assume

/əˈsuːm//əˈsjuːm/

معنی: فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن
معانی دیگر: به خود گرفتن، به خود بستن، در دست گرفتن، به عهده گرفتن، (قدیمی) پذیرفتن، به همکاری پذیرفتن، فر­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assumes, assuming, assumed
(1) تعریف: to suppose (something) to be true without evidence; take for granted.
مترادف: presume, presuppose, suppose
مشابه: conjecture, imagine, posit, postulate, predicate, premise

- It was four o'clock Monday afternoon, so I assumed she was still at work.
[ترجمه Parham Heydari] ساعت چهار بعد از ظهر روز یک شنبه بود پس با خود گفتم او هنوز سرکار است.
|
[ترجمه FRANZ] بعد از ظهر دوشنبه؛ساعت چهار بود. بنابراین فکر کردم او هنوز در محل کار است.
|
[ترجمه Ava] ساعت چهار بعد از ظهر دوشنبه بود پس فکر کردم که او هنوز سر کار است : )
|
[ترجمه گوگل] ساعت چهار بعدازظهر دوشنبه بود، بنابراین حدس زدم او هنوز سر کار است
[ترجمه ترگمان] ساعت چهار بعد از ظهر بود، بنابراین فکر کردم هنوز مشغول کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I assumed that he could answer my calculus question because he had been a math professor.
[ترجمه A.A] فکر کردم او میتواند پاسخ سوال حسابان مرا بدهد چرا که او مدرس ریاضیات بود
|
[ترجمه شان] چون او استاد ریاضیات بود، می پنداشتم که می تواند پاسخ پرسش مرا در مورد "حساب دیفرانسیل و انتگرال"بدهد.
|
[ترجمه گوگل] من فرض کردم که او می تواند به سوال حساب دیفرانسیل و انتگرال من پاسخ دهد، زیرا او یک استاد ریاضی بوده است
[ترجمه ترگمان] فکر کردم می تواند به سوال calculus جواب بدهد چون پروفسور ریاضیات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take on, as a duty, role, or appearance.
مترادف: adopt, undertake
متضاد: abdicate
مشابه: accept, bear, pretend, shoulder, strike, wear

- She assumed the burden of caring for his aging mother without complaining.
[ترجمه گوگل] او بدون شکایت مسئولیت مراقبت از مادر پیرش را بر عهده گرفت
[ترجمه ترگمان] او مسئولیت مراقبت از مادر پیرش را بدون شکایت به عهده گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The ghost assumed bodily form.
[ترجمه گوگل] روح شکل بدنی به خود گرفت
[ترجمه ترگمان] شبح شکل جسمی به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to put on outwardly; pretend; affect.
مترادف: affect, counterfeit, feign, pretend, simulate
مشابه: don, imitate, impersonate, mimic

- They merely assumed interest in the subject for the sake of their host.
[ترجمه شان] آن ها صرفا به خاطر میزبان خود تظاهر می کردند که به موضوع، علاقمند هستند.
|
[ترجمه گوگل] آنها صرفاً به خاطر میزبان خود به این موضوع علاقه داشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها صرفا به خاطر میزبان خود به این موضوع علاقه مند بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to assume responsibility
مسئولیت به عهده گرفتن

2. let us assume (that)
فرض کنیم (که)،گیریم (که)

3. they have walked ten miles, therefore, i assume they are tired
ده مایل راه رفته اند لذا فکر می کنم خسته باشند.

4. if you have a b. a. in english, people will assume that you are fluent in english
اگر لیسانسیه ی انگلیسی هستی مردم خواهند پنداشت که در انگلیسی روان هستی.

5. By ignorance is pride increased; those most assume who know the least.
[ترجمه علی] با نادیده گرفتن غرور افزایش پیدا میکند و اکثر اونای که این فرض میکن که فکر میکنن بیشتر از همه میدونن
|
[ترجمه گوگل]با جهل، غرور زیاد می شود کسانی که کمترین را می دانند گمان می کنند
[ترجمه ترگمان]با بی توجهی، غرور بیش از پیش افزایش می یابد، کسانی که کوچک ترین اطلاعی از آن ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They assume most who know the least.
[ترجمه شان] کسانی که می پندارند بیشتر از همه میدانند، آنانی هستند که کمتر می دانند.
|
[ترجمه گوگل]آنها تصور می کنند بیشتر کسانی که کمترین را می دانند
[ترجمه ترگمان] فکر میکنن بیشتر از همه میدونن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She unsuccessfully attempted to assume the mantle of presidency.
[ترجمه گوگل]او تلاش ناموفقی برای به دست گرفتن ردای ریاست جمهوری داشت
[ترجمه ترگمان]او ناموفق بود تا ردای ریاست جمهوری را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Many daughters assume that their mothers are invulnerable.
[ترجمه گوگل]بسیاری از دختران تصور می کنند که مادرانشان آسیب ناپذیر هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دختران تصور می کنند که مادرشان آسیب می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is reasonable to assume that he knew beforehand that this would happen.
[ترجمه گوگل]منطقی است که فرض کنیم او از قبل می دانست که این اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه ترگمان]این منطقی است که فرض کنیم او از قبل می دانست که این اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Let us assume for a moment that the plan succeeds.
[ترجمه گوگل]اجازه دهید برای لحظه ای فرض کنیم که این طرح موفق است
[ترجمه ترگمان]بگذارید یک لحظه فرض کنیم که این طرح موفقیت آمیز بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is a great mistake to assume that your children will agree with you.
[ترجمه گوگل]این یک اشتباه بزرگ است که فرض کنید فرزندانتان با شما موافق هستند
[ترجمه ترگمان]اشتباه بزرگی است که فرض کنید کودکان شما با شما موافق هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is reasonable to assume the economy will continue to improve.
[ترجمه گوگل]منطقی است که فرض کنیم اقتصاد به بهبود ادامه خواهد داد
[ترجمه ترگمان]منطقی است که تصور کنیم اقتصاد به بهبود خود ادامه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is a misconception to assume that the two continents are similar.
[ترجمه گوگل]این تصور اشتباه است که فرض کنیم این دو قاره شبیه هم هستند
[ترجمه ترگمان]این یک تصور غلط است که فرض کنیم این دو قاره مشابه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We cannot assume anything in this case.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم در این مورد چیزی را فرض کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم در این مورد چیزی فرض کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We can't assume anything in this case.
[ترجمه گوگل]در این مورد نمی توانیم چیزی را فرض کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم در این مورد چیزی فرض کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Putting two and two together, I assume that this was the car he used.
[ترجمه گوگل]با کنار هم گذاشتن دو و دو، فرض می‌کنم این ماشینی بود که او استفاده می‌کرد
[ترجمه ترگمان]با گذاشتن دو و دو با هم، فکر می کنم که این همان ماشینی بود که او استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرض کردن (فعل)
reckon, adjudge, assume, presume, consider, suppose, deem, guess, imagine, repute, hypothesize, posit

وانمود کردن (فعل)
represent, assume, sham, look, affect, feign, pretend, fake, seem, feint, simulate, put on, dissemble, lead on, personate

بخود بستن (فعل)
assume, sham, feign, pretend, simulate, put on, arrogate, playact

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

بعهده گرفتن (فعل)
tackle, assume, undertake

انگاشتن (فعل)
assume, suppose, imagine

بخود گرفتن (فعل)
assume

پنداشتن (فعل)
take, count, assume, suppose, deem, fancy, imagine, conceive

تقبل کردن (فعل)
assume, undertake, subscribe

تظاهر کردن (فعل)
display, assume, sham, simulate

تقلید کردن (فعل)
assume, simulate, imitate, mimic, emulate, pattern

تخصصی

[حقوق] عهده دار شدن، تقبل کردن، فرض کردن
[نساجی] فرض کردن - تقبل کردن
[ریاضیات] گرفتن، انگاشتن، در نظر گرفتن، فرض کردن، به شکلی در آمدن

انگلیسی به انگلیسی

• surmise, suppose to be true (especially without proof); take on a position or duty; adopt an idea or cause
if you assume that something is true, you suppose that it is true, sometimes wrongly.
if someone assumes power or responsibility, they begin to have power or responsibility.
to assume a particular expression, quality, or way of behaving means to begin to look, behave, or be that way.

پیشنهاد کاربران

به معنی تصاحب یا تصرف کردن هم هست :
So you decided to assume her entire life
پس تصمیم گرفتی که تمام زندگی اش را تصاحب کنی
بعهده گرفتن - در دست گرفتن
💠 The vendor shall assume unit responsibility for all equipment and all auxiliary systems included in the scope of the order.
تصور کردن
گمان کردن
Assume یعنی حدس زدن، فکر کردن
بد نیست بدونیم که وقتی این کلمه با کلماتی همچون Leadership و Responsibility همراه باشه، معنی به عهده گرفتن رهبری و یا مسئولیت رو میده.
۱ _ فرض کردن ، گمان کردن
۲ _ بر عهده کردن ، بر عهده داشتن
۳ _ وانمود کردن
assume = suppose = guess = imagine
Assume significance میشه از اهمیت برخوردار بودن
خیالبافی
فرض را بر چیزی گذاشتن
به معنای فرص کردن هم میده میتونیم بگیم
Think _imagine
To think that stuff is true although you don't have definite proof
اگه دوست داشتید لایک کنید🌌 💎
وانمود کردن
او فرض می کرد که گوش دردش به دندان دردش ربط دارد.
She assumed that aching ears were related to aching teeth.
https://drserita. com/
یک مثال :
I think the creator of the work ( Director - Screenwriter ) should assume his audience is smarter : به نظرم خالق اثر باید مخاطبش را باهوش تر فرض کنه.
یکی از معانیش اتخاذ کردن میشه
to assume position
موضع اتخاذ کردن
the diffrence of assume and suppose is that assume is suppose that something to be true without evidence so it is based on your thought instead of evidence
پس assume فرض کردن بدون مدرک و سند برمبنای تفکرات فرده اما suppose فرض کردن با مدارک و سنده پس assume رو میشه مترادف presuppose و presume دونست
...
[مشاهده متن کامل]

2 - معنی دیگه ی assume علاوه بر فرض کردن به عهده گرفتن چیزیه و مترادف undertake و take on هستش مثلا if you wanna be successfull in your life you must assume the responsibility of your life

Meaning: To assume something is to think that it is true, even with no proof
Example: I assume you are both familiar with this plan
راستپِنداریدن چیزی.
فرضیدن.
انگاریدن/انگاشتن
به نظر رسیدن
فرض کردن
= imagine. expect
تصور کردن _فرض کردن
Dont always assume bad thing s
هیچ وقت چیز های بد تصور نکن
Assume something about me and I'll answer TRUE or FALSE : راجع بهم حدس بزنید و من میگم حدستون درسته یا نه
پس در اینجا معنی فرض کردن و حدس زدن میده
I assume traveling while the corona virus is sweeping the world is dangerous : در اینجا i assume دقیقا معادل i think هست. یعنی به نظر من یا من فکر میکنم که
...
[مشاهده متن کامل]

در کل منظورش اینه it's dangerous to travel during the pandemic

To begin to have
( a specified quality, appearance, or extent )
To come to have
The problem is beginning to assume massive proportions
این مشکل کم کم داره ابعاد گسترده ای به خودش میگیره.
لطفا یکی این جمله رو معنی بکنه، مرسی
The problem is beginning to assume massive proportions
1.
To take or begin to have power or responsibility
2.
To seize power or contol
To handle
به عهده گرفتن ( کار - وظیفه )
از پس وظیفه /کاری مسئولیتی بر آمدن
This is not a duty you can assume
قبول کردن یا باور کردین ( درست بودن چیزی ) بدون دلیل

To assume responsibility
حدس زدن
بنا را بر چیزی گذاشتن
فرض کردن
فکر کردن ( که )
تلقی کردن
( مسوولیت ) بر عهده گرفتن
پذیرش
حدس زدن

گرفتن
انگاشتن
اتخاذ کردن
تقلید کردن
تصور کردن
( مدیریت ) تصور کردن - پنداشتن
حاصل از. . .
احتمال دادن
فرض کردن
گمان کردن
پنداشتن
مسؤولیت چیزی را قبول کردن
accept or believe sth . is true without proof
جعل کردن ( هویت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس