مثال : The recent violence is ...
verb - intransitive - informal : جستجو کردن ( درباره چیزی که گم شده یا مخفی شده در بین تعداد زیادی از اجسام یا درون کیف، جعبه و . . . . . ) به عنوا ...
phrase - British English - informal : خیلی ناراحت شدن/بودن ( از چیزی ) خیلی مضطرب شدن/بودن ( درباره چیزی ) به عنوان مثال : They had kittens when t ...
idiom - informal - British English : چیزی باعث شود که شخصی سلامت تر دیده شود ( به خصوص مریضی که رو به بهبود است ) ( اصطلاح ) باعث آب دواندن زیر پوس ...
idiom - informal - British English : something is not all roses ( فلان چیز، انجام فلان کار و . . . . . ) هلو، هلو، بپر توی گلو نیست ( این اصطلاح بر ...
noun - countable : گل بگونیا ( نوعی گل که دارای گلبرگ هایی به رنگهای : سفید، زرد، قرمز یا صورتی می باشد و این گونه شامل ۱۷۹۵ گونه مختلف گیاهی است. ...
Idiom - informal - British : انگشت کوچک کسی هم نبودن در خوبی، مهارت، تاثیرگذاری، صداقت و . . . . مانند دیگران نبودن به خوبی و شایستگی دیگران نبودن در ...
با یک حساب سرانگشتی بر اساس یک مقدار تخمینی طبق برآوردهای انجام شده
برآورد تقریبی مقدار تخمینی حساب سرانگشتی به عنوان مثال : 1 - I can't tell you exactly how long it'll take, but I can give you a rough estimate 2 - C ...
Phrasal verb : پا پس کشیدن از زیر انجام کاری ( که قبلا قول انجامش را داده بودیم ) شانه خالی کردن عقب نشستن از قول و پیمان خود به عنوان مثال : After ...
phrase - informal : کسی را مجبور به انجام کاری کردن دیگران را در موقعیتی قرار دادن که فرد هیچ انتخابی برای کاری که می خواهد انجام دهد، نداشته باشد. ...
Noun - countable - British : Sun lounger صندلی دراز، پشتی دار، تاشو و قابل حملی که برای استفاده در بیرون از خانه و عموما برای آفتاب گرفتن، مورد استفا ...
Phrasal verb - informal : Nod off Drop off چُرت بردن ناگهان به خواب رفتن به عنوان مثال : The office was so hot I nearly dozed off at my desk
Noun - countable : کفش زنانه پشت باز که بند نازکی در اطراف پاشنه دارد. به عنوان مثال : Miss Selfridge, kitten - heeled slingbacks with elastic fro ...
Noun - countable : مدارگَرد ( فضاپیمایی که در مدار اطراف اجرام آسمانی جهت جمع آوری اطلاعات می چرخد و فقط حاوی تجهیزات بوده و سرنشینی به همراه ندارد. ...
noun - countable : بانک اطلاعاتی مشاغل ( بانک اطلاعات کامپیوتری حاوی فهرست و جزییات مشاغل موجود، که به وسیله یک موسسه کاریابی یا یک شرکت بزرگ تهیه شد ...
noun - informal : دزدی با برنامه ریزی دقیق از یک بانک به عنوان مثال : The money from the bank job was quickly taken out of the country
adjective : دارای بو یا مزه قوی و شیرین ( در مورد عطرها و نوشیدنی ها. مانند : heady drink , heady perfume ) به عنوان مثال : 1 - The wine was making ...
Adjective : کسی که هرگز مشروبات الکی مصرف نمی کند. به عنوان مثال : I do not know if he was teetotal, but my guess would be that he was
Idiom - British English - informal : If/when the balloon goes up بدتر شدن شرایط خطرناک شدن موقعیت ها و شرایط نامطلوب شدن/بودن اوضاع و احوال پَس شدن ه ...
Noun - uncountable : ۱ - رویه مبل پارچه مبلی روکش مبل ۲ - رویه کوبی مبل ( دوختن یا متصل کردن رویه مبل بر روی آن )
Phrase - informal : دو صد گفته چو، نیم کردار نیست ( موقعیتی است که در آن، تعداد افرادی که ادعا می کنند می دانند که روش درست انجام کاری چگونه است، بس ...
Idiom - informal - used humorously: همه کاره و هیچ کاره ( کسی که کارهای زیاد و مهمی را انجام می دهد، اما به خاطر اینکه انجام آن کارها به نوعی به وظی ...
1 - adjective : مضطرب یا ترسیده ( بدون دلیل ) به عنوان مثال : He seemed a neurotic, self - obsessed man 2 - noun - countable : عصبی به عنوان مثال ...
Noun - countable : پناهگاه موقت کمپ اسکان موقت ( محل اسکان موقتی که از تعدادی چادر اسکان یا تعدادی کانتینر اسکان و چیزهایی مانند اینها تشکیل شده است ...
Noun - countable - American English: چادر کوچک دو نفره به عنوان مثال : You have to set up a pup tent for the time being
noun - countable - British English : pick زخمه مضراب ( ابزاری است که برای تولید صدا از سازهای زهی استفاده می شود. جنس زخمه و مضراب در سازها متفاوت ا ...
دستگاه بالابر ( دستگاهی که در ساختمان های مرتفع که دسترسی به نمای آن ها کاری دشوار و یا غیرممکن است استفاده شده و کارگران با سوار شدن بر آن می توانن ...
adjective : پر حرف و وراج ( به خصوص درباره کسی که در مورد موضوعات بی اهمیت پرحرفی می کند. ) پرنده آوازه خوان ( پرنده هایی که با سرعت زیاد و به صورت ...
noun - countable - journalism : کاری که مردم آن را برای کسب درآمد انجام می دهند. کاری که برای بسیاری از مردم محبوب است و تمایل دارند که به آن کار مش ...
Noun - uncountable : ورزش کایتینگ ورزشی آبی که در آن ورزشکار بر روی تخته موج سواری ایستاده و به یک کایت بزرگ متصل است و با وزیدن باد و به کمک نیروی ک ...
noun - countable : سنگ کوارتز ماده معدنی طبیعی سختی که به دلیل خاصیت پیزوالکتریکی که دارد، در ساخت قطعات الکترونیکی مانند ساعت های الکترونیکی به کار ...
noun - countable : cascade of something آبشاری از . . . . . . . چیزی که در مقادیر زیاد از جایی آویزان می شود. به عنوان مثال : Her hair fell over ...
Noun : اورژانس اجتماعی ویژه کودکان نهاد مشاوره دهنده تلفنی، ویژه کودکان و نوجوانان ( تا سن ۱۹ سال ) که در بریتانیا در سال ۱۹۸۶ ایجاد شد و کودکان می ...
adjective : informal Scottish and Northern Irish کثیف منزجر کننده حال به هم زن پوشیده شده با خاک و دوده به عنوان مثال : The goat's cheese, accordin ...
phrasal verb : پُز دادن درباره چیزی/کسی غُلُو کردن درباره چیزی/کسی مبالغه کردن درباره چیزی/کسی بزرگ نمایی کردن درباره چیزی/کسی به عنوان مثال : You' ...
Phrase - informal : انجام دادن کاری که آن را دوست داریم، بدون نگرانی درباره موفق شدن یا نشدن در آن به عنوان مثال : I'm thinking of applying for tha ...
Phrase - informal : همرنگ جماعت شدن انجام دادن کاری که دیگران نیز آن را انجام می دهند. هم نظر شدن با نظرات دیگران به عنوان مثال : I don’t mind, I’l ...
Phrase : اینه جواب خوبی هام؟ اینه جواب محبت هایی که بهت کردم؟ اینه جواب محبت هام؟
Noun - countable : قطار زمینی ( قطاری که ریل آن روی سطح زمین قرار دارد. در مقابل با مترو که معمولا در زیر سطح زمین حرکت می کند. )
Phrasal verb - informal : Creep somebody out توی دل کسی را خالی کردن دلهره به دل کسی انداختن دیگران را نگران کردن دلشوره به دل کسی انداختن کسی را هو ...
Noun - countable - mainly US and canadian : درچو ( کلمه ای اسپانیایی به معنای راست و مستقیم ) نوعی طوفان با سرعت بسیار زیاد و گاهی همراه با رعد و بر ...
Noun - countable - British : Pedestrian crossing Crosswalk - American English خط کشی عابر پیاده محل عبور عابر پیاده به عنوان مثال : Driving home o ...
Phrase : what wouldn't I give for sth ( از عباراتی مانند: I like . . . . . something به مراتب قوی تر است و احساسات و تمایل شدیدتری را نشان می دهد. ) ...
Idiom - British English - informal : For a very long time برای مدتی طولانی است که . . . . . مدت مَدیدی است که . . . . . به عنوان مثال : She's bee ...
noun - countable : علائم نگارشی ( مانند: نقطه، ویرگول، علامت سوال، علامت تعجب و . . . . که برای تقسیم بندی جملات به جمله های کوچکتر و درک بهتر و درست ...
noun - uncountable - British English : بشقاب، کاسه، فنجان و سایر وسایل مشابه از جنس سفال یا چینی که برای صرف غذا استفاده می شوند. به عنوان مثال : ...
Noun - uncountable : انقباض تورمی ( حالتی است که تولید کنندگان یک محصول بر اثر تورم به وجود آمده در بازار، سعی می کنند برای حفظ قیمت های قبلی محصولا ...
noun - countable - American English : nutcrackers - British English گردو شکن فندق شکن به عنوان مثال : We do not feel that we can leave such school ...
Noun - countable : پرواز شبح هواپیمای خالی یا با تعداد سرنشین خیلی کم ( پروازی است که توسط شرکت هواپیمایی از قبل برنامه ریزی شده و علیرغم اینکه تعدا ...
Noun - countable - informal : Thing چیز شیء ( به خصوص بخشی از یک تجهیز یا یک ماشین که فرد به آن علاقه فراوانی داشته و از آن مراقبت زیادی می کند. ) ...
Adjective : Zero - waste بدون زباله تولید کننده مقدار بسیار بسیار اندکی زباله به عنوان مثال : A new zero - waste supermarket has opened, selling fo ...
Idiom - US - informal : خیلی غیر منتظره و شگفت آور به عنوان مثال : That question came out of left field
Idiom - US - informal : خیلی ارزان به بهای اندک مُفت به عنوان مثال : This old car can be bought/had for a song
noun - countable : شب پره ( نوعی از پروانه که بیشتر شب ها پرواز کرده و جذب نور لامپ ها می شود. برخی از این نوع شب پره ها مانند بیدها به لباس های انسا ...
1 - noun - countable : naphthalene نفتالین قرص نفتالین ( توپ کوچک شیمیایی که از موادی خاص با بوی زننده ساخته شده و با قرار دادن آن ها در بین لباس ه ...
noun - countable : شِنی ( زنجیر یا کمربند فلزی بزرگی که به دور چرخ های خودروهای سنگین و بزرگی مانند: تانک، لودر، بولدوزر و . . . . . بسته می شود تا ب ...
noun - countable : ریزش سنگ سنگ های به زمین سقوط کرده ( پدیده ای که طی آن سنگ های بزرگ و کوچک از روی کوه یا تپه ای که قرار دارند به پایین سقوط کرده ...
noun - countable : rain stick چوبِ باران آلت موسیقی قدیمی است که از شاخه های خشک و توخالی نوعی کاکتوس ساخته می شود و با سنگریزه یا لوبیای خشک درون ...
صدا درمانگر شخصی است که برای آرامش بدن و بهبود کیفیت خواب و کاهش اضطراب بیماران خود، به کمک آلات موسیقی مختلف و نواختن آنها به درمان بیماران می پرداز ...
صدا درمانی روشی درمانی است برای آرامش بدن و بهبود کیفیت خواب و کاهش اضطراب که در آن فردِ ( صدا درمانگر ) یا ( sound healer ) به کمک آلات موسیقی مختلف ...
idiom - British English - informal : پول چیزی را بلافاصله بعد از خرید پرداخت کردن خوش حساب بودن به عنوان مثال : Not paying on the nail could be extr ...
Idiom : Someone needs a check - up frome the neck up کار احمقانه انجام دادن ( بنابراین فرض می شود که طرف به خاطر انجام کار احمقانه اش، عقلش را از دست ...
Idiom : Pull a prank on someone کسی را سر کار گذاشتن شوخی ناجور با کسی کردن کسی را فریب دادن حقه بازی کردن کَلَک سوار کردن نقشه ی شومی در سر داشتن ...
verb: هشدار دادن آگاهی دادن اخطار دادن زنهار دادن مراقب بودن ملتفت کردن به عنوان مثال : 1 - Police warned drivers to beware 2 - They should beware o ...
والسلام ختم کلام همینی که من گفتم دیگه روی حرف من کسی حرف نباید بزنه
1 - Noun - countable - slang : عزیزم عشقم یک اصطلاح محبت آمیز برای خطاب یا اشاره به دوست دختر، دوست پسر و یا همسر به عنوان مثال : I love you, bae 2 ...
noun - countable - British English : bobby pin - American English سنجاق مو سنجاق سر گیره مو
noun - countable - American English : hairgrip - British English سنجاق مو سنجاق سر گیره مو
1 - noun - countable - British English : cart - American English سبد چرخ دار دستی ( که از آن برای حمل بار، خریدها و . . . . استفاده می شود. ) به عن ...
noun - countable : سورتمه ( که در کف آن دو تیغه نصب شده و سورتمه به وسیله آن ها بر روی برف سُر می خورد و برای به حرکت در آمدن این سورتمه آن را به حیو ...
1 - noun - countable - British English : sled - American English سورتمه مخصوص سُر خوردن روی برف ( که کف آن کاملا صاف و صیقلی است ) به عنوان مثال : ...
Noun - countable : نامِ هنری ( نام یا لقبی که توسط یک بازیگر، مجری، ورزشکار و . . . . . به جای نام اصلی شان برگزیده می شود. ) به عنوان مثال : Alic ...
Noun - countable : Stage name نامِ داخل رینگ مسابقه نام ویژه مسابقات نام مستعار ورزشی لقب ورزشی ( نام مستعار یا لقبی است که اغلب توسط کُشتی کَچ کار ...
Phrase - informal : Cut / give someone some slack به کسی آزادی عمل دادن کسی را راحت گذاردن به کسی گیر ندادن به کسی اختیار اداره امور را دادن به عنوا ...
Phrase : Rain or shine تحت هر شرایطی هر جور که شده حتی اگر از آسمان سنگ هم ببارد به هر طریقی که شده ( برای تاکید بر اینکه چیزی بالاخره اتفاق خواهد ...
Superlative adjective : کوچک ترین ( Tiny - tinier - tiniest )
Adjective : High - paid حقوق بالا دریافتی زیاد درآمد خوب به عنوان مثال : He was the most highly paid member of their staff
Adjective : Highly - paid حقوق بالا دریافتی زیاد درآمد خوب به عنوان مثال : He was the most high paid member of their staff
noun - countable : زنگ احضار زنگ اخبار زنگ هشدار زنگ روی پیشخوان ( زنگی که جهت هشدار دادن یا جلب توجه متصدی انجام کاری، به کار برده می شود. ) اسام ...
noun - countable : زنگ احضار زنگ اخبار زنگ هشدار زنگ روی پیشخوان ( زنگی که جهت هشدار دادن یا جلب توجه متصدی انجام کاری، به کار برده می شود. ) اسام ...
noun - countable : زنگ احضار زنگ اخبار زنگ هشدار زنگ روی پیشخوان ( زنگی که جهت هشدار دادن یا جلب توجه متصدی انجام کاری، به کار برده می شود. ) اسام ...
noun - countable : زنگ احضار زنگ اخبار زنگ هشدار زنگ روی پیشخوان ( زنگی که جهت هشدار دادن یا جلب توجه متصدی انجام کاری، به کار برده می شود. ) اسام ...
1 - noun - countable : گانگ ( یک فلز گرد است که درون قابی چوبی یا فلزی آویزان است و به عنوان سازی ضربه ای از آن استفاده می شود. برای به صدا در آمدن ا ...
Noun - plural : جمع کلمه kairos موقعیت های مناسب فرصت های مطلوب بزنگاه ها
Phrase : صدای چندبار نواخته شدن زنگ/ناقوس به صورت پشت سرهم به عنوان مثال : From the temple he could hear the peal of bells
British English - spoken : تلفن کردن به کسی تماس تلفنی گرفتن با فردی به عنوان مثال : I must give Vicky a bell later
Phrase - informal : جایی برای خوابیدن مکانی مناسب برای خواب به عنوان مثال : I left the keys in my workplace . So i need a place to crash
Phrase - informal - mainly American: Catch some z's خوابیدن به عنوان مثال : All I want to do is go home and catch some z's
Phrase - informal - mainly American: Get some z's خوابیدن به عنوان مثال : The big gator catches some z's on their porch
phrase : باتری خور با باتری کار کننده باتری دار نیروگیرنده از باتری کارکننده با باتری به عنوان مثال : A lot of children's toys are battery operated
phrase : battery operated کار کننده با باتری باتری خور باتری دار به عنوان مثال : A lot of children's toys are battery powered
noun - countable : فِرفِره کاغذی
adjective : wind - driven کار کننده به وسیله باد بادی حرکت داده شده با باد به عنوان مثال : a wind - driven generator
1 - noun - countable : آسیاب بادی توربین بادی به عنوان مثال: There was only one low hill in sight, and this had an old, disused windmill on it 2 - ...
1 - noun - countable - American English : clothesline washing line - British English : طناب رخت شویی ( طنابی که لباس های شسته شده و خیس را جهت خشک ش ...
noun - countable - American English : clothes peg - British English : گیره چوبی یا پلاستیکی لباس به عنوان مثال : Block light coming under your door ...
noun - countable : hanger رخت آویز چوب لباسی جا لباسی به عنوان مثال: Application Tell the students that chimes can be made by using a metal spoon in ...
Noun - countable - British English : سبد آشغال ( سبدی که برای نگهداری کاغذهای باطله، قوطی های خالی و . . . از آن استفاده می شود. ) Wastebasket - Am ...
1 - verb - transitive : مانع تراشی کردن برای دیگران کار دیگران را سخت تر کردن کاری را با مشکل مواجه کردن به عنوان مثال : An attempt to rescue the me ...
noun - plural : دوربین اُپِرا ( دوربینی کوچک و دارای بُرد دید پایینی است که تماشاگران اپرا یا تئاتر هنگامی که از صحنه نمایش و استیج دور هستند از آن ...
noun - plural : binocular دوربین شکاری دوربین دوچشمی دوربین جنگی به عنوان مثال : Those who stared through telescopes or field glasses saw how dras ...
Noun - countable - informal : ۱ - نامزد یا کاندید دریافت پاداش، جایزه، تقدیرنامه و . . . . . . به عنوان مثال : she isn't the only star to receive a ...
idiom - British - informal : کسی را ناراحت کردن آزرده خاطر کردن کسی کسی را رنجاندن دل کسی را شکستن به عنوان مثال : 1 - His chatter was getting on m ...
phrase - informal : به خوبی چیز دیگری نبودن به پای چیز دیگری نرسیدن به گرد کسی نرسیدن به گرد پای کسی نرسیدن به عنوان مثال : 1 - There is not one roc ...
Noun - countable : روان نویس
noun - countable : ballpoint pen خودکار ( قلمی که نوک آن یک توپ غلتان کوچک دارد و به کمک لغزیدن آن توپ بر روی کاغذ، جوهر قلم که از غلظت خاصی نیز برخ ...
noun - countable : خودنویس قلمی که توسط جوهر، پُر می شود. به عنوان مثال : On Wednesday after the selection committee meeting, I realized I'd left m ...
Noun - countable : ۱ - قلم مو قلم نقاشی برس نقاشی به عنوان مثال : Well, on opening the box, they certainly looked like artist's paintbrushes, finis ...
( Noun - informal ( Australian, New Zealand : نام اطلاق شده به انگلستان ( در کشورهای استرالیا و نیوزلند )
Noun - countable : پایرومتر پیرومتر یکی از انواع سنسورهای دمای غیرتماسی است، که با سنجیدن میزان نور ساطع شده از اجسام، میزان دمای آنها را اندازه گیری ...
اینقدر قضیه را بزرگ نکن اینقدر پیاز داغش را زیاد نکن اینقدر آب و لعاب به ماجرا نده اینقدر موضوع را پیچیده و حل نشدنی نکن به عنوان مثال : . A: I'll n ...
Noun - countable - British : Landing gear ( AmE ) ارابه فرود در هواپیماها به عنوان مثال : The control tower confirmed that the pilot was going to ...
Noun - uncountable : 1 - آرایش یا گریم خیلی زیاد ( به خصوص برای بازیگران و هنرپیشه ها ) 2 - vern - intransitive : ( یک نوع ) فرود آمدن اضطراری هو ...
Noun - countable : ۱ - فندک سیگار Cigarette gas lighter به عنوان مثال : More than half of the retailers we tested sold a gas lighter refill to a 1 ...
Adjective : Horrifying ترسناک وحشتناک دلهره آور شوکه کننده خیلی بد ناراحت کننده به عنوان مثال : He suffered horrific injuries, and few thought he'd ...
Adjective : Coal - fired زغال سوز زغالی هر چیزی که با سوختن زغال کار کند. به عنوان مثال: Additional generating capacity will be mainly coal - fir ...
Phrasal verb : Chop something ↔️off بریدن یا قطع کردن بخشی از چیزی با یک شی تیز ( به خصوص درباره اعضای بدن انسان ) به عنوان مثال: 1 - She'd had her ...
Phrase - informal : شخص یا چیز اصلی دردسر ساز عامل اصلیِ مشکل ساز دلیل اصلیِ به وجود آمدن مشکل به عنوان مثال : When the minister was forced to resig ...
Noun - countable : ۱ - شخصیت منفی ( در اصطلاح عامیانه : آدم بَدِ ) یا ضدقهرمان در یک فیلم، داستان، نمایش نامه یا کتاب به عنوان مثال : He’s just like ...
توبیخ کردن
امورات شخصی مسائل خصوصی
Phrase - usually in negatives or questions : Live with oneself با خودت کنار آمدن با وجدان خود ساختن دچار عذاب وجدان نشدن بعد از انجام کاری اشتباه، با ...
Phrasal verb : Take somebody's side طرفداری کردن جانبداری کردن طرف کسی را گرفتن به عنوان مثال : We were careful not to take sides for fear of gettin ...
Idiom : طرف کسی را گرفتن از کسی طرفداری کردن از کسی جانبداری کردن به عنوان مثال : When my sister and I fight, our dad always takes her side
زیر قول زدن قول خود را شکستن به وعده خود وفا نکردن عهد و پیمان خود را به جا نیاوردن
Noun - countable : ۱ - آدم غیر معروفی که با برنده شدن در یک مسابقه، به ناگاه همگان را شگفت زده می کند. زیرا هیچکس نه او را از قبل می شناخته و نه انتظ ...
Uk informal : خیلی خوب یا خیلی ماهر بودن به عنوان مثال : This skin cream really is the biz
Phrasal verb - informal : Rip somebody/something off ۱ - overcharge گران فروشی کردن چیزی را بیش از ارزش واقعی آن به کسی فروختن به عنوان مثال : The ...
adjective : سخت پوست ( متعلق یا مربوط به خانواده و تیره سخت پوستان ) به عنوان مثال : Governor Jay Inslee issued an emergency order on Wednesday tha ...
noun - countable : لحظه سرنوشت ساز لحظه مناسب و تعیین کننده موقعیت و زمان مناسب به عنوان مثال : 1 - When, after many attempts, Niebuhr failed to hel ...
phrase : strike/touch a chord ( with someone ) کسی را به شدت تحت تاثیر قرار دادن احساسات کسی را برانگیختن باعث همذات پنداری کردن دیگران با خودمان ...
phrase : strike/touch a chord ( with someone ) کسی را به شدت تحت تاثیر قرار دادن احساسات کسی را برانگیختن باعث همذات پنداری کردن دیگران با خودمان ...
idiom - informal - impolite : very much خیلی زیاد بیش از حد به شدت بدجور ناجور ( برای تاکید بیشتر بعد از افعالی مانند scare, beat, frighten و irrita ...
noun - singular - offensive : هر چیز ناراحت کننده و آزار دهنده هر چیزی که خیلی راحت و مناسب نیست ضدحال مزخرف چَرَند آشغال بیخود به دردنخور بدشانسی ...
phrasal verb : 1 - run through something : چیزی را به سرعت شرح دادن/خواندن/ نگاه کردن به عنوان مثال : Briefly, she ran through details of the morn ...
phrase - spoken : in person personally من به شخصه شخصا به عنوان مثال : Nothing has been proved yet, and I for one believe that he is innocent
phrase : هوای تازه تنفس کردن نفسی تازه کردن هوا خوردن هوا تازه کردن به عنوان مثال : • I leave the window open at night to get some fresh air
Contraction - British - informal : ? Isn't it بیشتر در tag question ها استفاده می شود و در این حالت گوینده با استفاده از tag question به دنبال تایید ...
Phrase : کاری را با انرژی زیاد، تعهد و تمرکز انجام دادن با بیشترین تلاش و اشتیاق رفتار کردن به عنوان مثال : It doesn't matter whether you win or los ...
Give somebody a heads - up : از قبل چیزی را به کسی اطلاع دادن هشدار دادن به کسی اعلام خطر کردن به کسی به عنوان مثال : You should have given me a hea ...
Phrase : Gouge something out چشمهای کسی را از حدقه در آوردن به عنوان مثال : In the play he tries to gouge out his own eyes
Noun - countable : هزارپا ( این نوع از هزارپایان از حشرات کوچک، هزارپاهای کوچک تر از خود تغذیه می کند و به طور کلی گوشت خوار است. )
Noun - countable : هزارپا ( این گونه از هزارپایان بدنی استوانه ای شکل دارد و خوراک آن چوب های خشک شده، علف های خشک و در مواقع خشکسالی علف های تازه می ...
Noun - countable : Firing range Gun range Shooting ground میدان تیر ( outdoor shooting range ) سالن ( تمرین ) تیراندازی ( indoor shooting range )
Idiom - US - informal : پرچانگی کردن زیاد حرف زدن و با این کار حوصله شنونده را سر بردن پرحرفی کردن با پرحرفی، سر کسی را بردن به عنوان مثال : He talk ...
Noun - plural : Fungi Mushrooms اسمِ جمعِ fungus قارچ ها به عنوان مثال : What are the white funguses on the roots of the indoor fig tree, surely it ...
Noun - plural : Funguses Mushrooms قارچ ها اسمِ جمعِ مکسرِ fungus به عنوان مثال: The panel also will try to determine how and when the fungui arr ...
noun - plural : احساس افسردگی یا عصبانیت به عنوان مثال : She’s got a bad case of the blues
phrase - informal : get/got the blues غمگین/ناراحت/عصبانی بودن به عنوان مثال : I have ( a case of ) the blues
phrase - informal : have the blues got the blues عصبانی بودن ناراحت بودن غمگین بودن به عنوان مثال : I've got ( a case of ) the blues
adjective : اندوهگین غمگین عصبانی به عنوان مثال : she felt a little melancholy
noun - countable : سوت سوتَک ( سوت کوچک ) فوت فوتَک ( وسیله کاغذی شیپورک مانندی است که تخت و صاف بوده و در حالت عادی به صورت جمع و پیچیده است و وقت ...
phrase - informal : in the dumps افسرده و ناراحت خشمگین ناامید به عنوان مثال : She's feeling a bit down in the dumps and needs cheering up
noun - uncountable : لباس و تجهیزات ضد شورش ( مانند: سپر، باتوم، شوکر برقی، اسپری فلفل، گاز اشک آور، لباس مخصوص و . . . . که پلیس ها یا زندان بان ها ...
phrase - informal - British : lay something on with a trowel lay something on a bit thick بزرگنمایی کردن غلو کردن گزافه گویی کردن مبالغه کردن به ع ...
adjective : close - minded کوته فکر کوته بین ( کسی که دارای عقاید خیلی سفت و سخت و دیدگاه محدود می باشد و حاضر به امتحان کردن چیزهای جدید و فکر کردن ...
phrase - informal - British : پلیس ( به خاطر یونیفرم پلیس انگلستان که به رنگ آبی می باشد، این نام به آنها داده شده است. ) به عنوان مثال : two dozen ...
Idiom : Have it your own way هر کاری دلت میخواد بکن هر جور که راحتی ( برای نشان دادن موافقت اجباری شما با کاری که دیگران انجام میدهند و باعث ناراحتی ...
Noun - plural : گوش گیر محافظ گوش ( به دو صورت صنعتی و غیر صنعتی وجود دارد، که از نوع اول برای محافظت گوش در برابر صداهای ناهنجار محیط کار استفاده م ...
noun - uncountable : شرایط بی وزنی ( شرایطی که درآن نیروی جاذبه زمین نزدیک به صفر است و باعث شناور شدن اجسام در فضا می شود. مانند حالتی که فضانوردان ...
idiom : get off on the wrong foot بد شروع کردن ( یک کار، یک رابطه و . . . . . به دلیل انجام کارهای اشتباهی که باعث ناراحتی طرف مقابل می شود. ) به ع ...
idiom : start off on the wrong foot بد شروع کردن ( یک کار، یک رابطه و . . . . . به دلیل انجام کارهای اشتباهی که باعث ناراحتی طرف مقابل می شود. ) به ...
1 - noun - countable : کتابِ جلد مقوایی کتابِ جلد نازک ( کتابی که جلد آن فقط کمی از ورق های داخل کتاب ضخیم تر است. در مقابل این نوع کتاب، کتابهایِ ha ...
1 - noun - countable : hardback گالینگور کتاب دارای جلد ضخیم ( که این جلد خیلی ضخیم تر از برگ های کاغذی خود کتاب است. برعکس این نوع از کتابها، کتابها ...
1 - noun - countable : hardcover گالینگور کتاب دارای جلد ضخیم ( که این جلد خیلی ضخیم تر از برگ های کاغذی خود کتاب است. برعکس این نوع از کتابها، کتابه ...
Phrase - informal : باشه قبوله حله موافقم ( برای نشان دادن موافقت خود با یک مساله در یک چالش یا یک شرط بندی به کار می رود. ) به عنوان مثال : ‘I th ...
noun - countable - North American English : ( dumper truck ( British English دامپتراک کامیون کمپرسی ( کمپرسی های بزرگ و غول پیکر که معمولا قابلیت ح ...
Phrase : آدم معمولی ، اما صادق و خوب به عنوان مثال : These folks are the salt of the earth
Noun - countable : سایه بان حفاظی که در بالای درها، پنجره ها و . . . نصب شده تا ساختمان را از تابش نور مستقیم خورشید، برف و باران و . . . حفظ کند. ای ...
Phrase : Suffer the consequences Accept the consequences با عواقب کار خود روبرو شدن نتیجه کار خود را دیدن به عنوان مثال : He broke the law, and h ...
noun - countable : سیب زمینی ترشی کنگر اورشلیمی به عنوان مثال : The main components of Jerusalem artichoke powder, more dietary fiber and sugar
noun - countable - British English : artichoke ( American English ) کنگر فرنگی به عنوان مثال : Cut globe artichoke hearts in half and add to soup; ...
noun - countable : globe artichoke ( British English ) کنگر فرنگی به عنوان مثال : The best deal was an appetizer of a garlicky baked artichoke dip ...
superlative adjective : عاشق ترین فرد نسبت به کلمات ( wordy - wordier - wordiest )
noun - countable - adjective : عاشقِ کلمه/کلمات ( کسی که کلمات زیادی را شناخته و معانی و کاربردهای آن ها را به خوبی می داند و از این کار لذت می برد. ...
phrase : get a kick out of ( someone or something ) از چیزی واقعا لذت بردن از چیزی بی نهایت هیجان زده شدن با چیزی سرگرم شدن به عنوان مثال : Even as ...
phrase - informal : فرصت انجام کاری را یافتن به عنوان مثال : We got to meet all the stars after the show
phrase - informal : have a thing for/about something/ somebody داشتن احساسات قوی ( علاقه یا عدم علاقه ) به کسی/چیزی ( به خصوص بدون داشتن دلیل منطقی ) ...
phrase - American English - informal - used humorously : نمونه ی بهتر/ بزرگتر/ قوی تر/ پیشرفته تر و . . . . . . . از چیزی ( این عبارت برای مقایسه بی ...
Noun - countable - American English: لوکوموتیو ران
phrasal verb : با هم همخانه شدن ( بدون ازدواج کردن ) در یک خانه مشترک با یکدیگر زندگی کردن به عنوان مثال : John and I are moving in together
phrase : get a raise حقوق و دستمزد کسی را افزایش دادن به کارگری حقوق بیشتری نسبت به قبل پرداخت کردن به عنوان مثال : I haven't gotten a raise in two ...
phrasal verb - formal : eat out شام را بیرون از خانه ( در رستوران یا منزل دیگران ) خوردن به عنوان مثال : They would dine out together once a month
phrase : i wouldn't mind something / doing something بدم نمیاد که . . . . . . . . دوست دارم که . . . . . . . به عنوان مثال : 1 - Can I get you an ...
noun - countable : گوشی پزشک ( که برای شنیدن صدای ضربان قلب یا صدای نفس کشیدن بیماران از آن استفاده می کنند. ) به عنوان مثال : After the video, chi ...
noun - countable : 1 - سرنگ به عنوان مثال : He says it's vital that drug users have access to supplies of clean syringes 2 - نازِل ( هر وسیله ی کو ...
noun - countable : 1 - بند انگشت و همچنین برآمدگی محل اتصال هر انگشت به دست به عنوان مثال : Her knuckles whitened as she gripped the gun 2 - verb ...
If you settle for less it means that you agree to a deal on the basis that you receive less money than you had asked for به مقدار کم راضی بودن با حقو ...
noun - uncountable - informal : همراهی کننده جذاب ( مرد یا زنی زیبا و جذاب و یا معروف که فرد دیگری، وی را همراه با خود به مجالس و مهمانی های معتبر م ...
مخففِ you had better تو بهتره که . . . . بهتره که تو . . . . . بهتره که . . . . به عنوان مثال : 1 - you'd better hurry up 2 - you'd better help h ...
adverb - informal British : شکل تاکیدی یا طنزآمیز ِ قیدِ absolutely به عنوان مثال : The songs were abso - bloody - lutely terrible
noun - countable - British English : jump rope ( American English ) طنابِ طناب زنی به عنوان مثال : She was holding a suspender in each hand like s ...
noun - countable - usually plural : کرامپون یخ شکن ( وسیله ای فلزی دارای میخ های فلزی نوک تیز که کوه نوردان آن را زیر کفش های کوهنوردی خود می بندند ت ...
noun - countable - informal : page - turner کتاب خیلی جذاب و مهیج به عنوان مثال : It's an extraordinarily compelling page - turner that also happen ...
noun - countable : کیف دستی کوچک و مسطح زنانه ( که معمولا بانوان برای حمل وسایل شخصی خود در مجالس رسمی از آن استفاده می کنند و معمولا بدون دسته یا بن ...
phrase : grasp at straws خود را به این در و آن در زدن به هر چیزی چنگ انداختن ( در عین ناامیدی و استیصال ) تمام تلاش خود را کردن به عنوان مثال : Th ...
noun - countable : کفش اسکی ( یک نوع بوت مخصوص اسکی کردن که روی تیغه اسکی بسته می شود. )
1 - noun - countable : کفش اسکیت ( همانطوری که سایر دوستان نیز اشاره کردند، تفاوت این کلمه با roller blades یا inline skate در این است که در roller ...
Noun - countable : استایل تخم مرغی پوزیشن تخم مرغی حرکتی در ورزش اسکی، که اسکی بازان برای افزایش سرعت و کم کردن مقاومت هوا، خود را خم کرده و سر را پا ...
noun - countable : چیزبرگر همبرگری که بر روی آن مقداری پنیر گذاشته شده باشد. به عنوان مثال : She ate a cheeseburger and fries last night because sh ...
adjective - mainly US informal : 1 - کاملا احمقانه یا دیوانه کننده ( به طوری که ایجاد خطر کند. ) به عنوان مثال : The whole idea sounds absolutely ...
Phrasal verb : Become fogged بخار گرفتن اجسام شیشه ای به عنوان مثال : The windscreen had fogged up
noun - countable - American english : big wheel چرخ و فلک خیلی بزرگ فان فار به عنوان مثال : He rode on an elephant and on the Ferris wheel, taking o ...
noun - countable - British English : ferris wheel چرخ و فلک خیلی بزرگ فان فار به عنوان مثال : The big wheel had stopped with our chair rocking swe ...
noun - countable : 1 - چرخ و فلک کوچکی در شهربازی ها که عموما صندلی های آن به شکل اسب است و کودکان برای تفریح سوار آن می شوند. به عنوان مثال : In t ...
داره . . . . . . میشه به عنوان مثال : It's getting dark/late/cold/scary/better داره تاریک/دیر/سرد/ترسناک/بهتر میشه
adjective : رو به کاهش کاهنده رو به افول نزولی هِلالی ( در مورد ماه که از قُرص کامل، رفته رفته به صورت هلالی در می آید. ) به عنوان مثال : The cresc ...
Noun - countable : Video doorbell آیفون تصویری اِف اِف تصویری
phrase : put somebody off the scent اطلاعات غلط به کسی دادن ( به منظور جلوگیری از دستگیر شدن، کشف حقیقت توسط سایرین، سر درنیاوردن دیگران از مسائلی ک ...
noun - countable : درب ورودی/خروجی دارای میله های فلزی چرخنده که در هر لحظه فقط امکان عبور یک نفر از آن را می دهد. به عنوان مثال : It was claimed l ...
noun - countable : آبشار رودخانه دارای آبی با سرعت زیاد پرش و جهش ( به خصوص نوعی پرش با اسب در مانژ اسب دوانی. البته این معنی منسوخ شده است. ) ( ای ...
نام قرص ماه کامل در ماه مارس ( در فرهنگ آمریکایی، در هر ماه که ماه به صورت قرص کامل در می آید، به آن یک نام اختصاص داده اند و همانطور که توضیح داده ...
شکل دوم ( past tense ) و سوم ( past participle ) فعلِ stab به معنای چاقو زدن ( به کسی یا چیزی )
idiom - informal : untill the cows come home برای مدت زمان طولانی تا ابد برای همیشه به عنوان مثال : I could sit here and argue with you till the cow ...
phrase : put the record straight set someone straight گفتن حقیقت درباره چیزی به دیگران ( زیرا گوینده می خواهد مطمئن شود که شنونده حقیقت را فهمیده است ...
noun - countable : British English ) piano accordion ) ساز آکاردئون به عنوان مثال : From their room came the sound of an accordion
noun - countable : طبل کوچک طبل تخت کوچکی که وقتی به آن ضربه زده می شود، صدای مداوم و سختی تولید می کند. به عنوان مثال : The electronic click start ...
Phrase : Wild horses wouldn't/ couldn't drag someone somewhere هیچ چیزی/کسی نمی تواند فردی را به کاری که تمایل به انجام آن ندارد ( جایی که دوست ندار ...
Noun - countable - old fashioned - not polite : ( واژه ای قدیمی و بی ادبانه برای ) مرد همجنسگرا
noun - countable - North American : حمل کننده حلقه ازدواج ( فردی ( عموما پسری جوان ) که در مراسم عروسی حلقه ازدواج را با خود به مجلس عروسی آورده و ...
noun - countable - British English : صندلی آفتاب گیری صندلی ساحلی ( صندلی تاشو با فریم چوبی و بدنه ساخته شده از پارچه ( عموما کرباس ) مخصوص آفتاب گر ...
noun - countable - British English : ماشین آتش نشانی fire truck ( American English ) به عنوان مثال : One night she heard an ambulance approach the ...
noun - countable : کپسول آتش نشانی کپسول اطفا حریق ظرف فلزی کوچکی حاوی آب یا مواد شیمیایی برای خاموش کردن آتش های کوچک به عنوان مثال : He turned to ...
Noun - countable : کیک ( شیرینی ) لوله ای شکل که درون آن با خامه پر شده و روکش شکلاتی دارد. نان خامه ای شکلاتی ( این کلمه، یک اسم فرانسوی است. ) ...
Adjective : بدون خدمه بدون سرنشین به عنوان مثال : NASA is preparing for an uncrewed test flight
Noun - countable : ضامن نارنجک دستی
noun - countable : سنجاق سنجاق قفلی به عنوان مثال : I love those ones where there's a piece of cloth just with a safety pin or something like that
adjective - new word : خوراکی دارای مزه شیرین و تند ( به صورت همزمان ) این کلمه از ترکیب دو کلمه sweet و spicy ساخته شده و اخیرا به زبان انگلیسی راه ...
phrase : احساس خستگی کردن/داشتن احساس ضعف و سستی و بی حالی داشتن/کردن به عنوان مثال : I usually feel too tired to cook dinner after a day at the of ...
phrase : احساس بی فایدگی داشتن/کردن ( به دلیل اینکه فرد قادر به کمک کردن به دیگران و یا دست یافتن به اهداف خود نیست. ) به عنوان مثال : ؟I feel use ...
phrase : احساس ضعف کردن/ داشتن ضعف جسمانی/روحی داشتن به عنوان مثال : I was feeling weak and agreed to go
phrase : احساس بدی داشتن ( ناشی از ترس، بیماری، عصبانیت، مشکلات روحی و . . . . ) بدحال بودن ( ناشی از ترس، بیماری، عصبانیت، مشکلات روحی و . . . . ) ...
phrasal verb : feel/be obliged to do something مسئول انجام کاری بودن مسئولیت چیزی را بر عهده داشتن/گرفتن مجبور کردن کسی به انجام کاری چون قانون، قاعد ...
adjective - British English : 1 - سپاسگزار قدردان متشکر به عنوان مثال : I'm obliged to you for all the trouble you've taken 2 - گرامی محبوب عزیز ( ...
phrasal verb : get goose pimple get goose flesh مو به تن انسان سیخ شدن ( بر اثر ترس، هیجان و یا سرما ) به عنوان مثال : I still get goose bumps re ...
noun - plural : ( British English ) gooseflesh ( British English ) goose pimples حالتی موقت که در آن تورم های برآمده کوچکی به دلیل سرما، ترس یا هی ...
Noun - countable - British English: Punching bag ( American English ) ۱ - کیسه بوکس ۲ - آدم توسری خور آدم همیشه مقصر ( آدمی که تحت هر شرایطی و بر ...
Noun - countable - American English: Punch bag ( British English ) ۱ - کیسه بوکس ۲ - آدم توسری خور آدم همیشه مقصر ( آدمی که تحت هر شرایطی و برای ه ...
Phrase : استقلال مالی به دست آوردن از نظر مالی و کسب درآمد، روی پای خود ایستادن به عنوان مثال : I only want to achieve financial independence no mat ...
noun - uncountable - informal : کسی که بیشترِ وقت خود را به خوشگذرانی و تفریح در ساحل می گذراند. به عنوان مثال : I could quite easily become a beac ...
noun - countable - informal : بیرون زدگی شکم زن باردار، معمولاً زمانی که برای اولین بار توسط افراد دیگر قابل مشاهده است. به عنوان مثال : Although ...
Phrase - informal : رابطه عاشقانه یا جنسی پایدار داشتن ( بین دو نفر ) به عنوان مثال: When they realised that he and Lesley were an item, they weren ...
noun - countable : lynx سیاه گوش جانوری از تیره گربه سانان ساکن آمریکای شمالی که دارای خز قهوه ای مایل به قرمز با لکه ها یا راه راه های تیره، دُمی کو ...
noun - countable : shop vacuum cleaner جاروبرقی دومنظوره جاروبرقی دوکاره جاروبرقی کِشنده - دَمنده ( جاروبرقی که هم می تواند هوا را به داخل بمکد ( ک ...
phrasal verb - spoken : spring from something/someone نشات گرفتن از یک مکان/خانواده/ موقعیت خاص ناشی شدن از چیزی/کسی شروع شدن از جایی/کسی/چیزی به عن ...
noun - countable : 1 - گَله ( به خصوص درباره بوقلمون ) flock 2 - کسی که به ورزش rafting یا قایق سواری می پردازد. به عنوان مثال : The rafter almo ...
Noun - countable : اَستَر آهو آهوی ساکن آمریکای شمالی با گوش هایی بلند و لکه ای سیاه رنگ بر روی دُم
noun - countable : trail camera remote camera game camera دوربین خودکار ( دوربین های عکاسی ویژه ای که به حرکت اجسام و یا صدا حساس بوده و در صورت شنا ...
Noun - countable / uncountable - law : جرم بزرگ ( مانند : قتل، تجاوز، دزدی مسلحانه، آتش سوزی عمدی و . . . که مستوجب مجازات قانونی است. ) جرم جدی در ...
mass noun - informal : اخبار اطلاعات موثق به عنوان مثال : The informant was saying: It's griff, guv. The real thing
Noun - countable : Drums kit درام آلت موسیقی ای متشکل از چند طبل، سِنج، چوبک و . . . . در کنار هم به عنوان مثال : how to play guitar, drums, or key ...
Noun - countable : Ice blockage یخ های انباشت شده یخ بندان در ابتدای فصل سرما که آب رودخانه ها به آرامی شروع به یخ زدن می کند، و یا در اوایل بهار که ...
علف خشک لوله شده
noun - uncountable : باروت ( پودری با قابلیت انفجار که از ترکیب نیترات پتاسیم، زغال و گوگرد ساخته می شود و در مهمات سازی، ساخت ترقه ها و فشفشه ها و ...
noun - countable - formal : اسلحه گرم ( معمولا برای اسله های کوچک قابل حمل که در یک دست جای می گیرند، استفاده می شود. ) به عنوان مثال: He was jaile ...
noun - countable : leaflet 1 - پمفلت جزوه یا کتابچه خیلی کم حجم ( با تعداد صفحات بسیار اندک که درباره موضوعی خاص اطلاعات ارائه کرده و یا جنبه آموزشی ...
Phrase : تحت نظر تحت مراقبت زیر نظر به عنوان مثال : His orders were to keep the men under observation
Phrase : تحت بررسی در حال رسیدگی در حال بررسی به عنوان مثال : The project is under discussion as a possible joint venture
Phrase - mainly journalism : To be under siege تحت محاصره ( نیروهای نظامی ) بودن به صورت همزمان، تحت انتقاد، تهدید یا حمله تعداد زیادی از مردم بودن ...
Phrase : To be under someone's thumb کاملا تحت کنترل کسی بودن به شدت تحت تاثیر کسی بودن در مشت کسی بودن به عنوان مثال : He was still under his fath ...
Phrase - mainly American : Under pressure تحت فشار زیاد بودن ( و عدم اطمینان از موفقیت در کارها ) به عنوان مثال : I would encourage you all to sup ...
Phrase - informal : Go down the aisle To get married Tie the knot Say i do Take the plunge Get hitched ازدواج کردن به عنوان مثال : As she walked do ...
Phrase - informal : To get married Tie the knot Get hitched ازدواج کردن به عنوان مثال: It's 3 years since we said i do
Phrase - informal : To get married Tie the knot ازدواج کردن به عنوان مثال : They got hitched without telling their parents
Phrase - informal : To get married ازدواج کردن به عنوان مثال : They tied the knot in a romantic ceremony on the banks of a fjord
Noun - countable : ترامپولین تشک فنری وسیله ای با چهارچوب فلزی که روی آن از فنر پوشیده شده و انسان برای تفریح یا ورزش بر روی آن بالا و پایین می پرد. ...
Adjective : خیلی خوشحال خیلی هیجان زده مشعوف به عنوان مثال : We were so thrilled to hear about the baby
Noun - countable : 1 - American English - old fashioned informal : یک زن یک خانم 2 - British English : خانم ( فامیلی خنده دار است که در پانتومیم ها ...
Phrase : چرا زحمت کشیدی اصلا لازم به زحمت شما نبود راضی به زحمت شما نبودم ممنونم از شما ( از این عبارت هنگام تشکر از کسی که به طور غیرمنتظره کاری سخ ...
Phrase - British : خوش بگذره اوقات خوشی داشته باشی به عنوان مثال : He's too busy enjoying himself to get much work done
Noun - countable : میکسر سیمان ماشین بتن ساز و بتن ریز کامیون بتن ساز و بتن ریز خودرویی که دارای یک مخزن گِرد چرخان است و با مخلوط کردن سیمان، ماسه ...
Noun - countable : میکسر سیمان دستگاه بتن ساز دستگاهی که دارای یک مخزن گِرد چرخان است و با مخلوط کردن سیمان، ماسه و آب، بُتُن تولید می کند. چرخش مخزن ...
Noun - countable - adjective : تندرو افراط گرا افراطی کسی که دارای عقاید سیاسی یا مذهبی افراط گرایانه است و برای تحقق بخشیدن به این عقاید، تمایل به ا ...
adjective : ضد گلوله bullet - proof به عنوان مثال : Extra security staff are now being employed after the 20 - strong gang smashed panes of bullet ...
noun - countable : جلیقه ضدگلوله bulletproof jacket bulletproof vest به عنوان مثال : If you decide to follow your own inclination wear a skuddsikker ...
noun - countable : جلیقه ضدگلوله bulletproof jacket skuddsikker vest به عنوان مثال : If you decide to follow your own inclination wear a bulletproof ...
noun - countable : کوسه سرچکشی گونه ای از کوسه است که به خاطر ساختار غیرعادی و متفاوت سرش که به دو طرف پهن شده به کوسه سرچکشی معروف است و چشمانش نیز ...
Noun - uncountable : بی درایتی بی تدبیری بی اندیشه به عنوان مثال : I winced at his tactlessness
Noun - uncountable : سوء مدیریت مدیریت نادرست مدیریت به روش غلط به عنوان مثال : the government’s mismanagement of the crisis
Adjective : بی درایتی کم هوشی بی خردی بی ملاحظه گی نابخردانه به عنوان مثال : I thought it would be tactless to ask about her divorce
Noun - uncountable : حماقت نادانی رفتار احمقانه به عنوان مثال : the stupidity of the dialogue between the two romantic leads had movie audiences gig ...
Noun - uncountable : تنبلی کاهلی تن پروری به عنوان مثال : He had no justification for his laziness
Noun - uncountable : Delay تاخیر به عنوان مثال : Do you realize the lateness of the hour?
Noun - countable : تخته موج سواری ( تخته ی بلند و شناوری است که انسان بر روی آن به صورت نشسته یا ایستاده، به پارو زدن می پردازد و این کار هم به عنوان ...
Phrase : شروع به انجام کاری کردن ( حتی اگر انجام آن کار دشوار باشد یا فرد تمایلی به انجام آن نداشته باشد. ) دست به کار شدن آستین همت را بالا زدن آما ...
noun - countable : بیل بَکهو کج بیل مکانیکی بیل مکانیکی ( که معمولا علاوه بر یک بیل مکانیکی در جلوی خودرو، یک کج بیل هم در عقب خودرو نصب شده که به کم ...
noun - countable : شِنی زنجیر شنی چرخ ممتد چرخ به هم پیوسته زنجیری که در برخی خودروهای سنگین ( مانند : تانک های جنگی، لودر، بولدوزر و . . . ) دور چرخ ...
noun - countable : تری سراتوپس دایناسور سه شاخ چهره دایناسور سه شاخ دایناسوری گیاه خوار بوده که در آخرین عصر دوره زمین شناسی ( کرتاسه ) یعنی بین 66 ت ...
noun - countable : stegosaur استوگوسور استگوساروس دایناسوری به طور میانگین حدود ۹ متر طول ، ۴ متر ارتفاع و وزنی در حدود ۵ تن که حدود 150 تا 155 میلیو ...
noun - countable : تروسور گونه ای از دایناسورهای پرنده که در دوران زمین شناسی کرتاسه تا ژوراسیک ( حدود 220 میلیون سال قبل ) بر روی زمین می زیستند. دا ...
Phrase : Be/work/count in someone's favour 1 - به نفع کسی به سود کسی به عنوان مثال : The delay might actually work in our favour 2 - در وجهِ ( مبلغ ...
Adjective : Arguable تردید برانگیز دارای قابلیت بحث بحث برانگیز مناقشه برانگیز شک برانگیز تردیدآور چیز غیر قطعی ( زیرا مردم نظرات مختلفی درباره آن د ...
Noun - countable : بولدوزر خودرویی سنگین که تیغه فلزی بزرگی در جلوی خود دارد و از آن برای تخریب ساختمان، خاکبرداری، مسطح کردن زمین و . . . . استفاده ...
idiom : شروع بدی داشتن کاری را با ناموفقیتی آغاز کردن به عنوان مثال: Their marriage got off to a bad start
idiom : شروع خوبی داشتن در ابتدای امر خوب بودن کاری را با موفقیت شروع کردن به عنوان مثال : Their marriage got off to a good start.
phrase : شروع بدی داشتن کاری را به بدی شروع کردن به عنوان مثال : The relationship got off to a rocky start when he turned up late for their first d ...
noun - countable : موقعیت ناپایدار وضعیت ناپایدار وضعیت سخت و دشوار به عنوان مثال : i have a rocky situation at my work
noun - countable : رابطه ناپایدار رابطه پر از مشکلات به عنوان مثال : The couple have a notoriously rocky relationship and both have been accused of ...
idiom : take a jab at somebody/something take a punch at someone انتقاد کردن از کسی/چیزی متلک انداختن مسخره کردن به عنوان مثال: In his speech, he ...
Noun - countable - spoken : ترسو بزدل کسی که توانایی یا آرزوی انجام دادن کارهای هیجان انگیز و یا خطرناک را ندارد. به عنوان مثال : I am not a wuss; ...
Phrase - US - informal : A drop in the ocean ( British ) a very small amount that will not have much effect مقدار بسیار اندک بسیار ناچیز قطره ای از ...
Noun - countable : قایق سوار ( کسی که به کمک قایق، مسافرت می کند. ) کلاه حصیری لبه دار که قسمت بالایی آن مسطح است. به عنوان مثال : The men wore bo ...
Idiom : Against someone's wishes contrary to a person's choice or desire in a particular situation علیرغم میل باطنیِ کسی برخلاف سلیقه و باورِ شخصی اج ...
noun - countable : تُنگ شیشه ای ظرف شیشه ای با گردنی پهن که برای حمل و نگهداری مایعات از آن استفاده می شود. به عنوان مثال: The soup arrived, a ric ...
noun - uncountable : آب لوله کشی ( آب بهداشتی و تصفیه شده که از طریق لوله کشی به دست مصرف کنندگان رسانده می شود. ) آبِ جاری ( مانند آب رودخانه ها ) ...
Phrase : Come under the hammer حراج شدن یک کالا در حراجی به عنوان مثال : A collection of prints and paintings by Picasso came under the hammer at So ...
noun - countable : توپ یخی پدیده ی آب و هوایی نادر که در هوای سرد و در سواحل شنی دریا پدید می آید و در طی آن، وجود هوای سرد باعث تشکیل گلوله هایی گِر ...
noun - countable - formal : چاشنی پودر یا مایعی ( مانند: نمک یا سس کچاپ ) که برای دادن مزه ای خاص، به خوراک ها اضافه می شود. به عنوان مثال : Soya ...
noun - countable : نان شیرین هِلالی شکل که معمولا در صبحانه مصرف می شود. به عنوان مثال : I put an almond croissant in a low oven for him
Phrase : the elephant in the living room مشکل یا موضوع مهمِ نادیده گرفته شده مشکل یا موضوع مهم و عمده ای که علیرغم وجود آن، مردم سعی می کنند به آن تو ...
Phrase - informal - old fashioned : Hell's teeth ( British English ) عبارتی برای نشان دادن ناراحتی و شگفت زدگی می توان آن را معادل با این اصلاحات دا ...
Idiom : To work very hard به شدت کار کردن به سختی تلاش کردن به عنوان مثال : We've all worked our socks off to produce this show
Phrase - informal : به صورت های زیر نیز گفته می شود: pull the rug ( out ) from under someone pull the rug ( out ) from under somebody/sb’s feet به طو ...
Idiom - American English : پیشگیری بهتر از درمان است. معادل این idiom در British English به این صورت است : prevention is better than cure
Idiom - British : پیشگیری بهتر از درمان است. معادل این idiom در US به این صورت است : an ounce of prevention is worth a pound of cure
idiom : I/you wouldn't wish sth on anyone/my/your worst enemy not wish something on anybody/on your worst enemy خدا به سر دشمن هم نیاورد. این چ ...
idiom - old fashioned : be in a pretty pickle to be in a very difficult situation and not know what to do دچار مشکل شدن توی دردسر افتادن در موقعیت خی ...
Noun - countable : a mobile phone that has a top part which folds over the bottom part موبایل تاشو
noun - uncountable : اولویت بندی درمان بیماران ( روش تصمیم گیری در مورد اینکه چه کسی ابتدا تحت درمان پزشکی قرار می گیرد، با توجه به شدت آسیب دیدگی ه ...
Noun - countable : تصادف زنجیره ای Pile - up به عنوان مثال : Several people were injured in a 12 - vehicle pile - up on the M25 near Wisley, Surrey ...
Noun - countable : ظرف فلزی گِرد، گود و دسته داری که برای پخت و پز از آن استفاده می شود. به عنوان مثال : Heat the oil and garlic in a large saucepan
Phrasal verb : 1 - spin something out ( British English ) به درازا کشاندن چیزی بیش از حد نیاز طولانی تر کردن کاری بیش از اندازه لازم Drag out به ...
Phrasal verb - informal : Fall for something به محض دیدن یک مکان، عاشق آن شدن
idiom - informal : used to say that something is reasonable or fair منطقیه منصفانه است قابل قبوله عادلانه است به عنوان مثال : 1 - A: I'll wash the d ...
idiom : there is no time like the present now is the best time to do something, not in the future الان بهترین موقعه الان وقتشه الان بهترین وقت انجام ...
idiom : to be nothing personal شخصی نیست قضیه اصلا جنبه شخصی ندارد ( برای موقعی استفاده می شود که گوینده قصد دارد مطلبی را بدون آنکه جنبه توهین آم ...
Adjective : a thatched roof is made with dried straw, reeds, leaves etc سقف ساختمان پوشیده شده از گیاهان خشک، حصیر، برگ درختان و . . . . . سقف کاهگِ ...
Noun - countble - British English : خانه ی کوچک در اطراف شهر، که مالکان آن ( یا کسانی که برای مدت کوتاهی آن را اجاره می کنند ) در روزهای تعطیل از آن ...
Noun - countable : a small house in the country خانه کوچک در اطراف ( حومه ) شهر به عنوان مثال : It was with these thoughts that I returned alone to ...
Noun - countable : جوخه اعدام جوخه آتش گروهی از سربازان مسلح که وظیفه آنها شلیک کردن و کشتن مجرمینی است، که به اعدام محکوم شده اند. به عنوان مثال : ...
Noun - uncountable : Spit بزاق آب دهان تُف به عنوان مثال : The baby could not keep the saliva from dripping out of its mouth
Verb : به شدت هیجان زده شدن به شدت تحریک شدن جَوگیر شدن به عنوان مثال : playing an active game can overexcite children
Noun - countable : باغستان باغ میوه به عنوان مثال : Her black bicycle is leaning against the orchard fence
Phrase - mainly American informal : Run a light از چراغ قرمز رد شدن ( بدون توجه به آن )
Phrasal verb : Dress something up تزیین کردن چیزی را جذاب تر و زیباتر کردن به عنوان مثال : It was the old offer dressed up as something new
Phrase : Call the tune Be in charge مسئول بودن ابتکار عمل را در تصمیم گیری برای انجام کاری به دست گرفتن تصمیم گیرنده نهایی بودن به عنوان مثال : we b ...
Noun - countable : Walking cane flask عصای دارای جای ( فلاسک ) مخفی برای حمل مشروبات الکلی ( در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳ میلادی که هرگونه، تولید، فروش، و ...
Noun - countable : ۱ - شخص یا شرکتی که قدرت زیادی به خصوص در تجارت یا سیاست دارد. ۲ - بازیکن بیسبالی که خیلی محکم به توپ ضربه می زند. ۳ - شخص یا سا ...
Phrasal verb : to make a piece of clothing wider or looser, especially because it is too tight گشاد کردن لباس به عنوان مثال : Can this skirt be let ...
Phrasal verb : to make a piece of clothing fit you by making it narrower تنگ کردن لباس به عنوان مثال : This dress need to be taken in at the waist
Idiom : Give ( something ) a shot Give it a go To try to do ( something ) امتحان کردن آزمایش کردن کاری را به صورت آزمایشی انجام دادن به عنوان مثا ...
Idiom : To try doing something ( انجام دادن کاری را ) امتحان کردن به عنوان مثال : She's been thinking about learning to fly for many years, and she ...
Phrase - formal : By your leave با اجازه ی شما به عنوان مثال : And finally, with your leave, I'll sit down and satisfy my cravings of to - day, and ...
Phrase - formal : With your leave با اجازه ی شما به عنوان مثال : But with your leave, friend, I shall take a cut through the woods until we have le ...
Phrase - informal - mainly North American : Smart as a whip خیلی باهوش کسی که گیرایی بالایی دارد و مطالب را به سرعت درک می کند. به عنوان مثال : He' ...
Noun - countable : لباس شیک و مناسب برای مهمانی ها و مناسبت های اجتماعی که معمولا کمی زیر یا بالای زانو قرار میگیرد. به عنوان مثال : The actress wo ...
Phrase : دل را به دریا زدن خطر کردن ریسک کردن ادامه دادن کاری ( علیرغم دانستن اینکه احتمال وقوع اتفاقات ناخوشایند وجود دارد. ) به عنوان مثال : Don' ...
Phrase : اشتهای کسی کور شدن اشتهای کسی را کور کردن Ruin someone's appetite به عنوان مثال : Don’t have any more chocolate – it’ll spoil your appetite
مترادف با hit the ceiling
Noun - countable : دلفین راسویی ( گونه ای از دلفین های کمیاب که بدنشان به رنگ سیاه و سفید است و در اطراف جزایر فالکلند، آرژانتین زندگی می کنند. نام ه ...
Phrase - informal British : Get shot of somebody / something از شر چیزی یا کسی خلاص شدن Get rid of Dispose of به عنوان مثال : For the last 18 months ...
Idiom - informal - US : انجام دادن کاری که باعث ناراحتی و یا توهین به دیگران شود. به عنوان مثال : You might step on some important people's toes wi ...
Idiom : Bring your A - game تمام تلاشت را بکن Do your best به عنوان مثال : They play really well, and you have to bring your A - game at all times t ...
Phrasal verb : تکان نخوردن ( کسی یا چیزی از سرجایش ) ثابت ماندن به عنوان مثال : Can't you hold still for a second?
Noun - countable : لیمور ( جانوری شبیه میمون با دُمی بلند ) میمون لیمور به عنوان مثال : Prosimians, such as the nocturnal mouse lemur of Madagascan ...
Noun - countable : کوسه فرشته کوسه ای پهن ( شبیه سفره ماهی ) که کف دریا خود را زیر ماسه ها پنهان کرده و به ناگهان به سایر ماهی ها حمله کرده و آنها را ...
قبل از اینکه خیلی دیر بشه. . . . . قبل از اینکه دیگه زمانی برات باقی نمونه. . . . به عنوان مثال : Pay your tax before it's too late
Idiom : آماده بودن برای رویارویی با یک موقعیت خطرناک به عنوان مثال: During the extremely dry weather, the firefighters were on red alert .
Idiom : خیت شدی!! کِنِف شدی!! برای توصیف موقعیتی استفاده می شود که در آن شخصی سعی می کند دیگران را به دردسر بیاندازد ( مثلا آنها را فریب بدهد یا باعث ...
Informal - impolite : کی از تو نظر خواست؟؟ کی نظر تو رو پرسید؟؟ ( وقتی کسی نظرش را درباره ی چیزی بیان میکند، در حالی که شنونده از او نخواسته بوده تا ...
Verb - intransitive : فکر کردن یا صحبت کردن درباره خاطرات خوب و شیرین گذشته به عنوان مثال : a group of former students reminiscing about their colle ...
More than بیش از بیشتر از به عنوان مثال : It took a touch over 3 hours to get here
Phrasal verb : ۱ - فرود آمدن هواپیما، هلیکوپتر و . . . . . بر روی زمین به عنوان مثال : The plane finally touched down at Heathrow airport around mid ...
noun - countable - North American : آزمون کوتاهی که معلم بدون هیچ هشداری از دانش آموزانش میگیرد تا بررسی کند که آیا آنها درس خوانده اند یا نه. آزمون ...
noun - countable : footrest motorcycle pegs رکاب جاپایی قطعه ای در دوطرف موتورسیکلت ها که پاها بر روی آن قرار می گیرند.
idiom : والدین جاده صاف کن والدین مشکل حل کن ( والدینی هستند که به دنبال حذف همه موانع از سر راه کودک شان می باشند تا او هیچ درد، شکست یا ناراحتی را ...
dream of doing something : آرزو داشتن ( درباره چیزی، به خصوص در مواقعی که احتمال دستیابی به آن آرزو بعید به نظر می رسد. ) به عنوان مثال : i have al ...
noun - countable : footrest motorcycle footrest رکاب جاپایی قطعه ای در دوطرف موتورسیکلت ها که پاها بر روی آن قرار می گیرند.
noun - countable : motorcycle pegs motorcycle footrest رکاب جاپایی قطعه ای در دوطرف موتورسیکلت ها که پاها بر روی آن قرار می گیرند.
idiom : والدین جاده صاف کن والدین مشکل حل کن ( والدینی هستند که به دنبال حذف همه موانع از سر راه کودک شان می باشند تا او هیچ درد، شکست یا ناراحتی را ...
idiom : والدین جاده صاف کن والدین مشکل حل کن ( والدینی هستند که به دنبال حذف همه موانع از سر راه کودک شان می باشند تا او هیچ درد، شکست یا ناراحتی را ...
noun - countable : حرکت برف روبی ( حرکتی در ورزش اسکی که اسکی بازان از آن برای کاهش سرعت استفاده می کنند. در این حالت اسکی بازان سر جلویی چوب اسکی ها ...
noun - countable : snow plow snowplough ( British ) برف روب ( ماشین برف روب یا وسیله ای پارو مانند که در بخش جلویی خودروها نصب شده و از آن برای پاک ...
noun - countable - uncountable : ماشین آب پاش ( خودرویی که پلیس با پاشیدن آب بسیار پرفشار بر روی جمعیت معترض، از آن برای کنترل شورش ها استفاده می کند ...
noun - countable : footstool زیرپایی ( وسیله ای برای قرار دادن پاها بر روی آن، هنگامی که روی صندلی نشسته اید. ) به عنوان مثال : The seats reclined ...
noun - countable : صندلی تاشو ( صندلی ای که برای اشغال فضای کمتر و یا حمل و نقل آسان تر، قابل تازدن می باشد. )
noun - countable : فضای خالی موجود در جلو صندلی های ماشین یا هواپیما که پای سرنشینان در آن جا قرار می گیرد. به عنوان مثال : The seats are some of t ...
jet - skiing ( noun - uncountable ) : جت اسکی سواری به عنوان مثال: He wanted to go jet - skiing
trademark in US - noun - countable : 1 - وسیله نقلیه کوچک یک یا دو نفره که ظاهری نسبتا شبیه موتورسیکلت دارد و از آن برای حرکت سریع بر روی سطح آب، به ...
noun - countable : قایق تندرو قایق موتوری تندرو به عنوان مثال : Then the police will start spending the money on helicopters and speedboats
phrase - informal - British : خوشحالم که جای تو نیستم چه خوب که مثل تو نیستم خیلی خوبه که توی شرایط تو قرار ندارم rather you than me ( American ) ب ...
adjective : سیل زده غرق شده به زیرآب رفته به عنوان مثال : The government called on the army to help the inundated cities
Exclamation - informal British : ممنونم متشکرم به عنوان مثال : Ta for your help with the homework
abbreviation : Naval Criminal Investigative Service سرویس تحقیقات جنایی نیروی دریایی آمریکا که یک آژانس مجری قانون و اطلاعات ایالات متحده است که عمدت ...
phrasal verb : 1 - اطمینان حاصل کردن ( از درست بودن، امن بودن یا قابل قبول بودن چیزی ) خاطرجمع شدن به عنوان مثال : I made a phone call to check out ...
trademark : Samsonite International S. A یک تولیدکننده و خرده فروش چمدان، کیف اداری، ساک و لوازم آرایش چندملیتی است. این شرکت در شهر Denver ، ایالت C ...
noun - countable : ساک سفری ( ساک بزرگی که به هنگام مسافرت برای قرار دادن لباس ها و سایر الزامات سفر و حمل و نقل آنها، از آن استفاده می شود. ) به ع ...
noun - countable - uncountable : 1 - صندوق ( محل پرداخت پول اجناس خریداری شده در فروشگاه ها ) به عنوان مثال : Why can’t they have more checkouts op ...
noun - North American : فروش وسایل دست دوم یک منزل در حیاط، پارکینگ و یا باغ متصل به آن منزل. مزایای این روش نیاز نداشتن به کسب پروانه فعالیت از دولت ...
adjective : اسطوره ای افسانه ای تخیلی زاده و پرداخته دست یا تخیل انسان به عنوان مثال : Some letters were pictures in themselves, containing miniat ...
موجودی افسانه ای که سر و سینه اش شبیه شیر و بقیه بدنش شبیه ماهی است.
noun - countable : شیر دریایی ( گونه ای از فُک های دریایی گوشدار که عمدتا در سواحل اقیانوس آرام وجود دارد و نرهای بزرگ آن دارای یال بر روی گردن و شان ...
Phrasal verb - informal : Harp on something Harp on about something درباره چیزی بیش از حد صحبت کردن ( به طوری که باعث ناراحتی یا خسته شدن شنونده شود ...
Noun - countable : سازِ چنگ ( یکی از مشهورترین سازهای ایرانی است. )
Phrasal verb : ۱. کسی را به شدت ناراحت کردن به عنوان مثال : stop crying—it's tearing me apart ۲. به شدت سرزنش یا انتقاد کردن از کسی یا چیزی به عنوان ...
Be open to something : پذیرای چیزی بودن از چیزی استقبال کردن به عنوان مثال : I'm open to any ideas as to the best way forward
لو دادن کسی یا چیزی
Phrase - informal : تصمیم خوبی نیست. پیشنهاد خوبی نیست. ( برای بیان انتقاد از تصمیم یا پیشنهاد یک فرد استفاده می شود. )
Phrase - informal : فکر خوبیه پیشنهاد خوبیه برای موافقت با تصمیم یا پیشنهاد استفاده می شود. به عنوان مثال : So you asked her to leave? Good call
گونه ای جیرجیرک ( جیرجیرک قهوه ای دُم شمشیری ساکن مناطق گرمسیری )
Noun - countable : ازدواج غارتگرانه ( ازدواج با افراد مسن ، صرفا با نیت بدست آوردن اموال آنها پس از فوت آن فرد مسن )
Noun - countable : نهنگ قاتل Orca whale Orca به عنوان مثال : A lone killer whale near a Canadian fishing village was a skilled mimic that barked jus ...
مهم چیزی که مهم تر و تاثیرگذارتر از هر چیز دیگری است. به عنوان مثال : values which are central to our society
adjective : دوپا دوپایی به عنوان مثال : The pelvis is central to the bipedal gait of humans
noun - countable : اندام تخم گذاری در برخی حشرات و ماهی ها ( که معمولا به صورت استوانه ای بلند در انتهای بدن آن ها وجود دارد و از طریق آن تخم های درو ...
Phrasal verb : به دقت فکر کردن ( درباره انجام کاری، زیرا شما خطرات و مشکلات آن را می شناسید. ) به عنوان مثال : A visible alarm makes burglars thin ...
Phrase : It was inconsiderate of somebody to do something بی ملاحظه گی کردی که. . . . . . . . به عنوان مثال : It was inconsiderate of you to keep ...
Phrase - informal : برایت آرزوی سعادت و خوشبختی میکنم. ( این اصطلاح در واقع از مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان، اقتباس شده است. ) به عنوان مثال : sendin ...
Noun - usually plural : اطلاعات یا شواهد مرتبط با هم به عنوان مثال : federal agents stood by in the hope that the trail of breadcrumbs would lead t ...
Noun - countable : دایره یخی پدیده آب و هوایی نادر که در هوای خیلی سرد و بر روی آب های دورانی و در حال چرخش به وجود می آید. در این حالت حرکت دورانی آ ...
noun - countable : تخته موج سواری ( تخته بلند ساخته شده از پلاستیک ، چوب و . . . که موج سواران به هنگام موج سواری روی آن می ایستند. )
adjective : bite - size bite - sized 1 - لقمه ی اندازه ی دهان ( مقداری کمی از یک غذا و به اندازه ای که بتوان آن را به یکباره در دهان گذاشت و فرو برد ...
noun - uncountable : حق اولاد ( پولی که دولت ها به خانواده های دارای فرزند در قالب حقوق، یارانه، کمک بلاعوض و . . . جهت تشویق ایشان به فرزندآوری بیشت ...
phrase - informal : کاری که انجام آن بسیار آسان است. بسیار ساده و راحت به عنوان مثال: Being stuck alone with my father isn't a walk in the park
noun - countable : قفلِ آویز قفلی که قابل حمل و نقل بوده و به چیزهایی مانند: در، دوچرخه و . . . . . زده می شود. به عنوان مثال: He undid the padlock ...
phrasal verb : کسی را از خواب بیدار کردن به عنوان مثال: The birds woke me up at 6 o'clock every morning
noun - countable - mainly North American : مغازه ای با ساعات کاری طولانی، که طیف محدودی از کالاهای خانگی و مواد غذایی را در اختیار دارد. به عنوان م ...
adjective : کاملا خوش بین به عنوان مثال : The young CEO is sanguine about the struggling company's future.
noun - North America : prawn cocktail کوکتل میگو میگو مخلوط خوراکی که به عنوان پیش غذا و به صورت سرددر انگلستان و آمریکا مصرف می شود و از ترکیب میگوی ...
mass noun - North American : سسِ غذاهای دریایی سس مخلوط سسی که از ترکیب سس چیلی یا سس کچاپ همراه با ترب کوهی و ادویه جات ساخته می شود و آن را معمولا ...
trademark : یک شرکت حمل و نقل خصوصی آمریکایی است که در ژوئن سال 2012 در شهر سان فرانسیسکو راه اندازی شد و اکنون با فعالیت در حدود 300 شهر مختلف آمری ...
Noun - countable : بازهای سرگرم کننده پرسش های تفننی بازی های درون میخانه ها ( بازی های ساده ای که در دهه ۷۰ میلادی در انگلستان توسط شرکتی به نام B ...
noun - countable : کفش اسکیت اسکیت کفشی
قوانین راهنمایی و رانندگی آیین نامه رانندگی ( قوانینی که برای کنترل ترافیک، جلوگیری از تصادف ها و خسارات جانی و مالی و گره خوردن ترافیک به وجود آمده ...
تا کِی. . . . . چقدر دیگه. . . . تا به کجا. . . . . .
noun - countable : پدر بزرگِ پدر پدر بزرگِ مادر پدرِ پدربزرگ پدرِ مادربزرگ
noun - countable - informal : بازیکن خیلی عالی ( معمولا درباره بسکتبالیست ها ) به عنوان مثال: Wow! This guy's a serious balla; he's gonna go pro.
noun - countable - BrE : قفسه مجله و روزنامه
شک داشتن تردید داشتن ناتوان بودن در تصمیم گیری برای انجام یا عدم انجام کاری به عنوان مثال: I was in two minds about whether to go with him
noun - countable : شاخک ( در حشرات ) به عنوان مثال: Certainly, few entomologists doubt that the amazingly intricate structure of moths' antennae ar ...
noun - informal mainly US : قارچ ( به خصوص آنهایی که خاصیت توهم زایی دارند. ) به عنوان مثال : You can buy hot dogs, Greek food, beer, pot, or shroo ...
Idiom : شانس خوب خوش شانسی بخت بلند به عنوان مثال: Our exam was really hard. I'll need the rub of the green to pass it
Idiom : احساس بیماری کردن بیمار به نظر رسیدن به عنوان مثال: After the plane took off she was a little green around the gills.
Idiom : اجازه دادن موافقت کردن چراغ سبز ( نشان ) دادن به عنوان مثال: My boss has given me the green light to start my new project. I'll do my best
Idiom : حسادت زیاد به شدت حسودی کردن به عنوان مثال: The green - eyed monster got me when i saw him in new car. I was so jealous
پیش بینی کردن حدس زدن فکرش را کردن پیشاپیش آماده شدن برای چیزی که قرار است اتفاق بیفتد. ( بیشتر در موقعیت های منفی به کار می رود. ) به عنوان مثال ...
Adjective : کار بلد پُر دانش خبره به عنوان مثال : If you need help with your resume we have friendly knowledgeable staff available to assist.
خیلی وقته رسیدی اینجا؟؟؟؟ مدت زیادیه که اینجا هستی؟؟؟
جلوی انجام کاری را گرفتن
Noun - informal : سیب یا میوه ی دیگری که برای خام خوردن مناسب نیست و بهتر است پخته شده و سپس خورده شود. به عنوان مثال: The apple is esteemed as bo ...
Phrase : کار را به صورت عملی انجام دادن ( به جای کار تئوری و آسان انجام دادن ) انجام دادن بخش سخت کارها
بر اساس ظاهر ( و بدون تحقیق و بررسی، چیزی را پذیرفتن ) به عنوان مثال: I took his statement at face value. I was so surprised to find out he'd lied
Chiefly US - informal - noun : فردی با بالاترین مسئولیت مسئول رییس بزرگ به عنوان مثال: Who is the head honcho in your office ?
Adjective : واضح شفاف تَر و تازه Clear به عنوان مثال: 1. The sound from the new speakers is very crisp 2. a crisp apple 3. A crisp image
قبض صادر کردن برگ جریمه صادر کردن جریمه کردن
British - idiom - informal : انتقاد کردن از کسی ( در جمع ) به عنوان مثال : He took a pop at his rival تلاش برای ضربه زدن به کسی به عنوان مثال: Som ...
Adjective : واهی بی اساس پوچ به عنوان مثال : They had a false hope of winning the war ( آنها به پیروزی در جنگ امیدی واهی داشتند )
Noun - informal : آدم خجالتی و کم رو ( به خصوص در مهمانی ها به فردی گفته می شود که پارتنری برای رقصیدن نداشته و به این جهت احساس بی دست و پا بودن و ی ...
Phrase - informal : خیلی واضح است که . . . . . خیلی روشن است که . . . . مثل روز روشن است که . . . به عنوان مثال: It has been as plain as day for ...
Big up to someone : دمش گرم آفرین بهش Big up something : بزرگ جلوه دادن چیزی بزرگ کردن چیزی
من دیگه بُریدم کلافه شدم مخم داره سوت می کشه مغزم هنگ کرده مخم داغ کرده
در اصل
Noun - countable : سرویس پرشی ( در ورزشهایی مانند: والیبال، تنیس و . . . . )
As hungry as horse As hungry as a bear خیلی گرسنه طماع حریص
Phrasal verb : جلو نیامدن به سمت جلو حرکت نکردن عقب ماندن به عنوان مثال : I stayed back and let the others go home
Noun : جاذبِ کربن جذب کننده کربن از بین برنده کربن ( تمام چیزهای طبیعی که در طبیعت وجود دارند و با جذب کربن به پاکیزگی هوا کمک میکنند. بزرگترین و مه ...
Abbreviation : Sans domicile fixe انسان بی خانمان
noun - plural : چرخِ کمکی ( چرخ های کوچکی که در کنار چرخ عقب دوچرخه کودکان، وصل شده و در حفظ تعادل و فرا گرفتن دوچرخه سواری به آنها کمک می کند. ) n ...
Noun - countable - historical : چرخ متصل به برخی ادوات جنگی مانند: توپ جنگی ( Training wheels ( noun - plural : چرخِ کمکی ( چرخ های کوچکی که در کن ...
( در یک مسابقه ) به تساوی دست یافتن
Phrasal verb : پیچاندن و برداشتن چیزی از روی چیزی دیگر ( مثل باز کردن در بطری آب معدنی ) به عنوان مثال: I twisted off the lid and looked inside
Noun - countable : جرثقیل دارای گوی تخریب ( خودرویی که بر روی بازوی آن یک گوی سنگین فلزی قرار دارد و با کوبیدن آن گوی به ساختمان های قدیمی، آن ها را ...
Noun - countable : گوی تخریب ( گوی فلزی سنگین که به انتهای یک زنجیر یا کابل وصل شده و با کوبیدن آن به ساختمانها، از آن برای تخریب این بناها استفاده ...
Phrase : ( hard as nails ) خیلی سخت گیر خیلی سنگدل و بی رحم خیلی سرسخت به عنوان مثال: ‘I wouldn't say I'm soft as putty but I wouldn't say I'm har ...
Idiom - informal : ( در گفتگوهایی که در هنگام عصبانیت انجام می شود، به کار می رود. ) انگار که اصلا برام مهمه!!! انگار که بهش اهمیت میدم!!! اصلا بر ...
Noun - countable : یک وَری نشستن ( روی اسب یا روی زمین )
�Phrase : بنا به دلایل مثبت زیادی. . . . . . بنا به ادله ی مثبت فراوانی . . . . . بی دلیل نیست که . . . . بیخود نیست که . . . . . به عنوان مثال: ...
Adjective : خیلی خوشحال به عنوان مثال: She's happy as a lark with her ten dollar pay raise, even though the long - term prospects for the business a ...
Idiom : رفتار مناسب داشتن ( وقتی دیگران چنین رفتاری را ندارند ) تصمیم درست را گرفتن رفتار مطابق با اخلاق داشتن به عنوان مثال: He decided to take t ...
Idiom - British - informal : خیلی خوشحال و شاد به عنوان مثال : Look at your sister out there on the field! She's happy as a pig in muck now that she ...
Idiom : به کسی یک نوشیدنی دادن برای کسی نوشیدنی آماده کردن کسی را به نوشیدنی دعوت کردن
Idiom - British : غذایی که به روش عالی پخته و ارائه می شود. به عنوان مثال : The chicken was done to a turn.
Phrase : = Fit as a fiddle در سلامت کامل بودن وضعیت جسمانی بسیار عالی داشتن به عنوان مثال: I had my share of publicity when I was young, ’ says Joe ...
Slang : او گفت ( بیشتر توسط جوانان و نوجوانان و در هنگامی که ماجرا و داستانی را تعریف می کنند، به کار می رود. ) He said
Idiom : هدر دادن پول و ثروت پول را در جایی نادرست هزینه کردن به عنوان مثال: Buying new furniture when they can't take it with them is just pouring ...
Idiom : از فرش به عرش رسیدن از فقر و نداری به ثروت رسیدن به عنوان مثال : He used to be homeless, but after the opening of his new company he went ...
Noun - uncountable - BrE : شیره چغندر قند مِلاس
حسابِ جاری ( در بانک )
Idiom : ختم به خیر شدن کاری را به بهترین صورت انجام دادن/شدن به خوبی تمام شدن
noun - uncountable : مانور نظامی رزمایش
Adjective : شوکه Shocked
Adjective : شوکه Shocked
Stand on someone's shoulders : از تجربه های دیگران استفاده کردن و بهره بردن
به درازا کشیدن طولانی شدن به عنوان مثال: an expensive court battle that could drag on for years
پیچ و تاب خوردن به عنوان مثال: The road curves to the left and to the right
Phrase : تخریب شدن یک بنا بر اثر آتش سوزی ( برای تاکید بیشتر به کار می رود. ) با خاک یکسان شدن یک ساختمان بر اثر آتش سوزی شدید Raze something to the ...
Phrase : کاری را بدون برنامه ریزی و اطمینان از به نتیجه رسیدن آن، انجام دادن جَوگیر شدن ( عموما این اصطلاح به حالت و معنی منفی به کار می رود. ) به ...
Noun - countable - informal : کسی که انواع و اقسام داروها را به مقدار زیاد و بی محابا مصرف می کند. شخصی که با کوچکترین احساس بیماری در خود، انواع مخ ...
Phrasal verb : از شر افکار، احساسات و یا خاطرات بد خلاص شدن جابجا شدن چیزی به کمک نیروی آب به عنوان مثال : My anxiety was washed away
Informal - especially British English : سلام Hello ( در این کاربرد باید کلمه را به صورت سوالی به کار برد. یعنی ? All right. در این حالت شبیه زبان ف ...
Interjection - informal : سلام Hello
Idiom : از شخصی سَر بودن از سر کسی زیادی بودن به عنوان مثال : Don't even think about him. He is out of your league
Idiom : بسیار زیبا چشم نواز دلربا به عنوان مثال: My team won 7 - 0 . The scoreboard was a feast for the eyes.
Phrase - informal : به شدت گریه کردن به طور غیر قابل کنترلی گریه کردن معادل با : cry your eyes out به عنوان مثال : Lucy was upstairs crying her hear ...
Phrase - informal : به شدت گریه کردن به طور غیر قابل کنترلی گریه کردن معادل با : cry your heart out به عنوان مثال : Lucy was upstairs crying her eye ...
Noun - countable : چشم چرانی هیزی به عنوان مثال: He is a bad husband, his roving eye gets him into trouble
Phrase : قبول کردن شرایط و موقعیت های سخت یا ناخوشایند ( بدون شکایت و شِکوِه کردن ) با ناخوشی ها کنار آمدن و آن را پذیرفتن به عنوان مثال: One of o ...
Hold a grudge = کینه به دل گرفتن Hold a grudge against someone = از شخصی کینه به دل گرفتن
Adverb - spoken informal : فوری سریع Quickly Immediately به عنوان مثال : When you get to work you find a parking space pronto.
Verb - transitive : ناراحت کردن عصبانی کردن آزرده خاطر کردن کسی ( به خصوص با نادیده گرفتن وی و یا انجام کاری که باعث شود وی فردی نادان به نظر برسد. )
خرد کردن پول ( تبدیل پول بزرگتر به کوچکتر ) به عنوان مثال: Can you break a 50 = میتونی این ۵۰ دلاری واسم خرد کنی؟
Noun - countable : هواپیمای کاغذی موشک کاغذی ( هواپیمایی کاغذی که معمولا کودکان آن را ساخته و به عنوان بازی و سرگرمی با دست به هوا پرتاب میکنند. )
پیام پیغام به عنوان مثال: Failure notice = پیغام خطا
Noun : اختلاف زمانی بین دو منطقه اختلاف زمانی بین وقوع دو اتفاق متفاوت
Phrase : سخاوتمند بودن بخشندگی داشتن بخشنده بودن
Idiom : به رختخواب رفتن خوابیدن Go to bed
Put something into words : Idiom توضیح دادن افکار یا احساسات شرح دادن ابراز کردن Express
Phrase : چیزی را به زبان ساده تر بیان کردن
Lose one's shit : Phrase - vulgar slang - US : آرامش خود را از دست دادن عصبانی شدن خط خطی شدن اعصاب کسی
Phrase : باید Should
Phrase - informal : ربط داشتن چیزی به یک چیز دیگر یا به دلیل چیزی ( اما نه به صورتی که شما آن را به خوبی درک کرده اید یا شناخته اید. ) به عنوان مثا ...
Noun - countable : ماشین شیردوشی ( که به کمک آن شیر حیوانات دوشیده می شود. )
Adjective : عبوری مانند : Passing car = ماشین عبوری
Noun - countable : مسافر بین راهی ( فردی که معمولا با ایستادن در کنار جاده ها و بلند نمودن دستش، سوار خودروی دیگران شده و رایگان به مقصدش رسانده می ...
Verb - transitive : متوقف کردن یک ماشین ( از انجام کاری که آن را به صورت خودکار انجام می دهد. ) به عنوان مثال: Can you override the automatic locki ...
زمان گذشته فعل override
Phrasal verb : Hold your fire به تاخیر انداختن انجام کاری تیراندازی نکردن متوقف کردن تیراندازی شلیک نکردن
Phrasal verb - informal : با اشتیاق غذا خوردن زدن بر بدن
Verb - transitive - BrE - informal : لایی زدن در فوتبال رد کردن توپ از بین پاهای بازیکن مقابل
Idiom : زیاد غذا خوردن ( به خصوص به صورت خیلی کثیف و نفرت انگیز این کار را انجام دادن ) Be a messy eater
Phrase - informal : Under someone's nose دقیقا روبه روی من دقیقا جلوی چشم هام به عنوان مثال: My phone was stolen from right under my nose
واکسینه شدن واکسن زدن
زیرا Because
Noun - countable - informal British : آدم شاد و خشنود به عنوان مثال : They were all laughing and at this point you could guess that I wasn't a very ...
Phrase : زیرا Because
Phrase : زیرا Because
Noun - countable : قابلمه فلزی بزرگ و گِرد که برای جوشاندن مایعات روی آتش قرار داده می شود.
Phrase : زیرا Because
آهنگین دارای آهنگ دارای موسیقی موسیقی دار
Phrase : صادقانه بگم که ( حتی اگه ناراحت هم بشی ) . . . . . . رُک بگم که . . . . . . بی رودربایستی بگم که . . . . . used for telling someone that ...
Noun - plural : اسم جمعِ autopsy کالبدشکافی ها
Noun - countable : محبوب و موفق
Adjective : شرمسار خجل پشیمان Embarrassed Regretful
گوش پاک کن Cotton bud Cotton swabs
Noun - countable - informal : حُقه کَلَک ( برای بدست آوردن پول یک نفر یا وادار کردن او به انجام کاری ) زندانی
Adjective : قریب الوقوع نزدیک به عنوان مثال : Immediate future ( آینده قریب الوقوع - آینده نزدیک ) درجه یک به عنوان مثال : Immediate family ( بستگ ...
Noun - countable - North American : آدمِ منتظرِ آخرالزمان آدمِ منتظرِ وقوع حادثه های سخت و بزرگ ( کسی که باور دارد پایان دنیا نزدیک است و یا به زودی ...
جاده ی پر پیچ و خم
Interjection - informal : موآ صدای بوسه ی روی هوا ( وقتی که کسی بدون تماس لب های خویش با صورت طرف مقابل، تظاهر به بوسیدن وی می کند. اغلب به عنوان یک ...
Noun - countable : شرکت چاپ کننده و منتشر کننده یک روزنامه به عنوان مثال: He works for a local newspaper
Noun - countable - uncountable : صدای پس زمینه ( صدایی که علاوه بر صدای اصلی که در حال گوش دادن به آن هستید، شنیده می شود. )
Noun - countable - informal : معتاد به مواد مخدر خُوره ( کسی که به چیزی یا انجام کاری به صورت افراطی علاقه داشته و آن را انجام می دهد. به عنوان مثال ...
Noun : سرفصل اخبار که به صورت متحرک در پایین تلویزیون یا مانیتور یا روی نمای ساختمان ها، مشاهده می گردد. ( ( ( املای این کلمه به صورت دو کلمه ی جد ...
Noun - countable : صدای ناشی از عطسه کردن ( ( ( دیکته صحیح این کلمه achoo هست ، نه atchoo که در اینجا آورده شده است. در لینک قرار داده شده میتوانید، ...
Noun - countable : صدای ناشی از عطسه کردن
Anti - scratch : Adjective ضد خَش مقاوم در برابر خَش برداشتن Scratch - resistant
اعتماد به نفس پیدا کردن دارای اعتماد به نفس شدن
به مشکل برخوردن دچار دردسر شدن مشکلی وجود داشتن
پا پس کشیدن
وقتش که برسه. . . . زمان مناسب که فرا برسد. . . . . به عنوان مثال: If the time comes, we will attack our enemy.
Noun - countable - AmE : پرستار بچه پرستار بیمار
Suffix : این پسوند برای ساخت صفت به کار می رود و نشان دهنده ی تحت حمایت بودن ( به خصوص حمایت مالی ) می باشد. بنابراین می توان آن را اینگونه معنی کرد ...
با سلام. اصل این کلمه که در اینجا آورده شده، نادرست است. زیرا کلمه tube به صورت tuble نوشته شده است. بنابراین یا حذف و یا ویرایش باید گردد.
