admit

/ədˈmɪt//ədˈmɪt/

معنی: واگذار کردن، رضایت دادن، پذیرفتن، تصدیق کردن، راضی شدن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، زیر بار رفتن، اعطاء کردن
معانی دیگر: اجازه ی دخول دادن، (بیمارستان) بستری کردن، روا داشتن، جا داشتن، ظرفیت داشتن، اعتراف کردن، قبول کردن، خستو شدن، معترف بودن، (در حرفه یا مدرسه و غیره) پذیرفته شدن، راضی شدن به، رضایت دادن به، موافقت کردن، زیربار چیزی رفتن
دارالترجمه ر.س.م.ی کاج

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: admits, admitting, admitted
(1) تعریف: to grant entry.
مترادف: induct, let in
متضاد: bar, debar, discharge, eject, exclude, expel, reject
مشابه: accept, allow, embrace, include, install, receive, take

- The university admits students from countries all over the world.
[ترجمه انور علی] این دانشگاه همه ای دانش آموزان را از تمام کشورهای جهان می پذیرد
|
[ترجمه گنج جو] دانشجویانی از سرتاسر جهان مورد پذیرش این دانشگاه هستند.
|
[ترجمه Mehzi] این دانشگاه، از کشور های تمام جهان، دانشجو می پذیرد.
|
[ترجمه dpr] این داشنگاه از کشور های سرتاسر دنیا دانشجو پذیرش می کند
|
[ترجمه شان] این دانشگاه از کشور های سراسر دنیا، دانشجو می پذیرد.
|
[ترجمه مجتبي] این دانشگاه از تمامی کشورهای دنیا دانشجو پذیرش می کند.
|
[ترجمه علی] دانشگاه دانش آموز ها را از کشورها ی سراسر جهان قبول میکند.
|
[ترجمه گوگل] این دانشگاه از کشورهای سراسر جهان دانشجو می پذیرد
[ترجمه ترگمان] دانشگاه به دانشجویان سراسر جهان اعتراف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This ticket admits you to the Saturday performance only.
[ترجمه A.A] این بلیط فقط برای سئانس یکشنبه به شما اجازه وردو میدهد
|
[ترجمه Mehzi] این بلیت، شما را تنها برای اجرای شنبه می پذیرد.
|
[ترجمه dpr] این بلیط فقط برای اجرای تاتر شنبه اجازه ورود می دهد.
|
[ترجمه شان] این بلیط فقط برای اجرای روز شنبه ، به شما اجازه ورود می دهد.
|
[ترجمه گوگل] این بلیط فقط شما را برای اجرای شنبه می پذیرد
[ترجمه ترگمان] این بلیط فقط به برنامه شنبه شما اعتراف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to confess.
مترادف: avow, confess, own up to
متضاد: deny, disavow
مشابه: acknowledge, disclose, divulge, own, profess, reveal

- He admitted that he tried to cheat on the exam.
[ترجمه dpr] او به تقلب در امتحان اعتراف کرد.
|
[ترجمه شان] او اقرار کرد که کوشیده در امتحانات تقلب کند.
|
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که سعی کرده در امتحان تقلب کند
[ترجمه ترگمان] او اعتراف کرد که سعی دارد در امتحان تقلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She admitted that she had been in love with him since they met.
[ترجمه dpr] اواعتراف کرد که از وقتی هم دیگر را ملاقات کرده بودند، عاشقش شده بود.
|
[ترجمه شان] اواعتراف کرد که از هنگام دیدار آن مرد، عاشق او شده است ( به عشق او، گرفتار شده است ) .
|
[ترجمه گوگل] او اعتراف کرد که از زمان آشنایی آنها عاشق او بوده است
[ترجمه ترگمان] اعتراف کرد که از موقعی که یکدیگر را ملاقات کرده بودند، عاشق او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The boys finally admitted breaking the window.
[ترجمه سمیرا] پسر ها بالاخره به شکستن شیشه اعتراف کردند
|
[ترجمه شان] سرانجام پسر ها اعتراف کردند که پنجره را شکسته اند.
|
[ترجمه گوگل] پسرها بالاخره شکستن شیشه را پذیرفتند
[ترجمه ترگمان] بچه ها بالاخره قبول کردند که پنجره را بشکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to accept or allow as valid; concede.
مترادف: allow, concede, grant
متضاد: deny, disallow, gainsay
مشابه: accede, accept, acknowledge, agree, recognize, yield

- All right, I admit your point on this occasion.
[ترجمه سمیرا] بسیار خب، من نظر تو را در ابن مورد قبول میکنم
|
[ترجمه گوگل] بسیار خوب، من به این مناسبت نظر شما را می پذیرم
[ترجمه ترگمان] خیلی خب، من به نکته تو در این مورد اعتراف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to confess to a particular offense or blunder.
مترادف: confess

- Although the old man admitted to the crime, the police were not convinced that he could have done it.
[ترجمه مهشید] اگرچه پیرمرد به جرم اعتراف کرد پلیس قانع نشد که اون میتوانسته اون رو انجام بدهد
|
[ترجمه dpr] اگرچه پیر مرد اعتراف به جرم کرد، اما پلیس به اینکه او این کار را کرده، متقاعد نشد.
|
[ترجمه شان] با وجود اعتراف پیرمرد به انجام جرم، پلیس متقاعد نشده بود که او می توانسته مرتکب آن جرم شود.
|
[ترجمه گوگل] اگرچه پیرمرد به جرم خود اعتراف کرد، اما پلیس متقاعد نشد که او می تواند این کار را انجام دهد
[ترجمه ترگمان] اگر چه پیرمرد به این جرم اعتراف کرد، پلیس متقاعد نشده بود که می تواند این کار را بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I admit to forgetting our anniversary sometimes, but I've never forgotten your birthday.
[ترجمه dpr] من اعتراف می کنم که بعض وقت ها سالگردمون را یادم می ره اما من هرگز روز تولدت رو فراموش نکردم.
|
[ترجمه شان] من می پذیرم که گاهی سالگرد ( ازدواجمان ) را فراموش کردم، اما هرگز سالروز تولدت را از یاد نبرده ام.
|
[ترجمه گوگل] اعتراف می کنم که گاهی سالگردمان را فراموش می کنم، اما هیچ وقت تولدت را فراموش نکرده ام
[ترجمه ترگمان] اعتراف می کنم که بعضی وقت ها سالگرد ازدواجمون رو فراموش می کنم، اما هیچ وقت تولدت رو فراموش نکردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i blush to admit that
از اذعان آن (موضوع) شرمنده ام.

2. an exclusive club that does not admit blacks and jews
باشگاهی ویژه ی خواص که سیاهان و یهودیان را نمی پذیرد

3. his ego did not let him admit his mistake and apologize
غرورش به او اجازه نداد که اشتباه خود را بپذیرد و پوزش بخواهد.

4. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .

5. Don't be afraid to admit to your mistakes.
[ترجمه مبین] از پذیرش اشتباهات خود نترسید
|
[ترجمه وانیا شیراوند] از اعتراف به اشتباهاتت نترس
|
[ترجمه گوگل]از اعتراف به اشتباهات خود نترسید
[ترجمه ترگمان]از اعتراف به اشتباه ات تو نترس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I must admit that my knowledge of science is patchy.
[ترجمه ...] باید اعتراف کنم که دانش من در مورد علم پراکنده است
|
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که دانش من از علم ناقص است
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که دانش علمی من تیکه تیکه ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They freely admit they still have a lot to learn.
[ترجمه گوگل]آنها آزادانه اعتراف می کنند که هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها آزادانه اعتراف می کنند که هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The butler would not admit him into the house.
[ترجمه گوگل]ساقی او را وارد خانه نمی کرد
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت او را به خانه دعوت نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I had to admit it sounded like an implausible excuse.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف می کردم که بهانه ای غیرقابل قبول به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که به نظر an implausible می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Why don't you just admit defeat and let someone else try?
[ترجمه فاطمه عبدی] چرا شکستتو قبول نمی کنی و نمی ذاری یکی دیگه امتحان کنه؟
|
[ترجمه گوگل]چرا فقط شکست را قبول نمی کنید و اجازه نمی دهید شخص دیگری تلاش کند؟
[ترجمه ترگمان]چرا قبول نمی کنی که شکست بخوری و بذاری یکی دیگه تلاش کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Admit it, we all love listening to the LIES when we already knew the TRUTH.
[ترجمه دانیال] بپذیر، ما همه دوست داریم که به دروغ ها گوش بدهیم در حالیکه حقیقت را میدانیم
|
[ترجمه گوگل]اعتراف کنید، همه ما عاشق گوش دادن به دروغ ها زمانی هستیم که از قبل حقیقت را می دانستیم
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن، ما همه دوست داریم وقتی که we رو می شناختیم به حرف اون گوش بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was a stupid thing to do, I admit.
[ترجمه دانیال] این کاری که کردم احمقانه بود ، اعتراف میکنم
|
[ترجمه گوگل]اعتراف می کنم کار احمقانه ای بود
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم کار احمقانهای بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The club has / have voted to admit 50 new members.
[ترجمه گوگل]باشگاه به پذیرش 50 عضو جدید رأی داده است
[ترجمه ترگمان]این باشگاه به پذیرش ۵۰ عضو جدید رای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I must admit I was surprised it cost so little.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که تعجب کردم که هزینه بسیار کمی داشت
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که خیلی تعجب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was a woman who hated to admit defeat .
[ترجمه گوگل]او زنی بود که از اعتراف به شکست متنفر بود
[ترجمه ترگمان]او زنی بود که از قبول شکست بدش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I was negligent, I admit it.
[ترجمه گوگل]من سهل انگاری کردم، اعتراف می کنم
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم که بی دقتی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him.
[ترجمه گوگل]او بیش از حد ماچو است که نمی تواند اعتراف کند که وقتی دوست دخترش او را ترک کرد صدمه دیده است
[ترجمه ترگمان]اون خیلی macho که قبول کنه وقتی دوست دخترش ترکش کرد صدمه دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I have to blush to admit that thing.
[ترجمه گوگل]برای اعتراف به آن چیز باید سرخ شوم
[ترجمه ترگمان]من باید خجالت بکشم که این قضیه رو اعتراف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

رضایت دادن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, admit

پذیرفتن (فعل)
vouchsafe, admit, accept, embrace, receive, allow, hear, matriculate, listen

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

راضی شدن (فعل)
acquiesce, consent, admit, supple

دادن (فعل)
concede, give, hand, admit, impute, afford, mete, grant, render, pay, come through, endue, indue

اقرار کردن (فعل)
admit, confess, avouch, own

راه دادن (فعل)
admit

بار دادن (فعل)
admit

زیر بار رفتن (فعل)
admit

اعطاء کردن (فعل)
confer, admit, allow

تخصصی

[حقوق] jتصدیق کردن، اعتراف کردن، قبول کردن، اقرار کردن

به انگلیسی

• confess to something; allow entrance; accept as valid
if you admit something that is embarrassing, bad, or unpleasant, you say that it is true.
if someone is admitted to a place, organization, or agreement, they are allowed to enter it or join it.
if someone is admitted to hospital, they are kept there as a patient.
if you admit defeat, you finally accept that you cannot do something that you have been trying to do.
if you admit responsibility or admit liability, you say that you are responsible for something that has happened.

پیشنهاد کاربران

تشویق و تصدیق کردن
پوشاندن
admit somebody فرستادن یک نفر به بیمارستان برای درمان بیشتر
دسترسی دادن، اجازه ورود دادن، موافقت کردن در مورد مشارکت در کاری
be admitted to the hospital ( Am
اذعان کردن و معترف شدن به چیزی
مثال : باید اعتراف کنم که حق با تو هستش
I must admit that you are right
اقرار کردن ، اعتراف کردن
پذیرش. پذیرش اجباری. پذیرفتن
مترادف است با confess

اعتراف کردن
Agree that you have done something wrong
admit a mistake
اذعان کردن
agree , often without wanting to , that sth is true
به زبان آوردن
ارائه دادن
اقرار، اعتراف
گفتن، درمیان گذاشتن
گردن گرفتن، قبول مسئولیت کردن
در خود جای دادن
agree that sth is true
موفق بودن_موافقت کردن_پذیرفتن
گاهی ب معنای واگذار کردن
زیر بار چیزی رفتن
Admit it
قبول کن
اعتراف
To reveal
To make known
To disclose
To allow ( someone ) to share in a privilege -

To allow the possibility of -

To welcome -

To accept as valid -
To agree that something is true, especially unwillingly.
اقرار کردن


مثال :
She admitted his guilt
به گناهش اقرار کرد .

ممنونم میشم به کانال اینستاگرام من سر بزنید. میتونید لغات و اصطلاحات بیشتری رو همراه با مثال ببینید. 😉
لَنگویچ
اقتضا کردن
چون معنی اصلی جستجو نمی شه ( معنای ریشه ای ) این همه معانی متفاوت بکار برده می شه که هیچ کدوم دیگری رو پوشش نمی ده.
admit ( v. )
late 14c. , "let in, " from Latin admittere "admit, give entrance, allow to enter; grant an audience, " of acts, "let be done, allow, permit, " from ad "to" ( see ad - ) mittere "let go, send" ( see mission ) . Sense of "to concede in argument as valid or true" is first recorded early 15c. In Middle English sometimes also amit, after Old French amettre, which was refashioned 15c. Related: Admitted; Admitting.
به صدور = ad ( to ) mittere ( send )
پیج 504essentialword اینستاگرام. ریشه شناسی لغات ضروری
accept
تحویل دادن ( به بیمارستان و . . . . )
تایید
پذیرفتن
اعتراف کردن
مثال i must admit i'm a little surpris
باید اعتراف کنم که کمی متعجب شدم
پذیرفتن.
اعتراف کردن/اعترافیدن.
راستپذیرفتن/راستپذیریدن = راستی و درستی چیزی را تایید کردن.
پذیرفتن
بدون رضایت و از روی اجبار پذیرفتن چیزی، قانع شدن

. I admit that It was my fault, but you were not innocent too
می پذیرم که تقصیر من بود، ولی تو هم بی تقصیر نبودی.
اعتراف کردن و اذعان داشتن
معادل confess
❤️❤️
اعتراف و اقرار به
مقر آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. معترف شدن :
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر.
رضایت دادن با بی میلی
تایید کردن
اعتراف کردن، پذیرفتن.
For example:
I admit that I underestimated the power in the bulky fighters frame.
اعتراف می کنم که قدرت بدنی آن جنگجوی تنومند را دست کم گرفتم.
تایید، موافقت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : admit
✅️ اسم ( noun ) : admittance / admission / admissibility
✅️ صفت ( adjective ) : admissible
✅️ قید ( adverb ) : admittedly
مشاهده پیشنهاد های امروز

معنی یا پیشنهاد شما