express

/ɪkˈspres//ɪkˈspres/

معنی: سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن
معانی دیگر: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چیزی را) کشیدن، به زبان آوردن، بروز دادن، (از خود) نشان دادن، گویا بودن، (به صورت تصویر یا موسیقی و غیره) نمایاندن، بیانگر بودن، نشانگر بودن، نشانه بودن، علامت (چیزی) بودن، معنی دادن، (معنی و غیره) رساندن، (پست و غیره) فوری رساندن، پست فوری، هر وسیله ی حمل یا ارسال فوری، فوری، در دم، شتابمند، تندرو، اکسپرس، زودین، تندکار، ویژه ی تند رفتن، رک و روشن، (بیان) صاف و پوست کنده، بی پرده، شیوا، رک و راست، معلوم و مشخص، آشکار، عیان، کاملا شبیه، نسخه ی بدل، عین، به منظور هدف خاص، صرفا، قطار تندرو، (به زور اخذ کردن مثلا اطلاعات) درکشیدن، بیرون کشیدن (مواد درونی)، (بیشتر در انگلیس) پیام رسان، نامه رسان، پیک، نامه بر ویژه، چاپار تندرو، پیغام فوری، پیام زودین، گزارش، خبر، هشداره، رجوع شود به: pony express

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: expresses, expressing, expressed
(1) تعریف: to state or otherwise make known (ideas, thoughts, or feelings).
مترادف: communicate, convey, state, verbalize
متضاد: repress, suppress
مشابه: embody, indicate, pass, put, represent, reveal, say, shape, signify, speak, voice

- After watching the film, the students wanted to express their opinions on it.
[ترجمه گوگل] پس از تماشای فیلم، دانش آموزان خواستند نظرات خود را در مورد آن بیان کنند
[ترجمه ترگمان] بعد از تماشای فیلم، دانش آموزان می خواستند نظراتشان را در مورد آن بیان کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His father loved him but found it hard to express his feelings.
[ترجمه ROHAM] پدرش عاشق او بود اما به سختی می توانست احساساتش را بیان کند
|
[ترجمه گوگل] پدرش او را دوست داشت اما بیان احساساتش برایش سخت بود
[ترجمه ترگمان] پدرش او را دوست داشت، اما بسیار دشوار می یافت که احساساتش را بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He expressed great remorse for what he had done.
[ترجمه گوگل] او از کاری که انجام داده بود ابراز پشیمانی شدید کرد
[ترجمه ترگمان] برای کاری که کرده پشیمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She expressed her thoughts in her journal.
[ترجمه SSA] او افکارش را در مقاله اش بیان کرد.
|
[ترجمه گوگل] او افکار خود را در دفتر خاطرات خود بیان کرد
[ترجمه ترگمان] افکارش را در دفتر خاطرات خود بیان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In his memoir, he expressed that he had never really loved his wife.
[ترجمه گوگل] او در خاطرات خود بیان کرد که هرگز واقعاً همسرش را دوست نداشته است
[ترجمه ترگمان] در خاطراتش نوشته بود که هرگز همسرش را دوست نداشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make known the thoughts or feelings of (oneself).

- She prefers to express herself in writing as it gives her time to think.
[ترجمه گوگل] او ترجیح می دهد خود را به صورت نوشتاری بیان کند زیرا به او فرصت فکر کردن می دهد
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهد خودش را با نویسندگی بیان کند، زیرا به او فرصت فکر کردن می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He uses his art as a way to express himself.
[ترجمه گوگل] او از هنر خود به عنوان راهی برای بیان خود استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] او از هنر خود به عنوان راهی برای ابراز خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to show or make manifest.
مترادف: evince, reveal, show
مشابه: declare, demonstrate, display, evidence, exhibit, manifest, reflect

- The look on his face clearly expressed guilt.
[ترجمه علی] نگاه چهرش به وضوح گناهشو بیان میکرد
|
[ترجمه گوگل] قیافه اش به وضوح بیانگر گناه بود
[ترجمه ترگمان] نگاهی که به صورتش بود به وضوح احساس گناه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to send by rapid transport.
مشابه: expedite, hasten, hurry, speed, streamline

- They expressed the package to him this morning.
[ترجمه گوگل] بسته را امروز صبح به او بیان کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها امروز صبح بسته را به او اعلام کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: clear, precise, and fully stated; explicit.
مترادف: avowed, explicit, stated
متضاد: implied, vague
مشابه: clear, precise, unambiguous, unequivocal, unmistakable, very

- It was the mother's express desire that her daughter should inherit the house with all its property.
[ترجمه گوگل] آرزوی صریح مادر این بود که دخترش خانه را با تمام دارایی اش به ارث ببرد
[ترجمه ترگمان] تنها آرزوی مادر این بود که دخترش خانه را با تمام مایملک خود به ارث ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I went downtown with the express purpose of paying the parking ticket, but I forgot it was a holiday.
[ترجمه گوگل] من با هدف پرداخت بلیط پارکینگ به مرکز شهر رفتم، اما فراموش کردم تعطیلات است
[ترجمه ترگمان] من به مرکز شهر رفتم تا برای پرداخت قبض پارکینگ به مرکز شهر بروم، اما یادم رفته بود که تعطیلات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of transportation, making few or no stops before the destination; rapid. (Cf. local.)
مترادف: direct, nonstop
متضاد: local
مشابه: fast, rapid, streamlined

- We can still get there on time if we take the express train.
[ترجمه گوگل] اگر سوار قطار سریع السیر شویم، هنوز هم می توانیم به موقع به آنجا برسیم
[ترجمه ترگمان] اگر قطار سریع السیر بگیریم، هنوز می توانیم به آنجا برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: any of several rapid means of transporting people, goods, or messages. (Cf. local.)
متضاد: local

- I sent the documents by express, so they should have arrived by now.
[ترجمه گوگل] من مدارک رو با اکسپرس فرستادم باید تا الان می رسیدند
[ترجمه ترگمان] من اسناد را با بیان فرستادم، بنابراین آن ها باید تا الان رسیده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: expressible (expressable) (adj.), expresser (n.)
• : تعریف: by rapid means.
مشابه: fast, nonstop, rapidly

- Please send the money express.
[ترجمه گوگل] لطفا پول اکسپرس را ارسال کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا پول را ارسال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. express mail
پست فوری،پست اکسپرس

2. express regulations
مقررات مخصوص

3. express yourself plainly
منظور خودت را به سادگی بیان کن.

4. express oneself
(افکار و غیره ی خود را) بیان کردن،نشان دادن

5. an express highway
جاده ی سریع السیر

6. an express laundry service
اتوشویی تند کار (اکسپرس)

7. an express train
ترن سریع السیر (تندرو)

8. her express reason for going
دلیل آشکار او برای رفتن

9. the express for mashad was ready to go
قطار تندروی مشهد آماده ی رفتن بود.

10. to express one's ideas coherently
عقاید خود را با انسجام بیان کردن

11. to express one's views
نظریات خود را بیان کردن

12. against the express orders of his superior officer
برخلاف دستور صریح افسر مافوقش

13. for the express purpose of carrying oil
صرفا به منظور حمل نفت

14. he can't express himself well in english
منظور خود را نمی تواند به انگلیسی بیان کند.

15. i hereby express my gratitude to all of you
بدینوسیله مراتب امتنان خود را به همه ی شماها ابراز می دارم.

16. we hereby express our strong condemnation of the company's actions
بدینوسیله اعتراض شدید خود را نسبت به اعمال شرکت اعلام می داریم.

17. she is the express image of her aunt
او عین قیافه ی عمه اش را دارد.

18. she would not express her feelings, she bottled them up
احساسات خود را بیان نمی کرد و در خود سرکوب می کرد.

19. i sent the letter express
نامه را (با پست) فوری فرستادم.

20. a letter that purports to express public opinion
نامه ای که ادعا می شود بیانگر افکار عمومی است

21. he did not dare to express his dissatisfaction with the condition of the country
جرات نمی کرد نارضایتی خود را از وضع کشور علنا بیان کند.

22. he used the occasion to express his criticisms
او از فرصت استفاده کرد و انتقادات خود را بیان نمود.

23. people should be able to express themselves in the free market of ideas
مردم باید بتوانند عقاید خود را در بازار آزاد اندیشه ها بیان کنند.

24. the citizens have the right to express their views freely
شهروندان حق دارند عقاید خود را آزادانه بیان کنند.

25. in a democracy you are free to express your ideas
در حکومت دموکراسی شما در بیان افکار خود آزادید.

26. she chose the medium of print to express her beliefs
او برای بیان عقاید خود از رسانه ی مطبوعات انتقاد می کرد.

27. Sometimes words cannot express the burden of our heart.
[ترجمه گوگل]گاهی کلمات نمی توانند بار دل ما را بیان کنند
[ترجمه ترگمان]گاهی کلمات نمی توانند بار قلب ما را بیان کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Many people never really express any anger.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم هرگز واقعاً هیچ عصبانیتی را ابراز نمی کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم هرگز عصبانیت خود را ابراز نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. There is an express service from Paris which completes the journey to Bordeaux in under 4 hours.
[ترجمه گوگل]یک سرویس سریع از پاریس وجود دارد که سفر به بوردو را در کمتر از 4 ساعت کامل می کند
[ترجمه ترگمان]یک خدمات اکسپرس از پاریس وجود دارد که سفر به بوردو را به مدت ۴ ساعت تکمیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Parents can express a preference for the school their child attends.
[ترجمه گوگل]والدین می توانند ترجیح خود را نسبت به مدرسه ای که فرزندشان در آن تحصیل می کند ابراز کنند
[ترجمه ترگمان]والدین می توانند نسبت به مدرسه راهنمایی خود را ابراز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

مخصوص (صفت)
proper, express, private, specific, special, particular, peculiar, especial

سریع السیر (صفت)
fast, express, quick, swift, rapid, speedy, flying

ابراز داشتن (فعل)
express, evince

ادا کردن (فعل)
utter, express, acquit, discourse, enounce, execute, pay, voice, pronounce

اظهار کردن (فعل)
express, profess, declare, affirm, suggest, allude, froth, import, state

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

اظهار داشتن (فعل)
express, declare, remark, say, state

ابراز کردن (فعل)
express, display, exhibit, show

تخصصی

[عمران و معماری] سریع السیر
[حقوق] بیان کردن، شرح دادن، دلالت کردن، ادا کردن، ابراز داشتن، صریح، روشن، واضح
[ریاضیات] بیان کردن، نشان دادن

انگلیسی به انگلیسی

• system for prompt transportation of people or parcels; dispatch conveyed by special messenger; messenger sent on special errand (british)
declare, say; send quickly; squeeze, extract
explicit, clear; exact, precise; quickly
when you express an idea or feeling, you show what you think or feel by saying or doing something.
if an idea or feeling expresses itself in some way, it can be clearly seen in someone's actions; a formal use.
if you express a quantity in a particular form, you write it down in that form.
an express command or order is stated clearly; a formal use.
an express intention or purpose is deliberate or specific.
an express service is one in which things are done faster than usual.
an express is a fast train or coach which stops at very few places.

پیشنهاد کاربران

express train
قطار سریع السیر
کلمه express به معنای سرعت و همچنین کلمه "expresses" به معنای "بیان کردن"، "اظهار کردن"، یا "انتقال دادن احساس یا ایده" است. این کلمه معمولاً برای توصیف روش ها یا وسایل مختلفی که برای بیان یک احساس، ایده، یا فرایند استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

برای مثال:
- "She expresses her emotions through her artwork. " به معنای "او احساسات خود را از طریق آثار هنری خود بیان می کند. "
این ۲ کلمه ربط ریشه ای بهم ندارند.
منبعCHATGPT4. 00

در مورد پست کردن به عنوان پست پیشتاز شناخته می شود. پست پیشتاز که یک روزه بسته را می رساند. نوع دیگر پست کردن priority یا اولویت دار است که دو تا سه روز طول می کشد
express: بیان کردن
( قطار ) سریع السیر
( تحویل ) فوری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : express
✅️ اسم ( noun ) : expression / expressiveness / expressionism / expressionist
✅️ صفت ( adjective ) : expressive / expressionist / expressionless
✅️ قید ( adverb ) : expressively / expressly
یکی از معانی express می شود:
بروز دادن - ( از خود ) نشان دادن
ابراز کردن / بیان کردن
رساندن منظور
کسی که در حقتون خیلی لطف میکنه شما میاین اینجوری ازشون تشکر میکنی و میگین:
I don't know how to express my thanks.

نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم.
بیان کردن , نشان دادن ؛ سریع , ارسال سریع , سریع ارسال کردن ؛ قطار تندرو
– Words can't express how happy I am
– He finds it hard to express his emotions
– She sent them a present to express her gratitude
...
[مشاهده متن کامل]

– Send this letter by express delivery
– This parcel needs to be sent by express
– They expressed the package to him this morning
– The express for london was ready to go

بیان کردن، ابراز کردن
express ( مشترک حمل‏ونقل )
واژه مصوب: سریع‏السیر
تعریف: وسیلۀ نقلیۀ دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم
نیاز داشتن
فرستادن، منتقل کردن، رساندن
( express ( V به معنی { ابراز کردن }، { نشان دادن }، { بیان کردن } است . و ( expression ( n به معنی { بیان } ، { عبارت } ، { حالت، حالت چهره } است .
سفر سریع السیر
Noun :
قطار اکسپرس ( قطار سریع السیر )
پُستِ اکسپرس
Adverb :
send/deliver something express
سریع السیر ( ارسال یک محموله پستی به کمک پست سفارشی یا همان پست اکسپرس )
در پزشکی و مامایی می تواند به معنای دوشیدن شیر مادر باشد
Start Expressing Breast Milk
دوشیدن شیر پستان ( شیر سینه ی مادر ) را شروع کن
لحاظ کردن
شرح دادن
قطار یا اتوبوس تندرو
Express به معنی سریع السیر می تونه باشه علاوه بر اون توی متن های سیاسی به معنای بیان کردن هست
دال بر/حاکی از چیزی بودن، دلالت بر/حکایت از/نشان از چیزی داشتن، مبین چیزی بودن
بیان کردن
in the village
� you not need to express love and love to my uncles and my nephews
در روستا
نیاز به بیان علاقه و عشقت به عموها وپسر عموهای من نیست
اظهار نظر
تندرو
بیان کردن
The SIMPLE PRESENT expresses daily habits or usual activities
حال ساده عادت های روزرانه یا فعالیت های معمول ( متدوال یا همیشگی ) را بیان میکند.
"نشان دار کردن"
مثال:expressed folate receptors
معنی: گیرنده های اسید فولیک نشان دار شده
تغییرِ شکل
مثال:expressed folate receptors
معنی: گیرنده های اسید فولیک تغییر یافته
بیان کردنِ پرشتابِ چیزی یا حرفی
سریع وبیان کردن
Show
State
Reveal
. . . . .
بیان کردن
نشان دادن
ابراز کردن
ارائه کردن

ارائه دادن
سریع
تُندپیما
پر شتاب
نشان دادن
سریع السیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس