ballpoint


(قلم) خودکار (ball-point هم می نویسند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a pen that has a small ball in its tip which transfers ink from a reservoir to the writing surface; ballpoint pen.

جمله های نمونه

1. We aren't allowed to write in ballpoint at school.
[ترجمه گوگل]ما در مدرسه اجازه نداریم با توپ بنویسیم
[ترجمه ترگمان]ما اجازه نداریم که در یک خودکار در مدرسه بنویسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Whereabouts did I leave my ballpoint?
[ترجمه گوگل]توپم را کجا گذاشتم؟
[ترجمه ترگمان]از آن جا به کجا رفتم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I changed the ink cartridges in my ballpoint pen.
[ترجمه گوگل]کارتریج های جوهر را در خودکارم عوض کردم
[ترجمه ترگمان]با خودکار خودکار مرکب را عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The diary comes complete with a gold-coloured ballpoint pen.
[ترجمه گوگل]دفترچه یادداشت همراه با خودکار طلایی رنگ است
[ترجمه ترگمان]دفتر یادداشت با یک خودکار به رنگ طلایی تکمیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I took a ballpoint pen and punched a hole in the carton.
[ترجمه گوگل]یک خودکار برداشتم و کارتن را سوراخ کردم
[ترجمه ترگمان]یک خودکار برداشتم و یک سوراخ در قوطی خالی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There is an overflow of cheap ballpoint pens in the market.
[ترجمه گوگل]سرریز خودکارهای ارزان قیمت در بازار وجود دارد
[ترجمه ترگمان]حجم زیادی از خودکار خودکار در بازار وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The first was a plastic ballpoint pen.
[ترجمه گوگل]اولی یک خودکار پلاستیکی بود
[ترجمه ترگمان]اولی یک خودکار با خودکار پلاستیکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Erlich had out his ballpoint and his notebook.
[ترجمه گوگل]ارلیش توپ و دفترچه اش را بیرون آورده بود
[ترجمه ترگمان]الریک از قلم و دفترش بیرون امده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There were a couple of ballpoint pens clipped to the top left-hand pocket of his white coat.
[ترجمه گوگل]چند خودکار به جیب سمت چپ بالای کت سفیدش بسته شده بود
[ترجمه ترگمان]یک جفت خودکار در جیب چپ کت سفیدش نصب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The man clicked his ballpoint pen, scribbled three characters in an already scribbled margin, and turned the page.
[ترجمه گوگل]مرد بر خودکار خود کلیک کرد، سه کاراکتر را در حاشیه ای که از قبل خط خورده بود خط زد و صفحه را ورق زد
[ترجمه ترگمان]مرد قلم را بست، سه شخصیت را در خطی که از قبل نوشته شده بود نوشت و صفحه را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The words, written in ballpoint, were sweat-smudged.
[ترجمه گوگل]کلماتی که با توپ نوشته شده بودند، عرق ریخته بودند
[ترجمه ترگمان]کلمات که در دو آن نوشته شده بود، از لکه های عرق پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I took the book and a supply of ballpoint pens back in February.
[ترجمه گوگل]من کتاب و مقداری از خودکارهای توپی را در فوریه برداشتم
[ترجمه ترگمان]من کتاب و یک خودکار خودکار را در فوریه برداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The clerk paused, ballpoint pen midair, and looked up as though she had not heard right.
[ترجمه گوگل]کارمند مکث کرد، با خودکار در هوا، و طوری نگاه کرد که انگار درست نشنیده بود
[ترجمه ترگمان]فروشنده مکث کرد، قلم خودکار در هوا معلق ماند و طوری به بالا نگاه کرد که انگار درست نشنیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Ballpoint needles permit ease in stitching knits.
[ترجمه گوگل]سوزن های توپی باعث سهولت در دوخت بافتنی می شوند
[ترجمه ترگمان]سوزن سوزنی ballpoint اجازه ورود به خانه را به راحتی به کار می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He snapped the cap on his ballpoint.
[ترجمه گوگل]کلاه را روی توپش کوبید
[ترجمه ترگمان]کلاهش را به دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• type of pen with a small rotating metal ball at its point
having a small rotating metal ball at its point
a ballpoint or a ballpoint pen is a pen with a small metal ball at the end which transfers the ink onto the paper.
type of pen with a small rotating metal ball at its point

پیشنهاد کاربران

نوک ساچمه ای ، نوک گِرد ، نوک توپی
noun - countable :
ballpoint pen
خودکار ( قلمی که نوک آن یک توپ غلتان کوچک دارد و به کمک لغزیدن آن توپ بر روی کاغذ، جوهر قلم که از غلظت خاصی نیز برخوردار است بر روی صفحه نقش می بندد. )
به عنوان مثال :
• Erlich had out his ballpoint and his notebook
ballpointballpoint
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/ballpoint• https://www.lexico.com/definition/ballpoint

بپرس