hooked

/ˈhʊkt//hʊkt/

معنی: قلاب شده
معانی دیگر: قوس دار، قلابدیس، هلال شکل، کجه مانند، قلابدوزی شده، (خودمانی - معمولا با : on) معتاد، خوگرفته، دیوانه ی چیزی (یا کسی)، کجه مانند hooked nose دماغ سرکج، شوهردار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: hookedness (n.)
(1) تعریف: curved or shaped like a hook.

- a bird with a hooked beak
[ترجمه گوگل] پرنده ای با منقار قلابدار
[ترجمه ترگمان] پرنده ای با منقار عقابی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a hook or hooks.

(3) تعریف: made with a hook or by the process of hooking.

- a hooked quilt
[ترجمه گوگل] یک لحاف قلاب دار
[ترجمه ترگمان] یک پتوی قلاب شده،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) strongly compelled to continue the use or enjoyment of something; addicted.

- I was hooked on cigarettes after smoking for a week.
[ترجمه گوگل] من بعد از یک هفته سیگار کشیدن به سیگار علاقه داشتم
[ترجمه ترگمان] یه هفته بعد از سیگار کشیدن سیگار می کشیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I read the first chapter of the book and I was hooked.
[ترجمه گوگل] فصل اول کتاب را خواندم و حسابی درگیر شدم
[ترجمه ترگمان] من فصل اول کتاب رو خوندم و گیر افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hooked nose
دماغ سرکج،دماغ عقابی

2. hooked on cigarettes
معتاد به سیگار

3. hooked on opium
معتاد به تریاک

4. a hooked rug
کف پوش قلابدوزی شده

5. he hooked three fish
او با قلاب سه ماهی گرفت.

6. they hooked customers with lighting and flags
با چراغانی و پرچم مشتری جلب می کنند.

7. she is hooked on classical music
او شیفته ی موسیقی کلاسیک است.

8. the bull hooked him
گاو نر به او شاخ زد.

9. we unpacked the telephone and hooked it up
تلفن را از جعبه درآوردیم و به برق وصل کردیم.

10. I know, but I'm hooked on nicotine.
[ترجمه گوگل]من می دانم، اما من درگیر نیکوتین هستم
[ترجمه ترگمان]می دونم، اما به نیکوتین اعتیاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I was hooked after two episodes.
[ترجمه گوگل]من بعد از دو قسمت درگیر شدم
[ترجمه ترگمان]بعد از ۲ اپیزود گیر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. People who are truly hooked will go to any lengths to satisfy their craving for the drug.
[ترجمه گوگل]افرادی که واقعاً به این مواد وابسته هستند، تمام تلاش خود را می کنند تا ولع خود را برای این دارو ارضا کنند
[ترجمه ترگمان]افرادی که حقیقتا به دام می افتند برای ارضای هوس خود به دارو دست به هر کاری می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I have been hooked in for a film, which I have seen for several times.
[ترجمه گوگل]من درگیر فیلمی هستم که چندین بار آن را دیده ام
[ترجمه ترگمان]من به خاطر فیلمی که چندین بار دیده بودم به دام افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He spent a number of years hooked on cocaine, heroin and alcohol.
[ترجمه گوگل]او چندین سال را درگیر کوکائین، هروئین و الکل گذراند
[ترجمه ترگمان]او چندین سال را با مصرف کوکائین، هروئین و الکل سپری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He hooked his arm round her neck and pulled her head down.
[ترجمه گوگل]دستش را دور گردنش حلقه کرد و سرش را پایین آورد
[ترجمه ترگمان]دستش را دور گردن او حلقه کرد و سرش را پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I'm guessing again now because I'm not hooked into the political circles.
[ترجمه گوگل]الان دوباره حدس می زنم چون درگیر محافل سیاسی نیستم
[ترجمه ترگمان]حالا دوباره حدس می زنم، چون به دایره های سیاسی وصل نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قلاب شده (صفت)
hooked

انگلیسی به انگلیسی

• curved, bent, shaped like a hook; addicted, obsessed
something that is hooked is shaped like a hook.
if you are hooked on something, you enjoy it so much that it takes up a lot of your interest and attention; an informal use.
if you are hooked on a drug, you are addicted to it.
see also hook.

پیشنهاد کاربران

بینی عقابی
دلبسته
informal/ strongly attracted to something or someone
addicted/
غیر رسمی/ اعتیاد به چیزی یا کسی
We were afraid she was getting hooked on painkillers, so we changed the medication
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/hooked
مجذوب, غرق ( در چیزی )
شیفته ، علاقمند
Hooked
در مورد بینی یعنی بینی قوز دار و دارای انحنا -
معتاد
I know a girl who got hooked on cocaine
دختری را می شناسم که معتاد کوکائین شد.
گرفتار شده
دربند شده
اسیر شده
به دردسر افتاده
بسیار علاقه مند شده به کسی یا چیزی یا انجام کاری
بسیار مشتاق شده به کسی یا چیزی یا انجام کاری
میخ کوب
قلاب
قلاب دار
قلاب شده

بپرس