شستک. [ ش َ ت َ ] ( اِ مصغر ) ( اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند. ( غیاث اللغات ) . مرکب از شست به معنی ابهام و �کاف � نسبت. به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. ( آنندراج ) :
... [مشاهده متن کامل]
خدانکرده به شستک چگونه بنشینم
نعوذ باﷲ با ابنه چون شوم محشور.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
رئیس قوم شوی تا میان همکاران
بیا به شستک بالابلند من بنشین.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
از شستک و ته بندی و چرمینه و پرزه
انباشته ای کیسه و انبان دیوثی.
شرف الدین شفایی ( از آنندراج ) .
|| گویند شستک جماعی است که برسر شست پا نشسته کنند. ( از آنندراج ) :
در گشودن باعث رسوایی است
کی مجال شستک و سرپایی است.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ) .
|| مطلق جماع. || زنی که یکبار با او به اجرت جماع کنند. ( آنندراج ) . || شرم مرد. ( از غیاث اللغات ) .
قیس. [ ق َ ] ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
نضی. [ ن َ ضی ی ] ( ع ص ) نره مرد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . ذَکَر. ( ناظم الاطباء ) . ج ، انضیة.
جمیح. [ ج ُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
جرد. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه کهنه سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . جامه کهنه ساییده شده یا جامه نیمه کهنه یا نیمدار. ج ، جُرود. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.
کثیر عزة ( از اقرب الموارد ) .
|| فرج و نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرج زن و مرد. ( از متن اللغة ) . || سپر. || بقیه مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) . || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || جای بی نبات. ( آنندراج ) : مکان جرد؛ جای بی نبات. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) . جایگاهی که در آن نبات نباشد. ( از متن اللغة ) . || ( مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) . || برهنه ساختن از لباس. این معنی اصلی است. ( از متن اللغة ) ( از قطر المحیط ) . || قضیب برهنه کردن. ( یادداشت مؤلف ) . || پوست از چوب کندن. ( از متن اللغة ) ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || بی گیاه کردن ملخ زمین را. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . || موی از پوست کندن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) . از پوست موی را دور کردن. || پوست بردن از چیزی به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . در عربی به معنی پوست کندن. || در عربی به معنی جراحت نمودن. || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. ( برهان ) .
جذمان. [ ج ُ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ذکر. || بیخ ذکر. ( شرح قاموس ) . بن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
اصیلع. [اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ ) ماری است باریک گردن گردسر. ( منتهی الارب ) . نوعی است از مار. ( مهذب الاسماء ) . ماری باریک گردن که سر آن همچون گلوله ای است. ( از قطر المحیط ) . || نره. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) .
ابواصیلع. [ اَ اُ ص َ ل ِ ] ( ع اِ مرکب ) نَره. || ماری باریک گردن و گردسر.
ابوعمیر. [ اَ ع ُ م َ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( منتهی الارب ) . شرم مرد.
الف کوفی. [ اَ ل ِ ف ِ ] ( ترکیب وصفی ) الف کوفیان. حرف الف در خط کوفی. || کنایه از هر چیز خمیده. ( انجمن آرا ) . کنایه از چیز کج ، زیرا الف خط کوفی کج است. ( از غیاث اللغات ) . کنایه از هر چیز کج. ( برهان قاطع ) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود. || کنایه از قضیب و آلت تناسلی. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . ذَکَر. ( مؤیدالفضلاء ) . الفیه. الفینه. رجوع به مجموعه مترادفات ص 17 شود.
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ) . چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ) . سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان.
عوف. [ ع َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم مرد. ( از اقرب الموارد ) . ( اِخ ) بتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
خرگوش
کنایه از شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
ام الخنابس. [ اُم ْ مُل ْ خ ُ ب ِ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
ام الغول. [اُم ْ مُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) نره. ( المرصع ) . آلت مرد.
Standard ( 1608 ) : direct me to her bed - chamber. My noble firelock of a flesh pistol. CoL. Follow thy colours my brave worthy, mount up thy standard: so enter and prosper.
bald - headed hermit
meat puppet
بیلک. [ ل َ ] کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره باسهل دیگرم.
سوزنی.
trouser snake
Penis آلت مردی، dick کیر، دسته خر
Master John Goodfellow
vulgar slang The penis. Primarily heard in UK.
زندگی
گویش تهرانی
عورت:زندگیش پیدا بود!
