waste

/ˈweɪst//weɪst/

معنی: ضایعات، اتلاف، زائد، باطله، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن، از بین رفتن، ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن
معانی دیگر: هدر دادن، تلف کردن، بر باد دادن، نفله کردن، اسراف کردن، ولخرجی کردن، زیاده گساری کردن، فراخ روی کردن، زیاده روی کردن، (آب یا انرژی و غیره) هرز دادن، هرز رفتن، از دست رفتن، از دست دادن، خراب کردن یا شدن، ویران کردن یا شدن، با خاک یکسان کردن، نابود کردن، نحیف کردن یا شدن، تحلیل رفتن یا بردن، علیل کردن، نزار کردن، نهاردن، رنجور شدن، بایر، بی حاصل، خشکسار، یباب، بیابانی، خشک و بی آب و علف، برهوت، مخروبه، در هم کوبیده، (مواد) زاید، (جمع) فضولات، آشغال، آخال، فاضلاب، پس مانده، تفاله، زیادی، سرگین، مدفوع، شاش، زمین بایر، صحرا، موات، خراب آباد، هدر دهی، حرام سازی، هرزگساری، نفله سازی، بر باد دهی، تبذیر، (قدیمی) خالی از سکنه، متروکه، (نادر-زمان) گذشتن، سپری کردن یا شدن، (مهجور) ویرانی، خرابی، (جغرافی - خاک و ریزه سنگ و غیره که در اثر فرسایش به دریا برده می شود) خاکرفت

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wastes, wasting, wasted
عبارات: lay waste, waste one's breath
(1) تعریف: to use, consume, or spend carelessly or for little or no return; squander.
مترادف: dissipate, fritter, squander
متضاد: conserve, save, spare
مشابه: blow, consume, drain, exhaust, lavish, misspend, wanton

(2) تعریف: to fail to use or take full advantage of.
مترادف: miss
مشابه: blow, lose, squander

- He wasted the chance to go to college.
[ترجمه EXO] او شانس رفتن به دانشگاه را هدر داد.
|
[ترجمه گوگل] او فرصت رفتن به دانشگاه را از دست داد
[ترجمه ترگمان] او این شانس را برای رفتن به دانشگاه به هدر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to become weaker; exhaust.
مترادف: exhaust, fag, tire
مشابه: drain, enervate, enfeeble, prostrate, tucker, weaken, wear out

(4) تعریف: to destroy; ruin; kill.
مترادف: destroy, kill, ruin
مشابه: blast, demolish, devastate, ravage, raze, slay, spoil, wreck
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become weak or exhausted.
مترادف: tire, weaken
مشابه: decay, droop, fatigue, languish, wane, wilt

(2) تعریف: to diminish or wear away gradually.
مترادف: diminish, dwindle
مشابه: ablate, corrode, dissipate, droop, ebb, erode, rot, slip, wane, wither

(3) تعریف: to pass gradually.
مترادف: pass
مشابه: elapse, fly

- Time wastes while we wait for him to arrive.
[ترجمه هانیه م] زمانی که ما برای او منتظر می مانیم، وقت هدر می رود
|
[ترجمه mazaher] وقتمان را برای رسیدنش بیهوده تلف کردیم
|
[ترجمه mehdi] مدتی که منتظر آمدنش بودیم وقت تلف شد
|
[ترجمه گوگل] وقت تلف می شود در حالی که منتظر آمدنش هستیم
[ترجمه ترگمان] زمان در حالی که منتظر رسیدن او هستیم، هدر می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be used, consumed, or spent carelessly or for little or no return.
مشابه: deteriorate, disappear, dwindle
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of wasting or state of being wasted.
مترادف: dissipation, prodigality, squandering
مشابه: destruction, devastation, gluttony, misuse, profligacy, ruin, wreckage

(2) تعریف: careless or needless consumption, use, or expenditure.
مترادف: prodigality
متضاد: thrift
مشابه: dissipation, fat, gluttony, misuse, profligacy

(3) تعریف: an uninhabited or uncultivated area; desert; wilderness.
مترادف: desert, wasteland, wilderness
مشابه: badlands, barrens, bush, dust bowl, outback, wilds

(4) تعریف: a place or thing that has been devastated; ruin.
مترادف: ruin
مشابه: remains, wreck, wreckage

(5) تعریف: unused or unusable matter discarded during a particular process.
مترادف: by-product, discharge, emission
مشابه: dross, garbage, litter, pollution, residue, rubbish

- The factory poured its waste into the river.
[ترجمه گوگل] کارخانه زباله های خود را به رودخانه ریخت
[ترجمه ترگمان] کارخانه مواد زائد خود را به درون رودخانه ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: garbage; refuse.
مترادف: garbage, refuse, rubbish
مشابه: culm, debris, detritus, dross, junk, litter, offal, residue, trash

(7) تعریف: residual material eliminated from the body after the digestion of food; excrement.
مترادف: excrement, feces, urine
مشابه: dung, excreta, ordure, piss, shit, soil
صفت ( adjective )
(1) تعریف: seen or rejected as useless or worthless.
مترادف: useless, worthless
مشابه: extra, leftover, refuse, superfluous, unnecessary, unused

(2) تعریف: not cultivated or inhabited.
مترادف: barren, desolate, uncultivated, uninhabited, wild
مشابه: arid, bleak, desert, infertile, unproductive

(3) تعریف: pertaining to or used for garbage or refuse.

- a waste container
[ترجمه گوگل] یک ظرف زباله
[ترجمه ترگمان] یک ظرف زباله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. waste materials
مواد زاید

2. waste not, want not
اسراف نکن تا مفلس نشوی

3. waste places
مکان های بایر

4. waste water
فاضلاب،هرزآب

5. waste away
1- تحلیل رفتن،نحیف شدن،نزار شدن،رنجور شدن 2- از بین رفتن،پوسیدن

6. a waste of time
اتلاف وقت

7. processing waste material
فرایند کردن مواد زاید

8. the waste of youthfull energy
هدر دادن انرژی جوانی

9. to waste an opportunity
فرصت را از دست دادن

10. to waste one's life in dissipation
عمر خود را به هرزگی تلف کردن

11. to waste time
وقت تلف کردن

12. lay waste
ویران کردن،با خاک یکی کردن

13. lay waste
ویران کردن،خراب کردن

14. haste makes waste
شتابزدگی زیانبار است (عجله کار شیطان است).

15. the cows' waste matter
سرگین گاوها

16. go to waste
هدر رفتن،نفله شدن،حرام شدن،بر باد رفتن

17. bureaucratic mazes that waste people's time
پیچ وخم های اداری که وقت مردم را هدر می دهد

18. it was a waste of time, not to mention money
صرف نظر از پول،اتلاف وقت هم بود.

19. nishapur was laid waste by the mongols
نیشاپور توسط مغولان ویران شد.

20. she is mad to waste money like that
پول حرام کردن بدین نحو بی عقلی او را می رساند.

21. it is a crime to waste good food
حرام کردن خوراک خوب گناه دارد.

22. she is raging over the waste of her small capital
درباره ی از دست رفتن سرمایه ی اندکش سخت بخود می پیچد.

23. we must end this economic waste
باید به این اسرافکاری اقتصادی خاتمه بدهیم.

24. it irks me to see such waste
اسراف و تبذیر این جوری مرا رنج می دهد.

25. the expense of spirit in a waste of shame
(شکسپیر) به هدر دادن روح در باتلاقی از شرم

26. in a dry country, it is sinful to waste water
حرام کردن آب در کشوری خشک گناه است.

27. we came to a large city, burnt and waste
به شهر بزرگی رسیدیم که سوخته و ویران بود.

28. to protect the dam, we allow some of the water to waste
برای حفظ سد،می گذاریم که مقداری از آب هرز برود.

29. Men of privilege without power are waste material, Men of enlighten-ment without influence are the poorest kind of rubbish.
[ترجمه گوگل]افراد دارای امتیاز بدون قدرت مواد زائد هستند، افراد روشنفکر بدون نفوذ فقیرترین نوع زباله هستند
[ترجمه ترگمان]مردان امتیازات بدون قدرت، مواد زائد هستند، مردان روشنفکر، بدون تاثیر، فقیرترین نوع زباله هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Waste of time is the most extravagant and costly of all expenses.
[ترجمه گوگل]اتلاف وقت گزاف ترین و پرهزینه ترین هزینه هاست
[ترجمه ترگمان]هدر دادن زمان the و گزاف همه هزینه ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضایعات (اسم)
decrement, waste, garble, losses, damages, wastage

اتلاف (اسم)
loss, waste, destruction, wastage, dissipation, wreckage

زائد (صفت)
useless, extra, redundant, surplus, further, intercalary, waste, superfluous, unneeded, supererogatory

باطله (صفت)
useless, waste

هرز دادن (فعل)
waste

حرام کردن (فعل)
waste

بیهوده تلف کردن (فعل)
waste

نیازمند کردن (فعل)
waste

بی نیرو و قوت کردن (فعل)
waste

از بین رفتن (فعل)
waste

ضایع کردن (فعل)
decay, destroy, addle, spoil, waste, damage, mar, fordo

ضعیف شدن (فعل)
waste, attenuate, pine, weaken, conk

سیاه کردن (فعل)
ruin, waste, black, denigrate, begrime, make bitter, make black, blacken, make intolerable, render unhappy

مصرف کردن (فعل)
use, waste, consume, eat, expend, use up

تخصصی

[حسابداری] ضایعات
[علوم دامی] زائد، فضله .
[عمران و معماری] زباله - مازاد - زاید - کثافت - آشغال
[مهندسی گاز] تلف کردن، هدررفتن
[زمین شناسی] باطله، پسماند ،سنگ یا کانی که باید از معدن برداشت شود تا استخراج صورت بگیرد، اما ارزشی ندارد
[صنعت] اتلاف، هدر روی، به هدر رفتن
[حقوق] تلف کردن، تضییع کردن، اتلاف، تفریط
[نساجی] ضایعات برگی و چوب پنبه
[ریاضیات] بی مصرف، باطله، ضایعات
[معدن] باطله (عمومی)

انگلیسی به انگلیسی

• squandering, misuse, disuse; destruction, ruin, loss; desolation, wasteland; desert; refuse, rubbish, garbage; sewage
squander, misspend, misemploy; throw away; destroy, spoil; weaken, impoverish; consume; dwindle away; wither; murder (slang)
useless, leftover, unused; pertaining to rubbish; pertaining to animal waste; desolate, barren; desert; destroyed
if you waste time, money, or energy, you use it on something that is not important or necessary.
if you waste no time in doing something, you do that thing as quickly as possible, without delaying.
if you waste an opportunity, you do not take advantage of it.
an action or activity that is a waste of time, money, or energy involves using these resources when it is not important or necessary to do so.
waste is the use of money or other resources on things that do not need it.
waste is also material which has been used and is no longer wanted, for example because the useful part has been removed.
waste land is an area of ground that is not used or looked after by anyone, and so is covered by wild plants and rubbish.
wastes are large areas of land in which there are very few people, plants, or animals; a literary use.
see also wasted, wasting.
if someone wastes away, they become thin and weak because they are ill or worried.

پیشنهاد کاربران

☑️ ضایعه
ضایعه
( Zāyeae )
هدر دادن، اسراف کردن
افت، قراضه، تضییع کردن، تفریط، آشغال، ضایع کردن، صرف کردن، زباله، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن، ازبین رفتن، باطله، زائد، اتلاف، علوم مهندسی: هرز، عمران: آشغال، معماری: انبار، قانون فقه: موات، تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف در مدت اجاره حاشیه جاده، زیست شناسی: پسماند، بازرگانی: بی مصرف، اصراف کردن، ضایع کردن
...
[مشاهده متن کامل]

باطله ( معدن )
معادلی که برای این کلمه به ذهنم رسید رو خیلی دوست دارم!
توی بعضی متن ها بار معنایی منفی برای این کلمه جواب نمیده.
�ارزانی کردن�
در متن زیر یکی از معادل های مناسب برای این کلمه �ارزانی کردن� هست.
...
[مشاهده متن کامل]

I want to spend some part of my money on fun thing and to enjoy life. I think saving money is great but not for all of our lifetime. When I am able to "waste" my money on having fun, I feel
alive.
وقتی پولم را برای سرگرمی ارزانی میکنم، احساس میکنم زنده و پویا هستم

پِرت
دورریز
باطله
پسماند
هدر رفته
بلا استفاده
از بین رفته
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : waste
✅️ اسم ( noun ) : waste / wastefulness / wastage
✅️ صفت ( adjective ) : waste / wasteful / wasted
✅️ قید ( adverb ) : wastefully
تباه کده
به بطالت گذراندن ( زندگی، وقت )
محصول جانبی پسماند/اضافی :waste by - product
Garbage, trash
waste ( مهندسی محیط زیست و انرژی )
واژه مصوب: پسماند 2
تعریف: مواد بی‏استفاده یا مواد زاید حاصل از یک فرایند|||متـ . باطله، دورریز 2، نخاله|||* باطله برای کاغذ و دورریز در معدن و نخاله در ساختمان سازی به کار می رود.
زباله ، آشغال
1 - هدر دادن ، ضایع کردن ، تلف کردن ، حرام کردن ، بر باد دادن ، نفله کردن
2 - اسراف کردن ، ولخرجی کردن ، زیاده گسارى کردن ، فراخ روى کردن ، زیاده روى کردن
3 - ( آب یا انرژى و غیره ) هرز دادن ، هرز رفتن
...
[مشاهده متن کامل]

4 - از دست رفتن ، از دست دادن
5 - خراب کردن یا شدن ، ویران کردن یا شدن ، با خاک یکسان کردن ، نابود کردن
6 - نحیف کردن یا شدن ، تحلیل رفتن یا بردن ، علیل کردن ، نزار کردن ، نهاردن ، رنجور شدن
7 - بایر، بی حاصل ، خشکسار، یباب ، بیابانی ، خشک و بی آب و علف ، برهوت
8 - ویران ، مخروبه ، در هم کوبیده
9 - ( قدیمی ) خالی از سکنه ، متروکه
10 - ( مواد ) زاید، ( جمع ) فضولات ، هرز، آشغال ، آخال ، فاضلاب ، باطله ، پس مانده ، تفاله ، زیادى
11 - سرگین ، مدفوع ، شاش
12 - زمین بایر، بیابان ، صحرا، خراب آباد
13 - اتلاف ، هدر دهی ، حرام سازى ، اسراف ، هرزگسارى ، نفله سازى ، بر باد دهی ، تبذیر
14 - ( نادرزمان ) گذشتن ، سپرى کردن یا شدن
15 - ( مهجور ) ویرانی ، خرابی
16 - ( جغرافی خاک و ریزه سنگ و غیره که در اثرفرسایش به دریا برده می شود ) خاکرفت

اسرافیدن.
مواد زاید و پسماند و ضایعات و قراضه
حفیدن.
حیفاندن چیزی.
تلفیدن.
تلفاندن چیزی.
هدریدن.
هدراندن چیزی.
شیطان
Noun :
wasteland
wilderness
desert
wilds
به عنوان فعل کلمه waste چند معنی اصلی دارد:
۱ : استفاده کردن از چیزی بیشتر از حد لازم
۲: هدر دادن چیزی با استفاده نادرست
۳: ( غیر رسمی ) کُشتن، به قتل رساندن
۴:پیروز شدن بر یک رقیب در مسابقه
تلف کردن ، هدر دادن ، زباله ، اتلاف
why do you waste money on clothes you don't need
چرا پوی رو برای لباس هایی که لازم نداری هدر می دی ؟؟ 🌦
مصرف شده
زباله
اتلاف/هدردادن
پسماند
ولخرجی
مواد زائد
حروم کردن
به درِ بسته خوردن، بی نتیجه ماندن
زمین بایر، زمین موات، صحرا
حیف و میل کردن
گند اب یا همان فاضلاب
پسماند، فضولات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس