cranky

/ˈkræŋki//ˈkræŋki/

معنی: بد خو
معانی دیگر: زود خشم، کژ خوی، کج خلق، بدعنق، عبوس، اخمو، (ماشین آلات) قراضه، لکنته، لکنتو، (آدم) عجیب و غریب، غیرعادی، غیرطبیعی، از دسته در رفته، (نادر) پرپیچ و تاب، کج و کوله، پرخمش

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: crankier, crankiest
مشتقات: crankily (adv.), crankiness (n.)
(1) تعریف: cross-tempered; grouchy.
مشابه: cross, grumpy, ill-natured, peevish

- The baby is cranky when he is hungry.
[ترجمه گوگل] کودک وقتی گرسنه است بداخلاق می شود
[ترجمه ترگمان] بچه وقتی گرسنه است خیلی بد اخلاق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: queer or peculiar; eccentric.

(3) تعریف: difficult or unreliable of operation.

- This engine is cranky on cold mornings.
[ترجمه مهدی قمی پور] این موتور صبح های سرد، بد کار میکنه
|
[ترجمه گوگل] این موتور در صبح های سرد بد حالت است
[ترجمه ترگمان] این موتور در صبح های سرد بد خلق شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a cranky old man
پیرمرد کج خلق

2. Organic farming is no longer thought of as cranky.
[ترجمه مهدی قمی پور] کشاورزی ارگانیک دیگر به آن سختی و بد قلقی نیست
|
[ترجمه گوگل]کشاورزی ارگانیک دیگر به عنوان مزاحم تصور نمی شود
[ترجمه ترگمان]کشاورزی ارگانیک دیگر به فکر بد خلقی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Vegetarianism has shed its cranky image.
[ترجمه مهدی قمی پور] گیاهخواری تصویر خیلی بدی از خودش نشان داده
|
[ترجمه گوگل]گیاهخواری تصویر بدشانس خود را از دست داده است
[ترجمه ترگمان]گیاهخواری تصویر بد خلق خود را تضعیف کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I was feeling tired and cranky.
[ترجمه گوگل]احساس خستگی و بی قراری می کردم
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی و cranky می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's a member of a group that promotes cranky ideas about food and exercise.
[ترجمه گوگل]او عضو گروهی است که ایده‌های بداخلاقی درباره غذا و ورزش را ترویج می‌کند
[ترجمه ترگمان]او عضو گروهی است که ایده های بد خلقی در مورد غذا و ورزش را ترویج می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was cranky and would get upset over homework not done, cry, call himself stupid, and pester his sister.
[ترجمه گوگل]او بداخلاق بود و از انجام ندادن تکالیف ناراحت می شد، گریه می کرد، خود را احمق خطاب می کرد و خواهرش را آزار می داد
[ترجمه ترگمان]بد اخلاق بود و نمی توانست تکالیف مدرسه اش را انجام دهد، گریه نکند، گریه کند، خود را احمق فرض کند و از خواهرش ناراحت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They became cranky and quarrelsome, and stopped most of their activities in order to conserve energy.
[ترجمه گوگل]آنها بداخلاق و نزاع می‌کردند و بیشتر فعالیت‌های خود را متوقف کردند تا انرژی خود را حفظ کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها cranky و ستیزه جو شدند و بیشتر فعالیت های خود را برای حفظ انرژی متوقف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I've got a cranky female cousin, rich as Croesus, and well-born to boot.
[ترجمه گوگل]من یک دختر عموی بداخلاق دارم، ثروتمندی مثل کرزوس، و خوش‌زاده
[ترجمه ترگمان]یکی از قوم و خویش های زن بد خلقی دارم که مثل یک ورشکسته ثروتمند ثروتمند شده و با چکمه به دنیا آمده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He's been cranky all day.
[ترجمه sara] اون کل روز بد عنق و بی حوصله بوده
|
[ترجمه گوگل]او تمام روز بداخلاق بوده است
[ترجمه ترگمان]اون تمام روز بد اخلاق بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was as cranky as a bad-tempered goat, always putting his head down and charging into things that annoyed him.
[ترجمه گوگل]او مثل یک بز بداخلاق بداخلاق بود، همیشه سرش را پایین می انداخت و به چیزهایی سر می زد که آزارش می داد
[ترجمه ترگمان]او به اندازه یک بز بد اخلاق بود، همیشه سرش را پایین می گذاشت و به چیزهایی که آزارش می داد حمله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Scott seems a little cranky this morning.
[ترجمه گوگل]اسکات امروز صبح کمی بداخلاق به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]اسکات امروز صبح یکم بدخلق به نظر می رسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. On arrival the boy was cranky and refused to walk through the airport.
[ترجمه گوگل]در بدو ورود، پسر بداخلاق بود و حاضر نشد از فرودگاه عبور کند
[ترجمه ترگمان]در زمان ورود این پسر بد خلقی شد و از پیاده روی در فرودگاه سر باز زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The over-connected me is a cranky, tired fussbudget.
[ترجمه گوگل]من که بیش از حد بهم متصل است، بودجه ای بداخلاق و خسته است
[ترجمه ترگمان]اونی که منو به هم متصل کرده یه آدم بدخلق و خسته اس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I know it is cranky to be indignant.
[ترجمه گوگل]من می دانم که عصبانی بودن عجیب است
[ترجمه ترگمان]می دانم که خیلی بد است که عصبانی بشوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بد خو (صفت)
bad, wicked, cranky, fractious, bad-tempered, ill-humored, ill-humoured, ill-mannered, ill-tempered

انگلیسی به انگلیسی

• odd, eccentric; irritable, grouchy; shaky, unstable
cranky behaviour is strange behaviour which results from someone having unusual ideas; used showing disapproval.
cranky also means bad tempered; used in american english.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
I’m feeling so cranky after pulling an all - nighter.
A person might say, “The baby becomes cranky when she’s hungry. ”
Another might express, “I get cranky when I have to sit in traffic for too long. ”
بی اعصاب، بد اخلاق، گند دماغ
پیرسگ
در انگلیسی امریکایی به صورت غیررسمی "زودرنج": easily annoyed or upset.
در انگلیسی بریتیشئ به صورت غیررسمی "عجیب" و "نامانوس"
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : crank / crankiness
✅️ صفت ( adjective ) : cranky
✅️ قید ( adverb ) : crankily
1 - adjective - British English - informal :
عجیب غریب
به عنوان نمونه :
Organic farming is no longer thought of as cranky
2 - adjective - informal :
بد اخلاق
بد خُلق
کسی که زود جوش می آورد و عصبانی می شود.
به عنوان نمونه :
I was feeling tired and cranky
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/cranky• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/cranky
گَندِ دماغ
قراضه
بد عنق
کج خلق

( of a machine )
working erratically
✅کج خلق و بد اخلاق
1 ) The baby was 💎cranky💎 last night because she’s cutting a tooth
2 ) Do you think you are more patient now than when you were younger?
Absolutely! Especially when puberty hit and I was under a lot of pressure from my parents as well as from peers, I was 💎cranky💎 all the time. But now, although I have a lot more things going through my head, I've learned to get into the habit of keeping track of my thoughts by writing out everything that I have to do in order to see what makes me impatient. This will help me slow down and focus on one task at a time and remove those things that stress me out
...
[مشاهده متن کامل]

گنده اخلاق
بد اخلاق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس