heady

/ˈhedi//ˈhedi/

معنی: تند، بی پروا، مست کننده، عجول شدید
معانی دیگر: خود سرانه، نسنجیده، بی فکرانه، بدون پیش اندیشی، سرخودی، با بی پروایی، مستی آور، گیرا، قوی، پژولگر، پچول کننده، شدید، پرشروشور، خروشان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: headier, headiest
مشتقات: headily (adv.), headiness (n.)
• : تعریف: intoxicating or exhilarating.
مترادف: exhilarating, intoxicating
مشابه: exciting, inebriating, strong, thrilling

- a heady feeling of liberation
[ترجمه گوگل] احساس رهایی
[ترجمه ترگمان] احساس وحشتناکی از آزادی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a heady liquor
[ترجمه گوگل] یک مشروب سرد
[ترجمه ترگمان] یه مشروب قوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. heady triumphs
پیروزی های سرمست کننده

2. a heady tempest
توفان سخت

3. a heady wine
شراب قوی

4. the heady waters of the swollen river
آبهای خروشان رودخانه ی طغیان کرده

5. the giving of heady advice
دادن پند نسنجیده

6. the perfume she uses is heady
عطری که او می زند آدم را پچول می کند.

7. The show was a heady cocktail of jazz, dance and political satire.
[ترجمه گوگل]این نمایش یک کوکتل مهیج از جاز، رقص و طنز سیاسی بود
[ترجمه ترگمان]این نمایش یک کوکتل مست کننده از جاز، رقص و هجو سیاسی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His music is a heady brew of heavy metal and punk.
[ترجمه گوگل]موسیقی او ترکیبی از هوی متال و پانک است
[ترجمه ترگمان]موسیقی او یک ترکیب بی پروایی از فلز سنگین و پانک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The air was heady with the perfume from roses.
[ترجمه نیلوفر مرادی] هوا از عطر گل های سرخ سنگین بود.
|
[ترجمه مریم سالک زمانی] گلهای رز عطرآگین، فضا را حسابی سکرآور کرده بود.
|
[ترجمه گوگل]هوا از عطر گل های رز پر بود
[ترجمه ترگمان]هوا از عطر گل سرخ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In the heady days of their youth, they thought anything was possible.
[ترجمه مریم سالک زمانی] آنها در ایام پرهیجان شباب، هر چیزی را دست یافتنی می دانستند.
|
[ترجمه گوگل]آنها در روزهای پر هیاهوی جوانی فکر می کردند هر چیزی ممکن است
[ترجمه ترگمان]در روزه ای سخت جوانی، فکر می کردند که هر چیزی ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This is all pretty heady stuff.
[ترجمه گوگل]همه اینها چیزهای بسیار هولناکی است
[ترجمه ترگمان] اینا همه چیز pretty
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This was in the heady days of 197 when I first lost my leg, when very flared trousers were in.
[ترجمه گوگل]این در روزهای پر هیاهو سال 197 بود که من برای اولین بار پایم را از دست دادم، زمانی که شلوارهای بسیار گشاد در آن بودند
[ترجمه ترگمان]وقتی اولین بار پایم را از دست دادم، این وضع در زمان اوج پرواز ۱۹۷ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The air was warm and sultry, with the heady scents of plants perhaps never seen before.
[ترجمه گوگل]هوا گرم و تند بود، با رایحه های گیج کننده گیاهان که شاید قبلاً هرگز دیده نشده بود
[ترجمه ترگمان]هوا گرم و شرجی بود و عطر تند گیاهان هرگز قبلا ندیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Since those heady days the bar and its clientele have undergone a transformation.
[ترجمه گوگل]از آن روزهای پر هیاهو، بار و مشتریان آن دستخوش تحول شده اند
[ترجمه ترگمان]از زمان آن روزه ای سخت، بار و مشتریان آن دست خوش تحول شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The ambition of those heady days had ended in tragedy, of course.
[ترجمه مریم سالک زمانی] سرانجام بلندپروازی های آن ایام پرالتهاب و پرهیجان، البته شوربختی و مصیبت بود.
|
[ترجمه گوگل]جاه طلبی آن روزهای پر سر و صدا البته به تراژدی ختم شده بود
[ترجمه ترگمان]البته جاه طلبی آن روزه ای مست کننده از تراژدی به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. These were heady days when the wine was new.
[ترجمه گوگل]این روزهای سردرگمی بود که شراب نو بود
[ترجمه ترگمان]روزه ای خوشی بود که شراب تازه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

بی پروا (صفت)
adventurous, reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, brave, bold, confident, foolhardy, fearless, dashing, rash, heedless, daredevilish, insouciant, hare-brained, inconsiderate, impetuous, incautious, irregardless, unadvised, slapdash, temerarious

مست کننده (صفت)
heady, inebriant

عجول شدید (صفت)
heady

انگلیسی به انگلیسی

• intoxicating, exhilarating, thrilling; impetuous, thoughtless
a heady drink, atmosphere, or experience strongly affects your senses, for example by making you feel drunk or excited.

پیشنهاد کاربران

سکرآور
بی کله گی و سرمستی
In the heady days of their youth, they thought anything was possible
در این روزهای بی کله گی و سرمستی جوانی شان، آنها فکر می کردند که چیزی ممکن هست.
لذت بخش، مست کننده
adjective :
دارای بو یا مزه قوی و شیرین ( در مورد عطرها و نوشیدنی ها. مانند : heady drink , heady perfume )
به عنوان مثال :
1 - The wine was making her heady, but she let him refill her glass
2 - In early summer, lilacs finally open and release their heady perfume
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/heady
عجول، دم دمی مزاج، قوی، سرخوش و سرمست کننده، گیج کننده
Rich
Impressive
Shrewd
A heady person is an impetious, hasty and • impolsive person one who doesn't think things over before they rush into them
...
[مشاهده متن کامل]

• A heady smell gets you exhilirated, thrilled, excited, elated
A heady drink is high in alcohol and makes you • extremely drunk
• A heady drug/narcotic is extremely hallucinating and addicting
A heady feeling, experience, atmosphere gets • you excited, elated, exhilirated
Heady times/days are exciting, thrilling, or • elating

هیجان برانگیز
مدهوش کننده
هوشربا
سرگیجه آور
heady. Something that's heady is extremely thrilling. You might have a heady feeling as you walk up on stage to get your high school diploma. Use the adjective heady to describe a sensation that is so exciting it makes you a little dizzy, a bit like being intoxicated
...
[مشاهده متن کامل]

سرمست و سرخوش کننده
عجالتا

بپرس