pressed


معنی: فشرده

جمله های نمونه

1. creditors pressed him for money
طلبکاران برای پول به او فشار می آوردند.

2. he pressed his dagger against my throat and said . . .
خنجرش را بر گلویم فشرد و گفت . . .

3. he pressed the pomegranate and sucked out the juice
انار را آب لمبو کرد و آبش را مکید.

4. i pressed his hand and welcomed him
دست او را فشردم و به او خوشامد گفتم.

5. she pressed the baby against her heart
کودک را بر سینه ی خود فشرد.

6. she pressed the baby to her bosom
نوزاد را بر سینه ی خود فشرد.

7. she pressed the point of her sword on my jugular
نوک شمشیرش را روی شاهرگم فشار داد.

8. be pressed for something
کم داشتن،در مضیقه بودن

9. construction was pressed at feverish speed
ساختمان با سرعت هرچه تمامتر پیگیری شد.

10. enemy forces pressed the town hard on all sides
نیروهای دشمن از هر سو به شهر فشار می آوردند.

11. my host pressed me to drink more
میزبانم اصرار می کرد که بیشتر مشروب بخورم.

12. the people pressed the police back
مردم پاسبان ها را عقب زدند.

13. to be pressed for time
از نظر وقت در مضیقه بودن

14. when i pressed my foot on the gas pedal, the engine roared
وقتی پایم را روی گاز فشار دادم،موتور به غرش درآمد.

15. he folded and pressed the papers together
او کاغذها را تا کرد و به هم فشرد.

16. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

17. they are hard pressed for spare parts
از نظر ابزار یدکی تحت فشار قرار دارند.

18. after the show, hundreds pressed about the actress
بعد از نمایش صدها نفر دور هنرپیشه ازدحام کردند.

19. this shirt needs to be pressed
این پیراهن احتیاج به اطو (شدن) دارد.

20. i had my clothes washed and pressed
دادم رخت هایم را بشورند و اطو بزنند.

21. the mother hugged her baby and pressed him to her heart
مادر کودک خود را بغل کرد و به سینه ی خود فشرد.

22. It was pouring with rain, but we pressed on regardless.
[ترجمه گوگل]باران می بارید، اما ما بدون توجه به آن فشار آوردیم
[ترجمه ترگمان]باران از باران می بارید، اما ما بی توجه بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He pressed his nose up against the window.
[ترجمه گوگل]دماغش را به پنجره فشار داد
[ترجمه ترگمان]بینی اش را به پنجره چسباند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The children pressed close to their mother.
[ترجمه گوگل]بچه ها به مادرشان فشار آوردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها به مادرشان نزدیک شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The shoe pressed painfully against her big toe.
[ترجمه گوگل]کفش به طور دردناکی به انگشت شست پا فشار آورد
[ترجمه ترگمان]کفش به زحمت روی انگشت بزرگش فشار می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She pressed her foot down sharply on the brake pedal.
[ترجمه گوگل]پایش را به شدت روی پدال ترمز فشار داد
[ترجمه ترگمان]او پایش را روی پدال ترمز فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The driver must have pressed on the accelerator.
[ترجمه گوگل]راننده باید روی پدال گاز فشار داده باشد
[ترجمه ترگمان] راننده باید پدال گاز رو فشار داده باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فشرده (صفت)
compressed, condensed, succinct, compacted, pressed, squeezed, compressive

انگلیسی به انگلیسی

• urgent, pressing, crucial; stressed, under pressure; squeezed, expressed
if you are pressed for money or time, you do not have enough money or time.

پیشنهاد کاربران

مطرح کردن، بیان کردن
در کاربرد برای افراد: در تنگنا و یا مضیقه ( از هر نظر ) ، تحت فشار
pressed ( مهندسی بسپار )
واژه مصوب: پِرِسی
تعریف: ویژگی آنچه پرس‏کاری بر روی آن انجام شده باشد|||متـ . فشرده
فشاردادن چیزی، فشار، فشردن، زور زدن
پرس کردن
adjective :
لباس اتو شده ( لباس اتو خورده )
فشاری - فشار دهنده - فشردن - فشردم -
pressed for time= در عجله بودن، وقت کمی داشتن
I'm sorry, I'm really pressed for time at the moment
ببخشید در حال حاضر خیلی عجله دارم، وقت کافی ندارم

بپرس