پیشنهادهای عَجَمَندِه (٣,٧٢٥)
خستوییدَن = اعتراف کردن خستو. [ خ َ ] ( ص ) مقر. معترف. ( صحاح الفرس ) . کسی که اقرار و اعتراف بر امری کند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ...
واژه های مربوط به رنگ
جایی را سرپوشویده کردن. کوتار. ( اِ ) کوچه ای را گویند که بالای آن را پوشیده باشند. ( برهان ) . کوچه سرپوشیده را گویند و اصل در آن کوی تار بوده یعن ...
خیزیدن
یکی از رپند ه ها/رپ کن ها
بینامانی، میانمانی
نَمنَمیدَن = نم نم آمدن ( برای مثال باران )
عیب، آسیب
ظن و گمان بردن رویز. [ رَ ] ( اِ ) ظن. گمان. وهم. ( ناظم الاطباء ) . - رویز غالب ؛ ظن غالب. ( ناظم الاطباء ) .
اتکواژه = واژه ی که توهین آمیز است و برای حمله به دیگران استفاده می شود
ژاو. ( ص ، اِ ) خالص و خلاصه هر چیز را گویند. ( برهان
چین و تا خوردن. چوروکیدن. فارسی به انگلیسیابتدای صفحه ماز /mAz/ مترادف ماز: آژنگ، چین، شکن، شکنج، مازن، مازو، مازوج، ترک، رخنه، شکاف، مازه، گل کاو ...
زیرسازی کردن.
پشتیبان
پاکیزیدن = پاکیزه کردن/شدن. پاکیختن.
نازک شدن/کردن
بیوه شدن. کالم. [ ل ُ / ل َ ] ( ص ) زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) . عوان. ثیب. بیوه : پای تو از میانه رف ...
افزانماییدن افزانمایش کردن. افزانمایی کردن.
تومایکیدن = توی صحبت دیگری پریدن ( معمولاً برای وقتی که از طریق میکروفون در حال صحبت هستند. )
آزنگریدن = با حرص و طمع نگاه انداختن به چیزی.
نقش و نگار دادن به چیزی. اسم: پرنیکا ( دختر ) ( پهلوی ) ( تلفظ: parnikā ) ( فارسی: پرنیکا ) ( انگلیسی: parnika ) معنی: پرنیان، حریر منقش برچسب ها: ...
حرکت کردن
وسیله ای برای روبیدن ( پاکیدن ) از روب و پسوند ن برساخته شده.
- - ن = نام آلت ساز است. مانند : کوبن از کوبیدن، سوزن از سوزیدن و غیره . . . . .
مَرگامَرگیدَن = دچار به بلا شدن جمعی از انسان ها. مثال: آنجا، کشوری است که ویروسی خطرناک، آن را مرگامرگیده ( بلایی دسته جمعی بر سر آن کشور آورده ) ...
تَمَناییدَن = خواهش کردن. تمنا. [ ت َ م َن ْ ن ] ( اِ ) خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دما ...
اذانیدن = اذان گفتن/ اذان پخش کردن.
چندشاخه شدن. ازگ. [ اَ ] ( اِ ) شاخ خرد. شولان. ترکه : بر هر شاخ هزارهزار ازگ است ، و بر هر ازگی هزارهزار برگ. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 177 ...
حاشاییدَن = حاشا کردن. وادنگیدن. حاشا. ( ع ق ) حاش َ. حشی. کلمه ای است که افاده تنزیه و برأت کند، و آن را در مقام انکار نیز استعمال کنند.
وادَنگیدَن = انکار کردن. حاشاییدن.
دِلفِکاریدَن = دل فگار کردن.
سَبوییدَن = نوشیدن شراب از کاسه ای. سبو. [ س ُ / س َ ] ( اِ ) سبوی. در گویش خوانساری سو ( سبوی بزرگ ) ، گیلکی �سوبو� ، تهرانی �سبو� . آوندی سفالین ...
گاسینیدن/گووسینیدن = توزیع داد ها را به توزیع ( گاسین/گووسین/گوسی ) ترادیساندن.
گَووسین یا گاسین. واژه برساخته شده از "گاس" یا "گَووس" که نام ریاضیدان بوده، و پسوند "ین" که صفتساز است؛ مانند زرین.
تقتقیدن = To knock
فرناسیدن. فرناس. [ ف َ ] ( ص ) درهندی باستان پر نچ ، درسنسکریت پرناچه . ( از حاشیه برهان چ معین ) . غافل و نادان. ( برهان ) . غافل. نادان طبع. کم ...
کَناکیدن = دلپیچه گرفتن.
فَرناسیدن = غفلت کردن
مَضغیدن = جویدن. مضغ. [ م َ ] ( ع مص ) خائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموا ...
دَرتوشیدن = درون چیزی رفتن.
بَرتَوانیدن.
پَلمَسیدَن = مضطرب شدن. پلمس. [ پ َ م َ ] ( اِ ) پلمسه. مضطرب شدن و دست و پا گم کردن. ( برهان قاطع ) . اضطراب. || متهم ساختن. ( برهان قاطع ) . || د ...
خلاویدن = سرگشته شدن. خلاوه. [ خ َ / خ ِ وَ / وِ ] ( ص ) سرگشته. حیران. سراسیمه. دنگ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) : حریف جنگ گزیند تو هم د ...
پریشانیدن.
پَرسیانیدن = دور چیزی پیچیدن. بتدای صفحه پرسیان فرهنگ اسم ها اسم: پرسیان ( دختر ) ( فارسی ) ( طبیعت ) ( تلفظ: parsiyān ) ( فارسی: پَرسیان ) ( انگلی ...
هَمچَمیدن = با هم چمیدن.
قرینه بودن.
دِلشوریدن = دلشوره پیدا کردن.
چغلی کردن. کارپنهان مردمان را بکسی گفتن. ( ناظم الاطباء ) . عمل شخص چغل. ( از رشیدی ) . سعایت. تضریب. خبردادن خطا و جرم کسی به بزرگتری. خبرچینی. نم ...
بالبالیدن = بال بال زدن.
مانند بُلبُل آوازیدن.
کورمالیدن = کورمال کورمال رفتن
پالپالیدن.
ترسو شدن.
ترسویاندن = ترسو کردن
تَرتَنیدن = عرق کردن. تَرتَناندن = باعث ایجاد عرق شدن. ژفیدن = ترتنیدن ژفاندن = ترتناندن ژف. [ژَ ] ( ص ) تر. برابر خشک. ( برهان ) . ضد خشک. نمناک
باعث ایجاد عرق شدن. ژف. [ژَ ] ( ص ) تر. برابر خشک. ( برهان ) . ضد خشک. نمناک
کنسلیدن.
مَحَکیدن. سنجیدن. ارزشیابیدن.
لاشخوریدن = لاشخوری کردن.
دژکاکیدَن = رفتاری کرکس وار داشتن. دژکاک. [ دَ / دِ ] ( اِ ) کرکس و آن مرغی باشد مردارخوار. ( از برهان ) ( از آنندراج ) .
از روی تمسخر به دیگران خندیدن. خریش. [ خ َ ] ( اِ ) خنده ریش. ( ناظم الاطباء ) . خنده خریش. ( یادداشت بخط مؤلف ) . خنده ای که از روی تمسخر و استهز ...
پاسادیدن. پاسادش کردن. پاسادی کردن. پاساد. ( اِ ) صیانت باشد و آن محافظت کردن است خود را از سخنان هزل و قبیح و افعال شنیعه و قبیحه. ( برهان ) .
تَشَریدَن = تشر زدن. تشر. [ ت َ ش َ ] ( اِ ) عتاب. توپ. پرخاش. گفتاری درشت با آوازی بلند و تهدید کسی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
هماواژه.
دُشمَناندَن.
چرستیدن. چرستیدن. [ چ َ / چ ِ رِ / رَ دَ ] ( مص ) بهم زدن و بهم فشردن دندان. ( ناظم الاطباء ) . چرست کردن. دندان قروچه کردن. رجوع به چرست و چرست کر ...
درود به شین گرامی. سپاس که به کانال من سرزدید. امیدوارم سودمند بوده باشه.
کاوینیدن = مهریه دادن. به عقد درآوردن. کاوین. ( اِ ) کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند. ( برهان ) . صداق. ( یاددا ...
پژوژیدن.
دِلاوَریدَن = دلاوری کردن.
گلاییدَن = گلایه کردن.
کَشکولیدن = چیزی را بر دوش حمل کردن. به انگلیسیابتدای صفحه کشکول /kaSkul/ مترادف کشکول: جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی فارسی به انگلیسی cup s ...
آفرونیدن = بالاروییدن. آف به چم بالا مانند آفتاب یا افسر. رون = جهت مانند درون یا بیرون.
لَردیدَن = بیروناندن.
بغرنجیدن = بغنرج شدن.
جزوه.
دَستلافیدن = دشن یا دش گرفتن.
کویستیدن.
سِپاکوییدن = از جان کسی گذشتن. To spare someone's life. اسم: سپاکو ( دختر ) ( فارسی ) ( تلفظ: sepako ) ( فارسی: سِپاکو ) ( انگلیسی: sepako ) معنی: ...
آخو.
تاریکستان = جایی که در آن تاریکی مطلق وجود دارد.
واپسرویدن.
چوشیدن. چوشیدن. [ دَ ] ( مص ) مکیدن. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) . مکیدن و امتصاص نمودن. ( ناظم ...
تُلوکیدن = چیزی یا کسی را هدف قرار دادن. تلوک. [ ت ُ ] ( اِ ) نشانه تیر. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ...
کلپتریدن = سخنان بیهوده گفتن. کلپتره. [ ک َپ َ رَ / رِ ] ( اِ ) سخنان بیهوده و زبون و بی معنی راگویند. ( برهان ) . به معنی حرفهای بیهوده آمده. ( آ ...
رَنجوریدَن = رنجور شدن. رنجور. [ رَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) . دردمند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ص 5 ب ) . خداوندرن ...
دُشنَماییدن.
پبشاکرونا = پیش از کرونا. ن. م = کسی دنیایِ پیشاکرونایی را به خاطر ندارد.
پساکرونا = پس از کرونا. ن. م : جهانِ پساکرونایی، رنگی تیره به خود گرفته.
هَمپُرسیدن = همپرسی کردن. مشورت کردن.
زیبایی. هوچهری. معنی: دارای صورت خوب، خوبرو، ( هو = خوب، چهر = صورت، چهره، نژاد ) ، ( به مجاز ) زیبارو، دارای نژاد و اصل خوب برچسب ها: اسم، اسم با ...
هَماییدن.
تَلاجیدَن = غوغا به پا کردن. تدای صفحه تلاج لغت نامه دهخدا تلاج. [ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) بانگ و مشغله. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54 ) ( از فرهنگ جهانگی ...
چُنوییدن = چنو ، یدن. چنو. [ چ ُ ] ( ادات ) مخفف چون او ( ادات تشبیه ضمیر ) . همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. ( جهانگیری ) . مخفف چ ...
هکیدن. سچکیدن. هکیدن. [ هَُ دَ ] ( مص ) سکسکه کردن. هکه کردن. ( یادداشتهای مؤلف ) . رجوع به هکه شود.
واتاریکیدن = از تاریکی درآمدن و روشنیدن.
تاریکیدن = تاریک شدن. تاریکاندن = تاریک کردن.
شَبیدن = شب شدن/تاریکیدن
تردستیدن. تردست. [ ت َ دَ ] ( ص مرکب ) مردم جلد وچست و چابک را گویند. ( برهان ) . چست و چابک. ( فرهنگ رشیدی ) . کنایه از چست و چالاک و چابک بود. ( ...
جُداگریدن : جداکردن.
جیرینگیدن. ترنگیدن. ترنگیدن. [ ت ُ رُ / رَ دَ ] ( مص ) صدا و آواز کردن چله کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. ( ناظم الاطباء ) . صدای رسیدن گرز و شمش ...
آشیانیدن : خانه/لانه کردن.
پهلوزن. [ پ َ زَ ] ( نف مرکب ) که پهلو زند. پهلو سای. مدعی بزرگی و همسری. برتری جو : اگر تیر پهلوزنی را بکشت ازو بهتری را قوی کرد پشت. نظامی
دُژَندامیدن. دژرُخاندن/دژرخیدن.
تراجاییدن. تراجایی کردن. تراجایش کردن. تراجایه کردن.
غضباندن. خشمگیناندن. خشماندن.
ستارستان : آسمان.
جانکاهیدن = رنج و سختی وارد کردن/وارد شدن.
گیواییدن : جذبیدن. To attract. فرهنگ اسم ها اسم: گیوا ( دختر ) ( کردی، فارسی ) ( تلفظ: givā ) ( فارسی: گیوا ) ( انگلیسی: giva ) معنی: جذاب، گیرا، ...
گیواییدن. فرهنگ اسم ها اسم: گیوا ( دختر ) ( کردی، فارسی ) ( تلفظ: givā ) ( فارسی: گیوا ) ( انگلیسی: giva ) معنی: جذاب، گیرا، فریبنده و دلبر، دلربا ...
سِیلابیدن/غرقابیدن.
کَژدمیدن = مانند کژدم رفتاریدن. نیش زدن.
کژدم. [ ک َ دُ ] ( اِ مرکب ) جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی ( گژدم ) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و ...
ثَمَریدن = ثمر دادن.
کَرپانیدن : گوش ندادن/نپذیرفتن و دوری جستن از آموزه های دینی. کَ ) ( ص . ) ۱ - در اصطلاح زرتشتیان ، کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمی شنود. ۲ - کس ...
پِیرَویدن .
کَمبُنسازیدن. کمبنسازی کردن. کمبنسازش کردن.
فرا بُنسازیدن. فرابنسازی کردن. فرابنسازش کردن.
واتاییدن.
تَهَمتَنیدن : قوی هیکل شدن تهم. [ ت َ هََ/ ت َ ] ( ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338 ) . بی همتا بود به بزرگ تنی. بی هم ...
تَهَمیدن = هیکلی تر شدن. تهم. [ ت َ هََ/ ت َ ] ( ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338 ) . بی همتا بود به بزرگ تنی. بی همتا ...
لورهیدن = کنده شدن زمین توسط آب. لوره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) کنده بود گل در او مانده از آب سیل. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) . و به روایت دیگر کوره سیلاب کن ...
هَمسانیدن = یک شکل شدن/بودن. یکسانیدن.
نمار. [ ن ُ / ن َ ] ( اِ ) ایما. اشاره. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 270 شود.
پارکوریدن = پارکور کارکردن.
غُروبیدن = غروب کردن.
خنج و چنگ کشیدن.
نِکیختَن " توضیح دادن. To explain .
روفانیدن: [ دَ ] ( مص ) پاک کردن دندانها و خلال کردن. ( ناظم الاطباء ) . پاک نمودن دندان. ( آنندراج )
دوشارمیدن = عاشق شدن.
مَستوکیدن = مستیدن. زهر خوردن. زهر نوشاندن.
اَمبوبیدن = پهل کردن. انبوب. [ اَم ْ ] ( اِ ) فرش و بساط و گستردنی . ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) . بستر و فراش و خو ...
دَرزَندیدَن = کشت و کشتار به راه انداختن. حمام خون به پا کردن. درزند. [ دَ زَ ] ( اِ ) جای بسیار خون ریزش را گویند، اعم از جنگ گاه و مسلخ. ( برهان ...
ایوازیدن = تنهاییدن. ایوازاندن = تنهایاندن.
آبِ هوشمَند یا هوشمَنداب.
کِنارسویییدن = کنار رفتن. #ن. م : در حظور آمبولانس، بِکِنارسویید تا بتواند به راحتی به راه خود ادامه دهد.
پَسوییدن = پس سوی یدن : به عقب حرکت کردن. #ن. م : حریف ترسو می پَسویید تا مشت نخورد.
پیشسوییدن : به سمت جلو حرکت می کند . #لشکر بدون درنگ می پیشسویید.
جلوسوییدن/روسوییدن.
نِسوییدن : به سمت پایین حرکت کردن. نِ - = به چم پایین است مانند "نشیب". #ن. م : جسمی پس از چند دقیقه روی آب ماندن، نِسویید و از دیدگان مَحوید.
آفسوییدن =به سمت بالا حرکت کردن. آف به چم بالا است. #ن. م : آیا باد گرم می آفسوید یا باد سرد؟ والاسوییدن/بالاسوییدن/
برونسوییدن = به سمت بیرون حرکت کردن. #ن. م : نباید اجازه بدهیم که هوا از لاستیک بِبُرونسویَد.
دَرونسوییدن = به سمت درون حرکت کردن. #ن . م : هوا از دهان و بینی می دَرونسویَد.
گزاره ی هودیسیده. گَهد .
آزادی کشی.
ژکوریدن : خسیس بازی درآوردن. ژکور. [ ژَ ] ( ص ) زُفت و بخیل و دون بود. ( لغت نامه اسدی ) . سفله و دون همت باشد. ( لغت نامه اسدی نسخه نخجوانی ) . مم ...
تِیروبیدن/طبروبیدن . تیروبی کردن/طیروبی کردن. تیروبش/طیروبش کردن . طی/تی روبیدن.
تنافوریدن. تنافور. [ ت َ ] ( اِ ) مقداری از گناهان باشد به شریعت زردشت. ( برهان ) . محکوم بسبب گناهان در دین زرتشتی. ( فرهنگ فارسی معین ) . بمعنی گ ...
سَمیریدن = خط کشیدن. سمیره. [س َ رَ / رِ ] ( اِ ) خطی باشد که بکشند خواه بر دیوارو خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب. ( برهان ) ( آنندراج ) ...
پَخجیدن = پخش شدن. بینیی پخج بود و روئی زشت چشمی از آتش و رخی ز انگشت. سنائی.
پِخیدن = پِخ کردن. پَخیدن = پخش زمین شدن.
پَخجیدن. بینیی پخج بود و روئی زشت چشمی از آتش و رخی ز انگشت. سنائی.
سقط کردن. To abort.
سِقطیدن. آفگانه ) آفگانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ، اِ ) اَفگانه. فگانه. آبگانه. جنین سقطشده. - آفگانه کردن ؛ بچه افکندن : شکم حادثات ِ آبستن از نهیب ت ...
آفگانیدن : آفگانه ) آفگانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ، اِ ) اَفگانه. فگانه. آبگانه. جنین سقطشده. - آفگانه کردن ؛ بچه افکندن : شکم حادثات ِ آبستن از نهیب ...
بوقلمونیدن. شکمباریدن.
شادمانیدن : شاد شدن/کردن.
پَچَلیدَن = کثیف و شلخته شدن. پچل. [ پ َ چ َ ] ( ص ) آنکه پیوسته تن و لباس ملوث دارد. || شلَخته. پِنتی. دَنس. پلشت. قَذر. || قبیح. قبیحه. هجین. مست ...
جایابیدن. جایابش کردن. جایابی کردن.
تفسیر بد کردن : دُژویچاری کردن . دژویچاریدن . دژویچارش کردن. تفسیر خوب کردن : هویچاری کردن . هویچاریدن . هویچارش کردن.
فُروسَریدَن . کرنشیدن. نیسَریدن.
شِیپوریدَن = شیپور نواختن. ] ( اِ ) نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست ، و آنرا نای رومی نیز خوانند. ( برهان ) . معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نو ...
زَرَنداییدن = زراَندود کردن. آغشتن به رنگ طلایی.
پَریمَتیدَن = باغرور و تکبر رفتاریدن. پریمتی، یکی از دیوها در اساطیر ایران در عصر باستان است که به صورت یک دیو زن یا ماده دیو توصیف شده است. پریمتی ...
تَرومَتیدن = گستاخیدن. متکبرانه رفتاریدن. ترومّت، دیوی در اساطیر ایران در عصر باستان می باشد که به عنوان دیو ِ آفرینندهٔ تکبّر و گستاخی معروف است. ...
تدای صفحه پرکم لغت نامه دهخدا پرکم. [ پ َ ک َ ] ( ص مرکب ) ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. ( جهانگیری ) . بیکار و از کار افتاده. ( رشیدی ) . ن ...
پَرکَمیدَن = از کار افتادن پرکم. [ پ َ ک َ ] ( ص مرکب ) ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. ( جهانگیری ) . بیکار و از کار افتاده. ( رشیدی ) . ناچ ...
سامیدن = مریضیدن. بیماریدن. مریض شدن. سام بمعنی بیماری چنانکه در برسام ، بر بمعنی سینه و صدر و سام بمعنی بیماری است. ( یادداشت بخطمؤلف ) . سرسام ل ...
واسامیدن = بیماری را علاجیدن. سام بمعنی بیماری چنانکه در برسام ، بر بمعنی سینه و صدر و سام بمعنی بیماری است. ( یادداشت بخطمؤلف ) . سرسام لفظ فارسی ...
سَرسُمیدن.
شکوخیدن. [ ش ِ / ش ُ دَ ] ( مص ) لغزیدن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . عثر. عثرت. عثار. وقرة. بشکوخیدن. آشکوخی ...
سِپَنجیدن = به طورموقت درجایی سکنا گزیدن . کنایه از دنیا. ( آنندراج ) . || آرامگاه عاریتی. ( برهان ) . خانه عاریه. منزل عاریتی. ( آنندراج ) : همی خ ...
بیشانمونه گیری کردن.
نارُوییدن = نارو زدن.
خِرَداندَن = به خرد دیگری افزودن. خرد. [ خ ِ رَ ] ( اِ ) عقل. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) . دریافت. عقل. ادراک. تدبیر. ف ...
خِرَدیدَن= به خِرَدخود افزودن.
گامَکیدن. گام ک ( نشان دهنده ی کوچکی ) . کودکگامیدن.
گَلوخَفیدن.
هَموکیدن = تدریس کردن.
خَبوکیدن. خبوکاندن. خبوک. [ خ َ ] ( ص ) محکم. استوار. ( از برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خَبوه. رجوع کنید به لس ...
آزباییدن = نیاییدن. دعاییدن.
سَلاکیدَن = اجاره کردن. کرایه. ( برهان ) ( آنندراج ) . کرایه و اجاره. ( ناظم الاطباء ) .
یکی نامه بنوشت خوب و خجیر سوی نامور خسرو دین پذیر. فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری چیزی خوب را پسندیدن.
بالِشتیدن = نقشِ بالشت را داشتن. چیزی را حمل کردن بر روی خود.
قَندیدَن = شیرین گشتن.
زهیدن. [ زِ دَ ] ( مص ) زاییدن. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زاییدن و تولد کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . . . ...
وَجدیدَن = به وجد آمدن
فانیدن = خوشگذرانی کردن.
عوییدن. عوعوییدن.
دِلارامیدن = آرام شدن دل.
اوزکشوریدن.
واژه ای که "پوتین" بر روی حمله اش به "اوکراین" گذاشت .
مُستیدَن. . گله، شکایت: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست ( لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۷۸ ) . ۲. ناله وزاری. ۳. غ ...
زورمُرزیدَن . مرزیدن. [ م ُ دَ ] ( مص ) نزدیکی کردن. مقارنه یافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به مُرز شود
اوزراندن.
الاخونیدَن. الاخون والاخون شدن. الاخوناندن. الاخون والاخون کردن.
بازگشودن. بازگشاییدن. Reouvrir
اُستَنیدَن.
اُسریزیدن. اُسریختن. اُس = پیشوند به چم بیرون.
بسیار کارا و بدرد بخور. سپاس از شما.
تَرپَندیدَن.
کُمُختیدَن: کمخته. [ ک ُ م ُ ت ِ ] ( اِ ) سله روی زخم. رویه سفت شده زخم و جراحت. طبقه ای از چرک و کثافت که روی پوست بدن بسته می شود. این کلمه با فعل ...
اختلاسیدن.
فالشیدن = آواز ِفالش خواندن
وشتاریدن.
پَسپاییدن. پسپایش کردن. پسپایی کردن.
خوشُبِشیدن.
مِهتَنیدن.
مِهتَناندن.
رَیویدن. ریواندن.
خانجیدن = به شکل گوی درآوردن.
فرغولیدن = به تاخیر انداختن. فرغول. [ ف َ ] ( اِ ) غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها. ( برهان ) . تأخیر. مطل. ( یادداشت به خط مؤلف ) . تأ ...
کرکمیدن = استفاده از کمان کردن. تشکیل شدن رنگین کمان. کُرکُمیدَن = افزودن زعفران. به رنگ زعفران درآوردن.
کالجاریدن = کاشت برنج. کالجار. ( اِ مرکب ) مزرعه برنج. ( از برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) . مزرعی که در آن شلتوک کارند. ( آنندراج ) . کالیج ...
شَتمیدَن . دشنام دادن، فحش دادن، ناسزاگفتن ( مصدر ) دشنام دادن فحش دادن ناسزا گفتن .
بشکلیدن. پشکلیدن. [ پ ِ ک ِ دَ ] ( مص ) بناخن و سرانگشت رخنه کردن. ( برهان قاطع در لفظ پشکلید ) . رجوع به بشکلیدن شود.
گوهرینیدن. زیوریدن.
فَرخاریدَن = شادیدن. مینورسکی به استناد قول بنونیست نویسد: از لحاظ فقه اللغه ، کلمه سغدی فرخار یا برغار با �ویهارا� مرتبط نیست ، بلکه کلمه ای است ا ...
فرخالیدن.
جزاویدن. جزاویی. [ ج ُاو ] ( حامص مرکب ) غیریّت. ( دانشنامه علایی ص 96 ) .
شلتیدن = خاکی و کروکثیف کردن.
خجارهیدن. خجاره. [ خ َ / خ ُ رَ ] ( ص ) اندک. کم. قلیل. ( از برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 40 ...
بیشفروشیدن/بیشفروختن. زیاد فروختن. گران فروختن. گرانفروشیدن.
لِهچِلاندن.
اندربریدن.
خرید چند چیز با همدیگر.
واهلیدن. فروکشیدن. خودبِهیدن.
مَهیبناک = ترسناک
فُروتناندن = باعث فروتنی کسی شدن.
فروتنیدن = فروتن و متواضع شدن.
غیژیدن.
جزیدن. جزیدن. [ ج َ دَ ] ( مص ) تغییر و تبدیل. ( برهان ) ( آنندراج ) . تغییر دادن و تبدیل کردن. ( ناظم الاطباء ) . از فرهنگ دساتیر است. ( حاشیه بر ...
لیوهیدن = احمق و جلف بازی درآوردن. لیوه. [ لی وَ / وِ ] ( ص ) فریبنده و چالاک. ( آنندراج ) . فریبنده و چاپلوس. لوس. ننر. مردم مزاح دوست. ( برهان ) ...
مُشَلشَلیدَن = آب نمه نمه ریختن. مشلشل. [ م ُ ش َ ش َ] ( ع ص ) آب چکان و ریزان. ( آنندراج ) . چکاننده. ( ناظم الاطباء ) . || ریشه دار. ( فرهنگ لغا ...
هزلیدن. هزل. ظرافت. خوش طبعی. ( برهان ) . مفاکهة. خوش منشی. طیبت. خوش صحبتی. سخنان هزل آمیز. استهزا. تمسخر و طعنه. مسخرگی. ( از حاشیه مثنوی ) . ریش ...
هزلیدن = شوخیدن. شوخی کردن. هزل گفتن.
شمیزیدن. شمیز. [ ش َ ] ( ص ، اِ ) کشتکار. زارع. زراعت کننده. کشاورز. ( ناظم الاطباء ) . مُزارع. زراعت کننده. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنن ...
درگوریدن. دفنیدن. درقبریدن.
زیارتیدن. در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
درگوریدن.
همسگالیدن. همفکریدن
مَهبانگیدن = انفجار مهیبرخ دادن. آغازیدن کیهان.
بارونَکیدَن.
مایخوش.
زِهَنجیدَن. کشاکشیدن.
شیرفَهماندن = کاملاً چیزی را به کسی دریاباندن.
شیرفهمیدَن = کاملاً دریافتن.
کیاناد.
پِیریزیدَن/پیریختن. پیریزش کردن. پیریزی کردن. پیریخت کردن.
زَروانیدَن = پیریدن. زِوالیدَن به دلیل پیری.
خودداد = خود داد.
درهواییدن. درو هواییدن.
زرمانیدن.
تَشکوکیدَن.
گیانیدن = جان بخشیدن
وَندساریدَن = به مرکز گروییدن.
اِشتَکیدَن = قُنداقیدَن.
سَگبوییدَن = مانند سگ بو کردن.
وِلَرماندَن = ولرم کردن.
یَلگویی.
رَجَزیدَن =رجزخواندن.
همداستانیدن =توافق کردن.
پساوندیدن = استفاده کردن از قافیه.
فروخوابیدن.
فرونشستن. فروکشیدن.
تراخودرو. تراخودروییدن = استفاده از وسیله ی نقلیه.
شوگاریدن = شب را صبحیدن.
واژونیدن = واژون شدن.
واژولیدَن = از حالت ژولیده درآوردن.
شلالیدن = کوک درشت زدن.
پَلیدمِنیدَن = اندیشه ی پلید در سر داشتن.
پایتانیدن : کدنویسی با استفاده از برنامه ی پایتان.
وَستَرَکیدن . وسترک. [ وَ رَ / وَ ت َ رَ ] ( اِ ) وسترنگ. بن گل سرخ که پس از افتادن برگهای گل باقی مانده و سرخ میگردد.
اَهوَریدَن = عشقبازی کردن. اهور یدن. اهور. [ اَهَْ وَ ] ( اِ ) معشوق و مطلوب. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( ناظم الاطباء ) . معشوق و محبوب. ( جهانگیری ...
ناژولیدن.
دَمبازدمیدن = دادن هوا به داخل ریه و سپس به بیرون.
واهمیدن = ترسمندانه اندیشیدن به آینده.
شُکوهیدن.
قدغنیدن = پنامیدن. منع کردن.
رویگردانیدن
دوره ی آزاد و گسترده ی آموزش. داگا.
نخیزیدن.
سرایتیدن.
نَخیزیدن = کمینیدن. کمین کردن.
گرزیدن بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش. خسروانی یا خسروی
مَژَنگیدَن. مژنگ شدن.
پیغامیدن.
پایاپاییدن.
اَندَردِگَریدن. اندردگراندن.
گاهواریدن.
پَستاییدن.
سیکاندن = کسی را بیرون انداختن.
خرحَمالیدن.
سَگدوییدن.
پشتیار.
آهدَمیدن.
حِیرانیدَن. حیران شدن. کالیویدن.
اژکانیدن = تنبلیدن. تنبلی کردن.
اُرگارایانه.
تَرافزار به نظر خوش آواتر می آید.
افدستاییدن. لفظ کلمتی است مرکب پهلوی : اَفد، شگفت باشد و ستا، ستایش
پژدمیدن = نفس سرد کشیدن. نفس عمیق کشیدن.
یادگیری ناراهنماییده.
بیشابرازش. در یادگیری ماشین بسیار مفهوم مهمی است
کَمابرازیدن. کمابرازش. در یادگیری ماشین بسیار مفهوم مهمی است
قلاسنگیدن = استفاده کردن از قلاسنگ
فَلاخُنیدن = استفاده کردن از فلاخن. پرتابیدن چیزی.
آفرنگ
آفرنگیدن.
فرایاخته. فرایازا.
مطمئن اید که "مافنگی" وجود نداشته؟
بَرَنجَنیدَن = پوشیدن برنجن. زینت بخشیدن به چیزی.
فرواییدن.
To find.
ترمانیدن.
دینگردانیدن = کسی را به ارتداد واداشتن. دینگردیدن =مرتکب ارتداد شدن
زمودن. زماییدن. زمودن. [ زَ دَ ] ( مص ) نقش و نگار کردن. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ) . نگار کردن. ...
زمودن. [ زَ دَ ] ( مص ) نقش و نگار کردن. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ) . نگار کردن. ( شرفنامه منیری ) ...
رستاد.
راستاد.
شُلگامیدن = آرام راه رفتن. شل و ول راه رفتن. شلگامی کردن. شلگامش کردن. شَلگامیدن = شل زدن. شَل زنانه راه رفتن. شلگامش کردن. شلگامی کردن.
کِشگامیدن. کشگامی کردن. کشگامش کردن . کشیدن پاها روی زمین درهنگام راه رفتن.
کوبگامیدن. کوبگامی کردن. کوبگامش کردن.
فنپرسی.
داوینچیدَن = مانند داوینچی نقاشی کشیدن. مانند داوینچی رفتاریدن.
یادگیری راهنماییده.
هَمنِشینیدَن. باهم نشستن. همنشینی کردن.
اِرمَگان. ارمگانیدن. در طالع هرکه ارمگان یافت سرمایه عمر جاودان یافت. خاقانی
چارزانوییدن.
لیچالیدَن. درست کردن مربا. مُرَباییدن. لهیدن.
ناتواناندن ناتوانیدن. فلجیدن. فلجاندن.
مراغیدن.
پُردِلیدَن.
پایلِهیدن.
گُرُپگُرپیدن.
اُستُگامیدن.
کشمکشیدن. مَروسیدَن.
نَمشیدَن.
بی زیوُ زایی.
زیوُزایش . زیوُزایی.
شافوتیدَن. To whistle
پیلپاییدن.
دروایبدن. سرگیجیدن.
آکُفتیدن. ز یزدان خواستن آنجمله آیفت که تا نرسد مر او را هیچ آکفت. زراتشت بهرام
آیُفتیدن . ز یزدان خواستن آنجمله آیفت که تا نرسد مر او را هیچ آکفت. زراتشت بهرام
زاستار خیلی برای واژه ی طبیعت درخور نیست. باید واژه ای دیگر جُست.
انبوسیدن. بودنت در خاک باشد عاقبت هم چنان از خاک انبوسیدنت
براهانیدن.
بِهرازیدن = خوب و نیک رفتاریدن.
بُرونچِشمانیدن. بروچشمانیدن. درچشمانیدن. چشمان کسی را درآوردن.
فَخریدَن. فخر کردن. افتخار کردن.
گُنجیدَن.
کَپَریدَن
اِفِسانیدَن = فسان. ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) . افسان و آن سنگی که شمشیر و خنجر و کارد بدان تیز کنند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آر ...
بیرون انداختن.
زیونیتن. زیونیدن. دادن. بزبان زند و پازند بمعنی دادن باشد که در مقابل گرفتن است ویزیونمی یعنی میدهم و پزیونید یعنی بدهید. ( برهان قاطع ) . و مراد ص ...
هات.
داغولیدن = سر کسی کلاه گذاشتن.
تَبَستیدن = سست شدن. سستی کردن.
شوسر.
لوپیدن
درودی دیگر. نگرش شما بسیار درست و ستودنی است و من می کوشم تا در پینشهاد های دیگر، نگرش شما را درنظر بگیرم. سپاس از وقتی که گذاشتید. واقعا برای من ...
بَستَریدَن. بستری شدن.
اُستُ - - = محکم ( استوانه، استخوان، استوار و غیره )
باریستانیدن.
نِلشِکیدن.
پیریدَن.
مُدگامیدَن = walkway for models ( used in fashion shows ) ; narrow walkway, narrow platform
مُدنمایش.
تیبیدَن = سرگشته و مدهوش شدن. نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب
تیب. تیبیدن = دلباختن. نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب
شَمیدَن.
بژکول. بژکولیدن = قوی هیکل شدن.
پژمردن. هواسیدن.
درود. سپاس از توجه تان. بله، در نوشتار رسمی نمی توان آن را بکار برد چون برابری عامیانه برای این واژه است و نه برابری درخور نوشته های رسمی. و مشکلی ...
پارند.
پاسبانیدَن. پاسبانی کردن.
بینجیدَن.
گُلفیدَن.
وِلِنگاریدَن.
دَراِزاییدن.
مینتیدن. در دنیای ان اف تی بسیار کاربرد دارد.
زبانِ ساختگی.
والاییدن. تراوالاییدن.
دورغَمی.
سانتریدن = سانتر کردن.
نانپیچ. نانپوش. پیرانون. دورنون.
مافنگیدن = مافنگی شدن. مافنگی بازی درآوردن.
پیشفنگیدن.
پیشفنگیدن.
پافنگیدن = به حالت پافنگ درآمدن.
زیناوندیدن.
زیناوندیدن.
گبرخیدن.
ستادن. ایستادن.
نِیرَنگیدَن = نیرنگ کردن . گول زدن. .
بی پایان. بی ته.
هیپنودرمانی.
نامکاستن/نامکاهیدن = از نام کسی کاستن به چم بی احترامی کردن.
شیوایی.
کلافیدن.
واکلافیدن.
سین آرایی.
مُدواژه. بابواژه. روزواژه.
آهوگ.
گُزَندیدَن = گزند رساندن.
هنگردیدن.
هنگرد.
زامبیدن = مانند زامبی رفتاریدن.
برگسیدن. دی بسی کس ز شاه مدرسه خواست ظاهر است این نهان و برگسه نیست. سوزنی.
گست.
آبشتن.
گُرُسنیدن = گرسنه شدن گرسناندن = گرسنه کردن.
دژآوا.
هوآوا
همخوان آرایی.
واکه آرایی.
بوختن. توتکیدن. توپکیدن. تپنگوییدن.
دگرسوییدن.
بوشاسبیدن. نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب نگویم جز به پیش تخت گشتاسب. زراتشت بهرام ( از انجمن آرا ) .
فَراکانیدَن
بَرمَخیدن.
خوش زبانی
هوزبانی.
اوژنیدن.
دگرسویاندن = to shift
دریواس.
کَله ی که سیم شارژر را به آن می وصلانند.
تَبَندیدَن = مکر و حیله بکار بردن. فریبیدن.
پَژاوَندیدن.
تَبَندَریدَن.
واردنیدن =ورزیدن . ورزاندن. بکار گیری گردانک.
جَسَکیدَن = رنجیدن. مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق عاقبت خواهد بدن این اتفاق. مولوی
مَس.
مُستیدن.
آدرنگیدن. آدرنگاندن.
آذَرنگیدَن = رنجیدن.
آذَرَنگاندَن = رنجاندن.
بُریدن.
یَخناک. سردناک.
فَرکَردن. فراکردن.
نوچیدن = نوچ شدن.
پشنگیدن.
وزکناک.
بانگیدن. غریویدن. برزبانگیدن.
سوگواریدن = سوگواری کردن.
سُفتیدن = باری را بر دوش حمل کردن. حمل کردن.
سفتن/سنبیدن. سِفتیدن = سفت شدن.
تنوییدن. تنویاندن.
بَرسَمنیدَن.
نَرگیدَن = دور چیزی حلقه زدن.
دَرواژیدن = سرنگون شدن. حیرانیدن.
واگرانیدن.
وهیریدن.
پُشتگوییدن.
دُشیادیدن.
کَردوییدَن.
هَمبَهریدَن.
پَتییدن = to be emptied. پَتیاندن = to empty.
دَمپَریدَن = دمپر کسی شدن.
وَسافکریدن. وسااندیشیدن. بیشافکریدن. بیشااندیشیدن.
سوخاراندن = سوخاری کردن.
سوخاریدَن = سوخاری شدن/کردن .
غوغاییدن. هیاهوییدن.
فَرویریدن = فَر _ ویر_یدن.
پاپَتی. پاپَتیدن = با پاهای برهنه راه رفتن.
یونانیدن. هِلِنیدن.
پَلیدی. آهیتیدَن = کاری پلید انجامیدن.
زِبهَریدَن. زِبهَراندن.
اِسپَزگیدَن = این نام در پارسی میانه spazg و در اوستایی - spazga آمده است و معنای سخن چین می دهد. میان مردم را بهم زدن. کسی را بد نام کردن.
بازتَنیابیدن. بازتنیابش کردن. بازتنیابی کردن. تَراتَنیدن/تَراکالبُدیدَن
در مازنی هم "گارش" می گویند.
گَلوگارش = در مازنی. گَلوگارشیدن = to burp.
عاقیدَن.
اروغاندن = باعث اروغیدن شدن.
اُغیدَن.
ریشخَندیدَن = ریشخند زدن.
شَکناک = شک برانگیز.
بُرزبانگیدَن = صدای بلند ایجاد کردن.
ذخیریدن.
قُلَّکیدَن = پول در قلک گذاشتن. پول ذخیریدن.
قُلُمبیدن = قلمبه شدن. قُلُمباندن = قلمبه کردن.
قُمپُزیدُن.
حشرناک = آنچه می حشراند.
حَشَریدَن = حشری شدن. حشراندن = حشری کردن.
تراپُردیدَن/تَراپُلیدَن. پُرد = پرد. [ پ ُ ] ( اِ ) به لهجه گیلانی ، پل رودخانه و جوی آب. ( برهان ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) . قنطره. تَرا = پیشوند ...
پکوکیدن = حمایتیدن. پشتیبانیدن.
کَلَندَریدَن = قوی هیکل شدن.
کُلَنگیدَن = کلنگ زدن.
سِیطَریدَن بر کسی.
لذتیدن.
مِنزایانی = مِن ( اندیشه، منش ) زایانیدن. منزایانیک = مربوط به منزایانی. منزایان/منزایاننده/منزایانگر/منزایانشگر/= کسی که می منزایاند. . . . . ...
شاشبَندیدَن = شاشبند شدن. شاشبنداندن = شاشبند کردن
اَبرَشیدَن = اسب سواریدن. چو بر ابرش تند گشتی سوار بلرزیدی از هیبتش روزگار. فردوسی
رامیاریدَن = چوپانیدن. فرمانروایی کردن.
دُشبَخت.
هُشیاریدَن = هشیار شدن.
آنَکیدَن. خلاف رای سلطان رای جستن بخون خویش باشد دست شستن اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفت آنک ماه و پروین. سعدی
آنَکِش. آنکیدن.
ایماییدن = ایما و اشاره کردن.
یَواشیدَن = کاری را آهستانه تر انجامیدن.
آکاور = آک _ آور.
هویژگی ها. هوویژگیگان.
کِنِفتیدَن.
کِنِفتاندَن.
موییدن. نالیدن. کاغیدن.
نُشخواریدن.
جَدَلیدَن = رزمیدن. ستیزیدن.
نیکاسیدن. در زند و پازند به معنی نگاه باشد که از دیدن و رؤیت است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . در پهلوی نیکاس است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین )
وازازیدن = d�sherber کندنِ علف هایِ هرز. واهرَزیدَن.
تَزدیدن.
بنوانیدن
بَدَزداییدن = بد _ ازدای_ یدن کَژزداییدن = کژ_ازدای - یدن
دُژَزداییدن = دژ_ازدای - یدن
کریشکیدن = جنگیدن. رزمیدن. مبارزهیدن.
بیغولیدن = گوشه گیری کردن.
پیشکاریدن.
کیاریدن = تبلیدن. کاهلیدن.
توبیخیدن. بیغاریدن.
دَراییدَن. درایش کردن.
پیراگیریدن = to envelope
اگر اشتباه نکنم، "ناریک" در پارسیگ، "بانو" را می چمید ( معنی می داد )
شوخگنیدن = آلودن.
هیدیدن = to pollute از واژه ی "ناهید".
تَراگوییدن/تراگفت کردن/تراگویی کردن/تراگویش کردن/ . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تَراگوییدن/تراگفت کردن/تراگویی کردن/تراگویش کردن/ = to quote . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تَراگوییدن/تراگفت کردن/تراگویی کردن/تراگویش کردن/ =/to cite to quote . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
زَکابیدن = استفاده از جوهر برای نوشتن. . . . .
اشکوبیدن = ایجاد سقف.
پالایَکیدَن. پالایکش کردن.
جُستار. جستاریدن = نوشتن جستار.
جُستارنده.
جُستارنده.
تَبَهیدَن. تبهش کردن. *نابودیدن نادرست است. نباید از ستاک گذاشته ی یک کارواژه ( بودن - - بود ) کارواژه ی دیگری بسازیم ( بودیدن ) ، زیرا آن موقع ست ...
اَهرافتن/اهرامیدن.
جُنگیدَن = گرداوریدن.
اَکدَشیدَن = دویوژیدن انسان های با نژادهای مختلف. درامیختن.
رَواگریدَن =رَوا _ گر _ یدن.
خودارضاییدن = خودارضایی کردن.
پیشداوریدَن = پیشداوری کردن.
چِماندن.
مَلقَمیدن.
هَمسِرِشیدَن/هَمسِرشتن.
سرشیدن.
پانتومیمیدن.
نیستان کردن = نیست کردن. نیستانیدن = نیست کردن.
نیستان.
اِنبسانیدن. انبسان کردن. انبسانش کردن. انبسانیدن کردن. انبسانی کردن. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اُغُریدن = کاری را شانسی انجامیدن.
لُنگوتیدن = پوشاندن/پوشیدن. زندگی را بدرود گفتن.
سین کردن = دید کردن.
دُویوژ = ازدواج دُویوژیدن/دویوژش کردن/دویوژ کردن = ازدواج کردن وادُویوژ = طلاق وادویوژیدن = طلاق گرفتن دُویوژا = متاهل بی یوژا = مجرد وادویوژا ...
دُویوژ = ازدواج دُویوژیدن/دیوژش کردن/دیوژ کردن = ازدواج کردن وادُیوژ = طلاق وادویوژیدن = طلاق گرفتن دُیوژا = متاهل بی یوژا = مجرد وادیوژا = مط ...
دُواجیدَن = پوشاندن/پوشیدن.
تان = web تانَما = website عالم چو کارخانه جولاه و گردباد سازد کلافه از جهت پود و تان برف. طالب آملی
تَلخَّندیدن = خنده ی تلخ کردن.
پَسرَفت کردن. پسرَویدَن.
مَرغولیدن = پیچ و تاب خوردن/دادن.
دَستاسیدَن = خُرداندنِ چیزی.
زندگی دگر.
ختلیدن = فریفتن.
قُرُقیدَن.
خَلاویدَن = سرگشته شدن.
ژیریدن.
اِستاخیدَن.
کَتَسیدَن.
حراجُمعه.
عِشقَک زَدن روی کسی.
در زیست: هَمیوغیدن. هَمیوغاندن.
تراسوییدن.
آشاندن = مانند آش، شلختانه چیز ها را دَرامیختن.
درود به خانم مهسا. بی صبرانه چشم - به - راه پَرژن ( نقد ) شما هستم. پیشنهاد دیگر: وازَنیدَن = to reject وازنش = rejection وازننده = rejector وا ...
خانواژه = خانواده ای از واژکان که یک ریشه دارند.
اَزنوییدَن.
باداَفرَهیدَن = کسی را مجازات کردن.
شَلَمیدَن = چیز های گوناگون را آمیختن.
هَنگَردیدَن = جمعیدن.
مَنگیایبدَن = قُماریدَن.
سَربُد = شخصی بلند مقام.
اوسوییدَن = رُبودن.
دَرگاهیدن.
پادابیدن = ضد آب کردن.
لاوژهیدن = هماوازیدن. آوازِ دسته جمعی خواندن.
هَمداستانیدن. هماوازیدن.
هَماوازیدن = با هم آواز خواندن. هُمداستان شدن.
ژوبینیدن = پرتابِ نیزه. نیزِهیدن.
خَبکالیدَن.
دِگَشت پَذیر = دگشتنی
دِگَشت ناپَذیر = نادگشتنی.
دِگَشتَنی = تغییر پذیر.
نادِگَشتَنی = تغییر ناپذیر.
زیوستن.
غذارامش = غذایی که آرامش می دهد.
بَلکَنیدَن/بلگَنیدن = چیزی را با منجنیق پرتابیدن. پرتابیدن.
کلکمیدن = بلگنیدن/بلکنیدن.
فَرتابیدن.
اَرغندن = خشمیدن. خشمگینیدن.
گُنگواژه = واژه ای که چِم ( معنای ) آن گُنگ است و یا اجزای آن، واژگانی کِدِر استند که چِم را روشنانه به ما نمی گویند.
گَنگواریدَن.
نشیب = شیبِ پایین. سراشیبی = شیب پایین/بالا سرازیری = شیب پایین. افشیب = شیبِ بالا.
تاوئتَکیدَن.
اَفشُردن.
شَتکاریدَن.
اوشنَریدَن.
هوفَریدن.
فرخشیدن.
فَرخیدن.
رَهنَمونیدن = راهنماییدن.
کَرباسیدَن = پوشاندن.
شِگِردیدَن = بکار بردن شگرد.
رَنگرَزیدَن = رنگیدن.
تیریز
فروهریدن = نگهداری کردن.
هیت.
پلاتینیدن.
فاکیدن. م. ن = فاکیدی ما رو. دست از سرِ کچلمون وردار .
فروهیدن.
فَرّوَهیدَن = پسندیدن.
پاغندن = گلوله شدن. جمع شدن.
شَهوَتِ سخرانی = دوست داشتنِ شهوت وار به سُخَنیدَن .
کُنگَر = عامل. کنگران = عاملان.
برای فَرقاندن بین language و tongue، می توان زبان و زُفان را بکار برد: البته اگر نیاز باشد.
برای فَرقاندن بین language و tongue، می توان زبان و زُفان را بکار برد: البته اگر نیاز باشد.
واپَردِهیدَن = واپنهانیدن. وانهانیدن. واقایمیدن. واپوشاندن.
پَردِهیدَن = پوشاندن. پنهانیدن. نهانیدن. قایمیدن.
پُل. پُرد. پُردیدن/ پُلیدن = پل زدن. ساخت ارتباط میان ۲ یا چند چیز.
زاویدَن = تواناییدن. قوی شدن.
شاماک
پیاستوهیدن = دهاندَرهیدن. خمیازهیدن.
جاکشیدن = جاکشی کردن. To pimp.
از واژگان مربوط به گامیدن: سیزاگامیدن = سریع قدم زدن.
مَهتامیدَن = کاملیدن ماه.
سوتامیدَن = انکیدن. کوچیکاندن. کاهیدن.
فامیدَن = رَنگیدن.
فِکراننده = کسی که دیگران را به فکریدن وا می دارد.
فِکراندَن = به فکر واداشتن.
فِکرَنده = فکر کننده.
هَشَلهَفیدَن.
هَشَلهَفیدَن = حرف بی معنا زدن.
بَهریدَن از چیزی.
هَمزانوییدَن = نزدیک بهم بودن/شدن. پیش هم نشستن.
اَندَکیدَن = کاهش دادن. کاهیدن. کم کردن. کَمیدن .
اَندَرزیدَن = اندرز دادن.
مستگریدن = رنجیدن.
مَتَلگوییدَن = داستان بافیدن.
چُربَکیدن = دروغی راست مانند را باور داشتن و پذیرفتن
تَریتیدَن =ریزریزیدن و خُرداندن چیزی.
پَهروییدَن = چیزی را به چیزی پیوندیدن/وصلیدن.
دُشمَنیدَن = دشمنی کردن.
هومِنیدَن = اندیشه ی خوب در سر پروراندن.
پیرابین.
دلواژه به نظر می آید که واژگانی هستند که بارِ احساسی والایی دارند و می توانند به بهترین شکلِ ممکن، احساسی را بروز دهند.
سَمرادیدَن = توهم زدن. خیال بافی کردن.
وَجَبیدَن = وجب کردن.
هُرگیدَن = مات و مبهوت شدن.
جَرگیدَن = احاطه کردن چیزی.
وابیساریدن = وا ( پیشوند نفی ) _ بیسار
بِستاریدَن = سستیدن. ضعفیدن.
خَلالوشیدَن = آشوبیدن.
خَراروشیدَن = خلالوشیدن. خروشیدن. آشوبیدن.
چَرگَریدَن = خواندن. آوازیدن.
کُنگیدَن = قوی و ستبر شدن. پُرزور شدن.
وَنگیدَن = ونگ زدن.
یَنگ.
یَنگ
بَنگیدَن . موادِ مخدر گساردن. بنگ زدن.
منَگیدَن = منگ شدن. مستیدن.
خَمخَمیدَن
نَژمودن/نژماییدن.
مَنتَریدَن = افسون شدن.
لَپَریدَن = لپر شدن. واژگونیدن. وارونیدن.
کیسِهیدَن = درونِ کیسه قرار دادن.
لَبکیسیدن = لب _ کیس ( چین و چوروک ) به چم جمع کردنِ لب ها است که می تواند برای بوسیدن باشد یا چیزی دیگر.
کیسیدَن = چوروکیدن. آژنگیدن. چینیدن.
عِبَرتیدَن = عبرت گرفتن.
زِبریدَن = زبر شدن. زِبَریدَن = به رو آمدن. بالا رفتن.
ثَنگیدَن = ارتنگیدن. نقاشی کشیدن. کشیدنِ نقش های زیبا.
ارتَنگیدَن = کشیدنِ نقش و نگار های زیبا و چشم نواز.
زالوییدَن = زالو وار خون مکیدن. سواستفاده کردن از دیگران.
فَنگیدَن. مَکیدَنِ خون. زالوییدن.
آژنگیدن.
چوروکیدن. چینیدن.
عَنگیدَن = عَرعَریدَن. ایجادِ صدایِ خَر و الاغ.
آژنگیدَن = چوروکیدن. چینیدن.
هَنگیدَن = هَنگ کردن.
چَنگیدَن = چنگ زدن.
چُنگیدَن.
دِلَنگانیدَن = آویزیدَن. آویخته شدن. اندرواییدن. درواییدن.
اَندَرواییدَن = درواییدَن. سرگشته شدن. واژگونیدن. معلق شدن. آویخته شدن.
نِگوساریدَن = نگونسار شدن.
نِگوساراندن = نگونسار کردن.
رَپ ستاره = هنرمنده یِ موفقِ سبکِ رپ.
کُروناپَذیری = داشتنِ شرایطِ دریافتِ ویروسِ کرونا. م. ث = کرونا پذیریِ کودکان بسیار پایین تر از بزرگسالان است.
واژگانِ مربدط به کرونا: کُروناپَذیری = داشتنِ شرایطِ/احتمال دریافتِ ویروسِ کرونا. م. ث = کرونا پذیریِ کودکان بسیار پایین تر از بزرگسالان است.
سَرگیجیدَن = سرگیجه گرفتن.
سَرگیجاندَن = سرگیجه دادن.
ارسنیدن = انجمتیدن. دورِ هم جمعیدن. گرداییدن.
خودخوراندن = به خود خوراندن. "خودخوراندن" با "خوردن" از آن جهت می فرقد که در اولی، به بی میلی و نخواستنِ شخص می اشارهد، ولی در دومی خیر.
اُفتاندَن = افت _ اندَن = باعثِ افتادنِ چیزی/کسی شدن.
پادرَزمیدَن = پادرزم کردن.
پاسداریدَن = پاسداری کردن.
اُسکُلنایی = اسکلِ کرونایی
هَمدِلیدَن = هم دل شدن. همدلی کردن.
هَمجوشیدَن.
هِریدَن = به کسی هِری گفتن. هُریدَن = رُمبیدَن.
صابوتِهیدَن = پیر شدن ( زنان )
هُرِه.
دَشتانیدَن. حیضیدَن. ماهانه شدن.
شلهیدَن = قصاص کردن
دِلضَعفیدَن = دل ضعفه داشتن.
دِلخَند زدن. دلخنده کردن. غشخَندیدَن. غشخند زدن غشخنده کردن.
دِلغَشیدَن = دلَ غشه شدن.
مَلَچیدَن = ایجادِ صدایِ ملچ با دهان، مخصوصا هنگامِ خوردنِ ترشیجات.
آفرودیدَن = ماشین سواری کردن در کوه و صحرا
جانگَزاییدَن = آزاراندن.
هَمپِیمانیدَن = همپیمان شدن.
اَلفباشُماره ای. الفبا - عددی.
رازالایبدَن = رازآلود کردن.
شاسانایی = شاس _ کرونایی. مشنگُنایی = مشنگ_ کرونایی.
شاسماسک. کُصماسک.
شاسپرُس. کُصپُرس.
فَرسَنگیدَن = سفریدن. سفرِ طولانی کردن.
هَسَریدَن = یَخیدن.
هَسَرانیدَن = یَخاندن.
انبوهیدَن = انبوه شدن.
اَنبارَکیدَن = درونِ انبارک قرار دادن.
غُندیدَن. غند شدن. [ غ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) گرد آمدن. جمع شدن : من غند شدم ز بیم غنده چون خرس نگون فتاده دردام.
دُشبِلیدَن = رشدیدن دشبل. ایجاد شدن دشبل.
دَردخنده = خندیدنِ تا جایی که غصلات صورت و شکم تان بشروعد به دردیدن.
قهقهیدَن. دِلخَندیدَن = کُمدی های او، همیشه باعث می شد تماشا چیان بِدلخندن.
دِلخوشیدَن = دل خوش شدن.
دِلخوشاندَن = دل خوش کردن.
پَستاییدَن.
آییژیدَن = زبانِهیدَن آتش. الاویدن.
آییژیدن.
چونکِهیدَن = بهانه آوردن.
پاتیلیدَن = مستیدن. سگمستیدن.
فاخیدن.
فاخیدن.
هالیدَن = آرمیدن. آرامش یافتن.
هاجیدَن = هاج و واج شدن. بُهتیدن.
جیرجیریدَن = جیرجیر کردن.
فَت = فراوان.
تَنگیدَن =تنگ شدن.
نِشاطیدَن = بانشاط شدن
گَشیدَن = متکبرانه رفتاریدن.
تنجیدن. تنگیدن.
دَربَریدَن.
پچینیدن = نسخه برداری کردن.
پوفیدن = پوف گفتن.
البته پوخیدن نبوده. شاید پوختن بوده.
کولیدن.
زوزِهیدَن = زوزه کشیدن
رودیدَن = مانندِ رود جاریدن.
دوریدَن = دور شدن. دُوریدَن = دُورِ چیزی گشتن.
تور در مازنی، به چمِ دیوانه است که به احتمالِ زیاد، همین واژه است.
شادکامیدَن.
نوریدَن = روشن شدن/کردن. از خود نور تابیدن.
نُوگُلیدَن = شکفتن
نولیدَن = نوک زدن. تُک زدن.
سِیلیدَن = نُوجَبَهیدَن یا نوَجَبیدن.
نوچیدن = چیزی را تازه چیدن.
هَزاهَزیدَن = آشوبیدن.
وَزِش با با صدایی بلند.
درود دیگر. سخنانِ شما تا حدودی پذیرفتی بود. البته بر سر یکسری چیز ها من نمی توانم حرفِ شما را بِقَبولم و باید دید که فارسی زبانان چه می گویند. در ...
دین خویی. از برساخته هایِ زنده یاد، آرامِش دوستار.
چشمگیری از. . . . چشمگیریدن از. . . . . چشمگیرِش از. . . . . . . .
سریع.
ایرانیدَن = ایرانی کردن.
بُوَندن = با وَقار رفتاریدن.
فَراچیدَن.
دَب = خط یر = پسوند ؟
تِمساحیدَن = مانند تمساح رفتاریدن.
کُنجکاویدَن = کنجاوی کردن.
کُنجکاواندَن = کنجکاو کردن.
درود. فکر نکنم بتوان گفت به این دلیل که واژه، ریشه یِ فارسی ندارد، نباید با دستگاه واژه سازی فارسی آمیخته شود . چرایی فارسینیدنِ واژگانِ بیگانه: ۱ ...
درود. فکر نکنم بتوان گفت به این دلیل که واژه، ریشه یِ فارسی ندارد، نباید با دستگاه واژه سازی فارسی آمیخته شود . چرایی فارسینیدنِ واژگانِ بیگانه: ۱ ...
پیشِنگاریدَن = پیشفرضیدن.
پیشفَرضیدَن.
آتانازیدَن.
لَچَریدَن = کارِ پلید انجامیدن.
لیچاریدَن = لیچار بارِ کسی کردن.
دَهدِلیدَن = دَه دِلانه رفتاریدن.
بارگذاریدَن = to upload.
بارگیریدَن = to download.
جُلوییدَن = به سمتِ جلو رفتن.
بِهوشیدن = بهوش آمدن.
بِهوشاندن = بهوش آوردن.
غَشاندن = باعثِ غشیدن شدن.
واغشاندن = بِهوشاندن.
واغَشیدَن = بِهوشیدن.
غَشیدَن = غش کردن.
دستوره. دستورال. دستورینه.
جاناندَن = جان بخشیدن.
جانیدَن = جان گرفتن.
هَمجان.
خوشناسیدن. خوشدانیدن. هوشناسیدن. هودانیدن.
خوشجاوَریدَن.
تَلافیدَن = تلافی کردن.
تَلَفیدَن = تلف شدن.
تَلَفاندَن = تلف کردن.
فافیدَن = لکنتیدن در تلفظِ "ف"
واشپشیدن.
برونشِپشِیدن.
فاپیشیدَن = جلو رفتن.
خفجیدن = کابوسیدن.
فَکَسَنیدَن = بی ارزش شدن. اسقاطی شدن.
سِپَزِگویدن = رنجیدن. غمگینیدن.
سپزکیدن = سخن چینی کردن.
فَرایوشیدَن = بیهوشیدن.
یورِشیدَن = یورش آوردن.
جالیدن.
سیچیدَن = نظم پیدا کردن/نظم دادن.
خیچیدَن = شیاریدنِ زمین.
فُچفُچیدَن.
هَچیدَن = راست شدن.
جاچیدَن = جمع آوری.
بُوشیدَن.
لوچیدَن = لوچ شدن.
نوچیدَن =چسبناکیدن.
پوُخیدَن.
- - ( نا ) باور ( ی ) . ن. م = خداناباور/تکشاخ باور. . . . . .
تَکشاخ باور = کسی که به تکشاخ می باورد.
نَوَسانیدَ ن. نوسان پیدا کردن.
طَردَنده. طردگر. طردشگر. طردکن. طرد کننده. برونگروهنده. برونگروهشگر. برونگروهگر.
طَردِش. برونگروهِش.
طَردیدَن. بُروگُروهیدَن.
جِندِهیدَن = جنده بازی در آوردن.
جالب است که نامِ گیاهی به نامِ "SPEEDwell" را در فارسی "سیزاب" می نامند.
جالب است که نامِ گیاهی به نامِ "SPEEDwell" را در فارسی "سیزاب" می نامند.
جالب است که نامِ گیاهی به نامِ "SPEEDwell" را در فارسی "سیزاب" می نامند.
نِ - - = پایین. مانند ( نشیب، نوشتن، نشستن، نگاه، نپاهش )
نِشیبیدَن.
نِشیبیدَن. پایینیدن.
نگرندگان. شنوندگان.
زیزیدَن. برفیدن. ریزبرفیدن. برفِ ریز آمدن.
برفیزه. زیز.
جیرینگیدن. دیلینگیدن.
سیز. سیزا. سیزمند.
بیحالاندن.
بیحالاندن.
بیحالیدن.
هَتَکمُرزی.
هَتَکمُرزش.
هَتَکمُرزیدن.
سدُومین ها.
آسیوَنیدَن = سرگشته و آسیمه شدن.
آسیوَناندَن = سرگشته و آسیمه کردن.
بیمیدَن = ترساندن. هراساندن. وحشتاندن.
تالواسیدَن = تالواسه شدن. تالواساندن = تالواسه کردن. دِلواپَسیدَن = دلواپس شدن. دلواپساندن = دلواپس کردن. دلشوریدن = دلشوره گرفتن. دلشوراندن = ...
ظُلمیدَن = ظلم کردن. To oppress.
دلواپس گروی/گرایی.
دیمیاد = فردِ متکبر.
آیینِ دینی. دینایین. دینکرد.
ویدیدَن.
بُرونعَدَنیدَن = از عَدَن بیروناندن.
مَغزخوار. زامبی.
اَفزارمنَدیدن. افزارمنداندن.
چَلِنیدَن = قفلیدن.
اَندَرزبُدیدن = to coach اندرزبد = coach.
پاتوقیدن.
غیر ِخودشرمی؟
غیرخودیدن. غیرخوداندن.
رَسمینیدَن.
دوسمن = دوست دشمن
دیگَری مَرگ شادی = شادی از مرگِ دیگران. دیگری مَرگ شاد = کسی که از مرگِ دیگران می شادد.
دیگری غم شادی. دیگری غم شاد = کسی که از غمِ دیگران می شادَد.
زَبهیدَن = سقوطیدن. افتادن.
توبِهیدَن.
پادِشاهاندن = کسی را پادشاه کردن. احترام زیاد گذاشتن.
پادِشاهیدَن = پادشاه شدن. پادشاهی کردن.
چُسکِلاسیدَن.
سپاسِ فراوان از کاربر فرتاش برای پیشنهادِ بسیار درخورتان. باعث شدید تا بیشتر به واژه یِ "نمایندهیدن" بیَندیشم و بکوشم تا آک و آسیبی که می تواند داشته ...
واسَرماییدَن = دگراندنِ/دگریدن دما به سمت گرم تر شدن.
واگَرماییدَن = کاهِشِ دادن/یافتن گرما.
لَبخوانیدَن. لبخونیدن ( عامیانه ) .
گارانتیدَن.
سَرخوشیدَن = سرخوش گشتن.
سَرخوشاندن = مستاندن. سرخوش کردن
آسیدن.
آگَفتن.
آگیشیدَن
آهازیدن.
اَرغی. ارغیدن = خشمیدن. ارغاندن = خشماندن.
بِشِلیدَن. انبسیدن/انبستن؟ ( در موردِ ستاکِ کنونِ آن مطمعن نیستم ) دُلمِهیدَن. لختن/لختیدن؟ کَلَچیدَن.
یوبیدن.
بِینا/میانا = میان/مابین = inter ن. م = بِینابُریدَن/بِینابَندیدَن.
ن - - = خوردنی ==> نخوردنی
پیرامونیدَن = پیرامون چیزی گشتن.
یِکبارینه.
تُر در مازنی یعنی "تَبَر".
بیدِلیدن = بیدل گشتن.
زحیریدَن.
حراجیدَن.
پیراگَردیدن = پیرامونِ چیزی گشتن. نیاکان ما می پنداشتند که تمام اجرامِ آسمانی، زمین را می پیراگردیدند.
پیراگَردیدن. پرگواریدن.
زونیدن = بهره بردن از چیزی.
پوشیدمان.
مِراکیدَن = انجام دادن کاری با عشق، کاری را با دل و جان انجام دادن
فِریدَن = فر خوردن.
قِریدن = قر دادن.
دُودِلیدَن = to hesitate دوُدِلاندن = to make s. b hesitant.
کَچولیدَن = twerk
چولیدَن =خَمیدن. کَجیدن . کژیدن.
کَچولیدَن.
شولکیدن = سریع حرکت کرون/تاختنِ اسب.
زِهیدَن.
وَهیدن. وَهاندن.
شُه. در مقام نفرت و کراهت بر زبان می آورند: شُه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست ( مولوی: ۲۶۷ ) .
گَه - - = هر از چندگاهی. م. ن = سعی کنید تا چایِ سبز بِگَهنوشید.
لَگیدن.
هَگَرزیدن.
گُربُزیدَن = گول خوردن. گربُزاندن = گول زدن.
خوشنبه = خُوش شنبه.
زَبیهیدَن.
زِمِ - - = سرما. زمستان.
اَزدَریدَن.
یِکیدن. یکانیدن.
برایِش = طلوع.
بِدینیدَن.
سامانال = سامان _ ال ( مانند چنگال ) .
گِستاکیدَن = گ ( پیشوندِ نشان دهنده یِ جدا شدن ) _ ستاک ( شاخه ) یدن ( پسوندِ کارواژهنده ) . گِستاکاندن = چندشاخه کردن. پ. ن = البته استاد ابوالق ...
زیفانیدن = کارِ اشتباه کردن.
ایرنگ / خطا/ اشتباه
- - اینا/این ها = نشان دهنده یِ جمع. ن. م = کتاب اینا - ت رو بردار ببر بیرون بزار.
پژواکیدن.
آقایِ ناصر خسروی پیشنهاد بسیار جالبی را دادند. فقط کاشکی بجایِ برجااش می گفتید "برجایِش".
دولاییدَن. دولایاندن.
نوعی از گیاهی.
هولهولَکیدَن = هول هولکی کاری را انجام دادن.
رُستَمینه = عملِ سزارین رُستَمینِش کردن/رستمینیدن/رستمینی کردن = عمل سزارین انجام دادن.
بابیزان. بابیزانیدن = کفالت کسی را بر عهده گرفتن.
میلاویدَن.
فغیدن = از کسی بت ساختن/ بویِ خوش دادن.
شَماغیدَن.
بِرِشنومیدَن = مراسِم برشنوم را اجرا کردن.
سندِهیدَن = دستشویی کردن.
هورتاب. /خورتاب.
هو = خوب. مانند = هومن.
هم/ها/اَن/هن = پیشوند نشان دهنده یِ با هم بودن. انبار/همپیکر/هنباز/. . . . . .
هودگَریدن/هودِگَراندن. هو = خوب ( مانند هومن = کسی که اندیشه یِ خوب دارد ) . هو بر وزنِ او. دِگریدن = تغییر پیدا کردن. دگراندن = تغییر دادن.
یکسوگر/یکسونده.
خسته نباشید.
لافَندیدَن = با ریسمان بستن.
دَهرِهیدَن = استفاده کردن از دهره.
بَرنایِشتَنده. پِیوَرزنده.
تعصب. برنایشت. پِیوَرزی. پیشداوَری. کارواژگان: پیشداوَریدَن. پِیوَرزیدَن.
پِیوَرزیدَن = تعصبی عمل کردن.
اَفدیدَن. افداندن.
سُکیدَن = جنباندن.
شَرفَنگیدَن = راه رفتن و ایجادِ صدا کردن.
شَرفاکیدَن = راه زفتن.
هَزاکیدن = فریب خوردن.
فغاکیدن = ابله بازی در آوردن.
غَساکیدَن = بویِ بد دادن.
هباییدَن.
نَکیدَن = در لحظه بودن. لذتیدن از لحظه.
اِسپوریدَن. لاپیدن.
کثیفاندن
طرازی کردن/طرازی کردن/طرازیدن/طرازید کردن/ = to design طرازنده/طرازشگر/طرازگر = designer طَرازیده = designed . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ...
بلغوریدن. زیرلبیدن لندیدن
بِشیدَن.
بَبَ.
جولاهیدن. بافتن.
جولاهیدن/
درونبجیدن.
در مازنی ( بُک ) و در فرانسوی ( bouche ) می گویند.
لُنبوسیدَن.
نداییده.
نداییدَن.
هَلاییدَن.
ایزان = فینال
ایزانیدَن.
خودین.
تَقَلیدَن. ( عامیانه )
داشتاریدَن.
سَنگاریدَن همدَمیدن. رفیق شدن. دوست شدن.
سَنگَمبَریدَن. سَنگاریدن.
چویی = شباهت چوییدن = شبیه بودن/شبیه شدن. چویاندن = شبیه کردن. تشبیه کردن. عماره. به کین سیاوش ز افراسیاب ز خون کرد گیتی "چو" دریای آب. فردوسی
آرمایی/آرمایگی/
به گمان - اَم همان واژه یِ "order" و در فرانسوی "ordre" استش.
اُسکَندن = اُس ( بیرون ) کندن
سُروریدَن = جشنیدن . بزمیدن. جشن و سرور برپاییدن.
تَبَسُمیدَن.
طَمسیدَن. طَمساندَن.
پِچپِچیدَن.
بزرگسال آموزی.
دُومینوُییدَن = مانند دومینو بودن/دومینو - وار انجام شدن.
ماجیدَن.
شیرچه = شیرِ کوچک
بیوسیدن/پیوسیدن. بَرموییدَن.
پَچواکیدَن = translate پچواکِش = translation پچواکنده/ پچواکشگر/پچواکگر/پچواکار = translator پچواکیده = translated . . . . . . . . . . . . . . . . ...
نَشمِه = روسپی نَشمِهیدَن = مانند روسپی رفتاریدن/ بی - بند - و - بار بودن
خُمارَستی = خماریِ مستی خمارست = کسی که خماریِ بعد از مستی دارد.
مولاندن.
در پناه هستی/ در پناهِ خرد/
در فرانسوی نیز "dingue" داریم که چِم دیوانه می دهد.
کنشیا.
درود به آقای مترجم. سپاس از توجه - تان. در پاسخ به شما: ۱ ) برای پیشنهادِ یک واژه، نباید حتما واژه بکار رفته باشد. ۲ ) پاراگرافِ دوم شما نقد نی ...
خودشیرینیدَن = خودشیرین کردن.
دَخشیدن = آغازیدنِ کار.
مُفبُریدَن = مفبر شدن/کردن.
گِرداییدَن. گردایش کردن. گردایی کردن.
وَچِریدَن.
پیلَک
آژندیدن
زُواریدَن.
کُماییدن = به کُما رفتن. کمایاندن = باعثِ به کما رفتن شدن.
وَسا = زیاد، بسیار، بیش از حد. م. ن = وقتی که مار می وَساخورد، باید ساکن بماند تا غذا را بگوارد.
گِپارِهیدَن/گِپارِستَن = گ ( پیشونده نشان دَهنده یِ جداشدن که در کارواژگانِ "گداختن" "گریختن" می شود دید. پارِهیدن = پاره پاره شدن. تکه تکه شدن. گپ ...
گِپارِهیدَن/گِپارِستَن = گ ( پیشونده نشان دَهنده یِ جداشدن که در کارواژگانِ "گداختن" "گریختن" می شود دید. پارِهیدن = پاره پاره شدن. تکه تکه شدن. گپ ...
هَمساستار ( ی ) = democracy
ساستاری/کَدیوَری/سالاری/ = cracy
بادساریدَن = سریع و سیزا حرَکتیدن.
جُد = نشان دهنده یِ اختلاف.
چِشمالوسیدَن = از گوشه یِ چشم نگریستن.
چِشماغیلیدَن = چشم غره رفتن.
در مازنی به چِم خاریدن است.
زام/زاما = geo ن. م = زاماسیاسیت = geopolitics زاماساستاری/ زاماسِپِهر = geosphere.
زام/زاما/
چَبیرِهیدن.
جاوَر.
اِسنیزِهیدَن.
سَرنَخیدَن.
کِرمیدَن. لولیدن.
چیم = سبب، دلیل چِم = معنی
هَلِهولِیدَن.
غُنودن آرامیدن خسبیدن/خفتن آسودن/آساییدن نومیدن خوابیدن
حسیدن. احساسیدن. لمسیدن.
عادتیدن.
عادتاندن.
پَشَنجیدَن
شیوانیدن
دَرونیات.
هاپولیدَن. هاپولی کردن
قُلُپیدَن = یکهو کاری را کردن/همچی را خوردن.
کفگَرگیدَن به کسی = کف گرگی زدن به کسی
ویسپِتوان. هماد توان.
دادار
لن/لند
اوفیدن = اوف گفتن.
الماسیدن.
آغوشیدن. بَقَلیدَن.
کشه در مازنی یعنی بقلیدن، درآغوشیدن
پینوکیوییدن = دروغ گفتن/ دروغی آشکار و تابلو گفتن.
خواجهیدن/خواجِهاندن.
اِسپیچ در مازنی به چِم "شپش" است.
ساسیا = دیکتاتور ساسیاییدن = دیکتاتورانه رفتاریدن ساسیایی = دیکتاوری ( اسم ) ساسیاییک = دیکتاتوری ( صفت ) ساستار = شخصِ سیاسی ساستاری = سیاسی ( صف ...
مَرغولیدن/مرغولاندن.
کاواکیدن
کاواکیدن.
اَنیشه = spying اَنیشِهیدن = to spy اَنیشِهنده = spy
پرچینیدن. پروستن/پروندیدن فروستن/فروندیدن گرداگیریدن.
فَرانامیدن. فراارجیدن. فرادانستن. بُرزانامیدن. برزاارجیدن.
بُرزا = بالا/والا. ن. م = هوایِ گرم می بُرزارَود ولی هوایِ سرد در پایین می ماند.
کَژه = مغلطه کردن کژهیدن/کژستن/کژهش کردن/کژست کردن = مغلطه کردن کژستار/کژهگو/کژهنده/کژهشگر/کژهگر/کژهکار/کژهبند/کژهساز/کژهزن/= مغلطه کن کژهیک = مغا ...
کَژه = مغلطه کردن کژهیدن/کژستن/کژهش کردن/کژست کردن = مغلطه کردن کژستار/کژهگو/کژهنده/کژهشگر/کژهگر/کژهکار/کژهبند/کژهساز/کژهزن/= مغلطه کن کژهیک = مغا ...
اَنکُژیدَن.
بُلکاری = workaholism = بل _ کار _ ی بلکار = workaholic
هستا باشید. پاینده باشید. زنده باشید. سرزنده باشید. پایا باشید. بدرود.
داساریدن.
دیوار. دیواره. لاد.
لادیدیدن/لاداندن.
کالیواندَن = سرگشته و حیران کردن
کالیویدَن. سرگشته و حیران شدن.
هَبَک
شمیدن = بو دادن بوییدن = بو کردن.
مَشامیدن.
بدگوییدن. پشتِ سر گوییدن. دُشیادیدن.
خیتیدن. خیتاندن.
خیتیدن.
آخِهیدَن.
اُروِلین.
پیشاباشیدن.
پیشنَهَنده
داساریدن = to trade داسارنده/داسارگر/داسار = trader
وِنجیدَن/ونجاندن
بزرگاندن/بزرگیدن گَتِهیدن/گتهاندن
واشَخصاندن.
کویِکر گروی.
جَلاییدن/جلایاندن آهاریدن/آهاراندن
ثَناییدَن.
بُم. بووم. گُرومپ. شِبس. تالاپ.
پَریساریدَن
زَفاکیدَن.
نُژمیدن/نژماندن.
نَستوهیدَن.
کَلَنجاریدَن.
آبپزاندن. اَزیزاندن. قُلقُلیدَن.
دَلِهیدَن = دله بازی درآوردن.
چرتُپُرتیدن. دَریوَریدَن. کُسشِریدَن.
آرزوییدن. کاشکیدن.
لِهاندن کِراشیدن = کراش داشتن کَراشیدن = پریشانیدن.
شُتُرکینیدن.
دِلسردیدن. دلسرداندن.
فَرَمیدَن. غمگینیدن.
چمراس.
هیواییدَن.
یاوَریدَن. کمکیدن.
وَنکولی.
گوبسیدن = انجامیدن کاری که باعثِ ایجادِ صدای گوبس می شود.
بِداهیدَن.
سیزا - - = سریع تر ن. م = مهندس از ما خواست که اینجا را بِسیزا سازیم، تا قبلِ عید دیگر تمام شود.
کُندا - - = کند بودن. ن. م = مار هایِ بوآ، شکاراک خود را می کنداخورند تا بهتر بتوانند آن را بگوارند.
کَندا .
دَسیسیدَن.
دَسیسیدَن. دسیسه کردن.
گوبس. مُف. تَق. شَپَلَق.
نوعی ناماوا = نام آوا.
مُفیدَن. چیزی داخلِ بینی کشیدن ( بویژه آبِ دماغ )
نِهُن = پنهان، نهان ن. م = این جانور، در تاریکیِ شب، غذایِ خود را می نِهُخورد تا بقیه یِ گله، از شکارِ او باخبر نشوند.
سَردیدَن. سرد شدن/کردن.
فارسیده. فارسینیده.
آرمِش
آرما =از آرمیدن ( مانندِ دانا، از دانستن )
بازجاناندن.
بازاوجاندن. بازخیزاندن. باززندهاندن. بازجاناندن.
اَنجام به چمِ "to do" بسیار امروزه رواجیده است، و همچنین خیلی سودمند و نیازیده، پس نمی توان گفت که نباید بدین معنی بکار رود. ما برای پایاناندنِ کار ...
فِلبِداهیدن =فی البداهه کاری را انجامیدن. آنیجامیدن = آنی ( فوری ) اَنجامیدن.
پورِهیدَن/پورِهاندَن.
چِلیدَن. چل شدن.
چُلَنگیدَن. چلنگ شدن.
چِخیدَن. چخ کردن.
چُخیدَن . به فنا رفتن.
طاسیدن/طاساندن.
ماکیاوِل گروی.
ماشراییدن.
ماسوریدن.
ماسورهیدن/ماسورستن.
شهرگین.
کَفشیدَن.
وَندیدَن
To possess. وَندیدَن.
نها=جلو ن. م = نهاوند.
تا =مامنند ( همتا، بیتا، یکتا ) وا = پیشوندِ نَفیَنده. پاد = پیشوندِ نَفیَنده. واتا = متفاوت واتایی = تفاوت پادتا = متفاوت پادتایی = تفاوت
وِزوِزیدن.
وروریدن
وِروِریدَن.
تِلوُییدَن. تلولوییدَن.
ماکِریدَن ( کار ها را به بعد موکول کردن )
بانیدن.
گامرانیدن = حرکت کردن.
مالخَریدَن.
کَلانیدَن. /کلاناندن.
تَنامیزی. تنامیزِش. تنامیزیدن.
تراگذریدن. تراگذرش. تراگذشت.
دیسولِش. = دیس _ ول _ ِش
مازوخی = masochistic مازوخِگی = masochism late 19th century: named after Leopold von Sacher - Masoch ( 1835–95 ) , the Austrian novelist who describ ...
نوج ( کوتاهیده نوجوان )
زورخوراندن. با زور غذا را خوراندن.
خَبَراندَن. خبر دادن.
خبردار شدن.
رُخاوَریدَن.
نیشتریدَن.
افگاریدن/فگاریدن جرحیدَن. کرینیدن.
نِپارِست کردن. نپارهش کردن. نپارهیدن.
نِپارستن = ن ( پیشوند نشان دهنده یِ زیر ) پارهیدن ( پاره کردن )
ساختاوَریدَن.
گُزاییدَن.
گَزایش کردن = to abuse گَزایی کردن = to abuse گزاییدن = to abuse
ایخشت. پیتال = پیت ( مانند درِ پیت ) ال ( مسوند اسمَنده ) توپال = براده یِ آهن. فلز.
پیگیریدن.
دُنبالیدَن. دنبال کردن.
پَیاپِییدَن. کاری را پی - در - پی انجامیدن.
قطاریدَن.
قَطاریدَن = پشتِ هم انجام دادن کار ها.
در پاسخ به دوستِ گرامی، آقایِ بزرگمهر. ترابر را به نظر می آید برای "transporter" بکار می برند؛ همانطور که ترابری را برای"transportation".
چندبارهیدنِ/چندبارستن = چندبار کاری را تکرار کردن. دوبارهین/دوبارستن = باری دیگر کاری را انجامیدن.
در پاسخِ به دوستِ گرامی، مهدی رستادمهر، مصدرِ آمای، آمودن بوده است و "آماشتن" نبوده، و اگر مصدری هَمَکنون وجود دارد، ما نمی نیازیم که مصدری جدید را ...
در پاسخِ به مهنامِ گرامی. اگر "راژمان" شما را بپذیریم ( که پذیرفتنی است ) آنوقت برای "translational" باید بگوییم "ترازبانشی" و نه "ترازبانشال". زیر ...
تَرابر. ترابرگر. ترابرنده.
هَمباَوریدَن. همباور شدن.
تَبَهگِنیدَن. تبهگنِش کردن. تبهگنی کردن. تبهگن کردن. وا ( de ) گِنیدَن ( generate ) واگنیدَن. واگِنِش کردن. واگنی کردن. واگن کردن.
زارتیدَن. افتادن و ایجادِ صدا کردن. م م. ث = جوری زارتید رویِ زمین که با کاردَک جمعیدند - اِش.
ایرختن/ایرنجیدن.
ایرَنجیدَن.
فرجاد، به نظر می آید که دیسه ایِ آوایی دیگری از واژه یِ فرزاد باشد. دگشتِ آوایِ "ز" و "ج" در فارسی عادی است.
بورژا زی = کسی که زندگیِ بورژوا دارد. *این اشاره به واژه یِ اصلی بورژوازی ندارد.
بامیَک = بامیه یِ کوچک.
دَفزَکیدَن. غلیظ شدن.
دَفزَکاندَن. غلیظ کردن.
دُژواخیدن. دژواخاندن.
ماتَک.
گُروژه = گروهِ واژه
بیقراریدن. بیقراراندن.
- - برداری ن. م = خاکبرداری. - - بندی ن. م = بسته بندی
دُوچَندانیدن. دوچنداناندَن.
ریختن.
لَرزابیدَن.
اَهریمَناندَن.
زینفزار.
درکاریدن/درکاشتن. اَکاریدَن /اَکاشتن.
تَراکاریدَن/تراکاشتن = ترا=trans_ کاشتن=plant
تِنِم = ت. جربه ی ن . زدیک به م. رگ تِنِمیدَن = تجربه ی نزدیک به مرگ داشتن.
شَهیدیدَن.
پیشتازیدَن. پیشتاز شدن.
بوفالدو = بوفالو دُو ( دویدن ) کنایه از بازارِ صعودی.
واوَصلیدن. واپیوستن/واپیوندیدن. وادوسیدن. واچسبیدن.
بُلغَندَریدَن. بی بند و بار زندگی کردن.
پادوییدن.
بَرزیدَن.
وایساندَن. باعث ایستادن کسی شدن.
هینیدَن. عجله کردن.
- - تبار. ن. م = ترک تبار.
بَددیسیدَن. بددیساندن.
بدرقهیدن. پسوازیدن. بدروداندن.
سَرگینیدَن. دفوع کردن ( حیوانات )
شُلاویزیدَن. شلاویز شدن.
الاویدَن. شعله کشیدن آتش. پدیدار گشتنِ عشق ( کنایه ) .
ماژیدَن. عیشیدن. بزمیدن. سرگرمیدن خود.
قارقاریدَن.
- - جات = نشان دهنده یِ جمعی از چیز ها. ن. م =سبزیجات، کارخانجات.
- - آلات = نشان دهنده یِ جمع چیزها. ن. م = ابزارآلات . ماشین آلات.
اِنسانِگی.
چَتریدَن. د ربر گرفتن ِ مجموعه ای از چیز ها.
- - دانی = - - nomy
Universe گیتی Multiverse چَنداگیتی/چندگیتی Cosmos کیهان/کائنات World جهان/دنیا Existence هستی Sphere سپهر Earth زمین
چَندتاییدن.
دِگَر - -
تَرادیسِش . فرایندِ ترادیسیدن. ترادیسی .
آف/اف
اَف/آف - - = بالا. اَفسر، افسار، افرازیدن، افکندن ( احتمالا آفتاب ) ، افروختن.
رَشنوییدَن. قضاوت کردن.
سَنگیناندَن. سنگین کردن. Appesantir.
مانِعیدَن.
سوفوریدَن. جاروییدن.
موشکافیدن.
یَلِهیدَن. یله شدن. رهیدن.
یَلِهاندَن. رهاندن. یله کردن.
دِفاعیدَن.
وَلَعیدَن. ولع و آز چیزی را داشتن. عطشیدن. حریصانه خواستن.
وَلَعاندَن. باعث ایجاد ولع شدن.
عَطَشیدَن. عطشِ چیزی را داشتن. چیزی را حریصانه خواستن.
عَطَشاندَن. باعث ایجادِ عطش شدن.
دَخُپ = دَ. ستگاه خ. ود پ. رداز
عُصاریدَن.
عُصاریدَن. عصاره چیزی را گرفتن. To distill
بیخه/فرگان/بن/سربن/آبشخور/
اَندوهاندَن. اندوهگیناندن. غمیگناندن.
شِکَنجِهگاه. شکنجگاه؟ محلی که در آن می شکنجند.
اِسپَنکیدَن.
تاژیدَن. لَطیفیدن. لطیف شدن.
پُفیوزیدَن. پفیوز بازی درآوردن
ویسپیدَن. ویسپاندن.
Opposition.
کَنالِش.
Canal
کَنالیدَن.
وَرَنیدَن. شهوتی شدن.
پَساختن. آزماییدن. رونیدن.
سِرواییدَن. حدیث گفتن. شعر گفتن. افسانه تعریف کردن.
پرخوری کردن.
تَلَکِهیدَن. تلکه کردن/شدن.
گُشگ. نوعی از زنبور . در زبان مازنی.
پیشِنگاریدَن.
جَنجالیدَن. جنجال به پا کردن.
نَسَخیدَن. نسخ شدن
نَسَخاندَن. نسخ کردن.
جامِهیدَن. پوشیدن/پوشاندن. پوشیده شدن.
پادیستادن = پاد ایستادن.
پادیست.
پادیستادن = ضدِ کسی ایستادن.
زِرزِریدَن. زرزر کردن.
اَهریمَنیدَن. مانند اهریمن رفتاریدن.
فیسیدَن. فیس و افاده آمدن.
پُرفیسور = پُر فیس ( افاده ) ور. کَسی که بدلیل دانشی که دارد، خود - ش را از هرجهت، از هر کس برتر می داند و فخر می فروشد. بر وزنِ رنجور و مزدور است ...
شیانیدَن. جزا و پاداش ومکافات نیکی و بدی دادن. جبرانیدن.
جُبرانیدَن. جبران کردن.
لَغاندَن. لغ کردن.
قُولیدَن. قول دادن.
قولاندَن. کسی را به قولیدن واداراندن.
لَفظیدَن. لفظ آمدن.
پاکِیزِهیدَن. پاکیزستن. پاکیزه کردن/شدن.
To clean.
چهارچوپ.
بدجور/خیلی/زیاد/خیلی زیاد/بَد/
پیشنهاد برای "جعبه ای که پِیک موتوری ها دارند" جَعپِیک = جَعبه پِیک.
ستاک کنون یه = اسم ساز. ن. م = پوشیه.
گُندِگوزیدَن = گنده گوزی کردن. قمپوزیدن .
قُمپوزیدَن. قمپوز درکردن.
فَلَکیدَن. فلک کردن.
کوهبار = بار بسیار سنگین.
اَخگَریدَن. To ignite.
اخگریدَن.
اخگرنده.
نیوشیدن.
کِرفِهیدَن. کارِ نیک انجامیدن.
بَزَکیدَن. بزک کردن. آراییدن. آرایش کردن.
- - رون = جهت ن. م = اندرون/بیرون.
رَوَنیدَن.
رَوَنیدَن. آزمایش. to test.
اچمَزیدَن. آچمز شدن.
بیزاریدَن. نِفرَتیدَن.
