convey
/kənˈveɪ//kənˈveɪ/
معنی: بردن، نقل کردن، حمل کردن، رساندن
معانی دیگر: معنی دادن، بیان کردن، رسانیدن، ترابری کردن، انتقال دادن، فرستادن، ترا فرست کردن، ترا گسیل کردن، رسانگری کردن، (حقوق) صلح کردن (مال یا حق)، انتقال مال یا دین (به وسیله ی سند کتبی)، وا گذاشتن (to make a conveyance هم می گویند)

بررسی کلمه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conveys, conveying, conveyed
مشتقات: conveyable (adj.)
حالات: conveys, conveying, conveyed
مشتقات: conveyable (adj.)
• (1) تعریف: to carry from one place or person to another.
• مترادف: carry, transfer, transport
• مشابه: bear, bring, cart, channel, deliver, empty, fetch, give, haul, lug, move, take, tote, transmit
• مترادف: carry, transfer, transport
• مشابه: bear, bring, cart, channel, deliver, empty, fetch, give, haul, lug, move, take, tote, transmit
• (2) تعریف: to serve as a means of transmitting, transferring, or carrying.
• مترادف: carry, channel, conduct, send, transmit
• مشابه: dispatch, move
• مترادف: carry, channel, conduct, send, transmit
• مشابه: dispatch, move
- Wires can convey electricity.
[ترجمه اوسموسی] سیم ها قادر به انتقال برق هستند.|
[ترجمه گوگل] سیم ها می توانند برق را منتقل کنند[ترجمه ترگمان] Wires می تواند الکتریسیته را منتقل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to communicate (meaning or feeling); express.
• مترادف: communicate, express, impart
• مشابه: disclose, divulge, give, relate, reveal, signify, speak
• مترادف: communicate, express, impart
• مشابه: disclose, divulge, give, relate, reveal, signify, speak
- Your choice of words depends on the meaning you want to convey.
[ترجمه گوگل] انتخاب کلمات شما به معنایی که می خواهید منتقل کنید بستگی دارد
[ترجمه ترگمان] انتخاب کلمات بستگی به معنایی دارد که می خواهید منتقل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انتخاب کلمات بستگی به معنایی دارد که می خواهید منتقل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- To me, the picture conveys a feeling of joy.
[ترجمه Fatemeh] برای من، تصویر یک احساس خوشحالی را بیان میکند.|
[ترجمه iahmadrezam] واسه من، عکس ها احساس خوشحالی و شادی را منتقل میکنند.|
[ترجمه یک نفر] برای من، تصویر بیانگر یک احساس خوش آیند است.|
[ترجمه عادل] برای من، تصویر باری از احساس خوشی در خودش داره|
[ترجمه گوگل] برای من، تصویر احساس شادی را منتقل می کند[ترجمه ترگمان] در نظر من تصویر یک احساس شادی ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in law, to transfer ownership of.
• مترادف: transfer
• مشابه: bequeath, cede, deed, grant, will
• مترادف: transfer
• مشابه: bequeath, cede, deed, grant, will
جمله های نمونه
1. convey my greetings to him
سلام مرا به او برسانید.
2. this word does not convey your meaning
این واژه معنی مورد نظر شما را نمی رساند.
3. She did not wish to convey that they were all at fault.
[ترجمه گوگل]او نمی خواست بگوید که همه آنها مقصر بودند
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست چیزی را که تقصیر آن ها بود بر زبان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست چیزی را که تقصیر آن ها بود بر زبان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He tried desperately to convey how urgent the situation was.
[ترجمه علی] او نومیدانه تلاش می کرد که بیان کند که شرایط چقدر اظطراری است|
[ترجمه حسن زاده] او ناامیدانه برای بیان اظطراری بودن شرایط تلاش میکرد.|
[ترجمه گوگل]او ناامیدانه سعی کرد به او بگوید که وضعیت چقدر فوری است[ترجمه ترگمان]او نومیدانه تلاش کرد تا این وضعیت را به سرعت بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I can't convey my feelings in words.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم احساساتم را با کلمات بیان کنم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم احساساتم را بیان کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]نمی توانم احساساتم را بیان کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. It is difficult to convey the sheer complexity of the situation.
[ترجمه جواد] احساس ابراز کردن در شرایط سخت دشواره.|
[ترجمه علی جادری] خیلی سخت است که بتوان پیچیدگی وضعیت را بیان کرد .|
[ترجمه گوگل]انتقال پیچیدگی محض شرایط دشوار است[ترجمه ترگمان]انتقال پیچیدگی محض این وضعیت دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Pipes convey hot water from the boiler to the radiators.
[ترجمه گوگل]لوله ها آب گرم را از دیگ به رادیاتورها منتقل می کنند
[ترجمه ترگمان]لوله ها آب داغ را از دیگ بخار به رادیاتورها انتقال می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لوله ها آب داغ را از دیگ بخار به رادیاتورها انتقال می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Destroyers escorted a convey of merchant ships.
[ترجمه گوگل]ناوشکن ها قایق کشتی های تجاری را اسکورت کردند
[ترجمه ترگمان]Destroyers یک وسیله کشتی های تجاری را راهنمایی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]Destroyers یک وسیله کشتی های تجاری را راهنمایی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. We would like to take this opportunity to convey our heartfelt condolences to the families of the victims.
[ترجمه گوگل]مایلیم از این فرصت استفاده کرده و مراتب تسلیت خود را به خانواده های قربانیان اعلام کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم این فرصت را در اختیار خانواده های قربانیان قرار دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم این فرصت را در اختیار خانواده های قربانیان قرار دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. It is difficult to convey the gist of Reich's ideas simply.
[ترجمه گوگل]بیان ساده اصل ایده های رایش دشوار است
[ترجمه ترگمان]انتقال مطلب به این هدف دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]انتقال مطلب به این هدف دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. No report can convey the unspeakable suffering that this war has caused.
[ترجمه گوگل]هیچ گزارشی نمی تواند رنج وصف ناپذیری را که این جنگ ایجاد کرده است، بیان کند
[ترجمه ترگمان]هیچ گزارشی نمی تواند رنجی ناگفتنی را که این جنگ به وجود آورده است، بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]هیچ گزارشی نمی تواند رنجی ناگفتنی را که این جنگ به وجود آورده است، بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Sincere congratulations on your son wedding please convey our best wish.
[ترجمه گوگل]تبریک صمیمانه به مناسبت ازدواج پسرتان لطفا بهترین آرزوها را به ما برسانید
[ترجمه ترگمان]تبریک میگم به عروسی پسرت لطفا بهترین آرزوی ما را بکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]تبریک میگم به عروسی پسرت لطفا بهترین آرزوی ما را بکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Please convey my apologies to your wife.
[ترجمه گوگل]لطفا عذرخواهی من را به همسرتان برسانید
[ترجمه ترگمان]لطفا پوزش من را به همسر خود انتقال دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]لطفا پوزش من را به همسر خود انتقال دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Words cannot convey how delighted I was.
[ترجمه گوگل]کلمات نمی توانند بیان کنند که چقدر خوشحال بودم
[ترجمه ترگمان] کلمات نمی تونن بیان کنن که من چقدر خوشحال بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلمات نمی تونن بیان کنن که من چقدر خوشحال بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. I have tried to convey something of the flavour of the argument.
[ترجمه گوگل]من سعی کردم چیزی از طعم بحث را منتقل کنم
[ترجمه ترگمان]من سعی کرده ام که طعم آن بحث را بدانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]من سعی کرده ام که طعم آن بحث را بدانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port
نقل کردن (فعل)
account, convey, quote, relate, transcribe, tell
حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight
رساندن (فعل)
give, convey, supply, put in, impart, forward, transmit, broadcast, imply, understand, extend
تخصصی
[عمران و معماری] انتقال - حمل
[حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن (انتقال ملک)، فروختن، صلح کردن (مال غیر منقول) حمل کردن، دزدیدن
[حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن (انتقال ملک)، فروختن، صلح کردن (مال غیر منقول) حمل کردن، دزدیدن
به انگلیسی
• carry, transport; bear, transmit; impart, disclose
to convey information, ideas, or feelings means to make them known or understood by others.
to convey someone or something to a place means to transport them there; a formal use.
to convey information, ideas, or feelings means to make them known or understood by others.
to convey someone or something to a place means to transport them there; a formal use.
پیشنهاد کاربران
القاء کردن
منتقل کردن - بیان کردن
بیان
رساندن
رساندن
A convoy is a group of vehicles, typica motor vehicles or ships, traveling together for mutual support and protection. Often, a convoy is organized with armed defensive support. y
رساندن احساس یا مطلبی با یا بدون کلمات مثلا احساس رضایت با لبخند
معنی دادن، بیان کردن
That picture of a crying child conveys a feeling of sadness
معنی دادن - این معنی رو میرسونه
معنی دادن - این معنی رو میرسونه
حمل و انتقال
پوشش دادن
conduction
Sensory neuron
Type of neuron that conveys information to the brain from specialized receptor cells in sensory organs and internal organs.
در این جا به معنای منتقل کردن است.
Type of neuron that conveys information to the brain from specialized receptor cells in sensory organs and internal organs.
در این جا به معنای منتقل کردن است.
convey = to express a thought , feeling , or idea so that is understood by other people
⚠ معنی فارسی : بیان کردن
pre intermediate 2 ⛔
⚠ معنی فارسی : بیان کردن
pre intermediate 2 ⛔
منظورتو به کسی فهماندن یا رساندن
Make known; communicate: His smile onveyed his pleasure.
به عرض رساندن، عارض شدن مطلبی
انتقال مفهوم
ارسال کردن، منتقل کردن
His smile conveyed his pleasure
متبادر کردن
تبادل کردن اطلاعات
convey ( verb ) =منتقل کردن، رساندن، فهماندن، بیان کردن، انتقال دادن
to convey something = چیزی را بیان کردن
to convey something to somebody = چیزی را به کسی منتقل کردن یا رساندن
convey a sense = حسی را بیان کردن، حسی را منتقل کردن
convey the impression = احساس یا برداشت را بیان یا منتقل کردن
convey an idea = یک ایده را بیان کردن
examples:
1 - The color red conveys a sense of energy and strength.