Phrase : مساله اینه که . . . . مشکل اینجاست که . . . . مهم ترین چیز اینه که . . . . You say the thing is to introduce an explanation, comment, or ...
بر اساس این واقعیت که . . . . . . ( زمانی استفاده می شود که بخواهیم بگوییم یک واقعیت خاص، بر قضاوت ما درباره چیزی یا کسی تاثیر گذاشته است. ) In li ...
Be economical with the truth : Phrase فریب دادن مردم ( با کامل نگفتن حقیقت به آنها. مردم زمانی از این عبارت استفاده می کنند که بخواهند نشان دهند فردی ...
A way off : Phrase زمان زیادِ باقی مانده زمان دراز و طولانی مسافت طولانی
Do something on the hoof BrE - Phrase : کاری را با عجله ( در حین انجام کاری دیگر ) انجام دادن
Noun - adjective : مسلمان اسلامی ( کاربرد نادر )
Noun - countable : اسلام گرا معتقد به دین اسلام ( عموما جنبه و معنی منفی دارد. )
Noun - countable - usually plural : کفش چوبی که روی آن از چرم ساخته شده و قسمت جلویی پا را پوشانده و پاشنه ی پا برهنه باقی می ماند.
Shelby نام دخترانه انگلیسی که بین انگلیسی ها، آمریکایی ها و اسکاندیناوی ها کاربرد دارد و البته برای پسران نیز در مواردی استفاده می شود. معنی این اسم ...
خیلی سریع در زمانی اندک در بازه زمانی کوتاهی
Verb - informal : Dis با بی احترامی صحبت کردن یا انتقاد کردن توهین کردن ( Noun ( mass noun : توهین مکالمه بی ادبانه
کسی که روی حرف خودش می ایستد. آدم صادق و قابل اعتماد
من سر حرف خودم هستم.
Phrase - informal - North American : اشتباه کردن بد به کار بردن چیزی بد اداره و مدیریت کردن چیزی
Adverb : هرگز ( برای تاکید بر اینکه چیزی هرگز اتفاق نیفتاده است، به کار می رود. ) Never Never once
Plural noun : اسمِ جمعِ therapy درمان ها مداواها معالجات
Adjective : ضد خش Scratch proof
Fade - resistant Adjective : مقاوم در برابر رنگ پریدگی مقاوم در برابر کم رنگ شدن به عنوان مثال : My trousers has been made of fade - resistant fa ...
Spoken - BrE : آدم حریص و طماع آزمند
See the point of something Phrasal verb : درک کردن اهمیت یا دلیل چیزی
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت به وحشت انداختن Frighten the wits out of somebody
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت به وحشت انداختن Scare somebody out of their wits
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت وحشت زده کردن Frighten somebody out of their wits
Check something out Phrasal verb : تحقیق کردن ( برای اثبات درستی چیزی ) نگاه کردن ( به کسی یا چیزی ) ترک کردن هتل پس از پرداخت صورت حساب امانت گرفت ...
سیم ظرفشویی Wool scrubber Steel scrubber Steel wool scrubber
Noun : عمل پوشیدن لباس های جنس مخالف مبدل پوشی
Verb : Cross - dress پوشیدن لباس جنس مخالف
Phrase : فکر کردن اندیشیدن Consider Reflect
Noun - mass noun : ورزش پیاده روی سریع ( یکی از زیرشاخه های رشته دومیدانی )
Noun - uncountable : بوتاکس نام تجاری داروی Botulinum Toxin که برای زیباسازی و جوان سازی پوست به زیر آن تزریق می شود. Verb - transitive : بوتاکس کر ...
Noun - often capitalized : آبی متمایل به خاکستری کم رنگ Saxe blue
از این اصطلاح برای finishing a point یا به عبارتی جمع بندی یک مطلب و به پایان رسانیدن یک گفتگو استفاده می شود و آن را میتوان معادل با عبارات زیر در ز ...
Phrasal verb : قرار دادن چیزی در یک طرف نگه داشتن و کنار گذاشتن چیزی برای آینده نگه داشتن چیزی برای روز مبادا
Idiom : سردرگم بودن گیج بودن به عنوان مثال: Driving without his phone, Ali felt all at sea. He had no idea which roads to take
دوبخشی ها Phrase هایی هستند که از ترکیب دو کلمه ای که دارای نقش دستوری ( part of speech ) یکسان می باشند، تشکیل شده اند و این دو کلمه میتوانند فعل، ص ...
Phrasal verb : به چیزی ختم شدن به نوع خاصی پایان یافتن به عنوان مثال: One in three marriages ends in divorce.
Adjective - informal : ناراحت یا خسته و متقاضی تغییر کردن چیزی annoyed or bored, and wanting something to change به عنوان مثال : I’m really fed up ...
ورزش دو با مانع
در اسرع وقت
Rollin Adjective - slang : Being high on drugs شدیدا تحت تاثیر مصرف مواد مخدر واقع شده نشئه گیجِ گیج ( به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر )
Adjective : دارنده ی مزه یا بویی متفاوت و متمایز از دیگران
Noun - countable : گربه ی تک شاخ ( موجودی افسانه ای که از ترکیب اسب تک شاخ و گربه به وجود آمده است و به صورت گربه ای که روی پیشانی یا سر خود یک شاخ ...
Noun - uncountable : ناپاکی
بنابراین بدین ترتیب خب پس خب
ببین چی دارم بهت میگم. بذار بهت بگم چی به چیه. بهت میگم که چه کار باید بکنیم. به عنوان مثال: I'll tell you what. We'll split the money between us ...
Phrase - informal : تا حد زیادی خیلی زیاد تا درجه ی بالایی تا سطح زیادی
Idiom : احساس آزادی و رهایی کردن
Idiom : شجاع بودن مانند شیر قوی بودن
Idiom : قرمز شدن صورت در اثر عصبانیت یا آفتاب سوختگی
متن های برگرفته شده از دیکشنری Oxford : Noun - countable : ۱ - تروریست ( کسی که افراد مشهور را به دلایل سیاسی یا مذهبی به قتل می رساند. ) به عنوا ...
Noun - uncountable : اختلال کمبود توجه ( ADD ) اختلالی که عمدتا در کودکان به وجود آمده و به صورت تمرکز ضعیف، بیش فعالی و مشکلات یادگیری، خود را نشان ...
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. ) Peephole
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. )
Noun - countable : توپیِ قفل سوراخِ کلید ( سوراخی که روی قفل ها وجود دارد و کلید را برای باز نمودن در، درون آن قرار داده و می چرخانیم. )
Noun - countable : زبانه ی قفل
Noun - countable : هواپیمای کوچک هواپیمای سَبُک
The vast body of something : مجموعه وسیعی از چیزی گسترده به عنوان مثال : The vast body of research
Adjective : منعطف انعطاف پذیر
Adjective : تازه تاسیس ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . ) تازه توسعه یافته ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، ش ...
Idiom : خیلی سرم شلوغه خیلی گرفتارم خیلی درگیرم I'm busy به عنوان مثال: He doesn't have any time to go out. He's up to his ears with his problems
Adjective : دارای بوی خوش قوی ( در مورد خوراکی ها )
Phrasal verb : عقیده ای را به زور به کسی تحمیل کردن
Hammer something into somebody یا hammer something in : چیزی را آنقدر گفتن و تکرار کردن تا دیگران آن را کاملا متوجه شوند. ( عامیانه ) خرفهم کردن ب ...
Adjective : پایین کم به عنوان مثال: In our early age, we are not so serious .
Adverb : از روی ناخودآگاهی به روشی ناخواسته به صورت غیرعمدی
Noun - countable : منشور مثلثی منشور سه ضلعی
Adjective : سنت گرا سنتی Traditional Classical
Adjective : رد شده پذیرفته نشده ضعیف شده تضعیف شده
Noun - countable - informal - AmE : مجتمع مسکونی بلوک آپارتمانی ( به هر واحد مسکونی از یک مجتمع، آپارتمان یا واحد آپارتمانی گفته می شود. )
Noun - countable : ناحیه/منطقه ای در کنار ساحل Adjective : ساحلی
Noun - countable : مجموعه گروه دسته به عنوان مثال : Police officers found a trail of clues at the crime scene
to start to do or use to start talking again about something that someone said previously
Noun - countable - informal : فردی که در اینترنت و شبکه های اجتماعی اقدام به راه اندازی سایت، پیج، پروفایل و . . . . جعلی کرده ( مثلا نام و عکس پروفا ...
در چنین موقعیتی در چنین وضعیتی در چنین وضعی
در چنین موردی
Adjective : درآمدزا پول ساز
Phrasal verb : حذف کردن چیزی ( فایل، وب سایت و . . . . ) از روی اینترنت در پاسخ به یک درخواست رسمی به عنوان مثال : The police officer said he couldn ...
Adjective : بازسازی شده تازه تعمیر نوسازی شده بهینه سازی شده
Noun - countable - AmE : مقدار حقوق دریافتی هر شخص Pay packet
Noun - uncountable - AmE : بیمه بیکاری ( حقوق ماهیانه ای که دولت به افراد بیکار، تا زمانی که شغلی پیدا کنند، پرداخت می کند. ) Unemployment benefit ...
Noun - countable - informal : کلید پیانو
Verb : راندن ( به سمتِ ) سوق دادن ( به سمتِ ) به عنوان مثال : They push animals closer to extinction
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
( قانون، سیاست، ساختار اداری و . . . ) را در جایی اعمال کردن برقرار نمودن قانون
Adverb : ریزبینانه با نگاه نافذ و دقیق با نکته بینی و نکته سنجی با دقت بسیار زیاد
Something strikes someone that : به فکر فرو بردن ( درباره ی چیزی به طوری که وقتی فرد به آن چیز فکر میکند متوجه شود که آن چیز، مهم و جذاب و درست و . . ...
Noun - countable : مُدِل ( کسی که در برابر عکاس یا نقاش می ایستد تا وی عکسش را گرفته یا نقاشی او را بکشد. ) Model
Adjective : غیرانتفاعی ( موسسه یا سازمانی که درآمد خود را به جای صرف کردن برای خودش، در راه کمک به مردم هزینه میکند. ) Non - profit Non - profitmaki ...
Noun - countable : عضوی از بالاترین طبقات اجتماعی که معمولا با القابی مانند : Duke , Countess و . . . از آنها نام برده می شود.
Phrasal verb : رفتن به مکانی نامعلوم ( به دلیل اینکه فرد میخواهد برای مدتی تنها باشد و هیچکس نتواند او را در طی این مدت پیدا کند. ) مخفی کردن چیزی د ...
Noun - countable : کُلمَن ( ظرف پلاستیکی نسبتا بزرگ که با قرار دادن یخ در آن خوراکی ها و مواد غذایی را در طی یک پیک نیک، سرد و تازه نگه می دارند. ) ...
Adjective : خوش تیپ خوش چهره زیبارو good looking handsome cordial
Noun - countable : شغل نظافتی شغل خدماتی کاری که وظیفه فرد در آن، تمیز کردن خانه ها، دفاتر کار و . . . می باشد.
Noun - countable : کار منظم ( کاری که به طور دائم و در طول ساعات نرمال کاری روزانه انجام می شود. ) a job that you do during normal working hours
Noun - countable : کلبه ساحلی خانه ای کوچک و چوبی در کنار سواحل که عموما با رنگهای شاد رنگ آمیزی می شوند و از آنها برای حفاظت کردن شناگران از آفتاب و ...
Adjective - adverb : ساعت کار روزانه معمولی در اکثر کشورها بین ساعت ۹ صبح تا ۵ عصر
Idiom : دَمِ دست نزدیک نزدیک و به راحتی قابل دسترس Nearby and easily available به عنوان مثال : I like to have my dictionary to hand when i'm study ...
Idiom : دست به دست شدن فروخته شدن Be sold به عنوان مثال: This antique book changed hands several times before i bought it.
Expression : مرتب و منظم کردن چیزها have everything organised به عنوان مثال : She won't start the business until she has all her ducks in a row
Phrase - Informal - North American : حرف اول و آخر را زدن فردِ غالب و برتر بودن در یک رابطه نفر اصلی بودن همه کاره بودن be the dominant partner in a ...
Turn someone's back on somebody/something : فراموش کردن کسی/چیزی ترک کردن کسی/چیزی رد کردن و نپذیرفتن کسی/چیزی
پسرفت کردن سیر قهقرایی و نزولی کردن زمان را به عقب برگرداندن ( به منظور جبران خطاهای گذشته )
Phrasal verb : نادرست بودن چیزی را ثابت کردن ( به کمک بحث درباره ی آن یا با ارائه شواهد و دلایل ) اثبات کردن غلط بودن چیزی
Undergo a revolution : دست به انقلاب زدن انقلاب کردن دستخوش انقلاب شدن
Undergo a revolution : دست به انقلاب زدن انقلاب کردن دستخوش انقلاب شدن
Noun - countable : موجِ سرما بازه ای از زمان که در طی آن دمای هوا خیلی سردتر از حد معمول همیشگی است.
Adjective : زندانی زندانی شده گرفتار در بند کشیده شده محبوس
Adjective : ( چیزِ ) استفاده شده یا پوشیده شده بر اساس قوانین رسمی منطبق بر مقررات مطابق اصول بر طبق قوانین Used or worn because of official rules ...
ترک کردن بدون اجازه کِشتی توسط ملوانان آن
Sb/sth is to blame for sth : used to say that someone or something is responsible for something bad کسی یا چیزی را مقصر یک اتفاق بد دانستن مقصر شنا ...
Phrasal verb : Regain Retrieve
Noun - uncountable : ساده سازی ( موضوعی پیچیده، برای افرادی که دانش خاصی درباره ی آن ندارند. ) شفاف سازی
Shut down Close Wind up
Noun - countable : اتاق فکر اندیشکده پژوهشکده گروهی از افراد متخصص و با تجربه که دور هم جمع شده تا با خلق ایده های جدید و دادن مشاوره های فنی و تخصصی ...
نیازمندی ها ( صفحه نیازمندی ها در روزنامه ها که آگهی های تبلیغاتی در آن چاپ می شود. ) آگهی نامه صفحه تبلیغات در روزنامه ها
Eat away at someone : خُوره به جان کسی انداختن ( شخصی را دراز مدت افسرده و نگران نمودن و ذهن و فکر او را با نگرانی ها درگیر کردن )
Noun - countable : شکست، نومیدی و یا فقدان جدی و بزرگ ضربه ای شدید به ناحیه بین گردن و کمر که در طی مسابقات رزمی وارد می شود.
Noun - uncountable : درآمد مالیاتی دولت
Phrasal verb : خشک کردن ظروف شسته شده با پارچه خشک شدن آب رودخانه، دریاچه و . . . . . به پایان رسیدن منابع
Noun - uncountable : اتاق اورژانس در بیمارستان ها Emergency room به عنوان مثال : He ended up in casualty last night
به ناگاه عصبانی شدن یک دفعه ای ناراحت شدن
Noun - countable : شبکه های تلویزیونی ۲۴ ساعته پخش اخبار
انتقال مالکیت دادن Change the possession of something from one person to another
Noun - countable : اخراج موقت کارگران از کار ( به دلیل عدم وجود کار کافی برای آنها ) دوران نقاهت پس از بیماری ( برای ورزشکاران یا افراد عادی، که ...
be at death’s door : در آستانه مرگ بودن ( به دلیل شدت بیماری ) to be very ill and likely to die
Noun - countable ( especially American English ) : گوینده خبر در تلویزیون مجری اخبار در تلویزیون someone who reads the news on TV and introduces n ...
Noun - countable : وسایل بازی شطرنج ( شامل صفحه شطرنج و مهره های آن ) A chessboard and a set of chessmen به عنوان مثال : After serious consider ...
Noun - countable : newspaper that has small pages, a lot of photographs, and stories mainly about sex, famous people etc rather than serious news B ...
To be in line with something : مطابق با چیزی بودن در راستای چیزی بودن با چیزی تطبیق داشتن همسو بودن با چیزی In agreement with something Accordance wi ...
به همین دلیل است که . . . به همین خاطر است که . . . از این رو . . .
Self rising flour : آردِ خود عمل آورنده آردی که برای عمل آمدن و آماده شدن برای خمیر گشتن و تبدیل به نان شدن، نیازی به افزودن چیزهای مانند خمیرمایه، م ...
مهم Important به عنوان مثال : The result of this vote will be of great consequent
Adjective : مثال عینی شاهد عینی نمونه روشن به عنوان مثال : The advertising campaign was a textbook example of how to sell a product
ورزشکاری که دارای اخلاق جوانمردانه و پهلوان منشانه است و در طی مسابقه سعی نمیکند تا به هر روشی که شده، مسابقه را به نفع خود تمام کند و بِبَرد.
Hold out for something : ( Phrasal verb ) قبول نکردن چیزی که کمتر از مقدار مدنظر است. to not accept anything less than you have asked for به عنوا ...
Noun - countable : آتش بس موقت ( به خصوص برای مذاکره نمودن جهت رسیدن به یک آتش بس دائمی و به پایان رساندن جنگ ) Truce
مذاکرات صلح
Off the coast : کنارِ ساحل لبِ ساحل
بدون توجه به اینکه . . . . . بدون در نظر گرفتنِ. . . . .
در زمانِ هنگامِ به عنوان مثال: When mounting the TV on a wall make sure it will be safe
Noun - countable : a short high ringing sound برای صداهایی مانند صداهای تولید شده از کوبیدن ضربه به پوست هندوانه ی کاملا رسیده برای آزمایش رسیده یا ن ...
Noun - countable : حشره کش برقی electric insect killer electrocutor trap
Adjective : محصور تَنگ
Idiom : Feeling a little bit unwell
Idiom : Fit and healthy
Idiom : آسان بودن انجام کاری Easy to do
Idiom : هوای خیلی بارانی باران شدید Very rainy
تقریبا Approximately Nearly
مزه دار کردن چاشنی به غذا افزودن ادویه اضافه کردن به غذا
Noun - countable : کمترین مقدار یا سطحی که چیزی تا کنون به آن رسیده است. Lowest amount or level that something has ever reached به عنوان مثال: Th ...
منسوخ شده غیررایج شده از مُد رفته از مُد افتاده
Tide somebody over something : کمک کردن به دیگران در طول یک موقعیت دشوار و بحران ( به خصوص با قرض دادن پول به آنها )
Noun - countable : مهندس دریا و دریانوردی مهندس کشتیرانی مهندسی که شغلش طراحی، راه اندازی و نگهداری تجهیزات و ماشین آلات مورد استفاده در کشتی ها، تاس ...
Noun - plural /singular - North American : پیشخدمت های ( مرد و زن ) یک رستوران خدمه ی یک رستوران ( مرد و زن به صورت کلی ) Waiters and waitresses co ...
In the foreseeable future : خیلی زود به زودی Fairly soon
Phrase : موقعیت برتر در یک مسابقه یا یک بحث
Noun - uncountable : منطقه جنگی Combat zone
Verb : تعقیب و شکار کردن خرگوش ها ( به وسیله ی سگهای شکاری به عنوان یک مسابقه ورزشی )
Noun - countable : ماشین بدون راننده ماشین خودران
خوش فروش کالایی که مردم آن را دوست دارند و خیلی به سرعت به فروش می رسد. به عنوان مثال: The new toys in my shop are selling like hot cakes. Everyone ...
نظامی
به شعور من توهین نکن. منو خر فرض نکن. منو احمق فرض نکن.
در موقعیتی ناآشنا و نسبتا خطرناک قرار گرفتن دچار دردسر و گرفتاری شدن به هَچَل افتادن
رنگ خردلی
رنگِ گُل بِهی
از قیافه ت مشخصه از چهره ت مشخصه ( که به چی فکر میکنی، توی ذهنت چی میگذره، چه احساسی داری و . . . . . )
Noun - countable - AmE : خدمتکار منزل Servant someone who is employed to do some of the work in someone else’s home
Noun - countable : همایش کنفرانس مقالات گوناگون درباره یک موضوع خاص که جمع آوری شده و به صورت یک کتاب درآورده و منتشر شده است.
Noun - countable : مرکز خدمات مشتریان an office where people answer customers’ questions, make sales etc by using the telephone rather than by meet ...
address a problem/question/issue etc : if you address a problem, you start trying to solve it ( Formal )
Noun - uncountable : وضعیت جوی غیرعادی و شدید ( که به ندرت پیش می آید و دارای اثرات مخرب زیادی نیز می باشد. مانند: موج های گرما یا سرمای شدید، پدیده ...
Noun - countable : Fire tornado آتشِ گِردبادی آتشِ گِردباد مانند ستونِ آتشِ چرخانِ بالارونده ستونی از آتش که در حالی که به صورت دورانی می چرخد، رو به ...
Noun - countable : ضربه ی سِرو ( نوعی ضربه به توپ در ورزش هایی مانند والیبال و تنیس که در طی آن توپ به هوا پرتاب شده و به گونه ای به آن ضربه زده می ش ...
Noun - countable : نوعی ساندویچ ساخته شده با نان نازک که به دور گوشت ، سبزیجات و غیره پیچیده می شود.
Phrase : wake up and get out of bed promptly پاشو، صبح شده بیدار شو، آفتاب زده
گسترش یافتن توسعه یافتن به عنوان مثال : America was destined to span from Atlantic to Pacific
رفع نیاز کردن نیازی را برآورده کردن تامین نیاز کردن Meet demands Meet requirements
Idiom : دمار از روزگارت دراومده !!! پدرت دراومده!!! دهنت سرویسه!!! بدبخت شدی رفت!!! به خاک سیاه نشستی!!!
خبردار شدن اطلاع پیدا کردن
Noun - countable : وضعیتی که در آن تعداد زیادی از مردم به منطقه ای که در آن طلا کشف شده است، هجوم می برند.
Idiom : بیا درباره این موضوع صحبت نکنیم. بیا این موضوع را پیش نکشیم. بیا سر صحبت درباره این موضوع را باز نکنیم.
Mass noun : سیاست خارجه ( استراتژی و خط مشی یک کشور در نحوه تعامل با سایر کشورها )
Slang : Uncool Zero chill is a phrase used to describe a person who is really agitated and seemingly has no ability to stay calm. This person may alw ...
Slang : عالی Awesome Perfect
Noun - uncountable/Adjective : a very bright blue colour آبیِ خیلی کم رنگ آبیِ خیلی روشن
Noun - countable : مجموعه ی یک ستاره/سیاره و قمرهای اطراف آن
چانه ی شکاف دار
Phrasal verb : آزاد کردن وقت یک شخص ( با اجازه دادن به وی که بخشی از کارها و مسئولیت هایی که به دوش وی است، را موقتا انجام ندهد. ) زمان بیشتری در ...
Adjective : مدرن تراز اول پیشرفته
Adjective : بهبود یافته ارتقاء یافته بهتر Improved Better
Noun - uncountable : مقاومت منفعل مبارزه بدون اعمال خشونت ( با چیزی یا در برابر نیروهای دولتی، مانند روش مبارزه ماهاتما گاندی در هند با نیروهای انگلی ...
Adjective : بتنی ( ساخته شده از بتن ) قطعی و ویژه ( Definite and specific ) واضح و روشن ( clear and certain ) به عنوان مثال : Concrete changes A ...
Noun - countable : سخنران ماهر انسانی که خیلی فصیح صحبت می کند. Sayer Talker
Noun - plural : حقوق شهروندی حقوق مدنی ( حقوقی مانند حق رای، برابری در مقابل قانون و . . . بدون توجه به جنسیت، نژاد و مذهب هر فرد )
مدافع حقوق حیوانات طرفدار رعایت حقوق حیوانات
The watershed means the time when TV programmes which might be unsuitable for children can be broadcast
Adjective : feeling annoyed, upset, and impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
لپه
تعداد
معادل با : ایشالا صد سال زنده باشی برات عمر طولانی آرزو میکنم
متداول رایج
ارزش غذایی
Noun - countable - formal : A brother or sister خواهر یا برادر
Noun - uncountable : سوء مصرف مواد غیرقانونی مصرف بیش از حد داروهای غیرمجاز، مواد مخدر، الکل و . . . . به طوری که به سلامت فرد آسیب بزند. Drug abuse
ناآرام و ناراحت معذب ناخوشایند Not relaxed or comfortable
It's normal and as you would expect
Approach a problem : به مشکلی رسیدگی کردن مشکلی را حل کردن To deal with a problem
I fail to understand/see : نمی تونم متوجه بشم که چرا . . . . . نمی تونم درک کنم که چرا . . . . . گوینده، از این عبارت برای نشان دادن خشم خود از چیز ...
برطرف کردن ( نیاز، اختلاف و . . . . ) برآورده کردن ( نیاز، احتیاج و . . . . )
Noun - countable : برنامه رادیویی قابل دانلود کردن از اینترنت Verb - transitive : پادکست تولید کردن
گمانه زنی کردن
Noun - countable : مُبصِر کلاس مبصر
Noun - countable : بازیکن ذخیره ( در تیمهای ورزشی )
Noun - countable : لینک خراب لینک غیرقابل دسترس Orphan link Link rot
Noun - countable : درگاه بانکی صفحه ی پرداخت بانکی در یک خرید اینترنتی که در آن خریدار مشخصات حساب، کارت بانکی، رمز دوم، تاریخ اعتبار، رمز CVV2 و . . ...
On a regular/ daily/ weekly etc basis : هر روز/هر هفته و . . . . Every day/week etc
Idiom : سیاه و کبود سیاه و کبود شده Badly bruised به عنوان مثال : The boxer was black and blue after losing the fight.
درخواست غرامت کردن از بیمه غرامت خود را از بیمه طلب کردن
Noun - countable : بازیکن منتخب ( بازیکنی که احتمالا برای یک تیم ورزشی انتخاب می شود تا به برنده شدن آن تیم در مسابقات درپیش رو کمک کند. )
Noun - uncountable : امور مشتریان خدمات مشتریان بخشی از پرسنل شرکت ها یا کارخانجات که پاسخگوی سوالات احتمالی مشتریان شان بوده و مشکلات احتمالی آنها د ...
( Verb ( BrE - informal - transitive : دور انداختن چیزی To throw something away
خوشحال شادمان Happy Delighted به عنوان مثال : You"ve got the tickets to see Rihanna and you want me to be your plus one ? I'm stocked.
خوشحال Happy Thrilled
Wind - driven rain باد باران باران بادزده باران همراه با وزش باد ( به طوری که وزش باد موجب کوبیده شدن باران به همه جا گردد. )
در صورتِ . . . . . . . در صورتِ بروزِ . . . . . . در صورتِ وقوعِ . . . . . . در واقع این عبارت وقتی استفاده می شود که بخواهیم به دیگران بگوییم در ...
Idiom : از کوره در رفتم یهو عصبانی شدم یهو جوش آوردم
خرمالوی شرقی خرمالوی آسیایی خرمالوی چینی خرمالوی ژاپنی خرمالوی کاکی
Idiom : با آرزوی بهترین ها برای شما، از طرفِ . . . . . با آرزوی بهترین ها، از طرفِ . . . . . . . . با تقدیم احترام، از طرفِ . . . . . . . با احترا ...
noun - countable : clothespin گیره چوبی یا پلاستیکی لباس a wooden or plastic object that you use to fasten wet clothes to a clothesline
Noun - plural : فروشنده ها مسئولین واحد فروش ( اسمِ جمعِ salesperson )
Mass noun : a great deal of effort or endurance پشتکار سخت کوشی همت عالی
Adjective : حسن نیت به عنوان مثال : A courtesy call/visit : ملاقات یا تماس تلفنی که مقامات سیاسی کشورهای مختلف جهت نشان دادن حسن نیت خویش به یکدیگر، ...
Noun - countable : صندوق پول Till ( BrE )
فراهم کردن عرضه کردن به عنوان مثال : If you noticed the stock of an item running low, call the stockroom to bring up more merchandise
کاهش پیدا کردن کم شدن موجودی و ذخایر تهی شدن Run short Become depleted
به سرعت به فروش رفتن و تمام شدن یک کالا خیلی معروف و مشهور بودن
Fly off the shelves : به سرعت به فروش رفتن و تمام شدن یک کالا خیلی معروف و مشهور بودن
رفتار کردن به سبکی که نشان دهد شما به کشور/سازمان/شرکت و . . . . افتخار می کنید.
۱ - به دقت فکر کردن درباره چیزی ۲ - جستجو یا امتحان کردن چیزی با دقت بسیار ۳ - تکرار کردن چیزی ( به منظور توضیح دادن آن یا اطمینان یافتن از درستی آن ...
( also go over big AmE ) ( AmE ) if something goes over well, people like it
ساکت شو !!! دهنت را ببند!!! خفه شو!!!
Pressure someone into doing something کسی را مجبور به انجام کاری کردن ( با به وجود آوردن این احساس در آنها که انجام آن کار، وظیفه ایشان است. ) Press ...
Pherasal verb : بی هدف رانندگی کردن شخصی را سوار وسیله نقلیه کردن و به مقصد رساندن
Verb - transitive : در رسانه های عمومی ( تلویزیون، روزنامه و . . . ) بیش از حد حضور پیدا کردن ( به طوری که تمایل مردم به سمت موضوع و در نتیجه شهرت آن ...
Noun - uncountable : مطالعات تجاری a course of study on economic and financial subjects and managing a business
Track money : دخل و خرج را ثبت و بررسی کردن ( به منظور اصلاح رفتارهای غلط در هزینه کرد و جلوگیری از هزینه کردن پول در موارد غیرضروری و توانایی پس اند ...
Noun - countable - BrE : امتحان عملی ( در مقابل با امتحان کتبی )
Noun - uncountable : تایپ وارد کردن اطلاعات درون کامپیوتر به کمک صفحه کلید و تایپ نمودن کلمات
انسان های اولیه نخستین یان
مبتنی بر تاریخ وقوع ترتیبی Historical Sequential
Lightweight clothing : پارچه و لباس نازک ( مناسب برای پوشیدن در فصل گرما )
Coarsely woven cloth = پارچه درشت بافت Fine woven cloth = پارچه ریزبافت
Noun - uncountable : رنگ بنفش تیره
Slice sth into sth : چیزی را به شکل/صورت چیزی دیگر بُرِش زدن به عنوان مثال: Slice the paper into strips : این کاغذ را به صورت نوارهای باریک، برش ب ...
Adjective : سفالین سرامیکی
Phrase - spoken : used for telling someone that they are doing something well or are doing the right thing Ways of prising someone or something م ...
Noun - countable : دریای متلاطم دریای مَوّاج دریای دارای موجهای خروشان و با ارتفاع زیاد
مشخصا به طور مشخص
صنعت خودرو ( که شامل طیف گسترده ای از شرکتها و سازمانها است که درگیر طراحی ، توسعه ، ساخت ، بازاریابی و فروش وسایل نقلیه موتوری هستند و این صنعت از ن ...
سپر داوود ستاره داوود نماد امروزین یهودیان در دنیاست و از دو مثلث متساوی الاضلاع که به صورت برعکس بر روی یکدیگر قرار گرفته اند، تشکیل شده است. این نم ...
Noun - uncountable : مخفی کاری پنهان کاری سرپوش گذاری
Adjective : خلاقانه مبتکرانه پیشگامانه نوآورانه innovative pioneering
Inject money into something : پول و سرمایه تزریق کردن به کاری/چیزی سرمایه گذاری کردن در چیزی/کاری Invest
رعد و برق قارچ اتمی ( یا اَبرِ اتمی که به دود ناشی از انفجار اتمی گفته می شود و شکلی قارچ مانند دارد. )
Noun - countable : زمانِ در دسترس عموم قرار گرفتن یک کالای جدید قایق موتوری بزرگ زمانِ شلیک یک گلوله زمانِ پرتاب یک ماهواره یا سفینه به فضا
Noun - countable : کامپیوترهای خیلی کوچک دستی که به PDA یا Personal Digital Asisstant معروف هستند.
Noun - countable : قهرمان گمنام کسی که علیرغم انجام کارهای بزرگ و قابل تقدیر، بنا به هر دلیلی، گمنام باقی مانده و از مزایای آن کار خویش بی بهره می ما ...
Phrase - informal - North America : said to assert the view that there is no alternative ( apart from leaving ) but to accept the speaker's opinions ...
Adjective : تک جنسیتی ( مثل مدارس تک جنسیتی، دانشگاه های تک جنسیتی، بیمارستان های تک جنسیتی و . . . . . . )
Adjective : بی پروا بی احتیاط عجول
Noun - countable - informal : فیلمی سرگرم کننده اما فاقد عمق و ارزش های هنری که تماشاگر آن را صرفا جهت وقت گذرانی می بیند .
وضعیت جسمانی
A wealth of something : مقدار زیادی چیزهای خوب یا مفید Longman dictionary => a lot of something useful or good مثال: There is a wealth of informa ...
روغن زرد ( مثل روغن کرمانشاهی ) Ghee
بیش از بیشتر از More than
بیش از بیشتر از More than
Noun - trademark : رول بولت انکر مکانیکی قطعه ای فلزی که برای اتصال اجسام بر روی سطوح دیوارها به کار می رود. Mechanical anchor
رولپلاک رول پلاک قطعه ای پلاستیکی که برای محکم کردن پیچ در درون اجسام دیگر کار گذاشته می شود.
( از نظر ظاهری ) شلخته به نظر رسیدن نامرتب به نظر رسیدن ظاهر کسی Look like a mess
Noun - countable : شریکِ زندگی ( فرد مقابل در هر زندگی مشترک که قرار است به صورت دائمی در آن رابطه حضور داشته باشد. )
Phrase : رُک بگم رو راست بگم بدون تعارف بگم بدون رودربایستی بگم
To put it crudely ( phrase ) : رُک بگم رو راست بگم بدون تعارف بگم بدون رودربایستی بگم
Prove somebody wrong : اثبات کردن نادرست بودن حرف های دیگران به عنوان مثال: They say I’m too old, but I’m going to prove them all wrong
Adverb : یه جورایی به نوعی Somehow
Phrase - spoken : used to say that you could use much stronger words to describe something به بیانِ ساده تر ساده تر بگم که . . . . .
Phrase : فریب خوردن گول خوردن از راه به در شدن فریفته شدن Tricked Deceived Be fooled
Adjective : فریب خورده گول خورده از راه به در شده فریفته شده
Noun - countable - informal : شخص پرحرف و وراج ( به خصوص برای کودکانی که زیاد صحبت می کنند ، استفاده می شود. )
Noun - countable : پاسخ طفره آمیز جواب گمراه کننده جوابی غیرمستقیم و گمراه کننده که یک فرد علیرغم دانستن حقیقت و داشتن اطلاعات درباره پرسش مطرح شده، ...
Idiom : خدا شاهده خدا گواهه
اره گِرد اره مدور
Noun - countable : داروی مخصوص یک بیماری Specifics ( noun - plural ) : جزئیات ویژه
Idiom : زیپ دهنت را ببند حرف مفت نزن زیاد حرف نزن پرحرفی نکن
Idiom : بچه که نیستم. موهایم را در آسیاب سفید نکرده ام.
Idiom : موضوعات عاشقانه موضوعات رومانتیک
( Storm into ( Phrasal verb : وارد شدن پر سر و صدا به جایی، به طوری که نشان دهد فرد به شدت عصبانی است. ( Verb ) : با عصبانیت فریاد زدن
Phrasal verb : وارد شدن پر سر و صدا به جایی، به طوری که نشان دهد فرد به شدت عصبانی است. یورش بردن همراه با سر و صدای فراوان
Over protective & supportive parents
به تدریج به وجود آمدن یا توسعه پیدا کردن بزرگ شو!!!! ( Spoken : وقتی به کار میرود که وقتی شخصی رفتاری نادرست انجام میدهد و دیگران می خواهند به وی تذ ...
Be a great/firm believer in something : به خوب و موثر بودن چیزی، به شدت ایمان و باور داشتن
همانا به راستی قطعا
Noun - countabe/uncountable : اردوگاه تابستانی در آمریکا به مکانی گفته می شود که کودکان در طی تعطیلات تابستانی میتوانند به آنجا رفته و ضمن اقامت و لذ ...
ترک کردن ( یک مکان یا یک فرد ) مسافرت کردن ( به جایی به عنوان تعطیلات و سپری کردن مدتی در آنجا ) از بین رفتن ( مشکلات، سختی ها، احساسات ناخوشایند و ...
زیر و رو کردن جایی در جستجوی چیزی
تغییر دادن کامل چیزی
مضر بودن ضرر داشتن
نایف حواتمه ( دبیر کل جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین و یکی از رهبران اولیه در انقلاب فلسطین به همراه یاسر عرفات بود. ) ( برگرفته از ویکی پدیای فا ...
a ) used to ask what you should do or what the result will be if something happens, especially something unpleasant b ) used to make a suggestion
پخش شدن توی گروه در یک جمع انتقال پیدا کردن
دادن اطلاعات به دیگران
Sold - out ( adjective ) : فروخته شده و به اتمام رسیده Sold out ( verb ) : زمان گذشته فعل sell out
Turnt and turnt up begin as a slang term in African - American English meaning “excited, ” “adrenalized, ” or “intoxicated, ” as the online hip - hop ...
شروع به تجربه کردن یک موقعیت دشوار یا ناخوشایند Run into hundreds/thousands etc : به دست آوردن چند ده هزار/چند صد هزار/ چند میلیون و . . . . . مع ...
Adverb : شنیده ها حاکی از این است که . . . . . از قرار معلوم. . . . . میگن که . . . . . شنیدم که . . . . .
Noun - countable : مجموعه دار خصوصی کلکسیون دار خصوصی کسی که بر اساس علاقه شخصی و با پول خود، اشیای مورد علاقه خویش را ( مانند آثار هنری، تمبر، سکه، ...
Believe in someone/something : اعتقاد داشتن، باور داشتن اعتقاد داشتن به وجود چیزی اعتقاد داشتن به اینکه چیزی موثر یا درست است
Risk something over something : به خطر انداختن چیزی به خاطر یک چیز دیگر
Sit right/well with someone : راضی بودن از چیزی موافق بودن با چیزی to be something that you agree or are pleased with
Idiom : ۱ - بلی ۲ - موافقم ۳ - used to say "yes" or to say that one agrees with something
Adjective : بازداشت شده دستگیر شده توقیف شده
Noun - countable - AmE - spoken : مهاجر غیرقانونی
Stop a bad habit
دوران زندانی بودن را طی نمودن در زندان به سر بردن و مدت آن را طی کردن
Noun - countable - informal : شیاد کلاهبردار کسی که با فریب دادن و جلب اعتماد دیگران، آنها را سرکیسه می کند
Go - to ( adjective - informal - north American ) شخص مورد اعتماد شخصی که میتوان در موارد خاص به او تکیه کرد denoting a person or thing that may ...
قاطی کردم ناگهان از عصبانیت زیاد، از کوره در رفتم
غیر ارادی ناخودآگاه
روی فردی را زمین انداختن
بغض کردن
Okra Ladies' fingers Ochro بامیه
Noun گروه نهنگ های قاتل ( که در کنار هم و در آبهایی که غذای فراوان وجود دارد، زندگی می کنند. )
آهنگساز
همینه که . . . . . . .
Idiom : پاچه خواری کسی را کردن
برخلاف جریان آب شنا کردن کاری را برخلاف دیگران انجام دادن همیشه مخالف با دیگران بودن
( به محل کار/خانه ) سَر زدن
Idiom : من از تو سَرَم من از تو از هر لحاظ بالاتر و بهتر هستم
هرچه پیش آید خوش آید
هرچه بادا باد هرچه پیش آید خوش آید
هرچه پیش آید خوش آید
نگاه سَرسَری به چیزی انداختن
Phrase : بی هدف به این طرف و آن طرف نگاه کردن بی هدف به جایی خیره شدن
Adjective : دَرزبندی شدی دَرزگیری شده
برو پِیِ کارِت
تاکسی گرفتن
سراغ گرفتن پرس و جو کردن
بدتر شدن شرایط وخیم تر شدن اوضاع بالا گرفتن کار و شرایط
حرف یا موضوعی را پیش کشیدن موضوعی را با کسی در میان گذاشتن مطرح کردن چیزی با کسی
Noun - countable/uncountable : مانور اطفاء حریق مانور آتش نشانی و مهار آتش
Adjective : فریب خورده فریفته شده Deceived
رسانه خبری ( رادیو، تلویزیون، روزنامه، شبکه های اجتماعی، وبسایتها و . . . . . . )
Adjective قابل بررسی قابل تصدیق و تایید قابل بازبینی
این اصطلاح برای زمانی به کار میرود که فردی به منظور همفکر و همسو شدن با دیگران، به یک گروه، دسته، جامعه و . . . . خاص ملحق می شود. به عنوان مثال: St ...
Noun - countable : شایعه پیچیده شده در شهر افسانه شهری داستانی درباره واقعه ای غیر معمول که اخیرا اتفاق افتاده و اغلب مردم آن را باور کرده اند، حال آ ...
انتقال دادن اطلاعات
noun - countable : a period of time when there is no electricity supply power failure power cut
حواس را جمع کردن تمرکز کردن بر روی انجام کاری یا چیزی
مهم بودن اهمیت داشتن
اتفاق یا بلایی برای کسی رخ دادن
Be completely honest and keep nothing hidden
Syllabus Outline Schedule
Slang نسیه خرید کردن
با دقت و مراقبت Carefully
خبر سوخته خبر قدیمی خبر کهنه خبری که شما قبلا در مورد آن شنیده اید و اکنون این خبر برایتان تازگی ندارد.
Noun - countable : ستون سردبیر ( در روزنامه، مجله و . . . . )
پلیس ضدشورش
دامن زدن به شایعات شایعه پراکنی کردن Fuel rumours
غیر محتمل شمردن رد کردن یک احتمال غیر ممکن فرض کردن
گروه خنثی سازی بمب ( در نیروهای پلیس )
بلی متاسفانه
Noun - uncountable : پرستاری از کودک مراقبت از بچه
Verb - informal : تخفیف دادن
ترافیک هدایت شده ترافیکی که به وسیله ی انسان ( نیروهای پلیس، نیروهای امدادی و . . . . ) به مسیرهای خاصی هدایت می شود تا گره های ترافیکی ایجاد شده در ...
پل قوسی a long high bridge, especially one with arch , that crosses a valley and has a road or railway on it
Really enjoy what you are doing
خانواده حقیقی هر فرد خانواده ای که هر فرد در آن با پدر و مادر و خواهران و برادران واقعی خود زندگی میکند و این کلمه در مقابل با adopted family قرار دا ...
Idiom - infornal کسی را تا سرحد مرگ ترساندن لرزه بر اندام کسی انداختن Frighten /terrify somebody out of their wits
دست رد به سینه کسی زدن
من از کجا بدونم من چه می دونم
بیچاره شدن بدبخت شدن به دردسر افتادن
سِمساری
سنگِ تمام گذاشتن ولخرجی کردن
باشه، هر چی تو بگی ( به نوعی این جمله گاهی با حالت تمسخر یا اعتراض همراه است. )
به کسی بَر خوردن از دست کسی ناراحت شدن به عنوان مثال: Don't take offence : بهت بَر نخوره
زیان دهنده زیان دِه ضرر دهنده
به ذهن رسیدن چیزی
idiom : رها کردن وِل کردن ( چیزی که آن را در دست گرفته بودیم ) بیخیالِ چیزی شدن دست از چیزی کشیدن قطع امید کردن از چیزی به عنوان نمونه : He let go ...
اغراق کردن خود را دست بالا گرفتن خود را به دروغ، بهتر جلوه دادن
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
نادیده گرفتن پیام های دریافتی از طرف کسی ( به امید این که با شما قطع ارتباط کند و یا به قول معروف دست از سر شما بردارد. )
اختلاف نظر داشتن
سر حرفت بمون به حرفی که زدی پایبند باش
adjective : بسیار شوکه شده و غمگین
پلیس ضدشورش
حرفت را بزن راحت باش و حرفت را بگو هرچی توی دلت هست بریز بیرون از این عبارت برای وقتی استفاده می شود که طرف مقابل از گفتن حرف خود می ترسد یا نگران ا ...
Noun - uncountable : va - va - voom the quality of being exciting or sexually attractive مثال: There’s a real feeling of va - va - voom in the club.
( Verb ( I - T : جزو خدمه یک قایق یا کشتی بودن
موفق شدن ( در انجام و به پایان رساندن کاری ) به عنوان مثال : Which ancient figure do you think accomplished the most? فکر می کنید که کدام شخصیت ...
Noun - countable : کارت تولد کارت تبریک روز تولد
Noun - uncountable : Well - being احساس راحتی، سلامتی و خوشحالی
معلومه که نه
کنترل اوضاع را به دست گرفتن چیزی یا شرایطی را مدیریت کردن
Phrase - informal - British : used to express approval of a task well done. کارت خوب بود کارت را درست انجام دادی به عنوان مثال : You did a good job ...
Adjective : Ordinary - looking دارای ظاهری معمولی دارای شکلی طبیعی و عادی مثل باقی چیزها/مردم به عنوان مثال: An ordinary - looking apartment : یک آپا ...
Idiom : سرتاسر بدن از فَرقِ سَر تا نوک پا
Idiom : Pay for something
Idiom : فکرهای ( یا اشیای ) کهنه و قدیمی را دور انداختن و فکرهای ( یا اشیای ) جدید را جانشین آنها کردن
Noun - countable : دیدگاه سیاسی گرایش سیاسی
Noun - uncountable : مدیریت منابع مالی شخصی ( بر اساس پولی که هر فرد دارد، مقدار پولی که باید خرج کند، مقدار پولی که باید پس انداز کند و . . . . . )
Noun - countable : عروسکِ به شکل بچه یا کودک
Adjective : بهره مند بهره برده منفعت برده سود برده متنعم شده برخوردار شده Benefited from something = بهره مند شده از چیزی
Noun - countable : سگ مواد یاب سگی که برای پیدا کردن مواد مخدر یا مواد منفجره آموزش دیده است و توسط پلیس و یا ارتش استفاده می شود.
جَو گیر شدن
نَشتِ اطلاعات دَرزِ اطلاعات
Phrasal verb : تصمیم گیری و اصلاح روش ها و شیوه های زیستی و کاری، در جهت حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی در جهت حفظ محیط زیست گام برداشتن در راستای ...
noun - countable/uncountable : مسئولیت اجتماعی شرکت یا CSR ایده ای که بیان می کند شرکت های تولید کننده علاوه بر وظیفه ی تولید کالای مورد نیاز جامعه، ...
Adjective : بد لباس بد تیپ دارای ظاهر نامناسب
Verb : درخواست کردن درخواست تجدید نظر کردن در دادگاه جذاب بودن Request To ask for changing a decision in the court To be attractive
Phrasal verb : کوتاه شدن طول روز به دلیل فرا رسیدن فصل زمستان درگیر کردن کسی در چیزی و یا مساله ای
فراری دادن حیوانات به وسیله ترساندن آنها رَم دادن حیوانات ترساندن انسان ها ( تا جایی که دیگر قادر به انجام کاری که می خواستند انجام دهند، نباشند. ) ...
Noun - countable - informal : خلبان Pilot
Noun : پیش پرداخت پولی که قبل از شروع کاری، پرداخت می شود.
اصطلاح : غلط کردم. اشتباه کردم. کار بیجایی کردم.
Adjective : نیم بها نصف قیمت کالایی که ۵۰٪ تخفیف دارد.
Noun - countable : یاغی سرکش Rebel
Noun - plural : خدمات درمانی جانبی ارائه شده در spa ها. مانند : ماساژ بدن، مانیکور ناخن، نمک درمانی و . . . . . .
noun - plural : دمپاییِ تِی مانند دمپایی هایی که کف آن مانند تِی های زمین شویی است و فردی که آن را به پا می کند به جای تمیز کردن سطح زمین با یک تِیِ ...
Noun - plural : نوارهای پلاستیکی که به شکل های مختلفی مانند : حیوانات، حروف، اعداد، اشیا و . . . . ساخته شده و کودکان آن را به عنوان دستبندهای زینتی ...
Verb - informal : نوشتن نام خود بر روی دیوار، خودرو و . . . . به صورت غیرقانونی
Adverb : ناخواسته تصادفی Without intention Accidentally
Noun - countable : قیفِ بستنی قیفی ( کیک نازک و پخته شده ای که به شکل قیف درآمده و بستنی را درون آن قرار داده و آن را به عنوان بستنی قیفی به فروش می ...
شیرین کننده های مصنوعی ( موادی مصنوعی که در صنایع غذایی به جای شکر به کار برده می شوند. )
Noun - countable : بهمن توده ی بزرگی از برف، یخ و سنگ که به صورت ناگهانی و با سرعت زیاد و قدرت تخریب فوق العاده، به صورت ناگهانی از روی کوه ها به سمت ...
Noun - countable : خطر موقعیت خطرناک Danger A dangerous situation
noun - countable : بازداشتگاه پلیس زندان
noun - countable : someone who drives a car راننده اتومبیل ران
noun - uncountable : فوم هوشمند ماده ای از جنس پلی اورتان که به فشار و دما حساس است و از آن در ساخت وسایلی مانند تشک ها ، بالش ها، مبل ها، زیرنشیمنی ...
noun - countable : موبایل تاشو موبایل کشویی
Noun - plural : an elastic wave in the earth produced by an earthquake or other means
Noun - countable : باغ نزدیک محل زندگی
خالی بستم چاخان کردم دروغ گفتم از خودم درآوردم اَلَکی گفتم
Adjective : پنهان شده مخفی مستتر استتار شده Hidden Secret
طبیعت Nature
Noun - countable : واحد اندازه گیری مایعات و برابر با ۰. ۰۲۸ لیتر در بریتانیا و ۰. ۰۳۰ لیتر در آمریکا و آن را به صورت خلاصه با fl oz نشان می دهند.
Noun - countable : برنامه ی تلویزیونی که در آن افراد سرشناس و معروف به عنوان مهمان حضور پیدا کرده و به سوال هایی که درباره ی خودشان و زندگی شان پرسی ...
تعامل همکاری
پخش کردن/گذاشتن یک فیلم یا موسیقی برای دیدن/شنیدن )
Noun - countable - informal : روانپزشک ( به حالت شوخی و طنز استفاده می شود. )
Noun - countable : ۱ - ورقی که در طول ورق بازی ( پاسور بازی ) به عنوان یک ورق نامطلوب شناخته شده و بازیکن سعی دارد با رد کردن آن، از شرش خلاص شود. ...
Electronic - waste ضایعات الکترونیکی ( لوازم الکترونیکی قدیمی و غیرقابل استفاده، که دور انداخته شده اند. )
کنارِ در کنارِ مثل: On the side of the road = کنارِ جاده
به دل نشستن
منابع انرژی تجدیدپذیر
to have a relaxing holiday تعطیلات آرامشبخش و خوبی داشتن
Phrase : احساس امنیت امنیت خاطر
Adjective : گیج و سردرگم Confused
Adjective - informal : مهیج پُر جُنب و جوش
Noun - countable/uncountable : درد جسمی یا روحی جِدی
از سَرِ لَج از روی لجبازی
Noun - countable : برنامه ی زنده یا اجرای زنده ای ( live show ) که در آن شرکت کنندگان می توانند به روی صحنه ( stage ) آمده و با در دست گرفتن میکروفون ...
Mike somebody up : Phrasal verb - informal : میکروفون را جلوی دهان کسی گذاشتن یا تنظیم کردن ( به منظور ضبط صدای وی و یا کمک به بلندتر صحبت نمودن او )
Noun - countable : پس لرزه زلزله یا زلزله هایی که بعد از وقوع زلزله اصلی و به فاصله زمانی نسبتا اندک از آن رخ می دهند و معمولا شدت آنها از شدت زلزله ...
Noun - countable : کانون زمین لرزه مرکز زلزله نقطه ای در سطح زمین که زلزله درست از نقطه ای در عمقِ زمینِ زیرِ آن، شروع شده است.
مشخصا به طور مشخص
Noun - countable : خانه و محل زندگی خرگوش در زیر سطح زمین
نگاه ویژه به چیزی داشتن چیزی را خیلی خاص پنداشتن چیزی را خاص، فرض کردن To think about sth in a certain way
ضمایر عام ضمیرهای عمومی این اصلاح به ضمیرهایی مانند : one و one's ( به عنوان یک ضمیر ملکی ) گفته می شود که وقتی در جمله ای به کار می روند، حالت و مفه ...
Noun - countable : دستگاه پُوز دستگاهی که امروزه تقریبا در همه فروشگاه ها و مغازه ها وجود دارد و خریداران با کشیدن کارت بانکی خود بر روی آنها و وارد ...
Adjective : تجدید پذیر احیاشونده Renewable مانند : replicating nature = طبیعت تجدیدپذیر
Spoken - Idiom : به شدت هیجان زده و پر انرژی بودن به طوری که فرد نتواند آرام بنشیند یا بایستد ( به حالت طنز و شوخی به کار می رود. )
Idiom : متواضع بودن مغرور نبودن Down off your high horse
Phrasal verb : سخن گفتن را به دلیل عصبانیت یا خجالت، ناگهان قطع کردن
Idiom : هدر دادن وقت برای انجام کاری غیرممکن Flog a dead horse
To be a guinea pig - idiom : آلت دست دیگران واقع شدن تبدیل به موش آزمایشگاهی دیگران شدن
Phrase : To have reasons for something دلیلی برای چیزی داشتن به عنوان مثال : Have grounds for divorce : دلیل داشتن برای گرفتن طلاق
Noun - countable : نسل در حال انقراض نژاد در حال از بین رفتن
Noun - countable - usually singular - north America دستیار کاندیدای انتخابات کسی که از طرف یک کاندیدای انتخابات، به عنوان دستیار انتخاب می شود، و در ...
Noun - countable : نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
Mate for life : در حیوانات به معنی : انتخاب جفت و با او بودن برای همیشه
Hatch a plan : مخفیانه برنامه ریزی کردن نقشه کشیدن
اصطلاح : تخم طلا آدمِِ پول ساز برای دیگران کسی یا چیزی که منبعِ قدرت، ثروت، توانایی و . . . . برای دیگران می باشد. ارباب قدرت ارباب ثروت صاحب نفوذ و ...
Noun - countable & uncountable : ناپدیدی محوشدگی نابودی Fadeway Invisibility
Adjective : درآمدزا پول ساز سودآور Profitable Beneficial
Noun - countable & uncountable : چسب Glue
Noun - plural : هزینه خرجکرد بهای پرداختی مانند : Energy costs : بهای انرژی
Noun - countable : خانه ی گِلی خانه ی ساخته شده از گِل
Adjective : اهل کشور زیمباوه زیمباوه ای
Noun - countable : لانه موریانه ( که به صورت تپه ی کوچک خاکی بر روی زمین آن را می سازند. )
Noun - countable : نرده های کنار تختخواب Bedrail
Noun - countable : میز متحرک، چرخدار و سینی مانند در بیمارستان ها که جلوی تخت بیمار قرار گرفته و ظرف غذا و سایر وسایل بیمار را بر روی آن قرار می دهند ...
Noun - countable : میز متحرک، چرخدار و سینی دار جلوی تخت بیمارها در بیمارستان، که ظرف غذا و وسایل بیمار را روی آن قرار می دهند. Tray table
Noun - plural : نشخوار کنندگان حیوانات چهارپا علف خوار
دَرکِت میکنم تو را می فهمم
verb - transitive : امتحان کردن آزمایش کردن try out examine test
Noun - countable : مزاحم تلفنی
اصطلاح : تلافی می کنم. جبران می کنم.
اصطلاح: مزخرفه افتضاحه خیلی بده
Don't worry نگران نباش
اصطلاح : ما هوای یکدیگر را داریم. ما مراقب یکدیگر هستیم. ما از یکدیگر پشتیبانی می کنیم.
اصطلاح : من مشکوک هستم.
Noun - countable/uncountable : عصاره گوشت عصاره سبزیجات مایع ساخته شده توسط جوشاندن گوشت یا استخوان ها و سبزیجات ، که برای تهیه سوپ یا اضافه کردن طعم ...
Adjective : چِندِش آور منزجر کننده حال به هم زن
Noun - countable : زیستگاه طبیعی ( محلی که به صورت طبیعی حیوانات و گیاهان در آن زندگی می کنند. )
Noun - countable : عروس دریایی جعبه ای ( که نیش سمی و کشنده دارد. )
Noun - uncountable : برفاب آب به دست آمده از ذوب شدن برف و یخ ( به خصوص ذوب شدن یخچال های طبیعی )
Noun - uncountable : صنعت ماهیگیری
سه چهارم هفتاد و پنج درصد
Adjective : دخیل در مشارکت کننده در شرکت کننده در
اصطلاح : روی من را زمین نینداز. خواهش من را بپذیر. درخواست من را قبول کن.
Phrasal verb : بستن کمربند ایمنی ( در اتومبیل، هواپیما و . . . . ) Do up Fasten
noun - countable - usually singular : جریان خون
noun - plural : کاکتوس ها cactuses
adjective : محل خالی از سکونت محل خلوت
بیابان زایی تخریب زمین های زراعی و تبدیل آن ها به زمین های بایر و غیرقابل کشت erosion denuding
پوشش گیاهی گیاهانی که در یک منطقه به صورتی بومی وجود داشته و رشد می کنند. Flora Vegetation Botany
Noun - countable : تپه شنی تپه ماسه ای تَلِ شنی توده شن ساحلی Quicksand Dune
Adjective : کِشسان کِش آمدنی لباس یا ماده ای که خاصیت کشسانی یا الاستیکی دارد و پس از این که کِشیده می شود و ابعاد آن تغییر می یابد، دوباره به شکل و ...
Noun - countable : صحرای سوزان بیابان گرم
Noun - uncountable : مسافتی که یک توپ پس از پرتاب شدن، یا یک گلوله پس از شلیک شدن، می پیماید. بُرد توپ بُرد گلوله نمونه : This left him needing a c ...
Noun - countable : عقاب سر سفید ( سمبل کشور آمریکا ) نکته :برخی به اشتباه این عقاب را عقاب گَر ( تاس - کچل - بی مو ) نامیده اند، که نامگذاری کاملا ...
Noun - countable : شیرخشک پودر شیرِ خشک شده که به نوزادان داده می شود. Baby milk Infant milk Milk powder
Leatherback turtle لاک پشتِ پشت چرمی
Noun - countable : لاک پشتِ پشت چرمی ( گونه ای از لاک پشت ها )
Noun - countable : پروانه شهریار ( نام نوعی پروانه است که در ایران نیز بسیار زیاد دیده می شود. )
تخم گذاری کردن تخم کردن ( پرندگان، حشرات و . . . . . )
تسلیم شدن کم آوردن وا دادن
Dig a burrow : نقب زدن در زمین سوراخ حفر کردن
چربی ذخیره کردن ( کاری که حیوانات می کنند تا برای خواب زمستانی خود آماده شوند. )
به خواب زمستانی فرو رفتن زمستان خوابی کردن
Go into hibernation : به خواب زمستانی فرو رفتن زمستان خوابی کردن
بازگشتن برگشتن Return Come back
Noun - countable : زادگاه محل زادآوری محل فرزندآوری
پرستوی دریایی شمالگان ( پرستویی که در قطب شمال زندگی می کند. )
Report on something : گزارش نوشتن درباره چیزی تهیه کردن گزارش درباره چیزی Report of something Report about something
بَر حسبِ به عنوان مثال : These numbers are in terms of percent. این اعداد برحسب درصد هستند.
Noun - countable : جانور موذی ( مثل موش، مگس، پشه و . . . . ) بچه ی شیطان و آتش پاره
Informal : شب بخیر Good night
Adjective : ارزیابی کننده تحلیل کننده بررسی کننده ارزشیابی کننده به عنوان مثال : An evaluative report : یک گزارش ارزشیابی
Noun - plural : چشم انداز شغلی احتمال موفقیت یک شغل در آینده
Noun - plural : لغاتی که در آنها به جنسیت ( این که مردانه است یا زنانه ) اشاره شده است. به عنوان مثال : fireman, waitress, chairman و . . . . . در د ...
اصطلاح : برو به دَرَک برو به جهنم
Noun - countable : یک پایگاه داده کامپیوتری بزرگ از مجموع مکالمات و نوشته های مرتبط با یک زبان به این معنی که : برخی دانشگاه ها یا موسسات تحقیقاتی، ...
Adverb : Also همچنین
اصطلاح : از پَسِش برمیام. می تونم انجامش بدم. توانِ انجام دادنش را دارم.
دستِ کسی رو شدن مثال: You are busted. دستت رو شد.
Noun - adjective : ضروری لازم واجب
Verb : دوباره استفاده کردن
Noun - uncountable : نانوتکنولوژی فناوری نانو
Push out something out of something : ( Phrasal verb ) خارج کردن چیزی از چیزی دیگر به بیرون راندن چیزی از چیز دیگر به عنوان مثال : New words pu ...
Synonym = coinage
Noun - countable : طرحِ درس برنامه و جدول زمان بندی ای که معلمان، مربیان، اساتید و . . . دارند و در آن مشخص می شود که در هر جلسه از کلاس درس، چه مطال ...
Verb - transitive : چیزی را به طور کلی و اجمالی توصیف کردن چیزی را بدون ذکر جزئیات آن، تشریح کردن کلی گویی کردن
بچه دانشجو بچه محصل جوجه دانشجو جوجه محصل اصطلاحی است که برای تحقیر فردی که سن کمی دارد، ولی معمولا در حال انجام کار بزرگی است، به کار می رود.
اصطلاح: ببخشید پشتم به شماست.
دمپایی راحتی مردانه ( این مدل دمپایی با flip flops که دمپایی لا انگشتی است، کاملا فرق دارد. )
( Slides ( noun - plural : دمپایی راحتی به عنوان مثال : Men's slides : دمپایی راحتی مردانه
بچه مثبت بچه ی سر به راه بچه ی آرام بچه ی قابل پیش بینی، آرام، دنبال کشف چیزهای مثبت به بهترین روش و . . . .
فرار کردن از مدرسه از مدرسه دَر رفتن ( در طول ساعات درسی ) ( اصلاح عامیانه ) : جیم زدن از مدرسه
Phrase : Take place قبول شدن در کنکور ورودی دانشگاه پذیرفته شدن به عنوان دانشجو
جَکِ موتور یا دوچرخه
Noun - countable : موتور سیکلت
Noun : قطار اکسپرس ( قطار سریع السیر ) پُستِ اکسپرس Adverb : send/deliver something express سریع السیر ( ارسال یک محموله پستی به کمک پست سفارشی یا ...
Noun - plural : کارهای خانه ( کارهایی که به طور منظم و معمولا روزمره در هر منزلی انجام می شود. مثل : شستن ظرفها، نظافت منزل، اتو کردن لباس ها، آشپزی ...
Raise a family : ( Idiom ) to have and bring up children بچه دار شدن و بزرگ کردن آنها به عنوان مثال: She raised a family before she went to college ...
Noun - uncountable : فشار وارده از طرف همسن و سالان ( برای اینکه کارهایی را انجام دهید تا به عنوان یک دوست در بین آنها پذیرفته شده و شما را در جمع خو ...
Noun - countable : بچه ی بومرنگ صفت فرزند جوان بزرگسالی که به دلایل مالی، مدتی بعد از ترک منزل والدینش، مجددا برای زندگی کردن به منزل آنها یا خویشاون ...
Phrase : پول کافی برای زندگی به دست آوردن توانایی تامین مالی زندگی را داشتن از پس مخارج زندگی برآمدن
Noun - plural : مجردهای انگل صفت این صفت به افرادی اطلاق می شود که تا اواخر دهه 20 یا اوایل دهه 30 زندگی خود، هنوز با والدین شان زندگی می کند تا از ز ...
با این وجود به عنوان مثال: I like him. On the other hand i don't want to see him. من او را دوست دارم، با این وجود نمی خواهم او را ببینم.
Phrase : در گذشته آن قدیم ها در روزگار قدیم چند وقت پیش آن موقع ها اون قدیم، ندیم ها ( اصطلاح )
Expression : اصطلاحی است برای پاسخ دادن به کسی که از شما تشکر کرده است. بنابراین می توان آن را معادل : خواهش میکنم، قابلی نداشت و . . . . در فارسی و ...
Noun - countable - informal : آدم باهوش آدم زیرک
فیبر نوری
یک پُک به سیگار زدن یک پک سیگار کشیدن
فکر کردن و ارزیابی کردن درباره چیزی Reflect and assess about something
کسب بالاترین نمره در طی دوران تحصیل
Phrasal verb : شجاعت داشتن اعتماد به نفس داشتن Have courage Have confidence
Phrasal verb : انتقاد کردن عیب جویی کردن Criticize Impeach
پیش قدم شدن/بودن انجام دادن کاری پیش از دیگران Do something before others do it
Something take precedence over something : Phrasal verb: چیزی بر چیز دیگری تقدم و اولویت پیدا کردن چیزی از چیزی دیگر ، اهمیت بیشتری پیدا کردن Take pr ...
Take up something شروع کردن کاری
سبک زندگی در دوران دانشجویی
مخفی شدن در جایی یا چیزی Hide in
Do something positive کار مفیدی انجام دادن کار مثبتی انجام دادن
Resign from a job استعفا دادن از کار ترک کردن شغل فعلی Quit a job
Noun - countable : دانشِ چگونگی لباسِ خوب پوشیدن دانشِ انتخابِ لباس مناسب و برازنده
Feel pressure from someone to do something ( Phrasal verb ) : احساس فشار کردن از طرف کسی برای انجام کاری To be under pressure from someone to do so ...
Noun - countable : خانواده ی دانشگاهی خانواده ی تحصیل کرده خانواده ای که تمام یا بیشتر اعضای آن، تحصیلات دانشگاهی دارند.
تحت فشار بودن استرس داشتن باری بر روی دوش احساس کردن Have coercion
Money/thing/things to be tight : Phrase پول/چیزی/چیزهایی در مضیقه بودن کمبود مالی وجود داشتن در مضیقه ی مالی بودن
Noun - countable : همکارِ مرد ( در مقابل با همکارِ زن - اشاره به جنسیت همکار دارد که مرد است یا زن. )
Noun - countable : فرد معتقد به تبعیض جنسی Adjective : مورد تبعیض جنسیتی واقع شده دارنده ی نگاه تبعیض جنسیتی معتقد به تبعیض جنسی Bigoted
Phrasal verb : لباس خوب و مناسب پوشیدن مرتب و شیک به نظر رسیدن شیک و پیک کردن Dress up
Punch in the one's face مشت زدن به صورت کسی با مشت به صورت کسی کوبیدن
Phrasal verb : Sound foolish Look stupid احمقانه به نظر رسیدن
خوب به نظر رسیدن چهره و ظاهر مناسب داشتن لباس و تیپ مناسب جایی را داشتن
Plural noun : روابط عمومی علم مدیریت چرخه ی انتقال اطلاعات و نظارت بر محتوای آن، مابین یک سازمان ( شرکت، کارخانه، موسسه، اداره و . . . ) با عموم مردم
Noun - countable : موقعیت طلایی فرصت طلایی موقعیت استثنایی شانسی که فقط یک بار در خانه ی هر فردی را می زند.
دستِ خالی انجام کاری بدون هیچ وسیله و ابزاری بدون کمک دیگران به عنوان مثال : I had to fight him bare hands. مجبور بودم با دست خالی، با او بجنگم.
زیرِ سِرُم بودم. به بدنم سِرُم وصل بود. بهم سِرُم تزریق کرده بودند.
حقوق بیمه بیکاری پول باز خرید شدن یک کارگر یا کارمند پولی که وقتی کارفرما یک کارگر را اخراج یا بازخرید یا بازنشسته میکند باید به او بپردازد.
قاره اقیانوسیه که شامل کشورهایی مثل استرالیا، گینه نو، نیوزلند، ملانزی و . . . . . می باشد.
In comparison with/to something : در مقایسه با چیزی به عنوان مثال : In comparison to other recent video games, this one isn’t very exciting. در مقای ...
Tackle روبه رو شدن با مشکلات و سختی ها گلاویز شدن با مشکلات درگیر شدن با سختی ها
خودستایی کردن پُز دادن فخر فروشی کردن چیزی را به رخ دیگران کشیدن
خود روشنگر توضیح دهنده و شرح دهنده درباره ی خود خود معرف
خودآگاه خودشناس
Adjective : خودکفا بی نیاز مستقل از دیگران بدون وابستگی
باور نمی کنم. قبول ندارم. نمی پذیرم. توی کَتَم نمی رود.
Adverb - informal - BrE : دقایق اولیه ی مسابقه فوتبال روزهای اولیه ی شروع فصل مسابقات فوتبال اصطلاحی که بازیکنان و مسئولان فوتبالی در هنگام مصاحبه با ...
Idiom : این ها با هم کاملا فرق دارند. این ها دو چیز کاملا متفاوت هستند. این ها از زمین تا آسمان با هم فرق دارند.
Noun - countable : حمله ی عصبی ( یک بیماری روانی که در آن فرد به شدت دچار اضطراب گشته و خسته می شود و نمی تواند خودش و کارهایش را به درستی مدیریت کن ...
Noun - uncountable : استفاده ی خانگی ( در مقابل استفاده ی تجاری ) Domestic use
Noun - countable : عَرضه ی اولیه ( یک کالا ) اولین باری که یک کالا، جهت فروش، به بازار و فروشگاه ها وارد می شود. Initial release
Noun - countable : نسل دیجیتالی افرادی که در دوران پیدایش و پیشرفت تکنولوژی به دنیا آمده و رشد کرده اند و به علت در دسترس بودن این موارد برای آنها، ا ...
Adjective : Net - savvy خُوره ی اینترنت کسی که اطلاعات زیادی درباره ی کامپیوتر و اینترنت دارد و کارهایی مانند : دانلود و آپلود کردن فایل ها، آپدیت کر ...
Mass noun : اسپاگتی شُدِگی فرایندی که در برخی تئوری های فضایی به آن اشاره شده و می گوید: چنانچه جسمی به یک سیاه چاله ی فضایی نزدیک شده و درون آن بیفت ...
به بازار آمدن یک کالا آماده ی فروش شدن کالایی در بازار
Verb - transitive : ناراحت کردن دیگران ( informal ) شُنود کار گذاشتن
Noun - countable - old fashioned : خریدار در لحظه ی آخر آخرین خریدار کسی که وقتی کالایی جدید یا تکنولوژی نوینی وارد بازار می شود، بسیار دیر آن را می ...
Noun - countable : اولین خریدار خریدار اولیه کسی که به محض ورود یک کالای جدید به بازار ، آن را خریداری می کند.
Adverb : به طور غیرمنتظره ای به طور غیرقابل پیش بینی یی به طور غیرقابل حدس زدنی یی
Adverb : به طور قابل پیشبینی یی به طور قابل حدس زدنی
پیوندهای همبسته حروف ربط دو کلمه ای هستند که از آنها برای ترکیب کردن دو phrase یا دو clause با یکدیگر استفاده شده و آنها را تبدیل به یک clause یا یک ...
Adjective : خودآموز خود خوان خود یادگیر خود فراگیر
پاک کردن ، تمیز کردن ( مثل پاک کردن حبوبات و جدا کردن سنگهای آن ) به عنوان مثال: Pick over the lentils and remove any little stones and other seeds.
noun - countable : جَک ( مثل جَکِ دوچرخه، جَکِ موتورسیکلت و . . . . . . )
Noun - countable : اتصال اینترنت قابلیت دسترسی به اینترنت به کمک کامپیوتر، ترمینال ها، پورت ها، مودم و . . . . . . .
Adjective : ( اتومبیل، خانه و. . . . ) دارای تهویه مطبوع تهویه مطبوع دار
Adjective : بدون کربن دستگاهی که در هنگام کار کردن، کربن تولید نمی کند. Non - carbon - based No - carbon
Adjective : کارکننده با نیروی باد نیروگیرنده از باد
Adjective : انرژی گیرنده از نور خورشید کارکننده با نور خورشید
Verb: باعث دردسر دیگران شدن دیگران را دچار مشکل کردن
کالای آماده ی فروش کالایی که در انبار موجود بوده و آماده ی فروش است.
phrase : so - called friends دوستان غیرواقعی و غیرصمیمی ( عموما در شبکه های اجتماعی )
Adjective - informal - dated : خیلی خوب عالی باشکوه magnificent
noun - countable : ایده های غیرمادی تفکرات انتزاعی ایده هایی که طبیعتا قابل دیدن و شنیدن نیستند و فقط می توان آنها را احساس کرد. immaterial idea
Noun - countable : مرد تازه نفس آدم سرحال و قِبراق دانشجوی سال اول در دانشگاه
Noun - countable : فرصت استراحت کردن استراحت کوتاه مدت Breathing spells Breathing time A short respite Breathing space
من باهات قهرم.
صد تا یک غاز چیز بی ارزش
Verb - transitive : ذخیره کردن آدرس یک سایت یا پیج در اینترنت، به طوری که بتوان آن را به سادگی مجددا پیدا کرد.
Passionate about something : به چیزی علاقه ی زیاد و شدید داشتن چیزی را خیلی دوست داشتن
Noun - countable : وبلاگ نویس
Noun - countable - informal: وبلاگ های شخصی که مالک آن، آن را با دیگران به اشتراک گذاشته و به آنها اجازه ی انتشار مطالب، بازگویی نظرات، درج اطلاعات و ...
Phrase of long : اخیرا به تازگی زمانی نه چندان دور Recently
اصطلاح : To be in the doghouse : دچار مشکل بودن به عنوان مثال: . I'm in the doghouse at work : من در کارم دچار مشکل شده ام.
Noun - counrable : کتابِ کاغذی ( در برابر کتاب الکترونیکی ) کتابِ چاپی
Noun - uncountable : سابقه کار ( به مدتی مشخص و در شغلی مشخص ) کاروَرزی ( کاری که جوانان جهت کسب تجربه در شغلی، برای مدتی به آن می پردازند. )
Adjective - informal : Tight - fisted خسیس پول پرست ناخن خشک
Noun - countable : بَدَل کار کسی که در هنگام ساختن فیلم های سینمایی، در صحنه های خطرناک، به جای بازیگر اصلی ایفای نقش می کند.
Noun - countable : ریسک پذیر اهل ریسک اهل خطر کردن Adventurer Stuntman Madcap
Proverb : تلاش کردن به نتیجه خواهد رسید. با کار و تلاش کردن به همه چیز می توان رسید. معادل با ضرب المثل فارسی : زِ کوشش به هر چیز خواهی رسید به ...
Noun - countable : اردوی تفریحی - آموزشی اردویی که از طرف مدرسه برای دانش آموزان برگزار می شود، و دانش آموزان ضمن تفریح کردن، مطالب جدید را زیر نظر ...
Noun - uncountable : رشته تحصیلی دندان پزشکی شغل دندان پزشکی
Phrase : اشتیاق و علاقه زیاد داشتن به سفر رفتن
افزایش دادن/یافتن گستره ی دانش، تجربیات، درک و تشخیص فردی باز شدن ذهن کسی افزایش یافتن قدرت فکری یک شخص
Noun - plural : خود زندگی نامه کتاب، مقاله، نوشته و . . . که فردی درباره ی زندگی خودش می نویسد. Autobiography نکته: اختلاف و تفاوت ظریفی بین دو کلم ...
نویسنده ی کتاب، مقاله و . . . . . بودن
Noun - countable : نگاه از روی عصبانیت و یا تنفر نگاهِ خشمگینانه نگاهِ پر از نفرت
مواظب کسی یا چیزی بودن کسی را تحت نظر داشتن/گرفتن
Expression : تلاشت را بکن. تمام سعی خود را بکن.
کسب صلاحیت کردن مهارت پیدا کردن صلاحیت بدست آوردن تخصص پیدا کردن
Phrasal verb : کاندیدای یک انتخابات شدن نامزد یک انتخابات شدن به عنوان یک کاندید در یک انتخابات شرکت کردن
Adverb : بدون خستگی خستگی ناپذیرانه بی وقفه
Phrase : Again یکبار دیگر دوباره باز دوباره
Noun - countable : چکش یخ شکن ( که کوهنوردان از آن در صعود به قله ها استفاده می کنند. ) یخ شکن ( وسیله ی مورد استفاده در آشپزخانه جهت خُرد کردن یخ ...
Noun - plural : پارا المپیک مسابقات ورزشی ویژه ی معلولین المپیک معلولین
اسکی ویژه ی معلولین و کسانی که دارای ناتوانی های جسمانی خاص هستند. برای این گونه افراد، با تغییر در وسایل اسکیِ معمولی، وسایل مورد نیاز برای اسکی ک ...
Noun - countable : قهرمان جهان ( در مسابقات ورزشی یا علمی یا . . . . جهانی ) نفر اول در جهان
Phrase : این عبارت برای نشان دادن موافقت کامل خود با حرف طرف مقابل مان، به کار می رود. بنابراین آن را می توان به این گونه معادل سازی و ترجمه کرد: کا ...
با احتیاط و ملاحظه با کسی صحبت کردن ( به خاطر این که می دانیم طرف مقابل خیلی زود ناراحت و عصبانی می شود. )
از چه طریقی؟ چگونه؟ به چه صورت؟ به چه روشی؟
چیزی را شانسی پیدا کردن
چیزی را تصادفا پیدا کردن چیزی را بدون پیش بینی قبلی و شانسی، پیدا کردن
هدر دادن وقت با انجام دادن کارهای غیر مهم و بیهوده
Noun - uncountable : تُند خوانی مهارتِ سریع خواندنِ متون و نوشته ها
Noun - countable : ذهنِ مودب ذهنی که به عقاید و احساسات دیگران احترام گذاشته و آن ها را جدی می گیرد.
آبی که از لوله می آید ( نه دقیقا به این معنی که این آب آشامیدنی است، بلکه به این معنی که منبع به دست آمدن این آب، لوله و لوله کشی و شیر آب موجود در م ...
Noun - countable : ذهنِ منضبط ذهنی که به سختی کار می کند تا در زمینه ای که در حال فعالیت است، به نهایت تسلط و کمال دست پیدا کرده و به خوبی بر آن موضو ...
Noun - countable : ذهنِ اخلاق گرا ذهنِ اخلاق مدار ذهنی که تمرکز آن بر روی انجام دادن کارها بر اساس موازین اخلاقی جامعه و به بهترین نحو ممکن، می باشد.
اخلاق مدار اخلاق گرا رفتارکننده بر اساس اخلاق
Noun - countable : ذهنِ ترکیب کننده ذهن ِ تلفیقی ذهنی که قدرت پردازش حجم وسیعی از اطلاعات را دارد و می تواند با کنار هم قرار دادن آنها، اطلاعات درست ...
Noun - countable : ذهن علمی مُخِ پرسشگر و دوستدار علم و دانش ذهنی که همیشه در حال طرح پرسش درباره ی چیزهای اطراف خودش است و همواره به دنبال کشف پاسخی ...
noun - countable : داستان افشا کننده ای که در روزنامه ها یا رادیو و تلویزیون، حقایق را درباره ی چیزی بد یا فردی که کاری را خلاف قانون انجام داده است، ...
به دلیلِ در نتیجه ی به خاطرِ به علتِ به سببِ زیرا
Noun - plural : Marriage vows Wedding vows قول هایی که عروس و داماد در طی برگزاری مراسم ازدواجشان به یکدیگر می دهند. مانند برخی جملات رایج مثل: تا ...
Noun - plural : زنگهای عروسی اشاره می کند به رسم مسیحیان در نواختن و به صدا درآوردن زنگ های ( ناقوس های ) کلیساها در طی برگزاری مراسم عروسی در کلیسا
اقدام کردن چاره اندیشیدن کاری برای رفع مشکلی انجام دادن عکس العمل نشان دادن واکنش نشان دادن
اصطلاح: تو بی نظیری تو لِنگه نداری تو تَکی تو یه دونه ای هیچکی مثل تو نیس
Adjective : متاثر تاثیر پذیرفته تحت تاثیر قرار گرفته متاثر شده
رستوران های زنجیره ای رستوران هایی که دارای شعبه های زیاد، در سراسر شهر، کشور و جهان می باشند.
Adjective : زنده در قید حیات بازمانده باقیمانده دوام آورده Living Alive Lasting
Noun - countable : جنگ بالشت ها بازی ای که در آن، شرکت کنندگان با بالشت به بدن یکدیگر ضربه می زنند.
جوانمردانه با عدل و انصاف در کمال مردانگی و رو راستی
Adverb : به طور غیرقابل تغییر
Noun - countable : Informal - north America صندلی جلو کنار راننده
اصطلاح: رازدار باش. . این حرف را به کسی نگو. این راز را پیش خودت نگه دار. Keep it dark.
Noun - uncountable : این کلمه، یک کلمه ی هندی است و به معنی نقش و نگارهایی موقتی است که به وسیله ی حنا، روی بدن ( عموما دست و پا و صورت ) عروس و دام ...
Noun - countable : مهمانیِ شامِ تمرینی یکی از رسوم مردم آمریکاست و مهمانی ای است که از طرف خانواده ی داماد دقیقا شبِ قبل از جشن ازدواج وی برگزار شده ...
Noun - countable : مهمانی ای که توسط دوستان عروس، شبِ قبل از مراسم ازدواج وی برگزار می شود و در آن آخرین شبِ مجرد بودنِ وی را جشن می گیرند. در ایران ...
Noun - countable : مهمانی ای که توسط دوستان داماد، شبِ قبل از مراسم ازدواج وی برگزار می شود و در آن آخرین شبِ مجرد بودنِ وی را جشن می گیرند. در ایران ...
Noun - countable : ازدواج حقوقی : ازدواجی که توسط عاقد و یا هر فرد مذهبی دیگری انجام نمی شود و زوجین برای جاری شدن عقد و بستن پیمان زناشویی فقط به مح ...
Noun - countable : ازدواج سنتی ( که در آن والدین و خانواده ها، همسر مناسب را برای فرزندشان پیدا کرده و به آنها معرفی می کنند و عموما در این حالت، پسر ...
Noun - countable : همسریاب کسی که تلاش می کند برای دیگران، همسری مناسب پیدا کند. مثلا در ایران عموما این کار را خانمها ( مانند: مادر، خواهر ، مادربزر ...
بر اساس دیکشنری Longman تعریفی که در دیکشنری آبادیس برای این لغت آمده، خیلی درست نیست. تعریف درست به شکل زیر می باشد: Newlyweds => noun, plural New ...
Noun - countable : لحظه ی تاثیرگذار لحظه ی فراموش نشدنی لحظه ی به یاد ماندنی
Noun - countable : فال بین طالع بین پیشگو فالگیر
Adjective : شغل با حقوق پایین آدم کم درآمد
Adjective : نخ کِش شده ( مانند جوراب یا لباس یا پارچه ای که نخ کش شده و ظاهری نازیبا پیدا کرده است. )
adjective : گرامی دوست داشتنی محبوب
طبیعت گردی تور داخل طبیعت
noun - countable : نیروی کار کارکنان staff personnel
verb - transitive : فراهم کردن پول یا سایر منابع لازم برای چیزی
Noun - countable : عوارض خروج مالیات خروج پولی که مسافرانی که قصد مسافرت به خارج از کشور را دارند، می پردازند.
Noun - uncountable : حمل و نقل هوایی
Informal - USA : Verb - noun تماس تلفنی ناخواسته گرفتن با کسی زنگ زدن به کسی به صورت تصادفی ( مانند وقتی که گوشی موبایل درون کیف و یا جیب است و به آن ...
Adverb : Worldwide بین المللی در مقیاس جهانی جهانی از دیدگاه جهانی در سرتاسر دنیا
Dilly - dally : Verb - intransitive هدر دادن وقت ( به علت قادر نبودن به تصمیم گیری درباره ی چیزی )
اصطلاح: توی دردسر افتادم. توی هَچَل افتادم. گرفتار شدم. دچار دردسر شدم.
Phrasal verb : پرواز کردن فضاپیما ( شاتل ) به سوی فضا و ترک زمین
Adjective - adverb : وارونه سر و ته
( Phrasal verb ( informal : حضور داشتن در جایی در مکانی خاص، حاضر بودن
Verb: احساس کفر یا بیگانگی را به کسی القا کردن
سکوت مطلق سکوت محض سکوت کامل
سرعتِ صوت فاصله ای است که یک موج صوتی در مدت زمان یک ثانیه در یک سیال می پیماید و برابر است با ۳۴۳ متر بر ثانیه.
به مکان و مقصد مشخصی رفتن با سرعت مشخصی حرکت کردن به عنوان مثال: The fighter travel at 3 times the speed of sound. آن جنگنده با سرعتی ۳ برابر سرعت ص ...
Sum up In everyday English, people usually say reach a conclusion or come to a conclusion.
حسادت کردن حسودی کردن به کسی یا چیزی Feel envy Have envy
اصطلاح : اما و اگر نداره دیگه جای بحثی نداره
ضمیر انعکاسی مانند: himself, herself, themselves , . . . . . . ( هنگامی که فاعل و مفعول در جمله یکی است و با هم تفاوتی ندارند، از این ضمیرها استفاده ...
دوشاخه یا سه شاخه برق
دوست گرامی جناب باقری عزیز بلی کاملا حق با شماست. ممنونم که دقت نظر داشتید.
Noun - countable : دائم السَفَر کسی که همیشه مسافرت می کند. کسی که بیشتر وقتش را در سفر می گذراند.
Noun - countable : پروازِ شبانه پروازی که در طول شب انجام خواهد شد.
اصطلاح: تو فقط لَب تَر کن فقط کافیه که بگی ( تا برات انجامش بدم. ) فقط کافیه که اراده کنی ( تا برات انجامش بدم. )
کسی را ترساندن و باعث فرارِ او شدن
قدم اول را بد برداشتن کاری را به درستی شروع نکردن
Noun - countable : تورِ گردشگریِ اتوبوسی توری که توریست ها و مسافران را برای بازدید از اماکن تاریخی، فرهنگی و . . . . با اتوبوس جابه جا می کند.
Noun - countable : کیسه پلاستیکی ( عموما دسته دار که به هنگام خرید، اجناس خریداری شده را در آنها قرار داده و حمل می کنند. ) نایلونِ خرید
چمدان، ساک، کوله پشتی، کیف و . . . . را برای سفر بستن بار و بندیل سفر را بستن مهیای سفر شدن بار سفر را بستن
Noun - countable : Streetlight تیر چراغ برق ( واقع در حاشیه ی خیابان ها، جاده ها، معابر عمومی و . . . . )
Noun - countable : سفر جاده ای ( با ماشین و معمولا همراه با دوستان )
Noun - countable : چشم بند ماسک چشم ماسکی که به هنگام خوابیدن برای جلوگیری از نفوذ نور به چشم، بر روی چشم ها می گذارند.
Adjective : بیش از حد خسته ( تا جایی که نتوان به درستی فکر کرد و یا کاری را به صورت عادی انجام داد و همچنین عصبانی شدن در این شرایط به آسانی صورت می ...
Noun - countable : قایق سواری سفر دریایی کوتاه با قایق های سواری کوچک، مخصوص توریست ها که معمولا کمتر از یک روز طول می کشد و معمولا در همان جایی که ش ...
Noun - countable : سفر با قایق ( بر روی رودخانه یا دریا به خصوص به منظور تفریح و گذشت و گذار )
Noun - countable : آژانس مسافرتی شرکت خدمات گردشگری Tour agency Travel agency Tour operator
Noun - countable : دلفین صورتی نوعی دلفین صورتی رنگ کمیاب که فقط در رود آمازون موجود بوده و زندگی می کند.
Phrasal verb: رزرو کردن از قبل جایی یا چیزی را تهیه و آماده کردن Book Register Enroll
Adjective : وحشت زده خیلی ترسیده شده قالب تُهی کرده
Adjective : آسوده خاطر خاطرجمع آرام دارای آرامش خیال خاموش
Adjective : ترسناک وحشتناک دلهره آور
Adjective : گیج شده سردرگم متحیر هاج و واج شده
اصطلاح: تو فقط لب تَر کن. تو فقط بگو ( تا خواسته ات را برآورده کنم. )
Noun - countable : مدیرِ تور کسی که برای مسافرانِ تور برنامه ی سفر آنها را برنامه ریزی کرده و کارهایی مانند : خرید بلیت رفت و برگشت، رزرو هتل، رزرو ر ...
Adjective : خسته کننده خستگی آور کِسِل کننده
Noun - uncountable : Indirect thought نقلِ غیرمستقیمِ افکار و طرز تفکر دیگران بازگوییِ غیرمستقیمِ نظرات و افکار دیگران صحبت کلی درباره ی نظرات و افک ...
Noun - uncountable : Indirect speech نقل قول غیرمستقیم نقل قول سخنان دیگران بازگو کردن حرفهایی که دیگران زده اند ( به صورت محتوای کلی و برداشت کلی ا ...
Noun - countable : حس تعلق خاطر احساس تعلق خاطر حس وابستگی
Noun - countable : مرخصی استحقاقی مرخصی غیراستعلاجی مرخصی ویژه ی رفتن به تعطیلات یا سفر
Noun - countable : Sick leave مرخصی استعلاجی روزی ( روزهایی ) که کارمند ( کارگر ) به دلیل بیماری سرِ کار نرفته، اما برای آن حقوق دریافت می کند و در ...
ظاهر قیافه ریخت و قیافه شکل
به طور ناچیزی به مقدار کمی اندکی خیلی ناچیز
فروکش کردن به عنوان مثال: Their thrill of winning has faded. هیجان برنده شدن آنها فروکش کرده است.
دوصد گفته چو نیم کردار نیست. به عمل کار برآید، به سخندانی نیست. گفتنش آسونه. گفتن یا حرف زدن، آسان تر از انجام دادن کار است.
Noun - uncountable : رفاه زمانی که مردم پول و هرچیزی که برای داشتن یک زندگی شاد نیاز دارند، در دسترس داشته باشند.
Noun - uncountable : همبستگی اجتماعی اتحاد ملی
Adjective : مبالغه غُلُوآمیز گزافه گویی بزرگنمایی
Noun - countable : تعاملات اجتماعی روابط با افراد اجتماع
Informal - USA : Yowzers Yowzer صوتی که برای بیان تعجب، اشتیاق، هیجان و . . . . به کار می رود. مانند صوتِ !wow که برای همین منظور کاربرد دارد.
Noun - plural : Whitecaps موجهایی هِلالی شکل در دریاها یا دریاچه ها که قسمت بالایی آنها به دلیل وجودِ کف در آن، به رنگ سفید دیده می شود.
پُستچی نامه بَر نامه رِسان کارمند اداره پست که شغل او نامه رسانی و تحویل بسته های پستی به صاحبان آنها می باشد.
noun - countable : توربین بادی ( که عموما برای تولید برق به کار می رود. )
کسی را ناراحت کردن باعث ناراحتی فردی شدن
Idiom: دیگه جونم به لبم رسیده دیگه دارم از کوره در میرم
نشان دادن شجاعت، قدرت و آرامش از خود ( به خصوص در برابر سختی ها و مشکلات ) ضعف نشان ندادن از خود در برابر مشکلات و سختی ها
Verb - informal in Australia and New Zealand : شرور بودن رفتار شرورانه داشتن
موفق تر بودن از دیگران انجام دادن کارها، بهتر از دیگران
مانع انجام کار دیگران شدن جلوی وقوع اتفاقی را گرفتن
Phrasal verb : Become شدن تبدیل شدن
Noun - countable : Parcel - delivery company شرکت هایی که کار آنها تحویل اجناس و اشیاء بسته بندی شده به صاحبان آنهاست. مانند کاری که در ایران شرکت پس ...
بدبیاری پشتِ بدبیاری دائم بدبیاری آوردن
سرپیچ لامپ ( بخش فلزی انتهای لامپ که داخل پاتروم بسته می شود. )
noun - countable : دَرِ چیزهایی مثل خودکار، خودنویس و . . . . . .
Noun - countable : مضیقه ی مالی فشارِ مالی کم پولی نداری
غرورت را زیر پا بگذار روی غرورت پا بگذار غرورت را بشکن مغرور نباش
تصمیم با خودته It's up to you
میوه جات میوه های خوراکی اصولا این نام به میوه هایی گفته می شود، که چندساله هستند و گیاه آنها یکساله نیست. بنابراین خوراکی هایی مانند خیار که در فرهن ...
شغل زنبورداری زنبورداری
مرموز مبهم
Noun - countable : سریال تلویزیونی سریالی که از تلویزیون پخش می شود.
مجری رادیو کسی که در برنامه های رادیویی، به عنوان مجری مشغول به کار است.
Noun - countable : برنامه رادیویی برنامه ای که از رادیو پخش می شود.
غذای طبیعی غذایی که ساخته دست بشر نیست و هیچگونه مواد غیرطبیعی افزودنی ( مثل: رنگ، اسانس، نگهدارنده و . . . ) ندارد.
طعم دهنده های مصنوعی موادی که کارخانه های تولیدکننده مواد غذایی برای بهبود کیفیت مزه ی مواد تولیدیشان، به آن ها اضافه می کنند.
بحث کردن درباره ی یک ایده و نظر ترویج دادن و تبلیغ کردن یک ایده و نظر
شماره رُند ( مثل شماره موبایل رُند، شماره پلاک خودرو رُند، کد ملی رُند و . . . . . )
زندگی نباتی کسی که مرگ مغزی شده و فقط اعضای بدنش زنده هستند.
Noun - countable Informal شوهر ایده آل مرد رویاها مرد سوار بر اسب سپید مردی که هر زنی در ذهن خودش دارد و به او به عنوان همسر ایده آل خود فکر میکند.
بی صبرانه چیزی را خواستن ( به خصوص که احتمال رسیدن به آن و وقوع آن چیز، بسیار کم است. ) تمایل زیاد داشتن به چیزی
اتاقک یا اتاقی که در باغ وحش ها برای نگهداری خزندگان از آن استفاده می شود. محل نگهداری خزندگان در باغ وحش اتاق خزندگان بخش خزندگان
زیر فشار مشکلات، خم شدن زیر بار سنگین، خم شدن
سرانجام بالاخره در پایان نهایتا دستِ آخر تفاوت in the end و at the end : In the end = eventually / finally At the end = specific moment in time ...
noun - countable : US - informal : آدمِ وسواسی ( فردی که همیشه می خواهد همه چیز بسیار منظم و تمیز باشد. ) کسی که وسواسِ مرتب بودنِ اجسام را دارد.
noun - countable : تغییر شغل ( که باعث به دست آوردن شغل بهتر و موقعیتهای شغلی بیشتری می شود. ) تغییر کار
برآورده کردن نیازهای یک فرد چیزی مناسب شخصی بودن فراهم کردن چیزهایی که کسی به آنها نیاز دارد.
لولو لولوخور خوره موجود خیالی ترسناکی که کودکان از آن می ترسند.
adjective : گرفتار شده در . . . . . گیر کرده در . . . . . . . به دردسر افتاده در . . . . . به مشکل برخورده . . . . . .
idiom : در یک برنامه رادیویی یا تلویزیونی به معنای : وقت برنامه به پایان رسیده است، می باشد.
همذات پنداری کردن با کسی احساس همانند بودن با کسی را، داشتن
noun - countable : برنامه ی زنده ی رادیویی یا تلویزیونی که در طی پخش آن برنامه، شنوندگان یا بینندگان می توانند با استودیو تماس گرفته و به صورت زنده و ...
کلاس های فوق برنامه کلاس های اوقات فراغت کلاس هایی که مدارس، دانشگاه ها و یا موسسات آموزشی خصوصی در طی تعطیلات تابستانی برای دانش آموزان و دانشجویان ...
Noun - countable : سرپرست اردوگاه شخصی که در طی تعطیلات بر یک اردوگاه نظارت کرده و مسئول اصلی آن می باشد. برخی از مهم ترین وظایف او عبارتند از : ۱. ب ...
شهربازی موضوعی پارک موضوعی یعنی پارکی که دارای موضوع خاصی است و علاوه بر جنبه ی تفریحی، جنبه ی آموزشی نیز دارد. مانند پارکِ گلها، پارکِ آب بازی، پارک ...
کار تابستانی کاری که دانش آموزان در طول تعطیلات تابستانی، انجام می دهند.
پرستار روانپزشکی شخصی که شغل او مراقبت کردن از افراد دارای بیماری های روانی، می باشد.
بلاتکلیف گذاردن کسی کسی را منتظر جواب یا نظر خود گذاشتن کسی را معطل خود کردن
مشاور شغلی مشاور کاریابی کسی که شغل وی دادن مشورت و توصیه و راه حل های کاربردی به دیگران درباره ی شغل آن ها می باشد. این مشاوران درباره ی این که چه ش ...
شروع به انجام کاری کردن کاری را به صورت همیشگی و معمولی انجام دادن حرکت کردن کِشتی در مسیر مخالف
شهرت جهانی شناخته شده در کل جهان شناخته شده برای همه ی مردم دنیا
نماینده ادبی کسی که به وکالت و نمایندگی از طرف یک نویسنده، وارد مذاکره با ناشرین کتاب، تبلیغ کنندگان و . . . . . می شود تا به چاپ و فروش هر چه بیشتر ...
Become famous معروف شدن مشهور شدن شناخته شدن در بین دیگران
Noun - countable : Record company شرکت ضبط و پخش موسیقی شرکتهایی که بر روی خوانندگان سرمایه گذاری کرده و به آنها در ضبط، پخش، انجام تبلیغات، بازاریا ...
Phrase of claim : Somebody's/something's claim to fame : دلیل شهرت دلیل معروف شدن کسی/چیزی بیشتر برای مسخره کردن دلیل شهرت کسی/چیزی به کار می رود و ...
Noun - countable : نامه ی عدم پذیرش نامه ی اعلام عدم قبولی نامه ای که یک کارخانه، شرکت، کارگاه و . . . . . به متقاضیانِ کاری که در مصاحبه ی استخدامی ...
علف خشک جمع شده به صورت لوله شده
تجربه کسب کردن بدست آوردن تجربه باتجربه شدن تجربه اندوختن
هدر ندادن چیزی صرفه جویی کردن در چیزی
Noun - uncountable : جلسه ی مجازی جلسه ی اینترنتی برگزاری جلسات از طریق اینترنت به جای تشکیل جلسات به صورت حضوری
Adjective : خانوادگی دارای محیط مناسب برای خانواده ها ( به خصوص خانواده هایی که دارای فرزند نیز می باشند. ) خانواده پسند خانواده محور نمونه : A fa ...
قاطعانه بدون شک و شبهه با اطمینان کامل بدون هیچ حرف و حدیثی
جادو درمانی مکتبی که پیروان آن ادعا دارند به کمک جادو و ارتباطی که با دنیای ارواح و مردگان برقرار می کنند، می توانند بیماران را درمان کنند.
مراکزی که در برخی کشورها وجود دارند و معمولا بودجه ی دولتی و محلی نیز دریافت می کنند و در مکان خود خدماتی به افراد بزرگسال ( عمدتا افراد مسن ) ارائه ...
مدیریت مالی
اصطلاح : کارم زیاد طول نمی کشه. الان زود برمیگردم.
Adjective : فریب خورده وسوسه شده گمراه شده اغوا شده گول خورده به عنوان مثال : Tempted by money : فریب خورده به وسیله ی پول. اغوا شده به کمک پول گول ...
باشگاه تندرستی فرق این کلمه با gym در این است که در یک health club علاوه بر تجهیزات ورزشی که در gym ها نیز موجود است، امکانات بیشتری مانند، اتاق ماسا ...
بلیت مترو
Noun - countable - informal : مشتری ثابت و دائمی یک رستوران، مغازه و . . . . سربازی که شغل دائمی او خدمت کردن در نیروهای نظامی است. بنزین سُرب دار
Adjective : دارای تخفیف شده تخفیف خورده تخفیف گرفته
Adjective : مستقر در محل حاضر در محیط کار به عنوان مثال: An on - site doctor = پزشک مستقر در محل کار ( یعنی پزشکی که توسط یک شرکت، کارخانه، اداره و ...
اتاق آرامش اتاق آرام اتاقی که در محل کار برای کارمندان در نظر گرفته می شود و دارای کاربری های متنوعی مانند: استراحت کردن، چرت زدن، انجام اعمال مذهبی، ...
به توصیه ی کسی عمل کردن مشورت دیگران را پذیرفتن و طبق آن عمل کردن
مسیر شغلی راهی که یک کارمند یا کارگر در طول دوران کاری خود باید در محل کارش طی کند تا به ارتقاء شغلی دست پیدا کند.
بازار کار درخواست استخدام نیروی کار
در تمامِ مدتِ. . . . . . . در تمامِ طولِ. . . . . . .
وَر رفتن با چیزی
توجه دیگران را به خود جلب کردن جلب توجه کردن نظر دیگران را به سمت خود معطوف کردن
Verb - informal : به شدت باران باریدن راندن یک وسیله نقلیه به صورت خیلی سریع و بدون احتیاط
تِیِ دسته دار پلاستیکی ( که سَرِ آن به صورت مکعب مستطیلی باریک و بلند است و برای جمع آوری مایعات از روی زمین و هدایت آن به سمتی خاص استفاده می شود. ) ...
تِیِ دسته دارِ نخی ( که از آن برای پاک کردن کف زمین استفاده می شود. ) زمین شویِ دسته دارِ نخی
با دست دیگران را وادار به حرکت کردن تا راهی برای عبور باز شود. از مانعی عبور کردن
به دنبال چیزی گشتن در یک جای شلوغ ( مثلا بین انبوهی از کاغذ و یا در جیب لباس و . . . . ) تظاهر به ندیدن کسی کردن
Verb : دوچرخه سواری کردن سوار دوچرخه شدن تحویل دادن چیزی به کسی توسط موتور سیکلت به منظور تحویل دادن سریعتر آن نمونه : We biked a copy over to Greg ...
Idiom : برو سر اصل مطلب حاشیه نرو
جریمه شدن تنبیه شدن مجازات شدن
برگه ی امتحان برگه ی آزمون کتبی
Adjective : مقاوم Verb : ضدآب کردن پارچه فعال کردن مخمر ( مانند خمیرمایه نان ) با افزودن آب به آن
اصطلاح: من از کجا بدونم؟ چرا من باید جواب رو بدونم؟؟ چرا فکر میکنی من خبر دارم؟؟؟
All of us همه ی ما ما همگی
بیحس کردن در برابر چیزی بی اهمیت شدن وقایع در نظر کسی
حساس کردن حساس شدن
Adverb : به معنای واقعی کلمه عینا دقیقا
تیزر تبلیغاتی فیلم تبلیغ یک فیلم در رسانه ها، پیش از اکران عمومی آن به منظور جلب توجه بیشتر مردم و فروش بیشتر فیلم در آینده
شروع شدن یک برنامه ی رادیویی یا تلویزیونی شروع به مبتلا گشتن به یک بیماری شروع شدن باران
در طیِ در طولِ در مدتِ در بازه ی
زنده کردن خاطرات تجدید خاطره کردن به گذشته فکر کردن یاد گذشته ها افتادن از قدیم ها یاد کردن
Phrase : داشتن شنوایی بسیار ضعیف خیلی بد و کم شنیدن گوش خیلی ضعیفی داشتن ناشنوا
Adjective : چاپلوس پاچه خوار
گرفتگی بینی
گرفتگی بینی
Drinking water Potable water آب آشامیدنی آب بهداشتی و خوراکی
با تمام وجودم از ته قلبم با تک تک سلول هام
Adjective: آدم خوش برخورد مکان دوست داشتنی که به انسان آرامش می بخشد. مکان تزئین شده و آذین بندی شده برای خوشامدگویی به کسی و پذیرایی کردن از وی
منشیِ شخصی کسی که کارهایی مانند: برنامه ریزی جلسات، پاسخ دادن به تلفن ها، نت برداری در جلسات، ارسال و دریافت فکس و ایمیل و . . . . . . . . را برای ری ...
از دیگران بالاتر و بهتر بودن یک سر و گردن از سایرین بالاتر بودن متفاوت بودن با دیگران
بخش اشیا گمشده ( در جاهایی مثل راه آهن، فرودگاه، فروشگاه های بزرگ و . . . . . . . )
توری پشه گیر توری فلزی یا پارچه ای که روی درها یا پنجره ها نصب می شود تا از ورود حشره هایی مانند پشه، جلوگیری کند.
برای انجام کاری سخت رهسپار شدن پاشنه ی کفش را جهت کاری دشوار، وَر کشیدن رهسپار شدن
Phrase : از خجالت آب شدن و به زمین فرو رفتن خیلی شرمسار شدن شرمنده شدن
Graduate school دانشکده عالی دانشکده تحصیلات تکمیلی به دانشکده ای گفته می شود که در آن مقاطع تحصیلی کارشناسی ارشد و دکترا وجود دارد و طبیعتا شرط پذ ...
دانشکده عالی دانشکده تحصیلات تکمیلی بیشتر به طور خلاصه به آن به grad school میگویند و به دانشکده ای گفته می شود که در آن مقاطع تحصیلی کارشناسی ارشد و ...
noun - countable : هدردهی وقت اتلاف وقت
Noun - countable : Tabloid magazine مجله شایعات مجلاتی که داستانها و شایعات پیرامون رسوایی ها و فسادهای اخلاقی افراد معروف ( سلبریتی ها ) را چاپ و ...
بدگویی کردن پشت سر دیگران
مهمانی ای که میزبان برپا می کند تا مهمانان بتوانند در آن برای خود دوستانی تازه پیدا کنند. البته همانطور که از نامش پیداست این دوستیابی با پرسیدن سوال ...
بیشتر وقت ها اکثر اوقات خیلی وقت ها
سبیلِ چخماقی مردان سبیلِ دسته موتوری مردان
ریشِ کمی که برخی از مردان بینِ زیرِ لبِ پایین و چانه ی خود می گذارند.
از کاه، کوه ساختن چیز بی اهمیتی را الکی بزرگ جلوه دادن بزرگ کردن چیزهای بی اهمیت
معادل با ضرب المثل فارسی : خدا از دهنت بشنوه
oh my god
به اندازه یِ به مقدارِ به قدرِ به میزانِ
Adjective : انگیزه دهنده تحریک کننده قوت قلب دهنده ترغیب کننده
سبک زندگی فعالیت های روزانه و روزمره ای که اعضای خانواده در کنار هم و با هم انجام داده و از انجام دادن آن لذت می برند.
جاری شدن سیل سیل آمدن دچار سیل زدگی شدن
سرکوب کردن احساسات نشان ندادن عواطف درونی
Phrasal verb : رشد کردن مجدد و رسیدن به اندازه ی قبلی، بعد از کوتاه شدن یا بریده شدن ( مثل کوتاه کردن ناخن و رشد دوباره آن ) باز تولید کردن/شدن دوبا ...
دست تنها به تنهایی
به هم زدن موضوعی که برای آن برنامه ریزی شده بوده است.
استفاده کردن از کامپیوتر برای ذخیره اطلاعات، کنترل کردن نحوه ی انجام کارها و . . . . . . . انجام دادن کارها به وسیله ی کامپیوتر به جای استفاده از ن ...
حداقل لااقل دست کم
Adjective : کامپیوتری تولید شده توسط کامپیوتر ساخته شده توسط کامپیوتر
Phrase : در تجارت و کسب و کار بودن شغلی که از رونق نیفتاده و همچنان وجود دارد و به کار خود ادامه می دهد. برقرار بودن کسب و کار رونق داشتن کار و کاسبی
Noun - countable : راه بن بست موقعیتی که هیچ پیشرفتی نخواهد داشت A dead - end job : شغل و کاری که حقوق و درآمد کمی دارد و شانس پیشرفت در آن کار و گر ...
Informal - phrase : مستقل شدن از والدین ترک کردن خانه ی پدری و زندگی کردن در منزلی جداگانه و مستقل
و حضرت خدیجه ( س ) همسر پیامبر اکرم ( ص )
Informal : گند زدی خرابکاری کردی
Informal : دمت گرم ایول بهتون اِیوَلّا
خاطرات گذشته را به یاد آوردن به گذشته برگشتن یاد ایام گذشته کردن
Set foot in somewhere : قدم گذاشتن در جایی وارد شدن به جایی رفتن به جایی
واژه ای است slang و به معنا و مترادف با کلمه ی super
چسب قطره ای چسبِ مایعِ کوچک با قدرت چسبندگی و سرعت خشک شدنِ زیاد اَبَر چسب
تفنگ آب پاش
noun - countable : لیفت تراک خودروی لیفت تراک ( که برای برداشتن و حمل و نقل بارهای سنگین به کار می رود. ) به عنوان مثال : • Large packages may be u ...
از روی غرور با کسی حرف زدن از سر تحقیر با کسی حرف زدن
شرایط بدی را تجربه کردن در وضعیت بغرنج و ناراحت کننده ای بودن
آسیب رساندن از چیزی بد استفاده کردن چیزی را در راه نادرست به کار بردن و استفاده کردن
تیله شیشه ای تیله ( توپ های شیشه ای گرد و کوچک که رنگهای زیبایی دارند و کودکان با آن ها بازی می کنند. )
مجازی موهومی
Turn something over to somebody : چیزی را به کسی واگذار کردن به کسی چیزی را تحویل دادن
آشکار شدن نشانه های لذت و خوشحالی در چهره یا چشمان شخصی
Allow time for something = زمان در اختیار کسی قرار دادن برای چیزی به عنوان مثال: I'll allow time for questions and comments at the end
مشارکت کردن در انجام کاری درگیر شدن در کاری
در سطح جهانی در سطح بالاترین استانداردهای جهان تاپ بسیار سطح بالا
noun - countable : کارت هدیه بانکی
re - gift : هدیه دادن کادویی که به ما هدیه داده اند، به شخص دیگری هدیه دادن کادوهای دریافتی خود به فرد دیگری
منطقه حفاظت شده منطقه شکار ممنوع
Adjective : خیلی گرسنه
Noun - uncountable : ریشه کَنی قلع و قمع نابودی
رویارویی با مقابله با مبارزه با برخورد با
Noun - countable : مداد نوکی مداد اتود مداد فشاری اتود
Automatic pencil مداد اتود مداد فشاری
مداد اتود مداد فشاری
تا به عنوان مثال: one through five => یک تا پنج
پنجره کشویی ( پنجره ای که لنگه ی باز شده ی آن روی لنگه ی دیگر قرار می گیرد. )
کاهش دادن کاستن کم کردن
اصطلاح : کاملا واضح است. کاملا روشن است. کاملا مشخص و معلوم است.
با دیده ی تحقیر به دیگران نگریستن دیگران را از خود سطح پایین تر فرض کردن
عامیانه : اِیوَل دَمِت گرم
Noun - countable : میهمانی ویژه ی کودکان که در طی آن، بچه ها، شب را در منزل میزبان سپری کرده و فردا آنجا را ترک خواهد کرد.
پول خُردهای اضافی ( سکه های اضافی ) که شخص به آن نیاز ندارد و می خواهد آنها را به یک متکدی یا یک نیازمند اهدا کند. Spare changes
فراموش کردن کسی یا چیزی ( به دلیل اهمیت ندادن به وی یا اهمیت نداشتن وی ) از کنار کسی عبور کردن ( بدون توجه کردن به وی و ایستادن و سلام و علیک کردن )
وقتی همراه با اسامی می آید ( مثلا: food drive , shoe drive, book drive, blood drive , . . . . ) به معنی کمپینی است که از طرف یک خیریه یا موسسه برای ج ...
هاپو ( سگ در زبان عامیانه )
هوایی که در زمستان به وجود می آید و در طی آن، باران و برف در یک زمان می بارند. در واقع بارش به صورت مخلوطی از برف و باران و به صورت همزمان می باشد.
مرخص شدن از بیمارستان آزاد شدن از زندان
بیش از حد درباره چیزی اندیشیدن نگران بودن درباره چیزی
پذیرفته شدن یک فرد توسط اعضای یک گروه یا سازمان بخشی از یک گروه یا سیستم بودن جا افتادن در بین یک گروه
به دست آوردن کار، جایگاه، شغل و . . . . ( که گرفتن و بدست آوردن آنها بسیار مشکل می باشد - informal )
بهترین کار ممکن را در امتحان، شغل و . . . . انجام دادن ( Informal ) ماهر، چیره دست، خبره، کاربلد، استادکار
راه افتادن و رونق گرفتن یک کسب و کار طلوع کردن و بالا آمدن ماه و خورشید در آسمان، تا جایی که بتوان آن ها را دید. بیرون آمدن گیاهان از زمین مشکل ب ...
verb - transitive : شفاف کردن یک موضوع ( این معنی بیشتر در گزارش های خبری استفاده می شود. ) نمونه : Both sides have signaled their willingness to ...
خلاصه شده ی کلمه ی biotechnology زیست فناوری دانشی که از سیستم های زنده و جانداران برای توسعه یا تولید محصولات جدید استفاده می کند تا بتواند محصول ...
Noun - informal : حرف بجا حرف سنجیده حرف مناسبِ گفتن حرف شایسته ی بیان کردن نمونه : He has a mouthful to say on the subject
با پشت به زمین خوردن با پشت به زمین برخورد کردن با پشت روی زمین افتادن
مایه ی خوشحالی باعث خوشحالی عامل شادی
دروغ شاخدار دروغ بزرگ دروغ غیرقابل باور
adjective : وقتی درباره ی ( دروغ ) صحبت می شود، این کلمه به عنوان صفت آن به کار رفته و به معانی زیر خواهد بود: ( دروغ ) شاخدار ( دروغ ) عجیب و غری ...
پَهن کردن چیزی روی سطحی صاف گستراندن
مزرعه ی پرورش اسب
گرمخانه پناهگاه بی خانمان ها سرپناه رایگان محل خواب رایگان مکانی که ( توسط برخی نهادها مانند: شهرداری، بهزیستی و . . . . ) برای نگهداری از افراد بی ...
Work on somebody/something : کار کردن بر روی چیزی به منظور تولید محصول جدید و یا تعمیر آن
عباراتِ زمانی واژگانِ زمانی کلمات یا جملاتی که نشان دهنده و بیان کننده ی یک زمان می باشند. به عنوان مثال: Yesterday ( که یک واژه ی تک کلمه ای است ...
در طولِ در طیِ به عنوان مثال: Over the past few years => در طول چند سال گذشته
تا به الان تا به امروز تا امروز تا الان
اوایل در ابتدای در شروع به عنوان مثال: earlier this year => اوایل سال جاری
In fact As a matter of fact Actually در واقع در حقیقت در اصل
منتقد مخالف نقدکننده
به طور کلی کاملا همگی
به یاد سپردن ( یک واقعیت یا بخشی از اطلاعات که مهم هستند و یا در آینده مفید واقع خواهند شد. )
تُفاله مانند: Tea grouts : تفاله ی چای Coffee grouts : تفاله ی قهوه
شرکت کردن در یک کار، ورزش، رویداد اجتماعی و . . . . . همراه با سایر مردم مشارکت کردن در حضور پیدا کردن در
فردی دارای رفتاری غیرعادی و متفاوت با اکثریت مردم عجیب غریب
رشد توسعه
کار بلد زیرک دانا آگاه باهوش استاد کار ماهر
research on something : تحقیق کردن بر روی چیزی تحقیق کردن درباره چیزی
به چیزی حساس شدن تماشا کردن برنامه ای خاص از تلویزیون گوش دادن به برنامه ای خاص از رادیو
Adjective : متضاد مخالف متفاوت
Again and again Over and over Over and over again Time and time again بارها و بارها مکررا صدها بار هزاران بار
Go round لباس خاصی پوشیدن به شیوه ای خاص رفتار کردن شیوع پیدا کردن یک بیماری در بین تعداد زیادی از مردم داغ شدن یک خبر، لطیفه و . . . . در بین مردم ...
حذف کردن نام یک نفر از فهرست دوستان، در شبکه های اجتماعی
هر زمان هر وقت که هنگامی که
بیشتر اوقات اغلبا اغلب اوقات در بیشتر موارد
معادل با idiom زیر : Like a bull in a china shop
Informal - verb - transitive : با کسی قطع ارتباط و دوستی کردن ( به خصوص با فردی که با او رابطه ای عاشقانه وجود داشته است. ) کات کردن ( دوستی و یا رو ...
صفحات اجتماعی در شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک، اینستاگرام و . . . . . .
تازه عروس و تازه داماد فردی که به تازگی ازدواج کرده است
مواد قابل جذب توسط طبیعت ( مانند: کاغذ، چوب و . . . . . ) مواد تجزیه شدنی در طبیعت
محل دفن زباله Junkyard Depot Disposal area
نیروی کار از خارج مجموعه تامین کردن و استخدام کردن استفاده کردن از نیروی کار خارجی
Noun : چاقی مفرط اضافه وزن زیاد
برخلاف انتظار دیگران موفق شدن در کاری
بی خبر بودن از وقایع بی خبر بودن در جریان امور نبودن
نامرتب کردن درهم و برهم کردن شلوغ کردن محیط به هم ریختن محل زندگی
دزدی کردن ( به ویژه از مغازه ها یا خانه هایی که در طی جنگ یا شورش های خیابانی و شهری، آسیب دیده اند. )
نامه ای نسبتا کوتاه و مختصر که یک کارجو باید به هنگام ارسال رزومه کاری خودش به کارفرما بنویسد و همراه آن، فرمهای پر شده ی درخواست کار، مدارک ارسالی، ...
در اصطلاح عامیانه : آب معدنی آب آشامیدنی پرشده در بطری آب آشامیدنی در بطری های پلاستیکی
کاهش تحلیل رفتن کم شدن
ذخایر منابع موجودی ها دارایی ها
نگه داشتن یا کنار گذاشتن چیزهایی مثل پول، مکان، زمان و . . . . . برای استفاده در راه اهدافی خاص
گرفتار شدن توی دردسر افتادن دچار مشکل شدن
کشف کردن کشف شدن
Noun - uncountable : شلوغی و سر و صدا ازدحام
بدرقه کردن مشایعت کردن شکست دادن
Noun - countable تبادل کننده کتاب با دیگران ( کسی که کتابهای خود را به دیگران قرض می دهد و کتابهای آن ها را نیز به منظور مطالعه کردن، از آنها قرض ...
سود خوبی دادن به ( مثل سودی که بانک ها به پول های پس انداز شده، پرداخت می کنند. ) سود زیادی پرداخت کردن سود زیادی تعلق گرفتن
قرض بالا آوردن مقروض شدن بدهکار شدن وامدار به دیگران شدن
اضافه برداشت برداشت پول از حساب بانکی، بیش از حد مجاز تعریف شده برای آن
Syn = throw away دل کندن از چیزی چیزی را دور انداختن
مرتب کردن یک مکان با جابه جا کردن وسایلی که آن ها را نمی خواهیم و یا به آن ها نیاز نداریم. خانه تکانی کردن
ارتقا شغلی یا مقامی پیدا کردن شغلی مهم تر و بالاتر به دست آوردن در جایگاه بالاتری قرار گرفتن
این یک اصطلاح است و وقتی به کار می رود که گوینده ی دوم می خواهد به بخشی از موضوع صحبت گوینده اول اشاره کرده و درباره آن صحبت کند به عنوان مثال: A : s ...
جزئی مقدار کمی اندکی نه چندان زیاد
مانع انجام کاری شدن جلو انجام کاری را گرفتن سد کردن
برام سواله که . . . . . . . نمیدونم که چرا . . . . . . مثال: ?I wonder why he doesn't work anymore برام سواله که چرا اون دیگه کار نمیکنه نمی دونم ک ...
Phrase : بعضی وقتها گاه گاهی هر چند وقت یکبار
بوی بد ناشی از قدیمی بودن یک مکان یا یک وسیله، به خصوص به خاطر اینکه برای مدت طولانی در معرض هوای تازه قرار نداشته است.
کتاب سوزی سوزاندن کتابها در آتش، که عموما دارای جنبه های سیاسی، مذهبی، فرهنگی و . . . می باشند و گاهی نشان دهنده ی اعتراضات اجتماعی، نارضایتی عمومی و ...
یادداشت برداری کردن نت برداری کردن یادداشت کردن روی کاغذ
گازی که درقوطی هایی مانند اسپری های بدن، ادکلن ها، حشره کش ها و . . . . وارد می کنند تا به کمک فشار آن بتوان محتوای داخل قوطی را به بیرون از آن هدایت ...
Gasbag پُر حرف ورّاج پُرچانه کسی که زیاد حرف میزند.
Noun - countable : پُر حرف ورّاج پُرچانه کسی که بیش از حد صحبت می کند.
noun - uncountable : ( ( especially in the armed forces ) a way of standing, with the feet together, arms by your sides, head up, and shoulders back ...
فرمان آزاد باش یا راحت باش در هنگام رژه نیروهای نظامی
گرفتار شدن درگیر شدن در کاری یا چیزی ( که پیرو آن وقت از دست می رود. ) دچار مشکل شدن
حدس تخمین بر آورد
خیالی مجازی غیر واقعی فرضی
در عوضِ در ازایِ به جایِ
Fixer - upper Noun - countable منزل خریداری شده یا فروخته شده که نیاز به انجام تعمیرات زیادی دارد. بدیهی است که این اسم به ساختمانهایی با قدمتی طول ...
نامی عمومی برای مکان هایی مثل آمفی تئاتر، سالن کنفرانس، سالن کنسرت و . . . . که از آن جا می توان به منظور برگزاری مراسم مختلف استفاده نمود.
زیرا با توجه به این واقعیت است که با توجه به این که
گلستان باغ گل نام دخترانه در ایران و ترکیه
باربری شغلی که می توان از آن ها برای اسباب کشی، حمل و نقل وسایل سنگین، حمل بار و کالا و . . . . کامیون اجاره کرد. موسسه حمل و نقل
با وسیله نقلیه به کسی زدن و باعث کشته یا زخمی شدن وی، گشتن
در واقع اصولا اساسا به طور کلی
کتابچه بروشور کوچک تبلیغاتی جزوه های کوچک آموزشی کتابهای کوچک راهنما
جمله واره شبه جمله واژه هایی که فعل ندارند اما به تنهایی مفهوم یک جمله کامل را بیان می کنند.
کسی را تا سرحد مرگ، ترساندن زَهره کسی را از ترس آب کردن ترساندن دیگران به شدت زَهرِه تَرَک کردن کسی
من هم نه منم این طوری نیستم
شهاب سنگ سنگ آسمانی
درست از آب درآمدن یک پیش بینی به وقوع پیوستن احتمالات به واقعیت پیوستن درست از کار درآمدن
اصطلاح عامیانه : خوب بخوابی خوابهای خوب ببینی خواب راحت و آرامی داشته باشی
Find ( one's ) feet : رسیدن به یک سطحی از راحتی و آسایش در یک موقعیت جدید
خود مراقب خویشتن دار دارای نَفسِ پاک کسی که در مقابل کجی ها و ناهنجاری های اخلاقی می تواند مقاومت کند.
فهرستِ تماس نگیرید. در آمریکا، صاحبان تلفن ثابت و همراه برای جلوگیری از تماس گرفتنِ فروشندگان تلفنیِ اجناس با آنها که باعث اتلاف وقت می شود، به شرک ...
چپه رو پوشیدن لباس قسمت داخلی لباس را به بیرون پوشیدن
Noun - countable - informal : شخص ضعیف و بی اراده انسان ضعیف النفس
گره خورده - سنگین - شلوغ ( در مورد ترافیک )
Phrase : کاری را رو به طور مرتب و در مدت طولانی انجام دادن روز به روز هر روزه
برنامه ای درون فکر داشتن برنامه ی اجرایی داشتن نقشه ای در ذهن داشتن
خلاقانه و با یک فکر جدید، اندیشیدن با یک دید و بینش جدید، اندیشیدن
Noun - countable : جرمی که در آن مجرم اتومبیلی را دزدیده و به قصد لذت و تفریح کردن، شروع به رانندگی کردن با آن به صورت بسیار سریع و خطرناک می کند.
Noun - countable : عابر پیاده متخلف کسی که از محل هایی در خیابانها و جاده ها عبور میکند که عموما عبور عابر پیاده در آن ها ممنوع بوده و خطرناک می ب ...
Expression : به نکته ی خوبی اشاره کردی. حرف شما کاملا درسته. کاملا درست می گی. به نکته ظریفی اشاره کردی. بلی. حق کاملا با تو هستش.
جلیقه نجات جلیقه شنا
سردوشی حمام ( بخشی از دوش حمام که در بالاترین نقطه آن قرار دارد و آب از آن خارج می شود. )
بودجه کافی نداشتن برای انجام کاری تمکن مالی نداشتن
مسبب باعث شونده به وجود آورنده باعثِ
خیلی خرج در پی داشتن خرج زیادی روی دست گذاشتن پول بسیار هنگفتی صرف کاری یا چیزی شدن بیش از حد انتظار هزینه شدن برای کاری یا چیزی
Adjective : غیر قابل تصور غیر قابل پیش بینی غیر قابل حدس زدن حدس نزدنی پیش بینی نشدنی
Adjective : پذیرفته شده فرزندخوانده شده تحت سرپرستی دیگران قرار گرفته شده
دنیا خیلی کوچیکه !!!!! عجب دنیای کوچیکی !!!! ( اصطلاحی که وقتی به طور ناخواسته و غیرمترقبه ، فردی را بعد از مدتهای طولانی می بینیم، به کار برده می ش ...
Phrase : مصاحب و همراه داشتن ندیم و مونس داشتن همراه و هم کلام و هم زبان داشتن تنها نبودن
از وسط ناکجا آباد
Adjective : ناشناس ناشناخته بی نام و نشان
پرداختن بدهی خود به دیگران پرداخت کردن قبض هایی مانند آب و برق و گاز و . . . . پرداخت کردن حقوق کارمندان و کارگران
جهت یابی کردن آدرس جایی را پیدا کردن مختصات مکانی را یافتن
verb : دستیابی به اطلاعات محرمان دیگران در درون کامپیوتر آنها به منظور تغییر دادن یا سوء استفاده کردن از آن هک کردن
سختگیری کردن درباره چیزی
شمشیر دو لبه شمشیر دو دَم شمشیری که هر دو طرف تیغه ی آن، تیز و بُرنده است.
تخریب کننده ی اموال عمومی
پیوند زدن اعضای بدن متوفی به فرد دیگری پیوند اعضا کردن
در لولادار در دارای لولا در لولایی
سرقت مسلحانه انجام دادن مرتکب سرقت مسلحانه شدن
محکوم کردن مجرم به مجازات متناسب با جرمش محکوم کردن مجرم از طرف دادگاه و قاضی بررسی کننده پرونده بریدن حکم مجازات برای محکوم
به زندان بردن کسی به زندان انداختن کسی زندانی کردن فردی تحویل دادن فردی به زندان
Adjective مجازات شده تنبیه شده تادیب شده به سزای اعمال خویش رسیده شده
عبور عابر پیاده از محل هایی که عبور عابر پیاده در آنجا ممنوع شده است. عبور عابر پیاده از محل های ممنوع
Comparative adjective : سخت گیرانه تر موکد تر محکم تر اکید
( Decide ( on/upon ) ( something/somebody انتخاب کردن کسی یا چیزی بعد از اندیشیدن زیاد درباره آن
دوباره از صفر شروع کردن دوباره از ابتدا کاری را شروع کردن
تیوپ لاستیک اتومبیل حلقه ی پلاستیکی بزرگی که باد شده و داخل لاستیک اتومبیل ها قرار می گیرد. طبیعی است که لاستیک های تیوب لس ( tubeless ) فاقد این ت ...
دیوانه شدن به شدت هیجان زده شدن از شدت هیجان، کنترل خود را از دست دادن از خود بی خود شدن
Interjection : خدانگهدار خداحافظ به امید دیدار
Adjective : علاقه مند به مهمانی رفتن مهمانی دوست طرفدار مهمانی دادن و مهمانی رفتن عاشق مهمانی
خود را از معرض دید عموم مخفی نگه داشتن گوشه گیری کردن اجتماعی نبودن
آدم فوق العاده اجتماعی و معاشرتی دوستدار و علاقه مند به کارهای گروهی جمع دوست اجتماع دوست گروه دوست
در نوردیدن طی کردن جستجو کردن
از تعجب شاخ درآوردن خیلی تعجب کردن شگفت زده شدن
داروی بی اثر دارو نما داروی واهی داروی الکی دارویی که برای افرادی تجویز می شود که صرفا خیال می کنند، بیماری خاصی دارند و یا ممکن است به بیماری خاصی ...
آدم بی مزه و لوس
Slang: Fart
Adjective : بسیار ناراحت و عصبانی از چیزی خشمگین دلخور
ارتقاء شغلی رتبه ی شغلی بالاتر بدست آوردن
Noun - informl : چیزی یا به خصوص شخصی که خیلی اعصاب داغون کن و روی مُخه آدم ناجور آدم اعصاب خُرد کن
Accept قبول کردن، پذیرفتن، باور کردن مثال: I can't get over that you are ill, today. نمیتونم قبول کنم که تو امروز مریضی.
در پایان نهایتا سرانجام بالاخره در نهایت
Phrase : بهم چسبید خیلی ازش خوشم اومده خیلی باهاش حال کردم
Adjective: مایه ی اعصاب داغونی باعث دردسر کلافه کننده آزار دهنده
قلاب ماهی گیری
بی بو بدون بو بدون عطر
تفت دادن در روغن ( به مدت زمان اندک و دمای پایین )
عامیانه: شاخ غول رو که نشکوندی کوه که نکندی شق القمر که نکردی
Root for someone : نشان دادن حمایت خود به کسی که دچار مشکلی شده است. پشتیبانی کردن از کسی که با چالشی روبرو شده است.
Adjective : اخراج شده طرد شده بیرون رانده شده دَک شده
عقب مانده ذهنی عقب افتاده ذهنی
Adjective : تا خورده لا داده شده
در عبارت well with tears به معنی جاری شدن و یا روان شدن اشک از چشم جمع شدن اشک در چشم سرازیر شدن اشک از چشم می باشد.
ترسیده، وحشت زده و یا ناراحت ( به خاطر اتفاقات بدی که برای یک نفر افتاده است. )
برگشتن به خانه زودتر ترک کردن محل فعلی برای رفتن به خانه
میهمانی دورهمی دورهم نشینی
در این phrase برای تاکید بیشتر بر صفت too ، کلمه ی way را قبل از آن می آورند. این عبارت در مکالمات روزمره انگلیسی زبانان به ویژه در بین نوجوانان و جو ...
پرواز کردن به جایی به سرعت و ناگهانی
وقتی گوینده با وسیله ی نقلیه ی شخصی می خواهد به مقصدش برود و به طرف مقابل خود که وسیله نقلیه ندارد، می خواهد پیشنهاد بدهد که او را هم سوار وسیله ی نق ...
چند روز/شب/هفته/ماه/سال/ساعت و . . . قبل چند روز/شب/هفته/ماه/سال/ساعت و . . . پیش
Go into labor درد زایمان گرفتن درد زایمان سراغ خانمی باردار، آمدن آغاز شدن درد زایمان دچار درد زایمان شدن
اصطلاح عامیانه که وقتی کسی از شما برای انجام دادن کاری خواهش میکند، شما با گفتن آن، قول حتمی انجام دادنش را می دهید. خیالت تختِ تخت به روی چشم حتما ...
Adjective : مختلط ( هر مکانی که خانم ها و آقایان همزمان با هم در آن حضور داشته باشند. برخلاف توضیحاتی که در بالا ارائه شده، تنها برای مدارس مختلط اس ...
برگزار کردن ترتیب انجام کاری را دادن مثال: How to throw a party?
تیپ شخصیتی تیپ اجتماعی هر فردی
درون گرا ( کسی که آرام و ساکت و خجالتی است و از بودن در کنار دیگران لذت نمی برد. )
معاشرت کردن با دیگران آموزش دادن آداب معاشرت و رفتارهای اجتماعی به دیگران
حبه قند
informal • آمریکای شمالی یک تلفن همراه ارزان قیمت که از قبل بهای آن پرداخت می شود.
SYN: sales camping - sales drive یک سری رویدادها یا فعالیتهایی که با هدف تبلیغ یک محصول و افزایش فروش انجام می شود.
یک جشنواره سکولار که از 26 دسامبر تا 1 ژانویه توسط بسیاری از آمریکایی های آفریقایی تبار ، ساکن آمریکای شمالی برای حفظ میراث فرهنگی و ارزش های سنتی شا ...
جشن ویژه یهودیان، که 8 روز در ماه های دسامبر یا نوامبر برگزار شده و تعطیل می باشد.
خطر برق گرفتگی
noun - countable: آتش سوزی بزرگی که در یک خانه اتفاق می افتد و عموما خسارات بسیار زیادی به آن وارد می کند.
خالی بندی کردن چاخان گفتن مثال: I bought a BMW. Really? No, i'm just fronting
علیرغم اینکه با اینکه با وجود اینکه هرچند
معادل ضرب المثل فارسی: آدم عاشق کر و کور است.
یک جورایی معادل ضرب المثل: شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند. یعنی باید قدر چیزهایی که گرانبها هستند ولی به رایگان در اختیار ما ...
معادل با این ضرب المثل های فارسی است: ۱ - نابرده رنج، گنج میسر نمی شود. ۲ - بهشت را به بها می دهند، نه به بهانه.
Adjective : پر استفاده پر کاربرد کاربردی
Comparative adjective : عاقل تر دانا تر باهوش تر فهمیده تر
Comparative adjective : درست تر صحیح تر دقیق تر
جنگل کوچک
Adjective : مشترک شراکتی
درک کردن متوجه شدن
گفتن چیزی به کسی که قبلا درباره ی آن نمی دانسته است. نشان دادن چیزی به دیگران به کمک اشاره کردن به آن اشاره کردن به کسی یا چیزی به وسیله ی انگشت دست ...
بدتر شدن شرایط وخیم شدن اوضاع عود کردن
عجله کردن، خسران و دردسر به وجود می آورد
پایدار بودن دوام آوردن باقی ماندن حفظ شدن
Comparative adjective : مشتاق تر علاقه مند تر دلباخته تر عاشق تر شیفته تر
به شدت تلاش کردن برای به دست آوردن هدفی جنگیدن با کسی یا چیزی دست و پنجه نرم کردن با کسی یا چیزی
Phrasal verb : بیرون ماندن از منزل در ساعات عصر و پایان شب
Phrase : شروع به شناختن کسی یا چیزی کردن
کله قندی پلاستیکی ( جسم پلاستیکی مخروطی شکل، که پلیس ها جهت کنترل کردن ترافیک و یا مسدود کردن برخی مسیرها، آن را روی زمین قرار می دهند. )
Noun - countable : دانشجو یا دانش آموز مهمان کسی که برای مدت کوتاهی، جهت ادامه تحصیل به خارج از کشور مسافرت می کند.
خانواده ای است که فردی غریبه را که عموما اهل کشوری دیگری است و دارای فرهنگ متفاوتی نیز می باشد، به منزل خود دعوت کرده و بدون دریافت هیچ پولی از وی پذ ...
Adjective بی ادبانه غیردوستانه ناگهانی غیرمنتظره
به غیر از به جز
بی پروا بدون رودربایستی بدون توجه و ملاحظه
قطعا بدون شک مطمئنا
دیر رسیدن به جایی دیر شدن
از طریقِ به کمکِ به وسیله یِ مثال: . We can always chat over the internet
غذای خانگی ( غذایی که در منزل پخته و تهیه می شود، به جای غذا خوردن در رستوران و یا خرید غذاهای آماده شده از بیرون )
دستفروش کسی که اجناس خود را کنار خیابان ( به جای فروختن در مغازه یا فروشگاه ) می فروشد. فروشنده دوره گرد
ابراز محبت کردن نمایش دادن احساسات
جا زدن در صف رعایت نکردن نوبت در صف
رسیدن به یک محل یا یک نفر که دستیابی به آن مشکل است.
ساکت تر بی سر و صداتر
بسیار هیجان زده شدن ( به خاطر اتفاق های خوبی که افتاده است ) بسیار هیجان زده شدن ( به خاطر ناراحت بودن از چیزی )
هم فکری کردن مشورت کردن با دیگران
چراغ راهنمایی و رانندگی ( که در اصطلاح عامیانه چراغ قرمز و یا چراغ راهنمایی خوانده می شود. )
noun - countable منطقه ی پارک ممنوع ( محلی که در صورت پارک کردن خودرو در آن؛ پلیس علاوه بر جریمه نمودن، خودروی متخلف را به پارکینگ پلیس منتقل می نم ...
خوش بین بودن مثبت اندیش بودن تفکر مثبت داشتن
باقی مانده ی غذا ( که اصطلاحا به آن غذای دست خورده هم می گویند. )
دهان پر ( دهانی که پر از خوردنی یا نوشیدنی است و در این حالت، امکان صحبت کردن وجود ندارد )
غذای سر ریز ( غذایی که بعد از خوردن بشقاب اول، دوباره برای کسی که هنوز گرسنه است، آورده می شود. )
پرسه زدن بی هدف راه رفتن و قدم زدن در جایی
مجموعه ی شامل قاشق، چنگال و کارد که از آنها برای صرف و سرو کردن غذاها استفاده می شود. Silverware : SYN
یک شاخه از رشته دندانپزشکی، که به تشخیص، پیشگیری و اصلاح انحراف دندان ها و فک می پردازد و از حرکت دادن، مرتب کردن و صاف نمودن دندان ها و فک ها برای ب ...
پایین آمدن ( مثل پایین آمدن از طبقه بالا یک ساختمان به طبقات پایین تر )
spoken: به زودی. الان برمی گردم. زود به شما خبرش را می دهم. به طور کلی برای این که از دیگران بخواهید منتظر شما بایستند تا شما زود برگردید یا خبری ...
adjective : لباس اتو شده ( لباس اتو خورده )
توجه نکردن به دیگران ( به دلایلی مثل خسته بودن یا خسته کننده بودن طرف مقابل ) خسته شدن از دیگران
با کیفیت کالای دارای جنس عالی
نیم بها نصفه قیمت کالایی که 50% تخیف خورده است.
کُره چشم
Adjective : تغییر کرده تغییر یافته متغیر شده
خود را به روز نگه داشتن عقب نماندن از دیگران خود را پا به پای دیگران کشاندن هم تراز کردن خود با دیگران
علاقه مند شدن به کسی/چیزی
گرفتار شده دربند شده اسیر شده به دردسر افتاده بسیار علاقه مند شده به کسی یا چیزی یا انجام کاری بسیار مشتاق شده به کسی یا چیزی یا انجام کاری
نوار نقاله
علاقه مند دوستدار طرفدار متمایل به چیزی یا کسی
از خطر جستن بی خیال انجام کاری شدن
خطر را از سر گذراندن از خطر جستن جان سالم به در بردن
هیچ جای دیگری جای دیگری به غیر از اینجا
چیزی را بعد از استفاده؛ به سرجای خودش برگرداندن بازچینی کردن چیدمان کردن مرتب کردن
سالن ورزشی داخل باشگاه سالن ورزش سالن تمرین
مجبور نبودن به انجام کاری خودداری کردن از انجام کاری که به کسی قول داده بودیم.
adjective: لباسی زنانه که شانه ها را نمی پوشاند.
شلوار کوتاه یا شلوار کاپری: نوعی شلوار است که از شلوارک بلندتر ولی از شلوار معمولی کوتاهتر است. انتهای آن بین زانو و ساق پا یا مچ پا است. در بسیاری ا ...
a shop that sells second - hand items on behalf of the original owner, who receives a percentage of the selling price. این اسم را می توان به نوعی مع ...
بد ریخت بدشکل بی قواره
دور انداختن چیزهای غیرضروری از شر کسی یا چیزی که موردعلاقه نیست، خلاص شدن
مخفی کردن چیزی به منظور دیده نشدن آن
به چشم آمدن آشکار کردن صفات چیزی یا کسی را آشکار کردن
توجه کردن به چیزی دیگران را وادار به توجه کردن به چیزی یا کسی
هیجان انگیزتر کردن یک رویداد جذاب تر کردن چیزی
اسکی روی یخ پاتیناژ
کیک یزدی
حفظ کردن تناسب اندام ثابت نگه داشتن وزن جلوگیری کردن از اضافه وزن
نگرش طرز فکر دیدگاه
خارج شدن از جایی به آرامی و بدون جلب توجه دیگران
خلاصه کردن سرجمع کردن جمع بندی کردن به طور خلاصه بیان کردن مختصر و مفید صحبت کردن
اسکی باز اسکی کننده
Very rarely خیلی به ندرت ندرتا
طیف رنگ
بخش تکه قسمتی از چیزی جزء
علاقه مند شدن لذت بردن
برنامه تلویزیونی آشپزی ( برنامه هایی که در آن ها دستور پخت انواع غذاهای مختلف، آموزش داده می شود. )
عوض کردن موضوع در یک مکالمه، در یک کتاب و . . . . .
پی در پی به دنبال هم پشت سر هم
انگار که به نظر می رسد که
متنوع گوناگون
رنگ روشن کم رنگ
کالای بدون تخفیف کالای تخفیف نخورده کالای دارای قیمت واقعی
شلوار کوتاه شلوار پاچه کوتاه شلواری که پاچه ی آن کمی بالاتر از قوزک پا قرار میگیرد و اصولا قد آن کوتاه تر از شلوارهای معمولی است.
مانتو زنانه ( این کلمه فرانسوی است )
مصنوعی غیر طبیعی
سنگ فیروزه رنگ فیروزه ای
شلوار دم پا گشاد
رنگ روشن به عنوان مثال: Neon green = سبز روشن
لباس یقه هفت
خط آهن ریل راه آهن
خجالت زده شرمسار شرمنده
انگیزشی انگیزش دهنده تحریک کننده برانگیزاننده
رنگ روشن
Noun - countable زیباسازی تغییر ظاهر تغییر چهره
دست کم گرفتن کسی یا چیزی
دیوار صخره نوردی ( دیواری مصنوعی، که عموما در فضاهای سرپوشیده ساخته شده و بر روی آن تمرین صخره نوردی انجام می دهند. )
قصه گویی تعریف کردن داستان و قصه برای دیگران
دفترچه ای که برگ های آن به جای از چپ به راست یا از راست به چپ ورق خوردن، از پایین به بالا ورق می خورد و برگ قدیم ، در پشت برگ جدید جمع می شود.
آشپز شخصی آشپز خانگی کسیکه برای دیگران و بر اساس نیاز و دستورات آنها، در منزلشان غذا درست می کند. Personal chef Private chef
شکست دادن غلبه کردن بر
You can't have all advantages at the same time. خدا و خرما را با هم خواستن همه چیز را هم زمان با هم خواستن
خلاصه ی کلام این که . . . . . . . مخلص کلام این که . . . . . . . سرتان را به درد نیاورم. . . . ( عامیانه )
تراموا
سـَر کردن به پایان رساندن مثال: i can't get through the days without you. ==> من نمی توان روزهایم را بدون تو، سر کنم.
جبران کردن عقب ماندگی از دیگران informal : => ملاقات کردن با کسی بعد از مدتی طولانی
برگشتن به سمتِ سرچرخاندن به سوی چیزی
عاج لاستیک عاج کف کفش زنجیر شنی تانک ها
رنگ آبی تیره رنگ آبی پررنگ
همین الان خیلی زود
پس دادن برگشت دادن مانند: please pass my book to me : لطفا کتابم را به من برگردان.
مترادف هست با : بستن - محکم کردن - بستن کمربند ایمنی ( fasten ) Longman dictionary==> In everyday British English, people usually say do up rather ...
تعطیلات یک هفته ای مدارس و کالج ها در فصل بهار به مناسبت جشن Easter
فضایی که پشت صندلی هواپیما یا ماشین قرار دارد و میتوان در آن اشیا اندکی را قرار داد
موم زنبورعسل
کاغذ کادو
فله فله ای
برازنده مثال: ?is the shirt his style ==> آیا این پیراهن برازنده ی او هست؟ ( پیراهن به او می آید؟ )
انتخاب کردن گزینش کردن برگزیدن سوا کردن
بیل مکانیکی ( خودرو )
شبگردی تفریح شبانه تفریحاتی مانند رفتن به رستوران و کلاب و . . . . که از شب شروع شده و تا صبح روز بعد ادامه پیدا می کند.
وقت را به بطالت گذراندن وقت را هدر دادن هیچ کار مفیدی در طول روز انجام ندادن
در یک جایی ایستادن و کار خاصی انجام ندادن علاف بودن همین دور و بر باش زیاد دور نشو
فیلم خانگی ( فیلمی که شخص از فعالیت های خودش در منزل یا بیرون از خانه، بدون استفاده از تجهیزات مدرن فیلمسازی یا هنرپیشه های معروف می سازد. مانند فیلم ...
به سن خاصی رسیدن به عنوان مثال: yesterday was his birthday. he turned 20 ==> دیروز جشن تولد او بود. او 20 ساله شد.
دستهایم پر است دستم بند است ( عامیانه )
مهمانی غذای مختصر مشترک ( مهمانی ای که هر میهمان، خودش غذای دلخواه خویش را درست کرده و با خود به مهمانی می برد. در این صورت میهمانان غذاها را با یکدی ...
تعمیرگاه ( مانند تعمیرگاه خودرو، تعمیرگاه موتورسیکلت یا تعمیرگاه لوازم خانگی و . . . . . . . )
سرت به کار خودت باشه فضولی نکن توی کار و زندگی من دخالت نکن توی زندگی دیگران سرک نکش
در کار و زندگی دیگران سرک نکشیدن فضولی نکردن
غذای خانگی غذایی که در خانه پخته شده ( در مقابل غذای خریداری شده از رستوران )
کمک کردن به دیگران
ساختمان سازی ( به عنوان یک شغل ) به عنوان مثال در جمله زیر: he works in construction.
جا افتادن فردی در بین دیگران مورد قبول بودن بین دیگران
تلویزیون
آدم با آبرو انسان معصوم و بی گناه if someone has a spotless reputation or record, people know or think they have never done anything bad
طول کشیدن زمان بردن
طبیعت گردی قدم زدن در طبیعت
ناگهانی کنده شدن ( مانند کنده شدن ناگهانی دکمه ی لباس )
صوت و آوای نشان دهنده ی تنفر چه بد!! وای چه بد !! اَه!!!
چطور مگه؟؟ چرا؟؟
سر و کله کسی در جایی پیدا شدن آفتابی شدن
زمین خوردن پرت شدن روی زمین
دور زدن دور دور کردن جهت تفریح و سرگرمی در شهر پرسه زدن
تماشایی دیدنی قابل توجه
دست از سرم بردار ولم کن پاپیچ من نشو اذیتم نکن
بیرون آمدن خارج شدن ( مانند خارج شدن از اتوبوس یا مترو )
پل هوایی پل عابر پیاده
داخل کردن گذاشتن چیزی در داخل چیزی ( مثل گذاشتن لباس ها در چمدان )
گذاشتن چیزی داخل چیزی ( مثل گذاشتن وسایل داخل کیف دستی )
کفش اسپرت کفش ورزشی کفش مخصوص پیاده روی
قفل رمزی ( مثل قفل کیف سامسونت )
کادر پرواز
بند ساعت مچی
خشکشویی کردن لباس
فروشگاه کالای ورزشی
کاهش پیدا کردن کاسته شدن
( noun - countable ) برف بازی پرتاب کردن گلوله برفی به یکدیگر
سقوط کردن افتادن
برگشتن ( مثل برگشتن از سفر ) مراجعت کردن
بهبود یافتن پس از یک بیماری خوب شدن حال مریض بهتر شدن حال انسان بعد از سپری کردن یک تجربه ی ناراحت کننده و سخت
برگرداندن پس فرستادن مرجوع کردن
Noun - countable : سطل آشغال بزرگ چرخدار که بیرون از منزل آن را قرار می دهند. به عنوان نمونه : We put our wheelie bin out to be emptied every Thurs ...
جا گلدانی پایه ی گلدان
a small table placed beside a sofa or other piece of furniture
میز کوچک دم دستی میز عسلی
خواننده ی سبک موسیقی راک رقصنده ی سبک موسیقی راک
قوانین و مقررات
عجیب غریب غیر معمولی Unusual
آتش گرفتن به آتش کشیده شدن توسط چیزی یا شخصی
عصبانی کردن ناراحت کردن خشمگین کردن
تنها
اگر در صورتی که
اره برقی اره موتوری
نگران نباش
مهاجر ( کسی که از کشور یا شهر خود به کشور یا شهر دیگری رفته و در آنجا زندگی می کند )
سرسری ( کاری که از روی بی علاقه ای و یا اجبار انجام شود ) مثال: A pat answer : یک جواب سرسری
معادل ضرب المثل: کار از کار گذشته است.
دشوار مشکل سخت
آرزوم اینه که من آرزو دارم که آرزو میکنم ای کاش
دهن لق
adjective : خالی ( برای باتری ها به کار برده می شود ) نمونه : The phone's battery suddenly went dead
استارت ماشین ( بخشی که داخل اتاق خودرو و در کنار فرمان قرار دارد و سوئیچ رابرای روشن کردن خودرو، داخل آن فرو کرده و می چرخانیم. )
افتادن چیزی بر اثر وزیدن باد شدید
نجات یافته
مامور محیط زیست
مشغولیت ( فکری یا ذهنی ) درگیری اشتغال به کاری داشتن پر کردن/بودن وقت
جذاب پُرکشش
مفتخر
فیلم مناسب جهت رده سنی نوجوانان ( که فاقد صحنه های غیراخلاقی و مختص به بزرگسالان، می باشد )
در مجموع مجموعا روی هم رفته
سمبل
شبه انسان انسان مانند موجود شبیه انسان جانور شبیه انسان
اشغال کردن تصرف کردن ( از سر قدرت و زورگویی )
قدیمی از مد خارج شده ( بیشتر برای پوشاک و کفش به کار می رود )
مشخص بودن واضح بودن قابل درک بودن نتیجه دادن
غذای بیرون بر
کارگاه آموزشی Workshop
تعویض لباس لباس عوض کردن ( به عنوان مثال برای رفتن به مهمانی )
گوشت چرخ کرده Minced beef
آخرش روشنه تا تهش رو بخون خودت تهش معلومه چی میشه واضحه دیگه
به طور کلی در مجموع مجموعا
تمام شدن
Phrase of face : عواقب کار هر کسی به خودش برگشتن
دوکاره ( چیزی که برای دو کار متفاوت, استفاده می شود )
بخارپز شده غذای بخارپز
Stubble ته ریش
خریدن
برنج خمیر شده برنج شفته شده
از زمانی که از موقعی که از وقتی که
Noun - uncountable : سس سالسا ( ترکیب گوجه فرنگی، پیاز، فلفل قرمز تند، ادویه و نمک ) نمونه : Frozen peppers are used in stews, soups, and salsas
نان سبک نانی که به آسانی هضم می شود نان سفید
لباس کار سرهمی لباس کار یک تکه شامل شلوار و پیراهن
مچ بند محافظ مچ
شیر پرچرب
بدون چربی
به این ترتیب در این صورت
تک فرزند خانواده بودن تک فرزند
مادرِ مادربزرگ جد مادری
ته ریش ریش خیلی کوتاه مردان
بادنما ( که به شکل خروس است و روی پشت بام ها نصب می شود و جهت وزیدن باد را نشان می دهد )
مجموعه ورزشی ( مکانی که امکانات چندین نوع ورزش را به صورت هم زمان و در کنار هم دارد )
متر مکعب
عجایب هفتگانه ی دنیا ( شامل :اهرام ثلاثه مصر، دیوار چین، باغ های معلق بابل و . . . . )
معتاد به خرید کسی که بدون نیاز واقعی داشتن به چیزی، آن را می خرد
ملبس لباس پوشیده
ابروهای به هم پیوسته ابروهایی که بین آنها خالی نیست و در بالای بینی به هم متصل شده اند.
سرعت گیر کاهنده ی سرعت
فراگیر مورد پسند عامه مردم مردم پسند دارای طرفدار زیاد پُر بازدید ( در مورد مطالب موجود در شبکه های اجتماعی مانند ویدیوها، موزیک ها، عکسها و . . . )
برخورد ناگهانی به کسی یا چیزی که بر اثر پرت بودن حواس اتفاق می افتد ( مانند برخورد کردن به در ورودی ساختمان به هنگام عجله داشتن )
پارچه مخمل مخملی
لیف حمام
در لولادار ( دری که لولا دارد )
سقف شیبدار سقف شیروانی پشت بام شیروانی
ضخیم تر - کلفت تر
Nail cutter
رژ لب
مایوی شنای مردانه Bathing suit=>مایوی شنای زنانه - لباس شنای زنانه
اصطلاح: اون یارو رو نگاه کن. اونو ببین. از روی تعجب به کسی یا چیزی نگاه کردن.
phrasal verb : to go away ( used especially to tell someone to go away in an extremely rude way ) ( لفظ بی ادبانه ) گورت را گم کن گُمشو گمشو بیر ...
به معنایِ به معنیِ مثال: Meant to future : به معنایِ آینده
مجمع الجزایر. کشور متشکل از چند جزیره بزرگ و کوچک مستقل از هم. مانند کشور مالدیو
حواسم نبود ( اصطلاحا )