ناسیدَن = ناسزا گفتن to diss
تَراهَواییدَن.
ماهَکَب = ماهیِ مرکب .
همگنیدن/همگناندن
هَمگِنِش/هَمگِنانِش
همگنیده.
همگنانیدن.
خنثی شدن/کردن.
چِل و منگ = چلمنگ ؟
خَنزَکیدَن = خنثاییدن.
وِلَرمیدَن. ولرم شدن. خنثی شدن.
نَهانیدَن. نهان شدن/کردن.
پِنهانیدَن. پنهان شدن/کردن.
گَنجای = گنج جای.
گنجدان.
کارزاریدَن. to be actively involved in a campaign.
گَراسیدَن. لقمه شدن. پوشیده شدن.
کارزاریدَن.
لُکنتیدن. تتهپتهیدن.
لَکاتِهیدَن. لکاته ها بازی درآوردن. مانند لکاته ها رفتاریدن.
- - مُرز ( ی ) = سکسیدن با کسی/چیزی ن. م = مُرده مُرز = necrophile
مُرده مُرزی = مُرده مُرزیدن ( سکسیدن )
مُرزیدَن.
تَکپِلکیدَن. یک پار پلک بر هم زدن.
یک بار پِلکیدَن.
آزکامیدَن = چیزی را حریصانه و دیوانه وار خواستن.
اُردَنگیدَن. اردنگی زدن.
ریغاندَن. ریغ درآوردن.
ریغیدَن. ریغ درآمدن.
هَمالیدَن. شریک شدن.
فَرنِشینیدَن. ریاست کردن.
گُزیریدَن.
همکَدیوَری = democracy همکدیوریدن = to democratize همکَدیوَرِش = democratization همکیدوریک = democratic . . . . . . . . . . . . . . . .
هماد
- - کَدیوَری.
عِزراییلیدَن. جان کسی را گرفتن.
مَشیا
لکانه
لگدیدن. تیپاییدن.
هامهامیدَن. بلعیدن غذا. با اشتها غذا اورباردن.
هامونیدَن. ویرانیدن. خرابیدن. هامون کردن.
قَندیلیدَن. قندیل بستن.
پَروانِهیدَن. پروانه وار رفتاریدن.
رَسِش.
باگیرگر. بارگیرنده.
بارگیریدنیگی.
بارگیریدنی.
بارگیریده.
اَنجُمیدَن. انجمن تشکیل دادن. گرده هم آمدن.
دَستاوَریدن.
تَپانچِهیدَن. با تپانچه شلیکیدن.
لَطمیدَن. لطفه خوردن/زدن.
لیزابیدَن. To drool.
لَطیفیدَن. لطیف شدن.
لَطیفاندَن. لطیف کردن
بَزلِهیدَن. شیرین و لطیف گفتن.
لیزابیدن.
فریهیدن. نفرینیدن.
بالایاندن.
سِکَندَریدَن. سکندری خوردن.
گَتِهاندَن. بزرگاندن.
گَتِهیدَن. بزرگ شدن.
آبِسیدَن. آبستن شدن.
آبِساندَن. آبستن کردن.
خُوشحالاندَن. خوشحال کردن.
خوشحالیدَن. خوشحال شدن.
بُرونفینیدَند= فین کردن بیرون.
- - دوست = کسی که - - را می دوستد. ن. م : فارسی دوست.
اِسرافیدَن. اسراف کردن.
اسرافیدن.
سُکونیدَن. سکون یافتن.
سُکوناندَن. سکون بخشیدن.
چرخال = چَرخ ال.
دُورال = دُور ال.
فِرفِریدَن. فرفری شدن.
فِرفِراندَن. فرفری کردن.
پِرپِریدن. پرپر کردن گربه.
دِگر - - = چم و معنای تغییر را می رساند. ن. م = دگرچهریدن، دگرگونیدن، دگرشکلیدن. . . . .
وازدگریدن. وازدگراندن.
خوکیدَن. مانند خوک رفتاریدن.
چِمیدن = معنی دادن. چِماندن = معنی بخشیدن. دگرچِمیدن = تغییر کردن معنا. دگرچِماندن = تغییر دادن معنا . وازچِماندن = کوشیدن در دریافتن معنی. . . ...
چِمیدن = معنی دادن. چماندن = معنی بخشیدن. دگرچِمیدن = تغییر کردن معنا. دگرچِماندن = تغییر دادن معنا . وازچِماندن = کوشیدن در دریافتن معنی.
اَفزاریدن = مجهز شدن. To be equiped. اَفزاراندن = مجهز کردن. To equip
پوزش. اشتباهانه اینجا برابرواژه برای "تجهیز" را بکار بردم
- - ک = پسوند کوچکاننده. ن. م = مردک - - یکه = دیسه ی دیگر آن. ن. م = مردتیکه، زنیکه
هُجومیدَن. هجوم آوردن.
هجومنده. هجومگر.
کَنکاوییدَن. کند و کاو کردن.
واکاویدن. آکاویدن.
توصیفیدَن. توصیف کردن.
دَهیو.
دَهیو = nation.
گامبو. خیکی. شکمو.
گامبوییدَن. پُرخوریدن. زیاد خوردن.
آموزانگر = آموزاندن گر آموزانکار = آموزاندن کار
خردگر.
بَستاویدَن. انکاریدن.
ویستوریدَن. بازگشت از دین. . . . . .
خاوَندیدَن. صاحب شدن.
- - فرما = - - که چیزی را می فرماید. ن. م = حکم فرما. . . .
زاوَریدَن. خدمتیدن. To serve
زاوریدن
خَدیویدَن. حکمرانیدن. فرمانرواییدن.
پاژناماندن.
لِزگیدَن. لزگی رقصیدن. خود را تکانیدن.
گُندیدَن. گنده شدن. گُنداندن.
دُشارمیدَن. عشقیدن. لذتیدن.
یانیدَن. هذیانیدن.
شَنگولاندَن. شنگول کردن.
شَنگولیدَن. شنگول شدن.
خَلوت کردن/شدن.
پاییزیدَن. طراوت خود را ازدستیدن. افسردن.
- - چه = پسوند کوچاننده ن. م = کلوچه، پیازچه، بیلچه. . . .
خودنَماییدَن. خودنمایی کردن.
پیرانگاره پیرا = para نگاره = graph.
سَرازیراندَن. سرازیر کردن.
سَرازیریدَن. سرازیر شدن.
To philosophize.
گُماندَن. گم کردن.
گُمیدَن. گم شدن.
رقصیدن
رانرقصیدن = to lapdance رانرقصنده = lapdancer رانرقصش = lapdance
رانایه = ران رایانه.
- - بار = ۱ ) پر بودن از - - ( اشاره به باریدن ) ن. م = شادبار، غمبار، ننگبار ۲ ) تعداد دفعه ها ن. م = ۳بار، ۲بار، . . . . . . . . . ۳ ) خوده واژه ...
نَقضیدَن. نقض کردن.
- - آلود/آلوده = جایی/چیزی که پر از - - است. چیزی که به - - آلوده شده . ن. م ذهرآلود، سم آلود، خاک آلود
- - باز ۱ ) کسی که کاری را می انجامد که مربوط به - - است. ن. م = چترباز، دخترباز، پسرباز، ۲ ) کسی که چیزی را می بازد. ن. م = جانباز، مالباز، سرباز
دلبریدن طنازیدن لاسیدن لوندیدن
لَوَندیدَن.
- - الو = پسونده میوه ساز. زردالو/خرمالو/آلبالو/شفتالو/
ذِکریدَن. ذکر کردن.
آفراسیدَن . استعلام گرفتن.
مُدیریدَن. مدیریت کردن.
فمن گروی.
دَوَنگیدَن. حقه بازی درآوردن.
پیگردیدن.
حَذَریدَن. حذر کردن.
چَپیریدَن. جمع شدن. تجمع کردن
چَپیریدَن. جمع شدن.
افسردن.
عَوَضیدَن. عوض شدن.
نجات دادن. To save.
تابلوییدَن. تابلو کردن فیلم.
تابلوُییدن = تابلو کردن فیلم.
خَلقِش. آفرینش.
مشکوک بودن به کسی = شَکمَند، شَکدار، شَکوَر
تَگَرگیدَن. تگرگ آمدن
خُردال = خرد ال ( مانند چنگال )
تیز شدن. تند و سریع حرکتیدن.
تیزاندَن. تیز کردن.
سَمندیدَن. با سرعت حرکتیدن.
فَقیریدَن. فقیر شدن.
فَقیراندَن . فقیر کردن.
عِیشیدَن. خوش گذرانی کردن.
دِلسَردیدَن. دلسرد شدن.
دِلسَرداندَن. دلسرد کردن.
زُفتیدَن. زفت شدن.
عُبوریدَن. عبور کردن.
عُبوراندَن. عبور دادن.
لَحلَحیدَن. لح لح زدن.
- - طور = مانند ن. م = خیلی رفتار - ت بچه طوره.
هَمچِم.
در مازنی می گویند گَته به چِم بزرگ
پالایگری آلایگیری
پالایگریدن آلایگیریدن
حَجماندَن. حجم دادن.
حَجمیدَن. حجم پیدا کردن.
بَدواژه = واژه ای که بد حساب می شود.
چَرخَندَلی = چرخ و صندلی
اُفولیدَن. رفتن، ناپدیدی، از دید رفتن
اُفولاندَن. باعث رفتن ( ناپدیدی، از دید رفتن ) شدن
رایزَنیدَن. رایزنی کردن.
زابگَریدَن. دهان را پرباد کردن. چیزی را پرباد کردن.
تُپُقیدَن. تپق زدن.
بُک در زبان مازنی به چِم دهان است. شاید همریشه با این واژه باشد.
لَجیدَن. لج کردن.
اِرثیدَن. به ارث بردن.
اِرثاندَن. ارث دادن.
کَبداندن. لحیماندن. جوش دادن.
کَبدیدَن. لحیمیدن. جوش خوردن.
سَرریزیدَن. سرریز شدن.
پنیکیدن/پنیکاندن. دستپاچهیدن/دستپاچهاندن.
افسرده کردن. To make depressed
شِمی - - = cryo
شادبار. پر از شادی
شک انگیر. شک برانگیز . شکناک.
صِیقَلیدَن. صیقل دادن.
جَهَنمیدَن. جهنمی کردن . بد کردن/شدن وضعیت .
چُرتاندن. باعث چرتیدن شدن.
واچُرتاندَن. باعث واچرتیدن شدن.
غرب آی/باختر آی = از جهت غرب آمده. Western غرب رو/باختر رو = به غرب رونده. Westerly
غرب آی/باختر آی = از جهت غرب آمده. Western غرب رو/باختر رو = به غرب رونده. Westerly
باختریدن. غربینیدن.
تَعَبیدن. زجریدن. مانده گردیدن.
تَعَباندَن. زجراندن. مانده گرداندن.
جَهدیدَن. جهد کردن.
عَلَنیدَن. علنی کردن.
جُرعِهیدَن. جرعه جرعه نوشیدن.
هاریدَن. هار شدن.
هاراندَن. هار کردن.
فمن گروی . زنان گروی.
خالیبَندیدَن. خالی بندی کردن.
پاداَفریدن. مجازات کردن.
پاناکیدَن. دفاعیدن . نگهبانیدن.
لِباسیدَن. لباس پوشیدن.
لِباساندَن. لباس پوشاندن.
والِباساندَن. لباس کسی را درآوردن.
والِباسیدَن. لباس درآوردن.
فَکیدَن. فک زدن.
اَلَمیدَن. درد و رنج کشیدن.
اَلَماندَن. درد و رنج دادن.
وافرگردیدن/وافرگشتن
اِشارِهیدَن. اشاره کردن. To mention.
- - یک = پسوند صفت ساز ن. م = باریک، تاریک، نزدیک، آواییک
زِشتاندَن . زشت کردن.
زِشتیدَن. زشت شدن.
کوتَهیدَن. کوتاه شدن/کردن. خلاصه کردن/شدن.
کوتهیدن.
کوتهیدن.
کوتاهیدَن. کوتاه کردن/شدن
سادِهیدَن. ساده کردن/شدن. To simplify.
پارِهیدَن. پاره شدن/کردن.
چندپارهیدن.
پیشرَویدَن. پیشروی کردن.
گَهولاندن. گهولیدن.
گَهولیدَن.
هِدایَتیدَن. هدایت کردن.
سوار شدن.
سوار کردن.
To consider
فدرال گروی.
زَجریدَن. زجر دادن.
زَجزاندَن. زجر دادن.
کِهاموزیدن. خُرداموزیدن. ریزاموزیدن.
بازجوییدَن. To cross - examine. بازجویی کردن.
پاروییدَن. پارو زدن.
جاروییدَن. جارو زدن.
هِجیدَن. هجی کردن. To spell.
هِجیدَن.
هَجاییدَن. دشنامیدن. هجوییدن.
هَجوییدَن . هجو سُراییدن. دری وری گفتن. چرتُپرتیدن.
نَزدیکیدَن. نزدیک شدن.
نَزدیکاندَن. نزدیک کردن.
- - ژامه/جامه ن. م = پیژامه
عَقَباندَن.
عقباندن
عَقَبیدَن. عقب رفتن.
عَقَباندَن. عقب انداختن.
وسیدن = تکثیر یافتن. وساندن = تکثیر دادن.
وسیدن = تکثیر یافتن. وساندن = تکثیر دادن.
عادَتیدَن. عادت کردن.
عادَتاندَن. عادت دادن.
زُلِیخاییدَن. دیوانه وار کسی را دوست داشتن.
صِداییدَن. صدا زدن. To call.
صداییدَن.
غَرغیدِه
اخذیدن. گرفتن
اَخذیدَن. گرفتن
اَخذیدَن.
دَرنظریدَن.
آتش هراسی.
آتش افروزی = arson آتش افروز = arsonist
چوقیدَن. کارواژه ای عامیانه که به چِم چاق کردن ( قلیان، گُل و. . . . . ) بکار می رود.
تَل - - = به چِم کوپه. ن. م تلنبار ( تل انبار )
- - ماب = فِلان گونه/فلان طور/فلان مانند ن. م = اشرافی ماب.
کَژ - - = کَج ن. م = کژاندیشی
To strawman = مردِپوشالی کردن.
حَظاندَن. باعث حظ شدن.
اَفزاریدن = مجهز شدن. To be equiped. اَفزاراندن = مجهز کردن. To equip.
اَفزاریدن = مجهز شدن. To be equiped. اَفزاراندن = مجهز کردن. To equip.
اَفزاریدن = مجهز شدن. To be equipped. اَفزاراندن = مجهز کردن. To equip.
پیشنهاد ها : Overestimate مِهسَنجیدَن = مه ( کوچک ) سنجیدن بیشاسنجیدن = بیشا ( بیشتر از ) سنجیدن. Underestimate کِهسَنجیدن = که ( بزرگ ) سنجیدن کما ...
پیشنهاد ها : Overestimate کِهسَنجیدن = که ( بزرگ ) سنجیدن بیشاسنجیدن = بیشا ( بیشتر از ) سنجیدن. Underestimate مِهسَنجیدَن = مه ( کوچک ) سنجیدن کما ...
پیشنهاد ها : Overestimate مِهسَنجیدَن = مه ( کوچک ) سنجیدن بیشاسنجیدن = بیشا ( بیشتر از ) سنجیدن. Underestimate کِهسَنجیدن = که ( بزرگ ) سنجیدن کما ...
پیشنهاد ها : Overestimate مِهسَنجیدَن = مه ( کوچک ) سنجیدن بیشاسنجیدن = بیشا ( بیشتر از ) سنجیدن. Underestimate کِهسَنجیدن = که ( بزرگ ) سنجیدن کما ...
- - ادن = پسوند کارواژهنده. ن. م= افتادن/ایستادن/فرستادن/نهادن
کارگان = business man کارگان بر همسانی بازرگان ساخته شده. کارگانی = business.
کارگان = business man کارگان بر هَمسانی بازرگان ساخته شده. کارگانی = business.
کارگان = business man کارگان بر همسانی بازرگان ساخته شده. کارگانی = business.
خستگی به دور.
کارواژه گُروییدن، هم به دلیل نزدیکی آوایی با گروه ( اشاره به گروه واژگانی که بعد از فرایند اشتقاق بوجود می اید ) ، و هم به دلیل نزدیکی آوایی با رود ( ...
البته من اُستامیدن نیز شنیده ام.
یِگانِهیدَن. اتئلاف پیدا کردن. همپیمانیِ حزب ها و گروه های سیاسی برای رسیدن به هدف های پارلمانی و انتخاباتی.
کارگان = business man کارگان بر همسانی بازرگان ساخته شده. کارگانی = business.
پَروازاندَن. به پرواز واداراندن. پرواز دادن.
ائتلاف . هَمپِیمانی .
هَماوَرد = هَم آورد ( به چِم مبارزه )
پیامد = پی آمد ( آمدن ) پَیاییدَن. آیا اینگونه نوکارواژگان می پیاید؟/نتیجه می دهد؟
پیشاییدن = پیش آی ( آمدن ) یدن.
دِلبَریدَن.
اُسرَویدن = to go extinct در پهلوی "اوزرفتن" که دیسهِ دیگرِ پیشوندِ آن "اوس" است، به چِم بیرون رفتن و خاموش شدن است که پیوندی معنای با "extinction" د ...
اُسرَویدن = to go extinct در پهلوی "اوزرفتن" که دیسهِ دیگرِ پیشوندِ آن "اوس" است، به چِم بیرون رفتن و خاموش شدن است که پیوندی معنای با "extinction" د ...
زانوییدَن. To kneel.
زانوییدَن.
درامیزیدن/درامیختن
درامیختن
حَظیدَن.
حَظیدَن. حظ کردن.
کَشتینیدَن.
جِکِهیدَن. جکه کردن. جیغیدن. شیوَنیدن.
جیغیدَن. To scream.
به معنای جیغ در مازنی
اُوزدِهیدن = اوز دهیدن ( دادن ) = از دست دادن.
اُوزرَفتن = بیرونیدن/ بیرون رفتن/خاموش شدن ( از فرهنگِ مکنزی ) م. ث علی ، همان که داشت می اوزروید/می اوزرفت از خانه، گوشی - اش زنگید.
ژرف اندیشیدن.
موشِکافیدَن. موشکافی کردن.
پمپاژیدن.
پُمپاژیدَن.
- - فرنگی = بیگانه. دارابی فرنگی/توت فرنگی.
دارابی فرنگی.
بایکُتیدَن.
بایکُتیدَن. تحریم کردن. This word is named for an Irish land agent, Captain Charles C. Boycott.
بایکُتیدَن.
دَرِپیتی = شوخی با واژه سلبریتی.
- - پور = پسرِ فلانی. م. ث = سلطانپور.
نِظارِهیدَن. نظاره کردن.
سورگان ( سور گان )
اردا - - = ارت - - = ارد - - = آرتا - - = . مأخوذ از اَرتَه و اَرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس
گِلِیزیدَن.
گیوتینیدَن. سَر بریدن با گیوتین.
دانم بیخدایی. دانم خداناباوری.
دانم خداباوری. دانم باورمند.
روآیین . آیینِ رویی که برای ظاهر سازی انجامیده می شود.
هَمبونیدَن. شریک شدن.
همبونیدَن
روانشناسیدن.
خُماریدَن. خمار شدن.
خُماراندَن. خمار کردن.
سَرِهَماندن.
سَرِهمَاندن.
آواییدَن = to pronounce بَراواییدَن = to enunciate فراواییدَن = to articulate
پیشبینیدَن. To predict
قِییدَن.
البته الانه تِخیدن برعکس به چِم بیروناندن غذا گفته می شود.
پِیجوییدَن. To page = to summon پِیجوییدن = فراخواندن Pager = پیجو/پیجوگر
To page = to summon پِیجوییدن = فراخواندن Pager = پیجو/پیجوگر
فَربُلوریدَن.
آواییدن درخور به نظر می آید ولی واگوییدن خیر. باز آواگوییدن بهتر است.
اُس - - = بیرون.
تَعِشیدَن. Fud ( fear uncertainty doubt ) ( تَرسیدَن عدم قطعیت شک ) تَعِش. تَعِشیدَن. تاکتیک ترساندن مشتری از قبول محصول رقیب با ایجاد تردید د ...
Fud ( fear uncertainty doubt ) ( تَرسیدَن عدم قطعیت شک ) تَعِش. تَعِشیدَن. تاکتیک ترساندن مشتری از قبول محصول رقیب با ایجاد تردید درمورد آینده ی ...
Hopium ( hope opium ) امید تریاک امیدیاکی ( خوشباوری بیش - از - حد ) امیدیاک ( کسی که زیاد - از - حد خوشباور است )
ارزِ مرده.
زامبی ارز.
پیراارز ( ارز هایی که پیرامون ارز های اصلی مانند بیتکوین قرار دارند )
گوشهگیری کردن. م. ث به جای کزیدن، برو دنبال یه پیشه ای.
پانیذیدَن. شیرین شدن/کردن.
پِشازیدَن. درمانیدن. معالجه کردن.
پِشازیدَن.
اَزدیدَن. اطلاعات جمع آوری کردن.
توبرِهیدَن. جمع کردن چیزی ( هایی ) در یک جا.
اَندَرکُنِشیدَن.
آتَک پَنیک.
- - نام. معمولا برای وقتی به کار می رود که می خواهید نشان دهید که شخص را نمی شناسید /نمی شناختید. ن. م = یه بهزاد نامی به من زنگید، من هم جواب - اش ...
تحمل.
تاوش
نِصفیدَن. نصف شدن.
نِصفاندَن. نصف کردن.
گَلاویزیدَن. گلاویز شدن.
گَلاویزاندَن. باعث گلاویزی شدن.
پَرگاریدَن. مانند پرگار رفتاریدن . دورِ چیزی چرخیدن.
غیر ایرانی.
رَمنیدن. جمع شدن.
رَمناندَن. جمع کردن.
پَرژنیدَن، نه پُرژنیدن.
سَربُن.
چاشنییدَن. طمع گرفتن.
چاشنیادَن. طمع دادن.
نِوِشتِگان. نوشتار.
ایرَنگیدَن. اشتباه کردن.
فرابین {فرا بین ( دیدن ) } = Telescope.
روبوسیدن * روبوسیدن
نَخچیریدَن. صید کردن/ شکاریدن.
دُژَماندَن. دژم شدن.
دژَمیدَن. دژم شدن.
ویسپِزبان.
ویسپاگون.
ویسپِخوار. ویسپاغُر ( ویسپِ آغردن )
ویسپِباش.
ویسپِنیک. ( ویسپِ نیک )
ویسپِتوان. Omnipotent ویسپِنیک. Omnibenevolent ویسپِدان. omniscient . . . . . . . .
ویسپِ - - = - - omni
- - یر دکتر کزازی در مورد واژه ی " دلیر" می نویسد : ( ( دلیر در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است . " دلیر " از دو پاره ی : دل / ایر ( = پساوند ) ...
هَمپاییدَن. همپایی کردن. همپا شدن.
عَزمیدَن. قصد و آهنگِ کاری را کردن.
هُوچیدَن. هوچی گری کردن.
- - شن دکتر کزازی در مورد واژه ی " گلشن" می نویسد : ( ( گلشن به معنی گلزار است و پاره ی دوم آن شن ریختی کوتاه شده از شان می تواند بود که خود ریختی ا ...
- - خن ( کوتاهیده خانه ) ن. م = گلخن.
بزرگمهر لقمان واژه "پرمانه" را پیشنَهیدَند.
این که زینب گفت که روش ترادیسِش "رایانه" و "نامه" به "رایانامه" را در هیچ جای دنیا نمی توان دید، به نظر نادرست می آید. این فرایند را "blending" می ن ...
چِرکنِویسیدَن. چرک نویس کردن.
چهارنَعلیدَن. To gallop.
آبکاریدَن. از فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
سِمِجیدَن. سمج بازی درآوردن.
سُنبادِهیدَن. سنباده زدن/کشیدن.
بیروناندَن. بیرون کردن.
رقصیدن.
رقصیدن. وشتیدن.
مانتراییدَن. تکرار کردن پشت هم آوا ها و واژگان ( در آیین ها ) . ۲ ) پی درپی گفتن چیزی.
بِرمِهاندَن.
رونوِیسیدَن.
رَیبیدَن/رَیباندَن. دُودِلیدَن/دُودلاندَن. شکّیدَن/شَکّاندَن.
رَیباندَن. شکّاندَن. To make s. b doubt.
رَیبیدَن. شکیدن. To doubt.
ناتیسیدَن.
اِنساندیسیدَن. To anthropomorphize
اِنساندیساندن/انساندیسیدن.
بَراَرجیدَن.
- - اد ( در واژه پاساد ) کسرویِ بزرگ این پسوند را به چِمِ جای، انجمن و گروه بکار برده ) ن. م = باهماد.
در مازنی "اَغوُز"
فُروغیدَن. درخشندگی پیدا کردن.
فُروغاندَن. باعث درخشندگی شدن.
- - ویچ ( پسوندِ مکان ) م. ث = ایرانویچ.
پودریدَن. پودر شدن.
پودراندَن. پودر کردن .
پَرویزیدَن. پیروزیدن. برندهیدن .
نَسیمیدَن. باد خنک و آرام وزیدن. ( مجازانه به چِم آرام حرکتیدن در هوا ) م. ث هوا می نسیمید در موهای پیچ و تاب خورده یِ او.
رُوشَنیدَن. روشن شدن.
رُوشَناندَن. روشن کردن.
Sphere = سِپِهر
Galaxy = کهشکان.
پیشنهادِ برابرواژه = مِهبین {مِه ( بزرگ ) بین ( دیدن ) } = macroscope کِهبین {کِه ( کوچک ) بین ( دیدن ) } = Microscope.
پیشنهادِ برابرواژه = مِهبین {مِه ( بزرگ ) بین ( دیدن ) } = Macroscope کِهبین {کِه ( کوچک ) بین ( دیدن ) } = Microscope.
پیشنهادِ برابرواژه = مِهبین {مِه ( بزرگ ) بین ( دیدن ) } = macroscope کِهبین {کِه ( کوچک ) بین ( دیدن ) } = Microscope.
پیشنهادِ برابرواژه = مِهبین {مِه ( بزرگ ) بین ( دیدن ) } = macroscope کِهبین {کِه ( کوچک ) بین ( دیدن ) } = Microscope.
بَکس = Group. Equipe. گروه. دسته. احتمال می رود که نخست " بَر - و - بَچ" ( به چِم بچه ها، رفیق ها و دوستان ) بوده ولی بعد به "بَر - و - بَکس" ترادی ...
بَکس = Group. Equipe. گروه. دسته. احتمال می رود که نخست " بَر - و - بَچ" ( به چِم بچه ها، رفیق ها و دوستان ) بوده ولی بعد به "بَر - و - بَکس" ترادی ...
بَکس = Group. Equipe. گروه. دسته. احتمال می رود که نخست " بَر - و - بَچ" ( به چِم بچه ها، رفیق ها و دوستان ) بوده ولی بعد به "بَر - و - بَکس" ترادی ...
کامازادی ( کام آزاد ی )
پوشَکیدن. م. ث اگر بچه را نپوشکی، آنوقت بدن - اش می زخمد.
سَفَراندَن. راهی سفر کردن یا واداراندن به سفر.
سَفَروَند. سَفَرَندِه. سَفَرگَر.
شُرباندَن. نوشاندن.
To drink.
تَمیزیدَن. پاکیزهیدَن. پاکسازیدن. پاد/ضدعفونیدن.
رَپاَورد = رَپ آوَرد ( به چِم نبرد و مبارزه ) رَپاوَرگر = rap battler. رپاوریدن = to ( rap ) battle. رپاوردگاه = The place in wich you battlerap.
گَزاییدَن = آزاراندن. نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش. فردوسی
امروزه "خاریدن" به چِم "حسی در پوست که فرد را می وادارد تا با کشیدن ناخن بر روی ان قسمت، آن حس را ببرطرفد" است که دربرابر "to itch" بکار می رود. ولی ...
البته منظور از بُرش "clipping" بود نه "blending".
کَهرُ ( کوتاهیده کهربا )
- - جی ( به دُرُستی چِم این پسوند را نمی دانم. امکان دارد که کوتاهیده "جای" باشد. ) م. ث = میانجی/گرانجی.
- - شید/شیت ( تابنده، درخشان ) م. ث = خورشید.
بَراَرجیدَن.
خانِهیدَن. خانه کردن.
مِهینیدَن. to Magnify
هَمسازیدَن. همساز شدن.
شُروعیدَن. شروع شدن/کردن.
سُلفیدَن.
سُلفیدَن.
واکُنِشاندَن. باعث ایجاد واکنش شدن.
البته ما فین رو هم به معنی "to sniff" و هم "to blow one's know" بکا ر می بریم. برای جدایاندن - شون می توانیم بگیم در/درونفینیدن = to sniff. برو/بر ...
توجهیدن.
رُومینیدَن. رومینش سازی. رومینیده سازی.
کاتولیکیدَن.
درام شناسی. درام سنجی.
درام شناس. درام سنج.
درام شناسی. درام سنجی.
دوگانگی. دوگانه باوری.
سه گانگی. سه گانه باوری.
انجیل ها. انجیلِگان.
پیانوییدَن. پیانو نواختن.
پیانوییدَن.
گیتارنواز. گیتارنده.
گیتاریدَن. گیتار نواختن.
گیتاریدَن. گیتار نواختن.
گنوستی گروی. ناستی گروی دان گروی.
دادارباوریک.
دادارباوریک.
دادارباور.
دادارباوری.
سَهویدَن.
سَهویدَن. خطا کردن. سهو کردن.
رِساناییدَن.
کَهُربایه. ابرنجک.
هَمپِیکَریدَن. To configure در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
هَمپِیکَریدَن. در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
گَهولاندَن. واگرداندن. در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
To convert. در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
میغیدن. تیره، ناترانما و ناشفاف شدن.
میغاندن. تیره و ناشفاف کردن.
وامیغاندن. شفاف کردن .
وامیغیدَن. شفاف شدن.
بُنوَرتِش. بُنوَرتاندن = انقلاب کردن.
بُنوَرتِش. بُنوَرتاندن = انقلاب کردن.
- - کُتِه ( بچه ی معمولا حیوان ) در مازنی. سَگِ کوته. البته کِتِه هم شنیدم.
کُته.
دَرسیدَن = درس خواندن. درساندن = درس دادن.
جَفَنگیدَن. حرف بی ارزش زدن و یا کار بی سود کردن.
قُلدُریدَن. زورگوییدَن.
مِهینیدَن.
گُساریدن.
گساردن.
هاوندی.
هماوندی.
هَمتاییدن.
رواجیدن.
بازبینیدَن. بازبینی کردن.
پِرماریدَن. act as a parent; raise children; originate. مانند پدر و مادر رفتاریدن. پروراندن و بزرگاندن کودکان و بچه ها.
پِرمار/پیرمار. پِرماریدَن.
پَسانیدَن.
پَسافتن/پسامیدن.
خواهشانه.
پُراندن.
پُراندَن. پر کردن. To fill.
فروستن/فروندیدن. پروستن/پروندیدن.
شیارال ( شیار ال )
پرماسیدن.
پرماسیدن.
اُکسیژِنیدَن. To oxygenate.
اُکسیژِنیدَن.
اکسیژنیده.
اوزُزیوُشناسی. ( اوز زیو شناسی ) برونزیست شناسی.
پِیکدان. نامِهدان.
تِتِهپِتیدَن. به تته پته افتادن. �nonner.
ناچیزیدَن. ناچیز و بی ارزش شدن.
ناچیزاندَن. ناچیز و بی ارزش کردن.
کَلافِهاندَن. کلافه کردن.
کَلافِهیدَن. کلافه شدن.
شوقیدَن. شوق پیدا کردن.
شوقاندَن. باعث ایجاد شوق شدن.
قَوییدَن. قوی شدن.
قَویاندَن. قوی کردن.
عَجیناندَن. عجین کردن.
عَجینیدَن. عجین شدن.
آچمَزاندَن. آچمز کردن. در تنگا قراردادن.
دنبالیدن = to follow دنبالنده/دنبالگر = follower دنبالیده = followed
دنبالیده.
دنبالگر/دنبالنده.
ریزاندن.
اوزاندن.
زَبانبَلی. زبان تنبلی. پدیده ای است که در آن زبانوران، هیچگونه نواوری و خلاقیت در زبان نشان نمی دهند، و فقط واژه از دیگر فرهنگ ها وام می گیرند و آن ...
فرهنجیدن.
فرهنجیدن.
درمانکده.
همفشاریدن.
هَمفِشاریدَن.
هَوَاب = هوا و آب ( آب و هوا )
هَوَاب = هوا و آب ( آب و هوا )
شُکُلاغ = ( شکلات داغ ) شُکُگَرم = ( شکلات گرم ) داغشُکُ گرمشُکُ. نوشُکُ ( نوشیدنی شکلاتی ) .
شُکُلاغ = ( شکلات داغ ) شُکُگَرم = ( شکلات گرم ) داغشُکُ گرمشُکُ. نوشُکُ ( نوشیدنی شکلاتی ) .
بُزدِلیدَن. بزدل بازی درآوردن.
پُشتَکیدن. واروییدن.
هِلهِلِهیدَن. هلهله کشیدن.
باریکیدَن. باریک شدن/کردن.
دَرونمِنیدَن = ( درون منیدن )
اوز - - = بیرون.
اوزیدن.
طَبلیدَن. کوبیدن بر طبل و کوس.
۳ شب بعد.
کِنِسیدن. خسیس بازی درآوردن.
واکسَنِش. واکسنیده سازی.
فَسخیدَن. فسخ کردن.
حفظیدن. زِبَرمیدَن.
کَتمیدَن. پنهانیدن.
کَتماندَن. پنهانیدن.
گُشنیدَن. گُشنِش.
اِسکَنیدَن. اسکن کردن. To scan.
هَنباریدَن.
سَرواژِهیدَن. سرواژه ساختن.
کَبابیدَن. کباب شدن ( مجازانه ) .
کَباباندَن. کباب کردن ( مجازانه )
سُقراطیدَن. مانند سقراط رفتاریدن. افراد را فکراندن با پرسیدن از آن ها.
قایمیدَن. قایم شدن.
قایِماندَن. قایم کردن.
سیزیدَن. در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفت ...
در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفتن. سیزاند ...
در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده. دیسه دیگر تیزی، سیزی است. می توانیم داشته باشیم: سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن. سیزِش = فرایند سرعت گرفتن. سیزاند ...
بیشا - - = به معنی زیاد. م. ث اگر آن خوراک، ببیشاجوشد، دیگر خوردنی نخواهد بود.
بیشا - - = به عنوان پیشوند.
ویجینیدَن. ویجین کردن. درودن.
هَوَسیدَن هوس کردن.
هَوَساندَن. باعث هوسیدن شدن.
تُرمزیدَن. ترمز گرفتن.
شاخِهیدَن. چندشاخه شدن ( مجازانه )
زِبَران = زبرِ ران
تیلیتیدَن. تیلیت کردن.
کَچه = قاشق چوبی ( در مازنی )
بَسَندِهیدَن. بسنده کردن.
کِرک = مرغ ( در پهلوی و مازنی امروز )
سَس = در مازنی، به معنی بی نمک است.
سَس = بی نمک ( در مازنی )
مرتیکه و زنیکه را می شود گفت تلفظ دگرسانِ واژگان مردکه و زنکه اَستند. ولی جالب اینجا است که ما نمی گوییم دختریکه و یا پسریکه. شاید بدین دلیل که این " ...
بُرونتروادیدن/بُروتَراویدن. فراتراویدن/
جُولانیدَن. جولان دادن.
فرواب ( فرو آب ) فروابیدن = جزر شدن. فروابش = جزر. خیزاب ( خیز آب ) خیزابیدن = مد شدن. خیزابش = مد. فروخیزیدن = جزر و مد شدن. فروخیزِش = جز ...
خَدوییدَن. تُفیدن. To spit
خُروسیدَن. مانند خروس رفتاریدن. مانند خروس بانگیدن.
گُستاخیدَن گستاخی کردن.
گهی. گاهی. گهگاه. گهگاهانه. گاهانه.
شوخی با واژه سِلِبریتی.
بیَرزِشیدَن. بی ارزش کردن. To devaluate.
بیَرزِشیدَن. we should not unjustly devaluate his work نباید کار - اَش را ناعادلانه ببیرزشیم.
بین مونه، مینه و مینو یکی را باید برگزینیم.
شاپور. شاهپسر.
البته پَرژن و نقد اون کاربر که گفتند که "همشیر" باید حتما در یک زمان شیرداده باشند، درست نیست. همشیر یعنی از یک شیر نوشیدن. و چون از یک مادر شیر نوشی ...
هَمشیر. برَاخوادر = برادر خواهر خوادر. همزاده. البته میشه نامستقیم هم به این مفهوم اِشارهید : I have five siblings. ما شش تا بچه ایم.
ساختن. To create. To produce.
پِیَفزودن/پیفزاییدن. ( پی = به دنبال، در پی ) ( افزودن = اصافیدن )
زیوُ - - = bio کوتاهیده از زیویستن ( دیسه دیگری از "زیستن".
۵ ) اگر اشتباه نکنم، "آل - - " در پارسیگ به چم "والا" "بالا" بوده.
تُهیناندَن. تهی کردن.
تُهینیدَن. تهی شدن.
تَبیدَن. تب کردن. گرمیدن. داغیدن.
جادوجَنبَلیدُن. جادو و جنبل کردن.
جادوییدَن. جادو کردن.
سوفَسطاییدَن. مانند سوفسطایان رَفتاریدن. بازی کردن با واژگان برای بَرَندِهیدن در بحث.
پاچِهخاریدَن. پاچه خاری کردن.
شناسچهره چهره = کسانی که مردم می شناسند چهره آن ها را. داننام = کسانی که مردم می دانند نام آن ها را .
نوکَریدَن. نوکری کردن. چاکریدن.
چاکِریدَن. چاکری کردن.
گُناهیدَن. گناهکار بودن. To sin. مرتکب گناه شدن.
پِتَتیدَن. توبِهیدَن.
چُسنالیدَن. چسناله کردن . خواندن آهنگ های "Disslove".
سَرپیچیدَن. م. ث یک سرباز خوب، می داند که کِی بِسرپیچد از دستور.
سَرپیچیدَن. م. ث یک سرباز خوب، می داند که کِی بِسرپیچد از دستور.
سَرپیچیدَن. م. ث یک سرباز خوب، می داند که کِی بِسرپیچد از دستور.
رویِ ران = روران.
دُشواریدَن. دشوار شدن.
دُشواراندَن. دشوار کردن شرایط. . . . . .
فَتواییدَن. فتوا دادن.
می سپاسم از اقای فرتاش برای این کارواژه بسیار زیبنده.
پَخشُپَلاییدَن. پخش و پلا کردن.
فَنَریدَن. مانند فنر رفتاریدن. پریدن. جهیدن.
روسِفیدیدَن. روسفید شدن ؛ از عهده کاری خوب برآمدن و سرافراز شدن.
کَمتَراندن. کمتر کردن. کاستن.
بیشتَریدَن. بیشتر شدن/بودن.
بیشتراندَن. بیشتر کردن. افزودن.
کمتریدَن. کمتر بودن/شدن.
سابِش.
درود. کسی می داند که آیا نخست "خم" بوده که "خمبره" و"خمره" شده یا برعکس؟اگر اول خم بوده، چگونه به خمبره تَرادیسیده؟
ماهاریدَن. مهاریدن. تحت کنترل درآوردن.
تَلخیدَن. تلخ شدن.
تلخاندَن. تلخ کردن
مَهاریدَن. مهار کردن. تحت کنترل درآوردن.
مُرادیدَن. بسیار خواستن.
دَرویشیدَن. مانند درویش رفتاریدن. قناعت کردن.
سِگِرمِهیدَن. اخمیدن. اَخمُتَخمیدن.
بایگانیدَن. بایگانی کردن. To archive.
بایگانیدَن.
فَروستن.
گلوپایِش. [گلو ( چیزی گرد = ball ) ، پا ( اندامی از بدن = foot ) ، یش ( نشانه مصدر ) ] *پایش هم به "پا" اشاره می کنه و هم به معنی "پاییدن" که می شود ...
برای اِشارِهیدَن به مفهوم گردینگی و گرد بودگی. گویال. گردال. گُوال ( از گُلو ) . گِردیس ( گرد دیس ) گویدیس. گلودیس. گلودیز گلودیزه. ( شکلِ دیگ ...
برای اِشارِهیدَن به مفهوم گردینگی و گرد بودگی. گویال. گردال. گُوال ( از گُلو ) . گِردیس ( گرد دیس ) گویدیس. گلودیس. گلودیز گلودیزه. ( شکلِ دیگ ...
برای اشارِهیدن به مفهوم گِردینگی و گرد بودن. گویال. گردال. گُوال ( از گُلو ) . گِردیس ( گرد دیس ) گویدیس. گلودیس. گلودیز گلودیزه. ( شکلِ دیگر ...
گوی ال = گویال ( مانند چنگ ال ) گویال = globe گویالی= global گویالیدن= globalize گویالِش = globalization گویالگر/گویالنده = globalizer گویالیده = gl ...
لُنبِهیدَن. فَربِهیدن. چاقیدن.
لِفتاندن. لفت دادن.
کَلَپچ.
عَرضِهیدَن.
صرفیدن - اَش به این شکل است: . . . . . . "می فراورد". . . . . . . .
فراوریدن.
دَواییدَن.
بازارک. ( نه بازارَک )
دِگَرجاییدن/دگرجایاندن.
مشتُمالیدَن. مشت و مال دادن.
در جواب به آقای بهمن. مشت را مالش می دهیم می شود ماساژ دادن *شما مُشت را مالش نمی دهید، با مشت مالش می دهید. حتی اگر این واژه به قول شما از ترکی آ ...
در جواب به آقای بهمن. این که یک ترکیب بتواند معنی ها و چم های مختلف داشته باشد، امری طبیعی است در زبان ها . برای نمونه، بیایید به ترکیب انگلیسی زیر ...
کودک گرایی.
قَندچه. قَندِژه. قَندَکی. قَندینه. قنده.
بُلوریناندن. بلورینیدن.
بالاکانه.
مومیاییدَن.
مومیاییدَن. To mummify.
فِسفِسیدَن. فس فس کردن. این دست اون دست کردن.
عَرَبینیدَن.
عَرَبینیدن.
شُهرگان = آدم های معروف.
دَنگیدَن. خنگیدن.
تازِهیدَن تازه شدن/کردن. To freshen
غوغاییدَن. غوغا کردن
۴ ) زود - - = نشان دهنده انجامیدن کار با سرعت.
شُخمیدَن. To plough.
چَم = ناز. راست. چیم = سبب. چِم = معنی.
سبب
جانشینیدن. جابجاییدن. جایگزینیدن.
آلِشاندن = عوض کردن جابجاییدن = جا به جا کردن/شدن. دگراندن = تغییر دادن
آلِشیدَن. عوض شدن.
آلِشاندَن. عوض کردن.
کارامِلیدَن.
معنا/معنی ( *معانی با دستور فارسی ساخته نمی شود بلکه معنی ها/معناها ) چیم/چِم ( در زبان پهلوی ) آرِش. مینو.
خاموش شدن.
خاموشاندَن. خاموش کردن.
دِگَرچَماندَن. دگراندن چم/معنای یک واژه. برای نمونه در بحث وجود خدا، شخص واژه خدا را که معنای خلقگر آگاه را دارد به انرژی می دگرچماند و می گوید که خ ...
لَقَباندَن. لقب دادن. کسی را با لقبی نامیدن.
زیرُزِبَریدَن. زیر و زبر شدن.
زیرُزِبَراندَن. زیر و زبر کردن.
مِنقاریدَن . نوک زدن. به منقار گرفتن.
موافقت کردن.
بَدرَقِهیدَن. پسوازیدن.
پَسوازیدَن. بدرقهیدن.
پیشوازیدَن. استقبال کردن.
بَرمَلاییدَن. برملا کردن.
پُرژَنیدن = انتقادکردن.
همترازیدن = to balance
بِسامانیدَن. سامان و نظمند کردن.
اَویژیدَن. خالص کردن.
سپندیدن مقدس شدن/مقدس انگاشتن.
بسیجیدن = فراهمیدن، مهیا کردن. سیچیدن = مرتب کردن، بسامانیدن.
ماخیدَن . جعلیدن.
سِتیمیدَن. چرک کردن.
سِتیماندَن. باعث چرک کردن شدن.
فَصدیدَن. رگ زدن، خون گرفتن ازورید ۱ - ( مصدر ) رگ زدن ۲ - ( اسم ) رگ زدگی گشودگی رگ .
بهتره که این کارواژه را یکجا بصرفیم. م. ث برای این که درون خانه را بوارِسید، باید مجوز داشته باشید.
۱ ) زور - - = نشان دهنده زوری بودن کار. م. ث چرا غذا رو می زورخورانی به بچه - اَت؟ ۲ ) بُرو - - = کوتاهیده" بُرون" *البته خوده بُرون را همی می شود ...
ازدیدن/ازدانیدن آگاهاندن.
دُژدیسیدن/دُژدیساندن. البته "دُش" هم می شود گفت.
سُستیدَن. سست شدن.
سستاندَن. سست کردن.
وَرچ ( از فرهنگ مکنزی )
وولاندَن. سبب وولیدن/وول خوردن شدن.
چُمباتمِهیدَن. چمباتمه زدن.
وولیدَن. وول خوردن.
آبغورهیدَن. کنایه از گریستن و بِرمِستن.
میانبُریدَن. میانبر زدن.
بیزاریدَن. بیزار بودن/شدن. متنفر بودن/شدن.
بیزاراندَن. بیزار کردن. متنفر کردن.
دَرکاندَن چیزی به کسی. فهماندن چیزی به کسی.
شَکّاندَن. کسی را به شک واداراندن. باعث شک شدن.
روی آوردن = کنایه از توجهیدن. رویاوَرِش = روی آوردن - دن ش. رویاوَریدَن به = توجه کردن/ روی آوردن به.
چَنبَریدَن. دورِ چیزی پیچیدن.
چَنبَریدَن. چنبر زدن دور چیزی.
یا حتی می توانیم "پُرسیدارِش/پرسیدارَند" به چَم ِ مصاحبه، و پرسیدار به معنای "مصاحبه کننده"، و "پرسیداریده" به معنی" مصاحبه شونده" را بکار ببریم.
پُرسیدار ( پرسیدن - ن ار ) مانند گفتار.
پُرسیدار ( پرسیدن - ن ار ) مانند گفتار.
نِگَهال ( نگه ال ) مانند ( چنگ ال )
بازدیسیدن/بازدیساندن.
فرادِگریدَن/فرادگراندن ( فرا - دگریدن/دگراندن ) دِگَرچهیدَن/دگرچهاندن ( دگریدن - یدن/اندن چه ) پیشدگریدن/پیشدگراندن ( پیش دگریدن/دگراندن )
دِگَردیسدَن. دگردیس شدن.
دِگَردیساندَن. دگردیس کردن.
دِگَرگونیدَن. دگرگون شدن.
دِگَرگوناندَن. دگرگون کردن.
کامازاد = کام ( خواست ) آزاد.
دِگرچِهریدن. دگرچهراندن.
همینطور می توانیم دگرسانیدن، بَدَلیدَن و بَدَلاندَن، نیز داشته باشیم. و حتی برای برای To disguise دِگَرچِهریدن و دگرچهراندن بسازیم.
دگریدن و دگراندن برای تغییر پیدا کردن و تغییر دادن بهتر است. To change. To alter. ترادیسیدن و ترادیساندن، و دگردیسیدن و دگردیساندن برای تبدیل شدن و ...
قاچیدَن. قاچ کردن. To slice.
تیرِهیدَن. تیره شدن.
تیرِهاندَن. تیره کردن.
آشتیدَن. آشتی کردن. صلح کردن.
آسیابیدَن. آسیباب کردن/شدن.
آشنایاندَن. آشنا کردن.
آشناییدَن. آشنا شدن.
One language equals peace fallacy = Olep fallacy مغلطه یِ همزبانی، صلح جهانی =مغلطه هَصُج. مغلطه ای است که می گوید اگر تمام جهان یکزبان بودند، آنوقت ...
خَرِّگی.
کشسانیدَن.
آیاسیدن یا یاسیدن می تواند برابر خوبی باشد. به معنی ۱ ) یاد آوردن ۲ ) چیزی را در ذهن داشتن و متوجه آن بودن.
اگرچه "مان" آخر "یادمان" شباهت آوایی دارد با "monument" ( مانیومُن ) [معمولا اینگونه اسم ها را به شکل "مانیومان" ( مانند آپارتمان ) تلفظ می کنیم] و ی ...
آیاسیدَن. یاد اوردن. در ذهن داشتن. توجه کردن به چیزی.
اُسپوریدَن. تکمیل و کامل شدن/کردن. To complete.
آتم ( آلت تناسلی مرد )
آتز ( آلت تانسلی زن )
پِتوازیدَن.
پِتوازیدَن. پاسخیدن.
وارِیلیدَن/واخطیدن بُرورِیلیدَن/بُروخطیدن[بُرو کوتاهیده بُرون ) اوزرِیلیدَن/اوزخطیدن[اوز چَم بیرون]
تَرابَریدَن. To transport خوب است که "ترا" با "بُردن" یکجا صرفیده بشه تا انسجام کارواژه حفظیده بشه. م. ث You should not transport the cargo from her ...
خَلَن = خلیدن - یدن ن ( مانند سوزیدن - یدن ن )
شاریدن معنی ریختن را می دهد مانند آبشار یا سرشار.
شابل = cub
سَتَلیدَن. کتک زدن. لَتیدن.
لَتیدَن. لطمهیدن. کتک زدن. آسیباندن.
البته می فکرم که لِتَنباریدَن دست تر باشه.
توتابی. تمشکابی.
شِناساییدَن. شناسایی کردن.
مَرهَمیدَن. مانند مرهم رفتاریدن. خوب کردن زخم ( واقعانه یا مجازانه )
دِرازیدَن. دراز شدن.
دِرازاندَن. دراز کردن.
تَنبَلیدَن. ۱ ) تنبل شدن ۲ ) تنبلی کردن.
پَرویشیدَن. تبلی کردن.
ماسمالیدَن. ماس مالی کردن.
اَفسوسمندانه.
Existence = هستی
دیسولیدَن.
وِرّاجیدَن. وراجی کردن.
دیسولیدَن = formulate.
قِلاندَن. قل دادن.
قُلقُلیدَن = قل قل زدن. قِلیدن = قل خوردن.
Carni = گوشت Vore = آغر ( از کارواژه آغردن ) Carnivore = گوشتاغر
شامیدَن.
خانه دوپلکس = خانه ۲ آشکوب
پُرهرجیک. هرجمند. هرجو ( مانند ترسو ) هرجگین.
بیهوشاندَن. بیحساندَن.
یوگاییدَن. یوگا انجام دادن.
کافوریدَن. ۱ ) افزودن کافور ۲ ) خوردن کافور ۳ ) کاهیدن شهوت.
سَرریزیدن. جوشیدن بیرون از . . . . . = م. ث Turn off the soup before it boils over! سوپ رو بِخاموشون قبل از اینکه بِجوشه بیرون/بِسَرریزه.
رَزماییدَن. رزم آزمایی کردن. مانُور دادن.
هَماییدَن. گردِ هم آمدن.
نَمازیدَن. نماز خواندن. دعاییدن . نیاییدن.
مُشتیدَن. مشت زدن. To punch.
فِشان. فشانیدن = to spray.
انسان گروی/انسان گرایی
کناندن.
رَعشِهیدَن. لرزیدن.
رَعشِهاندَن. لرزاندن.
اَفساریدَن. افسار زدن بر چیزی/کسی ( مجازانه یا واقعیانه ) کُنتُرُلیدَن.
غُروراندَن. مغرور کردن.
غُروریدَن. مغرور شدن.
کَلبیان.
جهانکده.
نَقدیدَن. نقد کردن ( انتقاد کردن، خرداندن پول )
بَناییدَن. بنا کردن.
هَرجیدَن. آشوبیدن. آشوب بپا کردن.
نیشگونیدَن. نیشگون گرفتن.
وُریباندَن.
وُریبیدَن.
وُریبیدَن. انحراف پیدا کردن.
وُریباندَن. باعث ایجاد انحراف شدن.
هُوِیداییدَن. آشکاریدن. هویدا شدن.
هُوِیدایاندَن. هویدا کردن. آشکاراندن.
بَرطَرَفیدَن. برطرف کردن.
نَقَبیدَن. سوراخاندن.
تاوانیدَن. تاوان دادن.
مَدَدیدَن. مدد رسانی کردن. یاری رساندن.
غَلَبِهیدَن. غلبه کردن.
اَهلینیدَن. رامیدن. رام کردن. اهلی کردن.
مَدحیدَن. مدح کردن. ستاییدن.
آوارِهیدَن. آواره شدن.
آوارِهاندَن. آواره کردن.
پایمالیدَن. پایمال کردن.
دِگَرسانیدَن. دگرسان شدن/کردن. دگریدن/دگراندن.
دگرسانیدن
ناخونکیدَن. ناخونک زدن.
کَلَکیدَن. کلک زدن.
هِقهِقیدَن. هق هق کردن.
زِندَهیدَن. زنده شدن.
زِندِهاندَن. زنده کردن. To revive.
هَدَریدَن. هدر رفتن.
هَدَراندَن. هدر دادن.
لَتَنباریدَن. پرخوری کردن.
کیفیت
To crave
هاجُواجیدَن. هواج و واج شدن.
هاجُواجاندَن. هاج و واج شدن.
رَهسِپاریدَن. رهسپار شدن. عازم جایی شدن.
رَهسِپاراندَن. کسی را رهسپار کردن.
بُغضیدَن. بغض کردن .
گیتی = universe جهان = world کیهان = cosmos
کَرانیدَن. محدود کردن. To limit.
تَرامِنِش. ترامِنیدَن.
اِجازِهیدَن. اجازه دادن. To allow. To permit.
واژگانی که بدون وجود نیاز، و به صورت نادرست قرضیده شده اند و در زبانی، به زور بکار می روند، بدون این که بخواهند در فرآیند واژه سازی شرکت کنند. مانند ...
شُکریدَن. سپاسیدن.
ایرانیگی.
خُرداندَن. خرد کردن.
خُردیدَن. خرد شدن/کردن
تَبیینیدَن.
تَبیینیدَن.
دِیهیم.
دَلقَکیدَن.
دَلقَکیدن. دلقک بازی در آوردن. To clown.
شَبپاییدَن. شب پایی کردن . گشت زدن و نگهبانیدن در شب.
شَبپا.
واکسَنیدِه = واکسنه/vaccinated.
واکسَنیدَن. To vaccinate.
پُررویدَن. پررو شدن.
پُررویاندَن. پررو کردن.
هَماهَنگیدَن. هماهنگ شدن/کردن.
فُروییدَن. فرو رفتن.
فُرویاندَن. فرو کردن.
فَرخوییدَن. فر = پیشوند نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان. خو = از "خو گرفتن" اُنسیدن. یدن = پسوند کارواژهنده. م. ث انسان درون گرا، نمی تواند ب ...
اُنسیدَن. انس گرفتن.
رَحمیدَن. رحم کردن.
طَوافیدَن. طواف کردن.
آمیغاندن. آمیزاندن.
وَغوَغیدَن. وغ وغ کردن.
می توان برای "to rust" زِنگاریدَن، و برای "to call" و "to ring" زنگیدن را بکار برد.
به نظر من، اگر "سر" با خود "انجامیدن" صرفیده بشه، بهتر است : این کار به چه چیزی می سرانجامد؟ ولی خب، همه چی بستگی به فارسی زبان ها دارد.
خُرَّمیدَن. خرم و سرسبز شدن.
خُرَّماندَن. سرسبزاندن. خرم کردن.
هَمراهیدَن. همراهی کردن. To accompany.
شِکارَنده. شکارگر. Hunter.
دَرکیدن. درک کردن.
تَلَنگُریدَن. تلنگر زدن.
تلنگریدن.
می توان "شُنودن" را برای برابر این واژه بکار برد. یا "نیوشیدن" را یا "فالگوشیدن" را یا خوده واژه عربی "سمعیدن" را.
یا آلمانیدن.
بَهرِهیدَن. بهره بردن از چیزی.
وادارِش/وادارانِش زورانِش/
اُختیدَن. اُخت شدن با کسی.
سَفَریدَن. سفر کردن. Travel.
البته شِکَنجیدَن درست تر است.
افسوسانه.
اَفسوسیدَن. تاسف خوردن.
تاویدن. بَرتاویدَن.
To endure. To stomach. تاویدن. تحمل کردن.
To sing.
وَصلیدَن. چسبیدن. پیوستن.
وَصلاندَن. پیونداندن.
بَرپاییدَن.
برپایَنده.
( ج ) دایی ( د ) ین ( ا ) ز ( س ) یاست = جداس جُداس گِرَوی/گرایی.
نِگاهییدَن. نگاه کردن . To look.
آذرخش.
شاید "سَعییدَن" درست و بهتر باشه .
سُوالیدَن. پُرسیدن.
صُلحیدَن. صلح کردن.
فَر = نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان ( همسنجیده شود با "فرگشتن" و "فرسودن" ) گُل = flower یدن = پسوند کارواژهنده فرگلیدن = to flourish/fluerir
نِمُویدَن. نمو پیدا کردن. رُشدیدن.
سَعیدَن. سعی کردن.
نازُکابیدن. Oooh. Water down that scotch. It's burning my throat. اوه. بنازُکاب اون "اِسکاچ" رو. داره گلو - م رو می سوزونه.
سُروریدَن. شادیدن. شاد شدن. .
سُروراندَن. شاداندن. شاد کردن.
لَگَلیدَن. لگ کردن.
قِشقِرِقیدَن. قشقرق به پا کردن.
چاق شدن/کردن ( فَربِهیدَن/قلیان چاقیدن )
رُشدیدَن. رشد کردن. To grow.
رُشداندن. To grow. رشد دادن.
بِریانیدَن. بریان شدن/کردن.
خَلقیدِگار. آفریدگار.
خَلقیدگار. آفریدگار. کردگار.
خلقیدگار.
سوا کردن. جدایاندن.
نَشراندَن. نشر دادن.
نَشریدَن. نشر پیدا کردن.
وازاندَن. واز/باز کردن. To open.
وازیدن. وازاندن چیزی/جایی.
واز/باز شدن. To get open.
گِلیدَن. To muddy.
داغیدَن. داغ شدن/کردن.
رِوایَتیدَن.
حَفریدَن. حفر کردن. کَندَن.
نَبضیدَن. تپیدن. نبض زدن.
بِسمِلیدَن. سَر بُریدن و کشتن.
فَرزالیدَن. در طول زمان ضعیف شدن. نزاریدن. فرتوتیدن. To become senile. از فَر = نشان دهنده رخ دادن کار درطول زمان. زال= پیر و فرتوت و نزار. یدن = ...
خَبطیدَن. اشتباه کردن. لغزش کردن.
نوواژه هراسی.
نوواژه هراسی = بکار نبردن، نپذیرفتن یا نقبولیدن واژگان نو. Neologophobia.
( س ) ازمان ( پ ) یمان ( ا ) بلانتیک ( ش ) مالی = سِپاش.
فَراراندَن. فراری دادن یا کمکیدن به کسی برای فراریدن.
فَراریدَن. فرار کردن. To escape. To run away.
لَنگریدَن.
فُسیلیدن. فُسیلاندن.
فلادن = کار بیهوده انجامیدن.
نَعرِهیدَن. نعره زدن.
نویدَن. نَوَسانیدَن.
پوزش . منظور اَم لفلفیدن بود، نه لفلفیدت.
بیهوشیدَن. بیهوش شدن.
بیهوشاندَن. بیهوش کردن.
چَموشیدَن. چموشی کردن.
کَشفیدَن. کشف کردن. To discover.
گُرُسنِهاندَن. گرسنه کردن .
شَکّیدَن . شک کردن. To doubt
گُرُسنِهیدَن. گرسنه شدن.
تِشنِهاندَن. تشنه کردن. م. ث گرمایِ آفتابِ جهنموارِ تابستان، انسان که هیچ، شتر ها و کاکتوس را نیز می تشنهاند.
تِشنِهیدَن. تشنه شدن. آب نیاز بودن.
جُکیدَن. جک گفتن . شوخیدن.
هِندینیدَن.
پُشتیبانیدَن. پشتیبانی کردن. Support.
عَقدیدَن. عقد کردن. To get engaged.
سَرکوبیدَن. سرکوب کردن.
هَمتَرازیدَن. همتراز کردن. To balance. تعادل دادن.
قَطعیدَن. قطع کردن.
آشکاراندَن. آشکار کردن.
آشکاریدَن. آشکار شدن.
زِناییدَن. جهمرزیدن. زنا کردن.
جِهمَرزیدَن. جهمرز. [ ج ِ م َ ] ( اِ مرکب ) مباشرت و جماع با فاحشه کردن ، و این کلمه مرکب است از جه بمعنی فاحشه و مرز بمعنی جماع. ( برهان ) ( انجمن ...
هُنَریدَن. آفریدن اثر هنری. خلاقیت و نوآوری به خرج دادن. کارهای هنری انجامیدن.
لُفلُفیدَن. لف لف خوردن. با تمام دهان خوردن. لاف لاف خوردن.
کشاورزیدن. دامداریدن.
ورتیدن دگریدن ورتاندن دگراندن
تَنهاییدَن. تنها شدن/بودن گوشه گیری کردن.
سویاندَن = چیزی/کسی را به سوی کسی/چیزی/جایی بردن.
سوییدَن = به سوی چیزی/کسی/جایی رفتن.
مِنَتیدَن به کسی = منت گذاشتن سر کسی.
عَجَبناک. عجیب.
اَستَروَنیدَن. نازا کردن/عقیماندن.
ستَروَنیدَن. استریلیزه کردن. To sterilize.
غَدغَنیدن. غدغن کردن.
کِیفَریدَن. مجازات کردن.
مَحَکیدَن. محک زدن.
اگر چه استادِ گرامی - دهخدا - "مان" در "ریسمان" را "کلمه نسبت" می داند ولی به نظر عقلانی تر می آید که این واژه ( یا بهتر است بگوییم پسوند ) "نشان دهن ...
غَضَباندَن. خشماندن. خشمگیناندن.
وابگینیدَن. آبگینیدن = آب گین ( دارندگی ) یدن باعث شدن تا چیزی آبگین/آبدار شود. Dehydrate وابگینیدن = وا ( منفی کننده مانند واکنش ) آب ...
غَضَبیدَن. خشمیدن. خشمگینیدن.
آبگبنیدَن. آبگینیدن = آب گین ( دارندگی ) یدن باعث شدن تا چیزی آبگین/آبدار شود. Dehydrate وابگینیدن = وا ( منفی کننده مانند واکنش ) آب گ ...
آبگینیدن = آب گین ( دارندگی ) یدن باعث شدن تا چیزی آبگین/آبدار شود. Dehydrate وابگینیدن = وا ( منفی کننده مانند واکنش ) آب گین ( دارندگی ...
آبگینیدن = آب گین ( دارندگی ) یدن باعث شدن تا چیزی آبگین/آبدار شود. Dehydrate وابگینیدن = وا ( منفی کننده مانند واکنش ) آب گین ( دارندگی ...
مُزد وَر
خُلیدَن. خل شدن.
خُلاندَن. خُل کردن.
کِیکیدَن. To click. کلیک کردن.
کوچکیدَن. کوچک شدن.
کوچکاندَن. کوچک شدن.
قورتیدَن. قورت دادن. To swallow.
دُولُپیدَن. دو لپی چیزی را خوردن.
قاهقاهیدَن. قهقهیدن. قاه قاه خندیدن.
قَهقَهیدَن. قاه قاه خندیدن.
وَفاییدَن. وفا کردن .
رِشوِهیدَن. لاجیدن. رشوه دادن. To bribe.
البته بهتره "لالاییدن" برای "لالا کردن = خوابیدن" بکار بره. و" لالایاندن" به معنی" خواباندن همراه با لالایی خواندن"
کِروگیدَن. صنعیدَن. ساختن. تاشیدن. ( از کروگه در پهلوی )
صنعیدن. تاشیدن. ساختن. کروگیدن.
فَریادیدَن. فریاد زدن. To shout.
بُرُنزِهاندَن. مِفرَغاندَن. برنزه کردن.
بُرُنزِهیدَن. مِفرَغیدَن. برنزه شدن
بُرُنزِهاندَن. مِفرَغاندَن. برنزه کردن.
بُرُنزِهیدَن. مِفرَغیدَن. برنزه شدن.
اَنگیدَن = انگ زدن.
پَناهاندَن. To shelter. پناه دادن.
شُعبِهَک. شعبه کوچک. ( به گُمانم به این واژه می نیازیم، زیرا اگر یک شخص، ۲ تا مغازهِ کوچک داشته باشد ( برای نمونه ۲ تا سبزی فروشی ) ، نمی توان گفت ...
جِلِزوِلِزیدَن. جلز و ولز کردن. To sizzle.
کیپیدَن. کیپ شدن.
کیپاندَن. کیپ کردن.
فُروداندَن. باعث فرود شدن. واداراندن به فرودیدن.
فُرودیدَن. فرود آمدن. To land. To descend.
10 تایی - - = م. ث مسی و رونالدو، صد - در - صد توی لیست ۱۰تا یی ایم قرار می گیرند.
عاقیدَن. نِفرینیدَن. عاق کردن. لعنیدن.
وَصفیدَن . وصف کردن. To depict
آنایی = زیبایی ناوَصفیدَنی.
کَمینیدَن. کمین کردن.
دَمسازیدَن. دمساز شدن.
خِرِفیدَن. خرف شدن.
خِرِفاندَن. خرف کردن.
هَمرَنگیدَن. همرنگ شدن.
هَمرَنگاندن. همرنگ کردن.
حُزناک = اندوهناک
رِژِهیدَن. رژه رفتن. To parade. To march.
شِرکیدَن. شرک ورزیدن.
چِشمَکیدَن. چشمک زدن. To wink.
غَمزِهیدَن. غمزه آمدن.
کَنِهیدَن. کنه بازی درآوردن.
وارونِهیدَن. وارونه شدن.
وارونِهاندَن. وارونه کردن. واژگوناندن.
نویِهیدَن. نویه کردن. فغانیدَن.
آغَراک = چیزی که آغرده/خورده می شود.
غَنجِهیدَن. کِرِشمِهیدن. ناز و کرشمه آمدن.
پازَندیدَن. زندیدن. شرحیدن. تفسیر کردن.
خَنجِهیدَن. سَر دادن آوازی که هنگام مجامعت بخصوص نزدیک به انزال از بینی آدم بیرون می آید.
اَرِهیدَن . اره کردن. To saw.
ریشاندَن. ریش ریش کردن.
پسوند = - - - شایسته = worthy - - -
اوکِییدَن. اوکی کردن. اوکی دادن.
《 ( د ) ستگاه ( ت ) نفس ( م ) صنوعی = دِتِم. 》 یا 《 ( د ) ستگاه ( ک ) مک ( ت ) نفسی = دِکِت》
To take pictures.
زوراندَن = زور کردن. To force. To compel
واداراندَن = وادار کردن. To force. زوراندن.
اُسپورانه = کاملا/completely
پُختِ استِیک = Rare = خامپخت/کَمپُخت Medium = نیمپُخت Well - done = اُسپورپُخت/تَمام - پُخت/کامِل - پُخت
گوشت بَرگِرد = hamburger گوشت بَر ( کناره ) گِرد ( دایره ای ) پنیربَرگِرد = cheeseburger
بَرگِرد = بَر = کناره گَرد = دایره ای شکل.
تاوَلیدَن. تاول زدن.
لَبشار از __. سرشار. لبریز.
کِرِشمِهیدَن. کرشه آمدن.
عِشوِهیدَن. عشوه گری کردن.
شَلَپوییدَن. راه رفتن به طرزی که صدای پا شنیده شود.
چَکامِهیدَن. چکامه سرایی کردن.
لامانیدَن. لاف زدن و گزاف گفتن. دروغیدن. ژاژیدن.
ژاویدن = صاف و پاک کردن. 《ژاو ( پاک/صاف ) یدن ) 》
کَپینیدَن. مانند کَپی/میمون رفتاریدن. ادا درآوردن. تقلید کردن. ( البته نیاز نیست که فقط چَم منفی داشته باشد ) to copy. To imitate.
مَزاک = چیزی که مزیده می شود. چِشاک = چیزی که چشیده می شود.
فرزپُخت.
کوشک.
خوراک = چیزی که خورده می شود. پزاک = چیزی که پخته می شود. بَلعاک = چیزی که بعلیده می شود. نوشاک = چیزی که نوشیده می شود. آشاماک = چیزی که آشامیده ...
دکانچه. دکانک. دکانژه.
فِرزپزاک = فرز پز اک ( چیزی که زود پخته می شود )
( ش ) رکت ( ت ) اکسیرانی ( ا ) ینترنتی شِتا.
بِینَک = 《بین ( بین غذا ) ک》
چاشت. ناهابانه = ناهار صبحانه پیش ناهار. چاشتک.
کَجاندَن. کج کردن.
کَجیدَن. کج شدن.
فَرپاشیدن = فر وپاشیدن. فَر = نشان دهنده انجامیدن کار در طول زمان[فرگشت ( تغییرات در طول زمان ) ، فرسودن ( ساییده شدن در طول زمان )
دَمغَیدَن. دمغ شدن.
دَمَغاندَن. دمغ کردن.
آروینیدَن. تجربیهدن. تجربه کردن.
سُجدهاندن. به سجدهیدن واداشتن.
سُجدِهیدَن. سجده کردن.
سالوسیدَن. چربزبانی کردن.
سَنجاقیدَن. سنجاق کردن ( واقعانه یا مجازانه ) . To attach. To pin.
لُوییدَن. لو دادن. To spoil a movie. To snitch.
هَکیدَن. To hack.
موشَکیدَن. با موشک حملهیدن. موشک زدن.
- یدن.
فَرتوریدَن = عکس برداری کردن.
زیپیتَن. بَستَن . زیپ لباسی را بستن. م. ث چقدر می زِرزری، بِزیپ دهنو.
فاشیدَن = فاش کردن. To reveal.
خَفِهیدَن = خفه شدن. To shut up.
خَفِهاندَن = خفه کردن to make s. b shut up.
اُوجیدَن = به اوج رسیدن. فرازیدن. To climax.
اُوجاندَن. به اوج رساندن. فرازاندن. To climax.
تِئاترَندِه = بازیگر تئاتر.
To play.
عَوَضاندن. عوض کردن.
خندانکار . خندانگر.
مَحویدَن. محو شدن ( شگفتیدن یا از بین رفتن )
مَحواندَن. مَحواندَن. محو کردن ( شگفتاندن یا از بین بردن )
فَرتوتیدَن. فرتوت ، تکیده و نزار شدن.
فَرتوتاندَن. فرتوت و تکیده و نزار کردن.
یافِهیدَن. یاوهیدن. سخن پوچ گفتن. پوچ و بی ارزش شدن.
البته شاید چَمسِتِهیدَن بهتر باشه.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
سایِهیدَن. مانند سایه چیزی را دنبالیدن. ( مجازانه ) به طور مککر در ذهن فرد حظور داشتن و او را آزاراندن = to haunt.
بازنِویسیدَن. = to rewrite. م. ث آنقدر درگیریِ مغزی داشتم که یادم رفت نامه رو بِبازنویسم.
سِپاسگُزاریدَن. سپاس گزاری کردن. سپاسیدن.
شَلاندَن = شَل کردن
وِلیدَن. ول شدن. رهاییدن. آزادیدن.
وِلاندَن = ول کردن آزاداندن. رهایاندن.
وِلخَرجیدَن. ولخرجی کردن. To lavishly spend money.
سَرسامیدَن. سرسام گرفتن.
زورچِپاندَن. با زور چپاندن. م. ث لباس هایی زمستونی رو، اگر جا نمیشه، نَزورچِپون توی چمدون.
پنیربرگر.
پَنیرِیک = پنیر کِیک.
حجمدار . پُرحجم. حجمند.
زُقَهیدَن. ( در پرندگان ) بالاآوردن غذا و دادن آن به کودکان.
سَواییدَن. سوا شدن. جداییدن.
تازیانِهیدَن. شلاقیدن. To whip. To flog.
شَلاقیدَن. شلاق زدن. تازیانهیدن. To whip. To flog.
شوخی کردن.
صِیدیدَن. صید شدن. To be hunted
صِیداندَن. صید کردن. To hunt.
خرابانگری. خراباندن گر.
زیستیک = زیست ایک ( مانند باریک، تاریک، نزدیک )
بسیار سود مند. سود شار ( شاریدن )
عَکسَکیدن.
اِجارِهیدَن. اجاره کردن. To rent.
اِجارِهاندَن. اجاره دادن.
رَهنیدَن. رَهن کردن.
رَهناندَن . رهن دادن.
کیمیاییدَن. کیمیا گری کردن. چیزی بی ارزش را به چیزی باارزش ترادیساندن. کاری فوق العاده انجام دادن.
شَرح دادن. To elaborate on.
سِقطاندَن = سِقط کردن. سَقَطاندَن = سَقَط کردن.
سِقطیدَن = سقط شدن/کردن. سَقَطیدَن = سقط شدن/کردن.
سُلطِهیدَن. سلطه داشتن بر کسی یا جایی.
فَرمانرَواییدَن. فرمانروایی کردن. To reign.
کَبوداندَن. کبود کردن. کُتک زدن.
خِلَلیدَن. خلل پیدا کردن.
خِلَلاندَن. خلل وارد کردن.
کَبودیدَن. کبود شدن.
کین داشتن. قَصدیدَن به انتقام گرفتن.
فَراخاندَن. فراخ کردن. پَهناندَن.
پهن شدن.
پَهن کردن.
فراخ شدن. پهنیدن.
دِلداریدَن. دلداری کردن.
مُداراییدَن. مدارا کردن با کسی.
طِلِسمیدَن. طلسم شدن. To be spelled.
طِلِسماندَن. طلسم کردن. To spell
ساندِویچاندَن. در بین ۲ چیزی قرار دادن چیزی، به طوری که تحت فشار قرار داده شود. To sandwich.
ساندِویچیدَن. در بین ۲ چیزی قرار گرفتن به طوری که تحت فشار اَستید. To be sandwiched.
پیادهاندَن. پیاده کردن ( شخصی، بار، . . . . . . )
لاکپُشتیدَن. مانند لاک پشت رفتاریدن. آرام و آهسته حرکتیدن/انجامیدن کاری.
پیادِهیدَن. پیاده شدن.
پاوَرچینیدَن. آهسته آهسته راه رفتن.
راه رفتن. مسیری را رفتن ( چه پیاده چه سواره ) . To walk.
داراندَن. مالِکیت چیزی را به کسی دادن.
غیظیدَن. غیظ کردن.
غیظاندَن. عصبانی کردن. باعث غیظ کسی شدن.
سَنگَریدَن. سنگر گرفتن. پناهیدن پشتِ سنگر.
خوابیدن. آساییدن. آرامیدن.
نازپَروَریدَن. نازپرورده شدن. To be pampered.
نازپَروَراندَن. To pamper. نازپرورده کردن.
پایاناندَن. پایان دادن. To end.
تَمامیدَن. تمام شدن.
تَماماندَن. تمام کردن.
هَمبَستَریدَن. همبستر شدن. همخوابیدن. سکسیدن. آمیزشِ جنسی داشتن.
پایانیدَن. به پایان رسیدن.
نوب = یول
مَزیدَن.
مویِهیدَن. مویه کردن. نالیدن. شیونیدن.
نَکالیدَن. آزار دیدن.
نَکالاندَن. آزاراندن.
نِثاریدَن. نثار کردن.
ترسناک
واژگونیدَن. واژگون شدن.
واژگوناندَن. واژگون کردن.
وِیلِهیدَن. ویله کردن. To wail. To howl. To cry.
چوروکاندَن. چوروک کردن.
دِهشَتاندَن. بسیار هراساندن و رُعباندن.
دِهشَتیدَن. بسیار وحشتیدن و ترسیدن.
اَسَفیدَن. تاسف خوردن. To feel pity/sorry for.
اَندوهگیناندَن. غمگیناندن. نژنداندن.
اَندوهگینیدَن. غمگینیدن. نژندیدن.
نَژَندیدَن. افسردن. غمیگینیدن.
نَژَنداندَن. افسراندن. غمگیناندن.
ماتیدَن. مات و مبهوت شدن. تار و مات شدن.
ماتاندَن. مات و مبهوت کردن. مات و تار کردن.
ماتَمیدَن. ماتم گرفتن.
بُخاریدَن = تبدیل شدن به بخار. بُخاراندَن = تبدیل کردن به بخار.
کِرِختاندَن. کرخت کردن.
کرِختیدَن. کرخت شدن.
لایروبیدَن. لای روبی کردن.
غافِلگیریدَن. غافلگیر شدن.
غافلگیراندَن. غافلگیر کردن
پَدابیدَن. پَد = پیشوند منفی کننده. مانند پدافند که از پَد ( کوتاهیده پاد ) و آفند درست شده. آب = اسم یدن = پسوند کارواژهنده ( فعل ساز )
هَمرَقصیدَن. با کسی رقصیدن. با هم رقصیدن.
جُفتاندَن. جفت کردن.
جُفتیدَن. جفت شدن.
اَذیَتاندَن. اذیت کردن.
سیخونکَیدَن. سیخونک زدن. To poke.
اَذیَتیدَن. اذیت شدن.
فَرقیدَن. فرق کردن. To differ.
فُضولیدَن. فضولی کردن. To snoop. To meddle.
خَرجاندَن. کسی را به خَرجیدن واداشتن.
سَرَکیدَن. سرک کشیدن . فضولی کردن.
خَرجیدَن. پول خرج کردن. To spend money.
کَبکیدَن. مانند کبک سر خود را فرو کردن در برف ( کنایه از نادیده گرفتن و بی توجه بودن به اتفاقاتی که دارد رخ می دهد. )
شاگِردیدَن. شاگردی کردن. آموختن.
غُسلیدَن. غسل کردن.
رَهایاندَن. رها کردن.
فِغانیدَن. داد و فغان سر دادن.
رَهاییدَن. رها شدن.
هَلاکاندَن. هلاک کردن.
هَلاکیدَن. هلاک شدن.
پَسَندازیدَن. پس انداز کردن. To save.
سَجاوَندیدَن. نشانه های سنجاوندی را بکار بردن. م . ث اگر متن را نَسجاوندید ، اون موقع متنِ شما ناخوانا خواهد شد.
واداریدَن. مجبور کردن. بایاندن.
بایاندَن. واداشتن. اجبار کردن. To force. To compel. To oblige.
پَیامیدَن. پیام دادن. To message.
بَندِهیدَن. بندگی کردن.
فَتحیدَن. فتح کردن. To conquest.
بَندِگیدَن. بندگی کردن.
جینگوول. بامزه و بانمک.
فینگوول. کودک/کسی که همش می فینفینه /فین فین می کنه.
شیر تریاک. *با شیرهِ تریاک می فَرقه.
گُواهیدَن. شاهد بودن. To witness.
آمادِهاندَن. To prepare. آماده کردن.
آمادِهیدَن. آماده شدن. To prepare.
هَشتادُشیشیدن.
سَرحالیدَن. سرحال شدن.
سَرحالاندَن.
نَجواییدَن. زِمزِمیدَن. To whisper.
دیراندَن. To delay. To postpone. چیزی را طول دادن. چیزی را به بعد موکول کردن.
بَسَندیدَن. بسنده کردن.
بَرکناریدَن . برکنار شدن.
بَرکناراندَن. برکنار کردن.
داوَریدَن. داوری کردن.
تیمیدن. گروهیدن.
واگُروهی. واگُروهید. واگُروهِش.
رَفتاریدَن. To behave.
چیرِهیدَن. چیره شدن بر کسی.
آشپزی کردن. To cook
یاوِهیدَن. یاوه گویی کردن.
چِلیپاییدن. بَرچِلیپاییدَن.
پاکابیدن.
غُنوییدَن. غُنودن.
مُژدِهیدَن. بشارت دادن.
قَسَمیدَن. قسم خوردن.
زیرمیزیدَن. زیرمیزی گرفتن.
زیرمیزاندَن. زیرمیزی دادن.
لالاییدَن. لالایی خواندن. To sing lullaby
To love.
فَداییدَن. فدا کردن. To sacrafice.
لِهُلَوَردِهیدَن. له و لورده کردن.
لَجبازیدَن. لجبازی کردن.
بَیانیدَن. بیان کردن.
رایگانسواریدن.
اَتُمیدَن. To atomize.
دَکیدَن. دَک کردن. از خود راندن.
رُستَمیدَن. مانند رستم رفتاریدن. توانا و قوی بودن. سختی ها را پشتِسَریدن ( اشاره به ۷ خان ) .
پُشتِسَریدَن. پشت سر گذاشتن. To pass.
ویاریدَن. ویار کردن.
بکار بردن یک واژه که از نظر آوایی مانند یک واژه بیگانه است، برای برار آن واژه. مانند : سپهر = sphere چالش = challenge تنش = tension . . . . . . . * ...
بُمبارانیدَن. بمباران کردن. To bombard.
رَشکاندَن. باعث ایجاد رشک و حسد در دل کسی شدن.
حَسَدیدَن. رَشکیدَن.
رَشکاندَن.
رَشکیدَن. حسودی کردن.
تارُماریدَن. تار و مار کردن.
ریسکیدَن. ریسک کردن. To risk.
سُرخاندَن. سرخ کردن. غذا، چهره.
به نظرم "سرخیدن" برای سرخ شدن بهتره و "سرخاندن" برای سرخ کردن.
To nap.
بَهانِهیدَن.
باعث واپاشِش/واپاشیدن شدن. To make s. th decay.
ساکِتیدَن. ساکت شدن. To become silent.
ساکت کردن. To silence. خموشاندن.
خَموشاندَن. ساکتاندن. خموش کردن. To silence.
مانند بودن.
ایمیل فرستادن. To email. رایانامِهیدَن.
رایانامِهیدَن. ایمیلیدن. To email.
رایانگر.
نوشتن.
شِناییدَن. شنا کردن. To swim.
فهمیدن. فهمِش.
پَرخَشخاشیدَن. پرخاشیدن به دلیل مصرف مواد .
البته ببخشید باید "پوزیدن" باشه نه "پوزشیدن".
بَلعاندَن. بلعاندن چیزی به کسی. ( مجازانه یا واقعانه ) م. ث چطور میتونی بگی "موسی به دین خود، عیسی به دین خود" وقتی که داری دین خودت رو به من می ب ...
کسی/چیزی را در آغوش کسی قرار دادن. م. ث پدر، کودک را به همسرش آغوشاند و با آن ها وداع کرد.
To wish
آگاه کنانیدن بهتره با آگاهاندن نشان داده بشه.
سَبب ورم کردن می شه آماساندن.
فکر کنم توی "رزمایش" بخشِ دوم آن "آیش" مصدر همین "آماییدن" باشه، به معنی آماده رزم کردن.
اُستُواریدَن. تَحکیم.
سَبُکاندَن. سبک کردن.
دِلتَنگیدَن. دلتنگ کسی بودن. To miss.
سَبُکیدَن. سبک شدن.
جُدایاندَن. جدا کردن. جدایوندن ( عامیانه )
فُوشیدَن. فوش دادن. To curse. To swear.
جُداییدَن. جدا شدن. To depart. To abandon.
پَشیمانیدَن. پشیمان شدن. To regret.
پَشیماناندَن. پشیمان کردن. پشیمانوندن ( عامیانه )
پیشنَهیدَن. پیشنهاد کردن/دادن.
حَلقاویزیدَن. حلق آویز شدن.
حَلقاویزاندَن. حلق آویز کردن.
پِیکاریدَن. پیکار کردن. نبردیدن. مبارزهیدن. To fight.
نَبَردیدَن. نبرد کردن. To fight.
مُبارِزِهیدَن. مبارزه کردن. To battle.
To echo.
جُفتَکاندَن. آلیزاندن. باعث جفتکیدن کسی/حیوانی شدن.
زِندِهاندَن. To revive.
جُفتَکیدَن. جفتک انداختن. آلیزیدن.
واق واق کردن. To bark. پارسیدن.
چَکیدَن = چک زدن. To slap.
هاپهاپیدَن. هاپ هاپ کردن. To bark. هاپیدَن.
سَگچِه.
پاتَکیدَن = ضدحمله زدن پ = منفی ساز/ضد آ = پیشوند کارواژه ساز تک = تاختن/حملهیدن یدن = پسوند کارواژه ساز
مَدَدیدَن. مدد، کمک و یاری رساندن.
سَرپَرَستیدَن. سرپرستی کردن.
لَمبُراندَن. باعث لرزیدن مایع از روی ظرفِ پُر با احتمال ریختن، شدن.
لیفیدَن. از لیف استفاده کردن.
پِیرَویدَن . پیروی کردن. To obey.
پَنچَریدَن. پنچر شدن.
پَنچَراندن. پنچر کردن.
سَرمَستیدَن. سر مست شدن.
سَرمَستاندَن. سر مست کردن.
ضَحاکیدَن. مانند ضحاک رَفتاریدن. مغز کسی را خوردند. مَجازانه به معنی "ظُلمیدَن و مبارِزِهیدن با آزاداَندیشی".
اینستاگرمگر. اینستاگرمنده.
اینستاگرمیدن.
پیروز شدن. به پیروزی دست پیدا کردن. To win.
اِضافِهیدَن. افزودن/افزاییدن. بَرفُزونیدن.
باعث ایجاد دود شدن. چیزی را بع دود تبدیلاندن.
دود شدن.
گِراناندَن. گران کردن.
گران شدن.
افتادن روی زمین و ایجاد صدایی نانند تالاپ کردن.
تِلِپیدن. تلپ شدن. لَمیدن. خود رو تِلِپاندن.
تلپ کردن.
پَد - > پدافند پاد - > پادتن پ - > پالودن
گَزاف - - . م. ث To overfil. گَزافپُریدن.
گَزافیدن. گَزافگوییدن.
بِرَهنِهیدَن. برهنه شدن. To become naked.
بِرَهنِهاندَن. To make s. b naked.
To sniff. فین کردن چیزی.
فناوریدن.
دورنگاریدن. تِلِگرافیدن.
تَرادیساندَن. To transform. تبدیلاندن.
To become transformed.
باهَماندن. گرد هم آوردن. پیش هم آوردن.
باهَمیدَن. گرد هم آمدن. پیش هم آمدن.
بِزِهیدَن. مرتکب جرمی شدن. To commit a crime.
بِزِهاندَن. کسی را به کار خلاف سوقاندن. To make s. b commit a crime.
فردُوسییدَن. مانند فِردوسی رفتار کردند. از زبان فارسی پَدافَندیدَن.
فراهم کردن. To supply.
فَرگَردیدَن. فَرگَشتن. To evolve ( در انگلیسی ) تطور ( در عربی ) . تکامل.
خانِهاندَن. در خانه خود جای دادن. To house. م. ث او را بَر دار آویزاندند، زیرا که در زمان جنگ، ۵ یهودی را خانِهاندِه بود و به آن ها غذا می داد.
خَبَریدَن. خبر دار کردن. رساندن خبری به کسی.
کالایدن. کالایاندن.
حال کردن. عشق و حال کردن.
حالیدَن. حال دادن. عشق و حال دادن. حالوندن ( عامیانه ) .
اَلافیدَن. الاف شدن. مَچَلیدَن.
اَلافاندَن. مَچلاندن. الاف کردن. الافوندن ( عامیانه )
مَچَلیدَن. الاف شدن. مچل شدن.
مَچَلاندَن. مچل کردن. الاف کردن.
چَپِهیدَن. چَپِستَن. واژگونیدن. چپه شدن.
چَپِهاندَن. واژگوناندن. چپه کردن.
چادُریدَن. پوشاندن. مانند چادُر چیزی را پوشاندن
یُونیدَن. To ionize.
پاسُختَن. پاسُخیدن. To answer. To reply.
کَنکاشیدَن. رایزَنیدَن. کنکاش کردن.
گُرُسمَرگی. مرگ بر اثر گرسنگی.
گُرُسنِگیدن. گُرُسمُردن. گرسمراندن. گُرُسمَرگیدَن. گرسمرگاندن.
چوپانی کردن.
تونِلیدَن.
تَجاوُزیدَن.
دُوردُریدن. دوردور کردن. پَرسِهیدن تو شهر با ماشین.
زرنگ شدن. زرنگ بازی درآوردن.
زرنگ کردن.
خراب کردن.
طوفان بر پا کردن. مانند طوفان خراباندن .
البته شاید خرابیدن برای "خراب شدن" بهتر باشه.
ذوب شدن
ذوب کردن. گدازانیدن.
اشک ریختن.
باعث اَشکیدن کسی شدن.
پاک کردن. To wipe. To clean
نُنُریدَن. ننر شدن. ننر بازی درآوردن.
پاک شدن.
رواج پیدا کردن.
رواج دادن.
فعل ها و کارواژه ها نو ساختن. نوکارواژهیدن.
فعل ها و کارواژه ها نو ساختن. نوکارواژهیدن. مانند طرزی افشار رفتار کردن.
خودت رو لوس کردن.
سر و صدا کردن. رقصیدن و پایکوبیدن.
بَرفُسُریدن.
آبُسُریدن. یَخُسُریدن.
To hunt.
دَنگُدونگیدَن. دنگ و دونگ کردن. سر و صدا ایجادیدند .
اِمضاییدن. دَستینِهیدن.
جاوِیدانیدَن. جاوِدانیدَن.
تنگ کردن.
افسردگی پیدا کردن.
افسرده کردن.
اَنگولَکیدَن. انگولک کردن.
سیریش بازی در آوردن.
گلایه کردن.
زیگیل بازی در آوردن.