Willie
Willy
چر. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) . به معنی آلت تناسل است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . آلت تناسل باشد. ( جهانگیری ) . نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) . آلت تناسل. ( فرهنگ نظام ) ( شعوری ) . شرم مرد. آلت رجلیت. ایر. ذکر. چل ( در تکلم امروز اصفهان و جندق و بیابانک ) . آلت تناسل اطفال است. مثل چچر. ( از فرهنگ نظام ) :
... [مشاهده متن کامل]
آنچه دی آن پسر سرکرک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.
نفس
آلت تناسل. ( غیاث اللغات ) ( از چراغ هدایت ) . نره. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) . آلت مردی. ذکر. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
تا چه آید بر من از حمدان من
... [مشاهده متن کامل]
وز بلای نفس من بر جان من.
سعدی.
از خواجه سرائی نتوان کمتر بود
گر نفس برید محرم سلطان شد.
شهیدی قمی ( از آنندراج ) .
جوجوی مرد رو میگن
engine of bliss, engine of seduction= the penis
middle leg ( n. ) ( also middle, middle finger, middle stump )
the penis
big brother ( n. )
( US gay ) the penis
nature’s scythe ( n. )
the penis
gunstick ( n. )
a penis
earthworm ( n. )
the penis
tower dock
potato - finger ( n. ) [the shape the supposed aphrodisiac quality of the sweet potato]
the penis
father confessor ( n. ) [play on SE ? ref. to popular image of the venal priest]
the penis
father abraham ( n. )
the penis
کیر، ذکر، قضیب: آلت تناسلی مرد
ladies’ plaything ( n. ) ( also ladies’ darling, . . . delight, ladies’ treasure, plaything ) [note ety. of dildo n. ]
the penis
ladies’ lollipop ( n. ) =
the penis
garden engine ( n. ) [engine n. ( 1 ) / play on SE garden engine, ‘a portable force - pump used for watering gardens’ ( OED ) ]=
the penis
love gun ( n. ) [ext. of gun n. 1 ( 2 ) ]
( US ) the penis
love dart ( n. )
the penis
love bone ( n. ) [bone n. 1 ( 1a ) ]
( US black ) the penis
man Thomas ( n. )
the penis
man root ( n. )
the penis
man muscle ( n. ) [note love muscle under love n. ]
( US black ) the penis
bitch hammer ( n. ) [SE hammer/hammer n. 1 ( 1 ) ]=
the penis
whore - pipe ( n. ) [pipe n. 1 ( 2a ) ]
the penis
belly ruffian ( n. ) ( also ruffian ) [affectionate play on SE]
the penis
beef tube ( n. )
( orig. US ) the penis
beef cosh ( n. )
the penis
beef bayonet ( n. )
the penis
meat skewer ( n. )
the penis
meat puppet ( n. ) =the penis
meat lance ( n. ) ( also meat spear, meat stick )
( US ) the penis
meat horn ( n. )
the penis
spouter/also sperm spouter=
the penis
trouser trout ( n. ) ( also trouser mouse )
( US ) the penis
trouser snake ( n. )
the penis
blowtorch n.
( US ) the penis
beef bugle
pleasure - pivot ( n. )
the penis
girl - catcher ( n. ) =
the penis
best leg of three ( n. )
the penis
پِپِنایس
bald - headed mouse
قلندربچه. [ ق َ ل َ دَ ب َچ ْ چ َ /چ ِ ] ( اِ مرکب ) . آلت تناسل. ( آنندراج ) :
به قلندربچه پایین تنش دارد میل
طرفه حالی است که بیچاره دلش در کون است.
حکیم شفایی ( از آنندراج ) .
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردان من . شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
=Prick
informal not polite ) a penis )
penis ( علوم سلامت )
واژه مصوب: آلت مردانه
تعریف: اندام مردانه برای دفع ادرار و دخول |||متـ . آلت
لن/لند
لکانه
در متون روانکاوی بیشتر به احلیل یا قضیب ترجمه میشه
آتم ( آلت تناسلی مرد )
ارتفاع مثلث متساوی الساقین
وقتى مى ایستید و دو پای شما نقش اضلاع را بازی مى کنند
The apparatus of three unknown equation
دستگاه سه معادله سه مجهولی
آلت تناسلی یا همون ( کیر ) . . . . مترادف dick هم هست. . . dick=penis
عنوان آلت تناسلی
و همچنین به فاصله مقعد تا آلت تناسلی مردان Penis گفته می شود
الت تناسلی مردان
دودول، شوشول، شوشولنگ
It sort of look like a smurf penis تقریبا شبیه الت تناسلی ( مردانه ) اسمورف ( اسمورف یه شخصیت کارتونیه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٥)