رنگ قرمز حسی از انرژی و قدرت را بیان می کند.
2 - He was able to convey his message to the audience with ease.
او توانست پیام خود را با خیالی آسوده به مخاطبان منتقل کند.
3 - The manager of the store conveyed his displeasure directly to the workers.
مدیر فروشگاه نارضایتی خود را مستقیماً به کارگران منتقل کرد.
4 - He tried desperately to convey how urgent the situation was.
او با ناامیدی تلاش می کرد تا بفهماند وضعیت چقدر اضطراری بود.
5 - She did not wish to convey that they were all at fault.
او مایل به بیان این نبود که همه آنها مقصر بودند.
6 - ads convey the message that thin is beautiful.
تبلیغات این پیام را منتقل می کنند که نازکی زیبا است.
7 - all this information can be conveyed in a simple diagram.
تمام این اطلاعات را می توان در یک نمودار ساده بیان کرد.
to convey something = چیزی را بیان کردن
to convey something to somebody = چیزی را به کسی منتقل کردن یا رساندن
convey a sense = حسی را بیان کردن، حسی را منتقل کردن
convey the impression = احساس یا برداشت را بیان یا منتقل کردن
convey an idea = یک ایده را بیان کردن
examples:
1 - The color red conveys a sense of energy and strength.
رنگ قرمز حسی از انرژی و قدرت را بیان می کند.
2 - He was able to convey his message to the audience with ease.
او توانست پیام خود را با خیالی آسوده به مخاطبان منتقل کند.
3 - The manager of the store conveyed his displeasure directly to the workers.
مدیر فروشگاه نارضایتی خود را مستقیماً به کارگران منتقل کرد.
4 - He tried desperately to convey how urgent the situation was.
او با ناامیدی تلاش می کرد تا بفهماند وضعیت چقدر اضطراری بود.
5 - She did not wish to convey that they were all at fault.
او مایل به بیان این نبود که همه آنها مقصر بودند.
6 - ads convey the message that thin is beautiful.
تبلیغات این پیام را منتقل می کنند که نازکی زیبا است.
7 - all this information can be conveyed in a simple diagram.
تمام این اطلاعات را می توان در یک نمودار ساده بیان کرد.
انتقال دادن
القا کردن
transmit
القا کردن
transmit
انتقال مالکیت دادن
Change the possession of something from one person to another
Change the possession of something from one person to another
کاروان
convOy کاروان، قافله - همراهی کردن ( اسکورت )
convEy
تراگسیل کردن
ترا فرست کردن
ترا برد کردن
ترا بری کردن
ترا فرست کردن
convEy
تراگسیل کردن
ترا فرست کردن
ترا برد کردن
ترا بری کردن
ترا فرست کردن
به زبان آوردن، بیان کردن
Convey =منتقل کردن ، رساندن ( پزشکی )
Es= sensory neurons convey information to the brain نورونهای حسی ، اطلاعات را به مغز می رسانند.
Es= sensory neurons convey information to the brain نورونهای حسی ، اطلاعات را به مغز می رسانند.
ارائه دادن، طرح کردن، رساندن پیام
to make ideas, feelings, etc. known to somebody
verb
[ obj]
1 formal : to take or carry ( someone or something ) from one place to another : transport
The singer was conveyed from her hotel to the airport by◀️ limousine.
◀️They conveyed the goods by ship
◀️The pipes convey water to the fields
2 : to make ( something ) known to someone
◀️Words convey [=communicate] meaning
Mere words could not convey his joy. [=he could not express his joy in words]
◀️The painting conveys [=expresses] a sense/feeling of motion
◀️Her appearance conveys self - confidence
◀️The message conveyed a sense of urgency
3 law : to change the ownership of ( property ) from one person to another
◀️He conveyed the estate to his son
۱. بردن - جابجا کردن - انتقال دادن
۲. رساندن - دریافت شدن/کردن ( معنی ) - برداشت کردن
۳. به اسم زدن - انتقال مالکیت دادن - حق مالکیت را به فرد دیگری دادت
[ obj]
1 formal : to take or carry ( someone or something ) from one place to another : transport
The singer was conveyed from her hotel to the airport by◀️ limousine.
◀️They conveyed the goods by ship
◀️The pipes convey water to the fields
2 : to make ( something ) known to someone
◀️Words convey [=communicate] meaning
Mere words could not convey his joy. [=he could not express his joy in words]
◀️The painting conveys [=expresses] a sense/feeling of motion
◀️Her appearance conveys self - confidence
◀️The message conveyed a sense of urgency
3 law : to change the ownership of ( property ) from one person to another
◀️He conveyed the estate to his son
۱. بردن - جابجا کردن - انتقال دادن
۲. رساندن - دریافت شدن/کردن ( معنی ) - برداشت کردن
۳. به اسم زدن - انتقال مالکیت دادن - حق مالکیت را به فرد دیگری دادت
منتقل کردن / بیان کردن / فهماندن / رساندن
بیان مفهوم
انتقال مفهوم
انتقال مفهوم