کَندُکاویدن.
دریافت کردن.
بهتره که" تَرا" با خود "دیسیدن" صرفیده بشه : . . . . . . می تَرادیسَد. . . . . . . . . که انسجام آن حفظ شود.
بَستَراندن کسی. بَستَریدن. خواباندن.
خنده ریز کردن. م. ث وَسطِ خَتم، داشتم می ریزخندیدم که یهو صاحاب مجلس اومد پیشم. . . . . . . . . . . .
دوخم کسی را گرفتن.
خرناس کشیدن.
خُرناسیدن.
مچاله شدن.
مچاله کردن.
جزجز کردن.
فشرده شدن.
فشرده کردن.
نجات دادن.
خنگ شدن. خنگبازی درآوردن.
خنگ کردن. باعث خنگ شدن.
دَیّو = کوتاهیده دَیّوث.
کوتاهیده واژه "لاک پُشت"
خودکُشیدن.
اَثَرِگار
فال گرفتن.
مُردن. To die.
باعث مرگ شدن.
ایمان آوردن.
صورَتینیدن.
برگزیدن. انتخاب کردن.
میانمِلی.
وِروِریدن. ورور کردن.
رُویاییدن. To dream.
زِرزِریدن. زِر زدن.
رُویاییدن.
خجالت انگیز. چیزی که باعث خجالت می شود.
پِلکیدن = پلک زدن.
می حَدسم که از برساخته های "سهراب سپهری" باشه .
بَختانِهیدن/بختانستن.
بختانه.
کامیاب شدن.
کامیاب کردن.
چوگان بازی کردن.
رِقَتناک. رقت انگیز.
شَفایاندن کسی. شفاییدن.
اَختِهیدَن = اخته شدن. اَختِهاندَن = اخته کردن.
شگفت زده کردن. To dazzle. To surprise.
ضعیفاندن. سستاندن. ناتواناندن. اختهاندن. عقیماندن.
پیکنیکنده. پیکنیکنگر.
پیکنیکیدن.
بُروناندن = to externalize بُرونیدن = to become externalized.
اَندروناندن چیزی = To internalize اَندرونیدن = to become internalized
پیراتَکیدن = پیرا ( پیرامدن ) تک ( تنها )
جُداتَکیدن.
تَرکیبیدن با چیزی. تَرکیباندن چیزی با چیزی.
بَرپاییدَن. To establish. تاسیس کردن. تاسیسیدن.
حُقه خوردن. کلک خوردن.
کلک زدن. حُقِهاندن.
فرستادن. To send.
گُذَریدن از جایی. گُذَراندن چیزی/کسی از جایی . حَرکَتیدن به جایی/سمتی. حَرکتاندن چیزی/کسی به سمتی. جُنبیدن. جُنباندن.
"هَما - - " به عنوان میشوند. Pantheism هماخداباوری.
هَماخدا باوری.
جَمعاندن چیزی /کسانی
تَپِهیدن = مانند تپه، جمعیدن. تَپِهاندَن = مانند تَُپه، چیزی را جَمعاندن.
وِل کردن. وِلاندَن.
وِلیدَن. وِل شدن.
اَرزیابیدَن.
بِهگوییدن. نیکواژهیدن.
اِحاطِهیدن. پیرامونیدن.
هنجاراندن چیزی. هنجاریدن.
پیشاماییدن
آبتنی کردن.
اِلتِماسیدن.
هِنهِنیدَن. بزحمت نفس کشیدن بر اثر خستگی و تلاش بسیار.
ساق دوش کسی بودن.
شگفت انگیز.
شگفتناک. بهت انگیز.
بُهت زده کردن.
بُهت زده شدن.
To smirk. نیشخند زدن.
To smirk. نیشخند زدن.
کُمَکیدن به کسی در موقعی که دیگر خیلی دیر است.
تهران گردی کردن. گشت و گزار در تهران.
دُکّانیدن = دکان باز کردن و پول درآوردن از کاری ( چه واقعانه یا مجازانه ) و ( چه منفیانه و یا مثبتانه ) م. ث دیندارانی که دین را می دُکانند و بهشت ر ...
داروین گرا
سامان دادن. نظم دادن.
داروین گرایی
داروین گرا.
داروینین.
داروین گرایی
خوسامانی در فلسفه.
بُروراندن. بازراندن.
بُروکِشوریدن = تبعید شدن. برووطنیدن = تبعید شدن. برومیهَنیدن = تبعید شدن. بروکِشوَراندن = تبعید کردن. برومیهَناندن = تبعید کردن. بُرورانیدن = تب ...
تبعیدیدن. تبعیداندن کسی.
To smile. لبخند زدن.
هراسناک/وحشتناک/ترسناک/
ترسیدن. هراسیدن.
ترساندن/هراساندن.
چاشنی زدن.
پاداش دادن. To reward.
انتقال ویروس کرونا به کسی دیگر.
طغیان کردن.
سپوزیدن/سپوختن. اَندرَّگیدن. دروچکاندن.
بَستَریدن = بَستری شدن.
بستری کردن.
البته تُهینیدن بهتره برای "تُهی شدن" بکار بره . تُهیاندن برای تُهی کردن.
طَفرهیدن. پرهیزیدن/پرهیختن. حَذریدن.
دَرز کردن.
تکاپو کردن.
درگیر شدن.
درگیر کردن.
کسی را به گریه انداختن.
الهام گرفتن.
الهام دادن.
داغون شدن.
داغون کردن.
اوراق کردن.
اوراق شدن.
شَرّیدن = شر کردن.
گَزیدن ( حشره ) گازیدن ( انسان )
گشاد شدن.
گشاد کردن.
به بیچارگی اُفتادن.
کسی را بیچاره کردن.
ایستادگی کردن در برار چیزی یا کسی.
آسودگی پیدا کردن.
آسودگی بخشیدن به کسی یا چیزی یا جایی .
تازه کردن. To make s. th fresh and new.
بَچِگیدن. بَچِگی کردن.
چیرگی پیدا کردن.
تازه شدن. To brcome fresh and new.
رِسیدِگیدَن. رسیدگی کردن.
اَلَمشَنگِهیدن. الم شنگه به راه انداختن.
سالم شدن. To become healthy or fixed.
To fix s. th or make s. b healthy. سالم کردن.
ندانم بیخدا. ندانم خداناباور.
ندانم خداباور. ندانم باورمند.
باعث کپکیدن/کپک زدن شدن.
هموار شدن.
هموار کردن.
هَرزکاریدن.
هَرزکار.
Changing a normal speech by using spoonerism. E. x = It's Cevy Vold ( instead of It's Very Cold ) اِسپونریدن.
To spoonerise.
اِسپونریت. اِسپونِرِگی. اِسپونرگرایی.
حفاظت کردن از جنگل.
کَپَک زدن.
عیادتیدن.
تماشا کردن.
خلع کردن.
خلع شدن.
دیداریدن. مُلاقاتیدن.
گُهَرز.
خَدشِهواژِهیدَن = خَدشهاندن معنا/چَم واژه ؛ برای نمونه نِسبَتاندن واژه فاشیسگرا به هر شخصی که شما از نظر سیاسی با او همداستان نیستید. و این کار را تا ...
خدشه دار شدن.
خدشه دار کردن.
به نِگَرِ من، دُژواژه بهتر است. دشواژه، بیشتر چَمِ واژه های دُشوار را می رساند.
البته خانم رها، واژه theory و hypothesis با هم می فَرقه.
زُلخَریدن. توزُلیدن.
زُلخَریدن. توزُلیدن = زُل زدن به توی توی مغازه.
زُلخَر. زُلخریدار.
باعث ذوقیدن/ذوق کردن کسی شدن.
ذوق کردن.
شَهوَتاننده/شهوت براَنگیز.
دُشخوانی.
لبریز شدن. To become full to the brim.
To fill s. th to the brim. لبریز کردن.
سیراب شدن.
لایقیدن.
سیراب کردن. To quench s. b's thirst.
اِغواییدن. اِغوایاندن کسی. وَسوَسهیدن = وسهوسه شدن. وَسوَسهاندن کسی. فریفتن. فریباندن کسی.
اِزدِواجیدن.
واکُنِشیدن.
تِقتِقیدن. تِقُتوقیدن.
صحبت کردن. To speak with s. b
کینهکِشیدن.
اِنتِقامیدَن.
پیشنَهیدن = پیشنهاد کردن. خواستگاریدن = خواستگاری کردن.
اندازه گرفتن/اندازه گیری کردن.
دَسترِسیدن به چیزی/کسی/جایی.
باعث بخاریدن شدن. باعث بخار کردن شدن.
بخار کردن. To steam.
بُتیدن =تبدیل به بُت شدن.
تبدیل به بُت کردن.
مواجهیدن. رویارویدن. روبروییدن.
کنار آمدن با کسی/چیزی.
دوست داشتن. To like.
اگر کسره داشته باشه، می شود اَز آن خود کردن. اَزانیدن.
زِلِهیدن = زله شدن. زلهاندن = زله کردن.
برهان آوردن .
ترادیساندن به اسطوره. تبدیل چیزی به اسطوره.
ترادیسیدن/تبدیل به اسطوره.
ارج دادن به کسی/چیزی/جایی.
ریشریشیدن. ریشریشاندن چیزی.
هوییدن = هُو کردن.
( ثان ) یه.
ریشِهشناسیدن.
نگهبانی کردن. To guard.
آزرده شدن.
آزرده کردن. آزاراندن.
زندگی کردن. To live. To dwell. To inhabit.
وَنگوَنگیدن.
جیب بری کردن. جیبُّریدن. To pickpocket.
شامورتی بازی در آوردن .
سر هم بندی کردن. سَرِهَمبَستن.
مانند اسفنج مایع را جذبیدن. استفاده کردن از اسنفنج.
قوسیدن = قوس پیدا کردن. قوساندن = قوس دادن.
To evolve
پُمپاژیدن. پُمپیدن. تُلُمبِهیدن/تلمبِستَن.
تَنگیدن= تنگ شدن. تنگاندن = تنگ کردن.
شکیبیدن. صبر کردن.
دَست چین کردن. گُلچینیدن.
نِپاهیدن/رَصَدیدن. To observe.
رَصَد کردن. نِپاهیدن.
رَصَدیدن.
اَلوُییدن = اَلو گفتن.
خا کیدن = خاک شدن. خاکاندن = خاک کردن.
خِفتیدن = خِفت شدن. خِفتاندن = خفت کردن.
باغبانیدن = to garden
فَلَجیدن = فلج شدن. فلجاندن = فلج کردن.
اَدبیدن = ادب شدن. آموختن. اَدَباندن = ادب کردن. آموزاندن.
نُنُریدن = ننر شدن. ننر بازی درآوردن. ننراندن = ننر کردن.
سَواییدن = سوا کردن.
غربال کردن.
گول زَدَن.
فینیدن. فینفینیدن.
فینفینیدن .
گِلِهیدن/گِلِستن.
گرد آوری کردن. جمع کردن. To collect.
فَوَرانیدن
پافشاریدن. اصراریدن.
تَلَقییدن.
م. ث انتظار اینو نداشته باش که بیای اینجا و بِجارکِشی، ولی ما صدامون درنیاد .
جامنداندن کسی/چیزی. جانمندیدن. احیاییدن کسی/چیزی.
سفسطه کردن.
تَپتَپیدن .
سَفسَطیدن.
انکاریدن. رَدّیدن.
لوده گری کردن.
لَجَنمال کردن ( واقعانه و یا مجازانه )
To ridicule and make fun of s. b because of their heavy weight. چاقسُخریدن. ( چاق سُخر یدن )
گدایی کردند. To beg for money.
بامبامبیدن = نوعی خوانندن در سَبکِ جَز که در آن، خواننده، واژگان معناداری را ادا نمی کند و فقط از دهانش صدا های عجیب و غریب - ولی جالب - را بیرون می ...
مارموز بازی درآوردن.
بَرقُمیراندن. بَرقُکُشیدن. بَرقُقَتلیدن.
نسبتیدن = نسبت داشتن به چیزی/کسی/جایی. نسبتاندن= نسبت دادن چیزی/کسی/جایی به چیزی/کسی/جایی
برافشاندن. افشاندن. پرتوافکندن. تابیدن. تاباندن. ساطعیدن. ساطعاندن.
چَکُچونِهیدن. چک و چونه زدن برای گرفتن تخفیف.
به سرعت برق و باد به جایی رفتن.
ژاژیدن. چِرتُپِرتیدن. حرف مفت و بی ارزش زدن.
جاسازیدن. درجیدن.
دَرجیدَن. درج کردن
خِپِلیدن. خِپِلاندن کسی.
اتل متل بازی کردن.
سینِخیزیدَن.
پُزیدن. خودنماییدن. چُساییدن. قُمپُزیدن. بِروُخیدن. فَخریدن.
مُخِ دختر زدن. To hit on a girl.
آخ آخ کردن.
دختر ( معمولی ) دخت ( ادبی ) دُخ/دُخی ( خودمونی )
جِتیدن = مانند جت به سمت جایی رفتن.
خُلیدن = خل شدن/خل بازی درآوردن . خُلاندن = خل کردن کسی.
غوطهیدن/غوطِستَن. قواصیدن. شیرجِهیدن/شیرجِستن.
مخلوطیدن. قاتییدن.
گُمیزیدن.
مبادلهیدن. تبدیلاندن چیزی با چیزی. تبدیلیدن. تعویضاندن . . . . . تعویضیدن.
برَجسباندن.
سانسوریدن.
دگریدن. تغییر پیدا کردن. تغییریدن.
دگراندن/تغییر دادن/تغییراندن/
هماهنگیدن.
آه کشیدن.
پیشت کردن گربه.
تمام - توانا
تمام - دانا
راست و ریست کردن. راسُّریساندن.
راست و ریست شدن. راسُّریسیدن.
جادوجَنبَلیدن.
بودن/هستن موجودیدن.
ریویدن = نیرنگیدن.
خُبثیدن.
جانماییدن.
جانماییدن.
مانند قوچ، شاخ به شاخ شدن با کسی/چیزی/جایی
اَلکُلیدن.
پُرُویدن.
رسوا شدن.
رسوا کردن.
مَلَچمَلَچیدن. ملچمولوچیدن.
هورت کشیدن.
سَربُلَندیدن = سربلند کردن شخصی . م. ث هدف من از ورزشیدن در این رشته، سربلندیدن مادر و پدرم است.
تَجرُبِهیدن/تجربستن.
چَمسِتیزیدن. سَره چم/معنای یک واژه ستیزیدن.
شروعیدن. آغازیدن.
To make s. b chill/chilax
لش کردن. To chilax/ to chill
محدودیدن. کرانیدن.
شِکَنجِهیدن/شِکَنجِستن.
تخطیدن. .
لَنگریدن.
"تمام - دانا" نه" تمام - خوب"
ناسزاییدن به کسی/چیزی/جایی فوشیدن به. . . . . . . . . . لعنیدن به . . . . . . . . . . . . نفرینیدن به . . . . . . . . . . . . . . . .
نِفرینیدن کسی/چیزی/جایی
نِفرینیدن کسی/چیزی/جایی
لعنیدن کسی/جایی/چیزی.
سیجیدن = ریسکیدن/خطریدن.
خطرناک
توقفیدن. توقفاندن چیزی. مکثیدن. مکثاندن چیزی. وایساندن چیزی.
To bicker over semantic.
رَوانکالبُدی.
تیکه تیکه کردن.
مایل بودن به چیزی.
گرانشیدن.
نَقشِهیدن.
از دیواریدن ساخته شده مانند دیوار عمل کردن. دور چیزی را دیوار کشیدن. چیزی را احاطهیدن. نگاریدن = نگاشتن دیواریدن = دیواشتن.
مانند دیوار عمل کردن. دور چیزی را دیوار کشیدن. چیزی را احاطهیدن.
تازه - به - دوران
خرسند کردن.
حذف شدن.
حذف کردن.
خرسند شدن.
دَردیدن = درد کردن. درداندن = باعث درد شدن.
درد کردن. م. ث دَستم می درده و می لرزه.
باعث درد شدن.
پیدا شدن.
پیدا کردن.
پاتوقیدن در جایی.
تسخیریدن.
پشت کردن به کسی/چیزی/جایی
پَشیمانیدن. اَفسوسیدن.
توبهیدن.
توبِهیدن.
ایمانیدن به کسی.
شوتیدن. شلیکیدن.
تَقسیمیدن.
منهاییدن.
سنجاقیدن چیزی در جایی.
فَربِهیدن/فربستن. فربهاندن کسی. چاقیدن. چاقاندن کسی. کُپُلیدن. کُپُلاندن کسی. تُپُلیدن. تُپُلاندن کسی. چَربیدن. چرباندن چیزی.
حفیدن. حیفاندن چیزی. تلفیدن. تلفاندن چیزی. هدریدن. هدراندن چیزی.
جار و جنجال کردن.
لِیلِییدن. لی لی رفتن.
مانند طالبان رفتار کردن. خشونت بکار بردن و جنایت کردن.
باور به دُگم ها و جَزمباوری طالبان.
مانند داعش رفتار کردن. کار های وحشتناک و بیرحمناک انجامیدن.
مَلَسیدن. ملساندن چیزی.
سَرِهَمیدن چیزی.
سَمبَلیدن چیزی.
بالا آمدن.
بالا بردن.
پایین رفتن.
پایین فرستادن.
نازل شدن.
نازل کردن.
اَتُمیدن. اَتُماندن چیزی.
به آتیش کشیده شدن.
به آتیش کشیدن.
تمام - توانا
باعث نقص شدن در چیزی.
نقص پیدا کردن.
مواجِهیدن/مواجِستن با کسی/چیزی رودرروییدن با کسی/جایی.
مِنَتیدن سره کسی.
درود فرستادن . سلامیدن. م. ث می دُرودانَم به همه عزیزانی که اینجا گردِهم آمده اند.
زبلیدن = زبل شدن/زبل بازی ذرآوردن. زبلاندن = زبل کردن.
ازدواجیدن با کسی.
دستبندیدن.
تلاش کردن.
سرتکاندن.
لاک زدن.
شل کردن.
پاروییدن. م. ث بعد از ساعت ها پاروییدن و عرقیدن توی هوای گرم، سرانجام به مقصد رسیدیم.
شُل شدن.
روهماندن = روی هم جمع کردن. روهمیدن = روی هم جمع شدن.
افتخاریدن به کسی.
کُپِهاندن چیزی = کپه کردن. کُپهیدن/کپُستن = کپه شدن. تلنباریدن = تلنبار کردن. گولِّهیدن/گولستن = گوله شدن. گولهاندن = گوله کردن.
ظلمیدن به کسی. جفاییدن به کسی. ستمیدن به کسی. زورگوییدن به کسی. ستمگریدن به کسی.
پرتابیدن چیزی/کسی پرتیدن. پرتاندن چیزی/کسی
فرو کردن چیزی در جایی.
ماستمالیدن چیزی.
لاپوشانیدن/لاپوشونیدن ( عامیانه )
فالگوشیدن.
چرکینیدن. چرکیناندن کسی/جایی/چیزی
کثیفیدن. کثیفاندن چیزی/جایی/کسی.
آجَهشیدن = جهش پیدا کردن. آجهشاندن = باعث جهش شدن.
بیصداییدن کسی/چیزی. خموشیدن. خموشاندن کسی/چیزی. ساکتیدن. ساکتاندن کسی/چیزی. ناواییدن کسی/چیزی ( نا آوا )
ماتیدن = مات و مبهوت شدن ماتاندن = کسی را مات و مبهوت کردن.
کُپّیدن = کُپ کردن کُپّاندن = باعث کپ کردن کسی شدن.
اقدام کردن.
ضَربِهاندن.
ضربیدن.
افسوناندن. جادوییدن. سِحراندن.
ارجاییدن. اشارهیدن. اوناییدن.
فتحیدن جای.
سَرکیدن در کار دیگران.
آسیوان = آسیب روان.
شلاقیدن. تازیانهیدن/تازیانستن
چِغریدن. چغراندن کسی.
عبوریدن از جایی. گذریدن/گذشتن از جایی. ضربدریدن بر روی چیزی.
خَطخَطیدن.
آزار دادن.
تیماریدن کسی.
خَتنِهیدن. ختنهاندن کسی.
مغزشوییدن.
فروییدن = فرو رفتن.
فرو کردن.
نهادیناندن.
نهادینیدن.
تنبلیدن. تنبلاندن کسی.
To accept/to agree
To sleep with somebody.
شادمندیدن. شادمنداندن.
پوزشمندانه.
چکه کردن به طور پشتِهم
خودبیگانهیدن = to become alienated خودبیگانهاندن = to alienate
خودبیگانگی.
رُباتاندن.
قیاسیدن.
فدیهاندن.
فاتراندن چیزی.
فاسدیدن.
فراخاندن چیزی.
( ب ) هترین ( ت ) مام ( ز ) مان ها بِتز = GOAT.
آموزبازی.
آبمیوه.
نوافریدن.
پیونداندن چیزی با چیزی. پیوندیدن با چیزی.
میزبانیدن.
پیروزیدن = پیروز شدن.
ادای بروسلی را در آوردن. مانند بروسلی رفتار کردن.
آویختن آویزاندن کسی/چیزی. داراویزیدن کسی = کسی را به دار آویزاندن.
برباراندن = بار چیزی کردن.
میخکوبیدن. میخکوباندن کسی.
سفتیدن. سفتاندن.
ناخماندن.
تاییدن = تا کردن.
رَقَماندن. دیجیتالیدن.
حَفریدن. کندن.
رَعدیدن. تُندَریدن.
کاشتن. کشتکاریدن. زَرعیدن.
گُرُسخَشمی.
چاخانیدن.
گَچیدن.
زنجیریدن چیزی.
رَسمیدن.
پیغامیدن به کسی.
کیبیتزیدن.
سرگَرمیدن = سرگرم شدن. سرگرماندن کسی.
گُمیدن = to get lost گُماندن = to lose اَزدَستیدن = to lose
سَربِسَریدن با کسی.
خُشکُمو.
روبِرویدن = to face
خُشکیدن. خُشکاندن چیزی.
ژفیدن = خیسیدن. ژفاندن = خیساندن.
نرمیدن. نرماندن چیزی. آر
To portal. دُروارهیدن.
چیزی را مسواکیدن. چیزی را نیمبَهیدن.
چیزی را فرچِهیدن.
قُریدن = قُر شدن. قُراندن = قُر کردن.
قَهریدن با کسی = قهر کردن قهراندن کسی با کسی = باعث قهر شدن
میزدهیدن = خمار شدن. میزدهاندن = خمار کردن. خماریدن = خمار شدن. خماراندن = خمار کردن.
رِشکیدن به کسی = حسودی کردن به کسی. رشکاندن کسی = کسی را حسود کردن.
بَدتریدن = بدتر شدن. بدتراندن = بدتر کردن.
بهتریدن = بهتر شدن. بهتراندن = بهتر شدن.
میوییدن.
وِروِیدن. زِرزِریدن.
کَندُکاویدن.
پاکسازیدن چیزی. اراستن چیزی. هرسیدن چیزی.
هَرَسیدن چیزی = هرس کردن
شیدا شدن.
شیدا کردن.
مُثَلَثیدن.
قیچیدن.
تُهینیدن = تهی کردن.
رَنگیدَن چیزی/جایی. رنگزنیدن . . . . . .
گردگیریدن جایی .
به چیزی خَتمیدن = ختم شدن به چیزی ختماندن چیزی = پایان دادت به چیزی. پایانیدن = پایان پیدا کردن پایانیدن چیزی = پایان دادن به چیزی فرجامیدن = ختمید ...
نَویدیدن.
بشارتیدن. مُژدگانیدن.
لاغریدن. لاغراندن چیزی. نازکیدن. نازکنانیدن. کَمپُشتیدن. کمپشتاندن چیزی. نحیفیدن. نحیفاندن. نزاریدن. نزاراندن چیزی. تنگاندن چیزی. تنگیدن.
ضخیمیدن. ضخیماندن چیزی. کُلُفتیدن. کلفتاندن چیزی. ستبریدن. ستبراندن چیزی. پُرپُشتیدن . پُرپُشتاندن چیزی. سِفتیدن. سِفتاندن چیزی.
بِهازمایی. بهرِسی.
ویزویزیدن.
شُربیدن.
گُزارشیدن.
گُزارشیدن.
چنگولیدن = پَنگولیدن/چنگیدن/پَنجهیدن.
پَنگولیدن روی چیزی/کسی= چَنگیدن
خِنگیدن = خنگ شدن/خنگ بازی درآوردن. خنگاندن = کسی را خنگ کردن.
بیتَوَجُهیدن به چیزی/کسی چِشمپوشیدن از چیزی.
چِشمَکیدن به کسی.
لارانیدن. لاپاییدن.
فرو کردن چیزی در حلق شخصی ( مجازانه یه واقعانه ) م. ث باور ها و عقیده های خودت رو به من نَفُروحَلقون.
نادانا.
مُرداندن کسی.
کسی را بینا کردن.
ناراحتیدن. ناراحتاندن.
چنگولیدن بر روی چیزی.
راحتیدن کسی.
کسی را تَسَلییدن همدردیدن با کسی. کسی را دلاراماندن. با کسی دلداریدن.
پافِشاریدن بر چیزی. سِمِجیدن در کاری.
ارضاییدن کسی. خشنودیدن. خشنوداندن کسی.
تَراییدن چیزی = سویچ کردن. ترادگریدن/ترادگشتن ترادگراندن چیزی. تراگَردیدن. تراگرداندن. دگرگونیدن. دگرگوناندن چیزی. جابجاییدن چیزی. تراکلیدن. ...
ورقلمبیدن. ورقلمباندن چیزی. آماسیدن. آماساندن چیزی. آماهیدن آماهاندن چیزی . وَرَمیدن. ورماندن چیزی. پُفیدن. پُفاندن چیزی. ور/برجستن، ور/برجَ ...
تقلبیدن. کلکیدن. خیانتیدن.
خِبرِهیدن در کاری = خبره شدن. خبرهاندن کسی در کاری. چیرهدستیدن در کاری. چیرهدستاندن کسی در کاری. استادیدن در کاری.
ساخته شده از پارهیدن. مانند : کاهیدن = کاستن. خواهیدن = خواستن. پارهیدن = پارستن.
چارهیدن = دنبال چاره گشتن.
راهامدن. سازشیدن با کسی.
حمالیدن.
شرطیدن سره چیزی.
شرطبندیدن.
شارگَر = از "شار = شاریدن" و "گر" پسوند انجام دهنده کاری.
واردیدن به جایی. وارد شدن به جایی.
اَندَرشاریدن = از پیشوند "اندر" و "شاریدن".
قوزیدن = قوز کردن. گوژیدن = خمیدن.
آتشیدن = آتش گرفتن آتشاندن جایی/کسی/چیزی = به آتش کشیدن
تشویشاندن = ایجاد تشویش. تشویشیدن = به تشویش افتادن.
بلغاکیدن = شورش کردن.
دِگَرشار برای flux به معنی حالت رخ دادنِ دِگَشت های ( تغییرات ) پشت سرهِ هم.
خُجِّل = به صورت طنز آمیز برساخته شده از "خوشگل".
اُروِلیگ/اورلیک ارولیگی/ارولیکی
جاسوسیدن. .
ناویدن. ناواندن. راهیابیدن.
اردُ ( مانند اُرد در اردیبهشت ) پزشکی = اردوپزشکی
میتونیم استخوان رو بِکوتاهیم و "اُستُ" رو داشته باشیم. اُستُ - -
اَبَرَندوزیدن. اَبَرَندوختن. ابرَنباشتن. احتکاریدن. ابرَنباریدن.
هَمنِویسیدَن. هَمنِوِشتَن.
همزیستن. همزییدن.
مُچالهیدن.
هضمیدن. هضماندن چیزی. گواریدن.
برخاستن. بپاخاستن. برخیزیدن. ایستادن. برپاایستادن. قیامیدن.
پُشنِشین. کیبیتزگر. کیبیتزَنده. کیبیتزچی.
وِرّاجیدن. پُرحَرفیدن.
آوازیدن. خواندن.
شناییدن.
سَبُکیدن. سبکاندن چیزی/کسی. نوریدن. نوراندن. روشنیدن. روشناندن.
کابوسیدن = کابوس دیدن. کابوساندن = باعث کابوسیدن کسی شدن.
سبزیدن. سبزاندن کسی/چیزی/جایی.
شلیک کردن.
تَرامِنیتَن/تَرامِنیدَن = از "تَرا" و "منیتن" ( اندیشیدن ) . مَنطقِ پُشت آن این است که شما تمرکزِ "اندیشه" ( منیتن ) خودتان را از "بیرون به درون" ( ...
تَراعقیدهاندن = عقیده ایی از خود به دیگری انتقالیدن.
یوتیوبیدن.
سِرویدن برای کسی. پذیراییدن از کسی.
یوتیوبیدن.
رول کردن چیزی.
آبگیریدن چیزی/از چیزی.
زورخوراندن به کسی.
قاشُقخوراندَن به کسی.
تمامیدن. تماماندن چیزی. پایانیدن چیزی.
زَردیدن. زَرداندن چیزی/جایی.
شُستُشوییدن چیزی.
ناشنواییدن. ناشنوایاندن کسی. کَریدن. کراندن کسی.
فوتبالیدن. توپاییدن.
لالیدن. لالاندن کسی.
فُوتیدن = فوت شدن. فوتیدن = فوت کردن ( شمع )
پِچپِچیدن.
اِسکِجِهیدن ( شمالی، مازنی )
سِکسِکِهیدن. سکسکهاندن کسی.
دنبالیدن کسی. تعقیبیدن کسی. پیرویدن از کسی. دُمجوییدن کسی.
دنبالیدن کسی/چیزی.
دلیریدن. دلیراندن کسی.
دُرُستیدن. درستاندن چیزی.
مَسخیدن. مسخاندن کسی. دِگَردیسیدن. دگردیساندن کسی.
راستیدن. راستاندن چیزی/کسی.
تناسخیدن. تناسخاندن چیزی. تراکوچیدن. تراکوچاندن چیزی.
تناسخیدن. تناسخاندن.
پوستیدن چیزی.
لوسیدن. لوساندن کسی.
پوستَندازیدن/پوستَنداختن.
باعث نشت شدن. To cause s. th to leak.
نشت پیدا کردن. To leak.
میانجییدن
بارگزاریدن. بارگزاشتن.
تجاوزیدن به کسی/جایی/چیزی.
مارکس گرایی.
پایمالیدن چیزی.
اصل آن رزم آزمایی بوده که بعد به رزم آزمایش و بعد برای آسانیی تلفظ به رزمایش ترادیسیده.
تَنشستن. تَنشوییدن. حمامیدن.
گرمابه. تَنشویی.
قیچییدن چیزی. بُریدن چیزی.
ماچوُموچیدن با کسی.
بیداریدن. بیداراندن کسی/چیزی.
دوریدن از چیزی/جایی/کسی. دوررَویدن از چیزی/جایی/کسی.
بیداریدن. بیداراندن کسی/چیزی.
جذبیدن به سودی چیزی. کشیدن به سوی خود. جَلبیدن به سوی چیزی. جذباندن چیزی به سودی خود. کشاندن چیزی چیزی به سودی خود. جلباندن چیزی به سوی خود.
حضوریدن در جایی. شرکتیدن . . . . . . . . رفتن به جایی.
سَعیدن به انجام کاری. کوشیدن . . . . . . . . . تلاشیدن. . . . . . . . .
ضمیمهیدن چیزی به چیزی/جایب پیوستن/پیونداندن چیزی به چیزی/جایی چسباندن . . . . . . . . وصلاندن. . . . . . . . بَرپیونداندن . . . . . . . .
شِگِفتیدن. شگفتاندن کسی.
راستپِنداریدن چیزی. فرضیدن. انگاریدن/انگاشتن
روزِهیدن.
اشنوسیدن. اشنوساندن کسی. عطسهیدن. عطسهاندن کسی.
کسی را نمایندهیدن = نماینده کسی بودن. کسی را نمایندهاندن = نماینده کردن کسی.
شَهوَتیدن. شَهوَتاندن کسی.
اَمریدن به کسی.
حُکمیدن.
جَدَلیدن با کسی. جدلاندن کسی با کسی.
بُغضیدن. بغضاندن کسی.
تلفیدن. تلفاندن چیزی/کسی.
جعلیدن.
بَسطیدن. بَسطاندن.
سَمیدن. سَماندن چیزی/جایی. ذهراگینیدن جایی/چیزی.
سدیدن در برابر چیزی = مانند سد عملیدن.
سیرابیدن. سیراباندن کسی.
سیریدن. سیراندن کسی.
شُربیدن. نوشیدن. آشامیدن.
شُکریدن. سپاسیدن.
صبریدن.
صلحیدن با کسی. آتشبسیدن با کسی. سازشیدن با کسی.
بَرضدّیدن با کسی. بَرپَدیدن با کسی.
ضرریدن. ضرراندن به کسی. زیانیدن. زیاناندن به کسی. آسیبیدن. آسیباندن به کسی. گزندیدن. گزنداندن به کسی.
طرحیدن
طبلیدن = بر طبل زدن. دُهُلیدن. کوسیدن.
آزیدن = طمعیدن آزاندن کسی = طمعاندن.
طراحیدن.
ظرفیدن چیزی.
شگفتیدن. شگفتاندن کسی. عجبیدن. عجباندن کسی.
عجزیدن. ناتوانیدن. عجزاندن کسی. ناتواناندن کسی.
شتافتن. عَجَلِهیدن.
عَربدهیدن.
عرضیدن.
عَزلیدن کسی. برکناریدن کسی.
عضویدن در جایی. عضواندن کسی در جایی.
عقدیدن با کسی.
عقداندن کسی با کسی.
قِلقِلَکیدن کسی .
حبسیدن. حبساندن کسی/چیزی در جایی.
عُمریدن = عمر کردن.
عَوضاندن چیزی با چیزی. تراعوضاندن چیزی با چیزی.
عیشیدن. عیشاندن. بَزمیدن. بزماندن.
عیبیدن. عیباندن چیزی.
غَشیدن. غشاندن کسی.
قاطیپاطیدن. قاراشمیشیدن.
تِرّیدن.
خُردُخَمیریدن. خُردخَمیراندن کسی/چیزی.
دُرُستازماییدن. راستازماییدن.
پُمادیدن روی چیزی/کسی. مَرهَمیدن روی چیزی/کسی.
کسی را سِحریدن. کسی را جادوییدن.
۱ ) جِریدن. جِراندن چیزی پارِهیدن. پارِهاندن چیزی. بُریدن. بُراندن چیزی. دَریدن چیزی/کسی. ۲ ) اَشکیدن. اشکاندن کسی.
جِریدن. جِراندن چیزی.
دَرسیدن. درساندن کسی.
خانهاموزیدن. خانهاموزاندن کسی. خانهدرسیدن. خانهدرساندن کسی.
پُنامیدن. ماسکیدن.
جمله ایی که "یکی بود یکی نبود" را کنایه آمیز به سخره می گیرد.
مَلَچمَلَچیدن.
ملچمولوچیدن.
شیرینمامان.
شیرینبابا.
شیرینمامان.
سَنگساریدن.
نوکریدن برای کسی.
فرانسَوینیدن. فرانسِهینیدن.
آلمانینیدن.
دِگَرنِویسیدن. دِگَرنوشتن.
To listen to.
پَنچَریدن. پَنچَراندن.
پَنچَریدن. پَنچَراندن چیزی.
پَنجِهیدن روی چیزی/جایی/کسی.
چُمباتهیدن.
سورتمِهیدن.
قورتیدن. قورتاندن چیزی به کسی.
ستوهیدن تسلیمیدن. تسلیماندن کسی.
شَقّیدن. شَقّاندن چیزی.
همسنجیدن. قیاسیدن.
دَستوریدن.
کَثیفیدن. کثیفاندن چیزی/جایی/کسی.
بَرکَمَندیدن.
چَمیدن. خَرامیدن.
بهتریدن = بهتر شدن. بهتراندن = بهتر کردن.
آکیدن = آسبیدن.
مالیاتیدن.
مُفتخوردن.
تَکخوریدن.
پیروزیدن. بَرَندهیدن.
مُخبریدن.
سُرخیدن. سرخاندن چیزی.
نِگینیدن چیزی.
باطلیدن. باطلاندن چیزی.
رَقصضربیدن.
ماهگامیدن = راه رفتن روی ماه. مانند مایکل جکسون رقصِ پا رفتن.
سُسماسیدن = گفتن سُس ماس بعد از تیکهیدن به کسی/ساختن کیلیپ های سس ماسی.
پیشبینیدن. پیشگوییدن.
آمادِهیدن. آمادهاندن کسی/چیزی/جایی .
سوختن. سوزاندن. جزاندن کسی. جِزغالهیدن. جِزغالهاندن چیزی.
پژواکیدن.
پژواکیدن. طنیناَنداختن/طنیناندازیدن.
پژپژیدن.
بوسیدن. روبوسیدن. ماچیدن.
ماچیدن.
اِرسالیدن.
یاوریدن به کسی.
صَرفیدن.
وِردیدن = ورد گفتن.
امیدیدن = امید داشتن امیداندن به کسی = امید دادن.
هَمیدن چیزی. شلاقیدن کسی.
نامزدیدن. نامزداندن.
تَصمیمیدن.
جَوابیدن.
نَمازیدن.
شُخمیدن جایی.
عذاداریدن.
قُدسیدن چیزی/کسی.
توپُراندن چیزی با چیزی.
قانِعیدن. قانعاندن کسی.
کَلکَلیدن با کسی. کلکلاندن کسی با کسی.
غُنچِهیدن . غُنچِهاندن.
در زبان عامیانه، به معنی تَک انداختن
قدم زدن.
غافلگیریدن از چیزی. سورپرایزیدن از چیزی. غافلگیراندن کسی با چیزی. سورپرایزاندن کسی با چیزی.
پدریدن برای کسی.
مادریدن برای کسی. = مادری کردن برای کسی.
خیشومینیدن.
بُمبارانیدن جایی.
مالهکشیدن.
اگر "برساخت" برای "construction" باشه، اونموقع "وابرساختن" برای "deconstruct" درسته.
جاروییدن جایی . روبیدن جایی . روفتن جایی. اگر اشتباه نکنم. روفتن و روبیدن یکی استند.
ازدایش صحیح نیست. کارواژه آن "اَزدینیدن" بوده که مانند "آگاهینیدن" که به "آگاهانیدن" ترادیسیده شده، باید ازدانیدن بشه. و از اندانیدن "ازدانش" می گیر ...
اَزدانیدُن. کارواژه آن "اَزدینیدن" بوده که مانند "آگاهینیدن" که به "آگاهانیدن" ترادیسیده شده، باید ازدانیدن بشه.
البته اَزداییدن درست نیست. کارواژه آن "اَزدینیدن" بوده که مانند "آگاهینیدن" که به "آگاهانیدن" ترادیسیده شده، باید به اَزدانیدن" تبدلیل بشه.
به صورت عربی درآوردن.
خارجیدن از جایی. خازجاندن چیزی/کسی از جایی.
اَندَریدن به جایی. واردیدن به جایی.
البته وارداندن بهتر است برای import. واریدن برای enter درخور تر است.
هَکیدن.
بازیکار = کسی که بازی های رایانه ایی رو به صورت حرفه ایی - در حد یک پیشه و حِرفه - بازی می کند.
بَ. خ = ( ب ) لند ( خ ) ندیدن.
بازیکار.
مورمونگرایی. مورمونیت.
سوالیدن از کسی. پرسیدن از کسی.
اِستِدلالیدن. بحثیدن. جَروُبَحثیدن.
تاییدیدن چیزی. پَسَندیدن چیزی. پذیرفتن چیزی.
قَدردانیدن از کسی.
ظاهریدن. پدیداریدن. پیداییدن.
جَشنیدن. بَزمیدن.
بیهوشیدن. بیهوشاندن کسی/چیزی.
بیداریدن. بیداراندن کسی/چیزی.
بیداریدن. بیداراندن کسی/چیزی.
بالبالیدن.
اَسیریدن = اسیر شدن. اسیراندن کسی.
قولیدن به کسی. عَهدیدن به کسی. پیمانیدن با کسی. وَعدِهیدن به کسی.
پِچپِچیدن.
مِنمِنیدن.
هَمهَمِهیدن.
بغبغوییدن.
وُضوییدن.
To message. فرستادن پیامک به کسی.
مِهکُشتن. تِروریدن. اَبَرتروریدن.
تَرَشُحیدن. تَرشحاندن چیزی = باعث ترشح شدن.
بیسَراندن کسی .
فکر کنم دُرُست تَر - اِش واژه "گنجانش" باشه. ولی خب. . . . . . . . . . .
زِمِستانگُذَریدن.
بَرازِمِستانیدن .
گوز گوز کردن. اعدا کردن توخالی و ناواقعی.
سیاسینیدن چیزی/کسی. سیاستیدن.
خَطَریدن. ریسکیدن. ریسکاندن چیزی/کسی.
پرت کردن. پرتابیدن.
بامبول بازی در آوردن.
هَمپاریدن.
تَنبانگر = از "تن" "بان" و "گر"
بَلبَشوییدن. هرجُمَرجیدن.
مَتَلَکیدن به کسی.
هَمشَکیبایی = شکیبا بودن دربرابر همدیگر.
شفاییدن کسی/بیماریی
شیرفَهمیدن. شیرفَهماندن چیزی به کسی.
جَهانگردیدن.
سَفَریدن به جایی. گَردِشگَریدن در جایی.
قورقوریدن قورباغه.
عذرخواهیدن از کسی برای چیزی. پوزشیدن از کسی برای چیزی.
اطلاعیدن به کسی درمورد چیزی. خبراندن به کسی درمورد چیزی. اعلامیدن چیزی به کسی.
اِجازِهیدن به کسی برای انجامیدن کاری.
چیزی را هَدفیدن. چیزی را قَصدیدن.
پَندیدن به کسی. اَندرزیدن به کسی.
عشقورزیدن به کسی/چیزی. ستاییدن/ستودن کسی/چیزی.
برگرفتن. برگزیدن. فَرزَندخواندِهیدن کسی.
واپاییدن.
بخشاییدن کسی. بخشیدن کسی. رَحمیدن به کسی.
واپوشیدن. واپوشاندن کسی/چیزی.
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
جا - آبی ( جایی که در آن آب نگه می دارند ) که به دلیل وجود ۲ تا "الف" در کنار هم می شود "جابی".
To telephone s. b/s. th
تِلِفُنیدن به کسی/جایی. زَنگیدن به کسی یا جایی.
کَفیدن.
گرامی یاد.
تاسیس کردن چیزی/جایی. بنیادیدن چیزی/جایی. بَرپاییدن چیزی/جایی.
پیِرَویدن از کسی یا چیزی. فَرمانبُردن از کسی/چیزی
دُمرُو. برساخته بر اساس واژه "پِیرو" برای اشاره به کسی که کورکورانه از اندیشه ایی/شخصی/گروهی می پِیرَوَد
سَرزَنِشیدن.
واکُنِشیدَن به چیزی/کسی.
سازمانیدن چیز هایی/کسایی .
اَرجَحیدن چیزی/کسی بر چیز/کسی.
بازآغازیدن/بازشروعیدن/
بَدَلکاریدن.
غضبیدن. غضباندن کسی/چیزی.
غمگینیدن. غمگیناندن کسی/چیزی.
فَتحیدن جایی.
چیزی/کسی با چیزی/کسی فرقیدن.
فناییدن = به فنا رفتن. فنایاندن = به فنا دادن.
فَسخیدن چیزی.
فوتیدن.
توی قبر گذاشتن.
قسطیدن = قسط پرداخت کردن. قسطاندن = چیزی را قسطی دادن.
قَسَمیدن = قسم خوردن قسماندن = کسی را قسم دادن.
قَصدیدن.
قَوییدن = قوی شدن. قویاندن = قوی کردن.
کُفریدن. کُفرگوییدن/کفرگفتن.
کذبیدن. کذباندن.
کَسریدَن.
کِسِلیدَن.
لازمیدن.
کِنِفیدن.
لَقَبیدن = لقب دادن.
لَطهمیدن.
لُطفیدن.
ساندویچیدن. لُقمهیدن.
لَغویدن.
مِیلیدن. م. ث بعد از اینکه غداتون رو میلیدید، من دِسِر رو میارم.
نیگرنگیدن. فریفتن. مَکریدن.
نجسیدن = نجس شدن. نجساندن = نجس کردن.
نَصبیدن.
نظمیدن. سامانیدن.
بازدمیدن.
دَروندَمیدن .
نَفَسیدن = to breathe
نَفَسیدن.
دمیدن.
نَقضیدن.
وَصفیدن.
وصلیدن. وصلاندن.
توکتوکیدن = توک زدن به تیکه های کوچیک غذا.
چِتیدن = چِت کردن.
چَتیدن. گَپیدن.
کوریدن = کور کردن. نابیناییدن = نابینا کردن
رُشدیدن = رشد کردن. رشداندن = رشد دادن.
ناراحت شدن.
ناراحت کردن.
موسموسیدن.
یاتاقانیدن.
موسموسیدن = چاپلوسیدن. پاچهخواریدن .
آینِهیدن = مانند آینه چیزی را بازتابیدن . م. ث His behaviour mirrors his lack of education. رفتار او، کمبود تحصیلات او را می آینِهَد.
میخیدن = بکار بردن میخ برای چسباندن چیزی به جایی.
مکیدن. ساکیدن.
نیشیدن. نیشگزیدن.
خُرخُریدن. خرُپُفیدن.
کواَککواَکیدن .
میومیوییدن.
واقواقیدن. هاپهاپیدن.
جیکجیکیدن.
قدقدیدن.
قدقدیدن
Sweat
To make s. b sweat
عرقاندن = to make s. b sweat.
عرقیدن.
شاید بشود "سگال" را دربرار آن قرار داد.
وحشیتیدن = وحشت کردن. وحشتاندن = باعث وحشت کسی شدن.
رُعبیدن = ترسیدن. رعباندن = ترساندن.
ترسیدن. هراسیدن.
ترساندن/هراساندن
فیضیدن = بهره بردن و لذت بردن از چیزی. فیضاندن = سود رساندن و باعث لذت کسی شدن.
شارژیدن. ( شارژ شدن یا شارژ کردن ) م. ث این گوشی های اَپِل بدجور دیر می شارژند.
زامبییدن = مانند زامبی رفتار کردن. مثل زامبی راه رفتن.
پذیرفتن. اعتراف کردن/اعترافیدن. راستپذیرفتن/راستپذیریدن = راستی و درستی چیزی را تایید کردن.
ستایش کردن. ستاییدن. ستودن. حَظّیدن. حظنگریدن = با حظ و ستایش نگاه کردن.
ریزدِگَراندن = باعث تغییر ریز و کوچک شدن. ریزدگریدن = تغییر ریز پیدا کردن. سازگاریدن = سازگار شدن. سازکاراندن = سازگار کردن.
قَدردانیدن.
دستیابیدن/دستیافتن
اِتِهامیدَن.
قبولیدن. پذیرفتن.
چَکُشیدن روی چیزی/از چکش استفاده کردن. پُتکیدن روی چیزی/از پتک استفاده کردن.
درهمامیختن.
مانند خدا بودن.
پشتخنجریدن.
حشیشیدن = حشیش کشیدن/مصرف کردن
قاچاق کردن. To smuggle.
قاچاقیدن.
سوت زدن. To whistle.
سوتیدن.
ترابریدن.
بَرصَلیبیدن.
سودیدن = سود بُردن سوداندن = سود رساندن
همکاریدن.
چمبر زدن دور کسی یا چیزی.
سلب کردن. گرفتن چیزی از کسی . اجازه ندادن به کسی برای داشتن چیزی.
ماساژ دادن. To massage.
ماساژیدن. مُشتُمالیدن.
ویراژ دادن. ویراژ رفتن.
زخم کردن/زدن. م. ث این چاقو خیلی بُرَّندست. حواست باشه نَزَخمونی دَستِتو.
زخم شدن. To be wounded م. ث علی، توی مبارزه بود که صورتش زخمید .
حرف زدن.
کسی را به حرف زدن واداشتن.
سخن گفتن.
واداشتن به سخن گفتن.
کمک کردن. To help.
یاری کردن. کمکیدن. کمک کردن.
کُمَکیدن. یارییدن.
To make drunk. مست کردن.
To get drunk. مست کردن.
چاپلوسی کردن.
بِروزرسانیدن.
گلچین کردن. To select.
چِفتیدن = چفت شدن یا چفت کردن.
رُمیبدن/فروریختن/
اسکی کردن ( هم به معنای واقعی و هم مجازی به معنای تقلید کردن ) . To ski.
خودداری کردن.
To guess. گمانیدن. حدس زدن.
حدسیدن گمانیدن
تگرگیدن.
راهنماییدن.
To guide راهنمایی کردن. راه را نشان دادن ( هم به معنای واقعی و هم به معنای مجازی )
( ت ) لوید ( ن ) اخالص ( د ) اخلی تَند = gdp
روزمرگیِ شدید که به مرگ تشبیه شده. از ساخته های شاهین نجفی در آهنگ "بواسیر"
لگدمال کردن.
باعث جهل کسی شدن. به کسی ازدایش و اطلاعات اشتباه دادن.
نادان شدن.
عمل کردن.
To abort.
سِقطیدن
آبرسانیدن
قِریدن = قر دادن.
قهویینیدن = قهوه ایی شدن یا کردن.
1 ) لوسیدن = لوس شدن ۱. ۱ ) لوساندن = لوس کردن 2 ) لوئیدن = لو دادن فیلم. 3 ) خرابیدن
چشیدن مزهیدن
چِشیدن. To taste
چاپلوسیدن
To soldier سربازیدن
انتخابیدن برگزیدن گزیدن
گوشیدن
سمعیدن. شنیدن. گوشیدن.
نشانیدن چیزی/کسی به چیزی/کسی م. ث باید به آن ها بِنِشانیم که می توانیم از پس مشکلاتم بربیایم.
واریزیدن پول واریختن پول حوالهیدن پول
واریزیدن/واریختن To wire money.
رایانگر. To compute = رایانیدن Computer = رایانگر
سِهبراریدن . م. ث اگر ۲۶۴۵۸ را بِسِهبرابریم، چه عددی بدست می آید؟
پُریدن = to fill
تیرهیدن تیرهاندن تاریکیدن تاریکاندن
سفیدیدن سفیداندن
چامهیدن شعریدن
بوقیدن. بوقبوقیدن.
شِر و وِر گرفتن. شِرُوِریدَن.
نیایش کردن. دعاییدن. دعا کردن. To pray.
دعا کردن. To pray.
خَلط کردن. ۲ چیز را با هم مخلوط کردن. ۲ چیز را به اشتباه یکی یا همسان گرفتن.
آفریدن/to create
خلقیدن
خلقیدن
پدافندیدن
To defend
To fight in a war against s. b/s. th
سلام کردن. To say hello
پوروا - - / از برساخته های استاد ملایری.
Redden. قرمز شدن
سیاه کردن. To blacken
قِرمِزیدَن = قرمز شدن.
سیاهاندن = سیاه کردن. م. ث پوستِ گردو دست رو می سیاهونه .
سوراخ شدن
سوراخ کردن
شبیه و مانند چیزی. پسوند. م. ث His behaviour is child - like رفتارش بچه - طوره.
- like به عنوان پسوند : - - طور/ - - گونه
لایکیدن
آفریقاینیدن
Africanize
فارسی کردن. م. ث واژگان بیگانه را، بر اساس راژمان آواییک زبان فارسی، باید بفارسینیم.
قارقاریدن.
بعبعیدن = بع بع کردن
باعث دیونگی کسی شدن. کسی را ک. سخل کردن
دویوانه شدن/ک. سخل شدن.
Rapper
رپ کردن. To rap
رَپَنده/رَپگَر/رپَکار/رَپوَر
رَپیدَن = رَپ کردن. م. ث رفیقامون ، بعد از مدرسه، توی پارک می رَپیدند.
بَسافَراوردن = بیشتر از حد تولید کردن. م. ث دلیل فاسد شدن این محصول ها این است که کارخانه "X" بَسافَراوَرید.
بساتولید کردن.
تولید کردن.
به عنوان پیشوند "بَسا - - "
لَمس کردن چیزی یا شخصی . م. ث مواد سمی را نباید بِلَمسیم زیرا خطر مرگ بر اثر لمسیدن آن ها وجود دارد.
بساویدن. پساویدن. لَمسیدن.
بیگانه هراسیک/خارجی هراسیک
بیگانه هراس
سرنگون کردن چیزی یا شخصی. To overthrow
خَلعیدَن. عَزلیدَن
آزادیدن = آزاد کردن. To make free/to set free م. ث آن ها توانستند ۲۳ زندانی را بیازادند.
آزادیدن = آزاد کردن. م. ث آن ها توانستند ۲۳ زندانی را بیازادند.
آناکاوییدن/آناکافتن از برساخته های استاد ادیب سلطانی
نُچنُچیدن
نُچ نُچ کردن. م. ث بجای نچنچیدن بگو که کدوم قسمت رو اشتباه انجام دادم.
نُچنُچیدن
برگزار کردن.
باعث سکته شدن. To make s. b have stroke.
سکتهیدن = سکته کردن. سکتهاندن = باعث سکتهیدن کسی شدن.
To have a stroke. سکته کردن.
قفل کردن. To lock.
قُفلیدَن = قفل کردن. م. ث حواست باشه قبل از رفتن، در رو بِقُفلی.
یاسیدن = ناامیدیدن. ( از یاَءس عربی ) م. ث یاسیدن هیچ سودی برای تو نداره.
یاساندن = باعث یاسیدن. م. ث باوجود تمامی تمامی تلاش های دشمنانم برای یاساندن من، باز هم من نفر اول شدم.
نااُمیدیدن = ناامید شدن. م. ث آدم واقعا می ناامیده وقتی میبینه چه کسانی دارند این کشور رو اداره می کنند.
ناامیداندن = ناامید کردن م. ث هیچ چیزی نمیتونه منو بِناامیدونه.
قُپی آمدن. م. ث کارش فقط اینه که گنده گوزی کنه ک بقُپیهِ.
لافیدن. بُلُفیدن. قُپییدن.
اَبرگرفتن = ( از "اَبَر" به معنای" بالا" و گرفتن ) کسی را دست بالا گرفتن. کسی را بیشتر از آن چیزی که است پنداشتن. م. ث اگر پیش از مسابقه، حریف خودت ...
کِهگیریدن/کهگرفتن ( از "کِه" به معنای "کمتر، پایین تر، کوچکتر" و گرفتن ) = کسی را دست کم گرفتن. کم تر از آن چیزی که شخص است او رو پنداشتن. م. ث کُش ...
پیشپیشیدن = گربه را صدا کردن.
جیش کردن. شاشیدن. To piss. To make wee wee.
چُریدن ( از چُر لری ) شاشیدن جیشیدن بولیدن ( از بول عربی )
ساختن واژه نو . ساخته شده از نوواژهیدن، مانند : کاهیدن = کاستن خواهیدن = خواستن نواژهیدن = نوواژستن
تلنباریدن. م. ث این ها رو روی هم اینطوری نَتَلنبار.
تلنباریدن. م. ث این ها رو روی هم اینطوری نَتَلنبار.
تلنباریدن. م. ث این ها رو روی هم اینطوری نَتَلنبار.
To neologize. واژه نو ساختن.
آمیریکاینیدن. م. ث اگر طرح این فرآورده را بیامریکاینیم، اون وقت فروشش دوبرابر خواهد شد.
غرقیدن = غرق شدن م. ث هر روز، دمِ غروب، می غرقم توی دریای اندیشه هام.
To make s. b/s. th drown غرقاندن = غرق کردن. م. ث سنگینی وزن او بود که او را غرقاند.
غرقیدن = غرق شدن م. ث هر روز، دمِ غروب، می غرقم توی دریای اندیشه هام. غرقاندن = غرق کردن. م. ث سنگینی وزن او بود که او را غرقاند.
بعد از ساعت ها پَرسِهیدَن توی جنگل، بلاخره به آبادی رسیدیم.
ژرفاندن = ژرف کردن. م. ث ژرفاندن رابطه زناشویی، از طریق مهرورزی و محبت رخ می دهد.
ژرفیدن = عمیق تر شدن. م. ث بر اثر زلزله، این گودال ها همگی ژرفیدند و بزرگ تر شدند. ژرفاندن = ژرف کردن. م. ث ژرفاندن رابطه زناشویی، از طریق مهرورز ...
ژرفیدن = عمیق تر شدن. م. ث بر اثر زلزله، این گودال ها همگی ژرفیدند و بزرگ تر شدند. ژرفاندن = ژرف کردن. م. ث ژرفاندن رابطه زناشویی، از طریق مهرورز ...
طبخیدن.
شاد کردن. شادوندن ( عامیانه ) م. ث دلقک گفت :《کاره من، شادوندن بچه هاست》
شاد شدن. To become happy. خوشحالی کردن.
دُشنامیدن. To insult م. ث دمشنامیدن به بقیه، فقط باعث خشماندن آن ها می شود و کاری را دوا نمیکند.
دُشنامیدن. م. ث دمشنامیدن به بقیه، فقط باعث خشماندن آن ها می شود و کاری دوا نمیکند.
ترجمه کردن. To translate. م. ث اگر میخواهید این متن را برایتان بِتَرجُمَم، بایدمبلغی را بِپیشپَردازید.
دوبرابریدن = to double م. ث شرایط جوریه که حتی اگر حقوق مارو بِدوبرابرند، باز هم هشتمون گِروی نُهمونه.
دوبرابریدن = to double م. ث شرایط جوریه که حتی اگر حقوق مارو بِدوبرابرند، باز هم هشتمون گِروی نُهمونه.
کسبیدن = کسب کردن. م. ث کسبیدن این مقام را به شما و خانواده گرامیتان شادباش می گوییم.
کسبیدن = کسب کردن. م. ث کسبیدن این مقام را به شما و خانواده گرامیتان شادباش می گوییم.
قُطبیدن
To polarize
To parrot. طوطی وار حرف کسی را تکرار کردند.
پژوهیدن. to Investigate. از پژوهیدن ساخته شده ؛ مانند : خواهیدن = خواستن کاهیدن = کاستن پژوهیدن = پَژوستن
باعث شرمیدن. باعث خجالت کشیدن و شرمیدن کسی شدن. م . ث اون اتفاقی که افتاد، چیزی نیست که من رو بِشَرمونه.
ساختن کارواژه/فعل های نو. م. ث آیا این نوکارواژهیدن ها سودی برای زبان فارسی دارد؟ از نوکارواژهیدن، نوکارواژستن ساخته شده. مانند : کاهیدن = کاستن خ ...
ساختن کارواژه/فعل های نو. م. ث آیا این نوکارواژهیدن ها سودی برای زبان فارسی دارد؟ از نوکارواژهیدن، نوکارواژستن ساخته شده. مانند : کاهیدن = کاستن خ ...
ساختن کارواژه/فعل های نو. م. ث آیا این نوکارواژهیدن ها سودی برای زبان فارسی دارد؟
ساختن کارواژه/فعل های نو. م. ث آیا این نوکارواژهیدن ها سودی برای زبان فارسی دارد؟ از نوکارواژهیدن، نوکارواژستن ساخته شده. مانند : کاهیدن = کاستن خ ...
دلبستن. م. ث به کسی بِدِلبَند که وقتی می بینتت، قند تو دلش آب بشه.
زومیدن. To zoom م. ث در گوشی های سامسونگ، هرچه بیشتر می زومی، کیفیت عکس بدتر می شه.
دَستگیریدن م. ث پس از اینکه او را دستگیریدند، به زندان رجایی شهر بُردند.
بَحثیدن. م. ث بحثیدن باید بدون درگیری لفظی و مغلطه کردن انجام بگیرد.
بَحثیدن. م. ث بحثیدن باید بدون درگیری لفظی و مغلطه کردن انجام بگیرد.
To decay ( in Physics )
واپاشیدن ( در فیزیک )
جستُجوییدن در آبادیس. جست و جو کردن واژه در آبادیس.