exchange

/ɪksˈtʃeɪndʒ//ɪksˈtʃeɪndʒ/

معنی: عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن
معانی دیگر: تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، (بازرگانی و بانکداری) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عو­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exchanges, exchanging, exchanged
(1) تعریف: to give or receive (one thing) for another; trade; swap.
مترادف: reciprocate, return, swap, trade
مشابه: bargain, barter, change, commute, convert, give, interchange, redeem, requite, shift, substitute, switch

- He exchanged his car for his friend's motorcycle.
[ترجمه _ihwasti] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوستش عوض کرد
|
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
|
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را برای موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
|
[ترجمه پارسل] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوست خود عوض کرد
|
[ترجمه امیر محمد علیخانی] او ماشینش را با موتور دوستش عوض کرد
|
[ترجمه 🌌] او ( مذکر ) خودروی خود را با موتور سیکلت دوستش عوض کرد
|
[ترجمه کیان] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد
|
[ترجمه Mr.iraj] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش عوض ( مبادله، معاوضه ) کرد .
|
[ترجمه mn] او ماشینش را با موتر سیکلت دوستش عوض کرد
|
[ترجمه FAR] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد ( عوض کرد )
|
[ترجمه Bob] اوماشین خود را با موتور دوستش عوض کرد
|
[ترجمه ;)] او ماشینش رو با موتور سیکلت دوستش تعویض کرد
|
[ترجمه fumiko] او عوض کرد ماشینش را با موتور دوستش
|
[ترجمه گوگل] ماشینش را با موتور دوستش عوض کرد
[ترجمه ترگمان] او ماشینش را به خاطر موتورسیکلت دوستش رد و بدل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give up for another of a similar kind.
مترادف: give, shift
مشابه: change, deliver, relinquish, surrender, switch, trade

- I exchanged that defective lamp for one that works right.
[ترجمه رادمان] من لامپ خراب را با یک لامپ سالم عوض کردم.
|
[ترجمه sina1382] من لامپی که خراب بود را با یک لامپی که درست کار میکرد عوض کردم.
|
[ترجمه mn] من لامپی که خراب بود تعویض کردم با لامپی که کار میکرد
|
[ترجمه گوگل] من آن لامپ معیوب را با یک لامپ که درست کار می کند عوض کردم
[ترجمه ترگمان] من آن چراغ معیوب را برای کسی عوض کردم که درست کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They exchanged rings as a symbol of friendship.
[ترجمه Amir] آنها حلقه ها ( ی شان ) را بعنوان یک نماد دوستی مبادله کردند.
|
[ترجمه زینب سرآمد] آنها حلقه ها را بعنوان نمادی از دوستی بین خود رد و بدل کردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها حلقه هایی را به عنوان نماد دوستی رد و بدل کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها حلقه دوستی با یکدیگر مبادله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We can exchange some of our currency at the airport when we land.
[ترجمه 😊MIRSMH] ما می توانیم مقداری از ارزمان را وقتی فرود آمدیم در فرودگاه مبادله کنیم .
|
[ترجمه ^_^] ما میتوانیم مقداری از پول ( یا ارز ) خودمان را وقتی که میرویم در فرودگاه معاوضه ( مبادله ) کنیم.
|
[ترجمه Anahita] ما می تونیم وقتی به فرودگاه رسیدیم مقداری از پولمون رو مبادله کنیم
|
[ترجمه گوگل] هنگام فرود می توانیم مقداری از ارز خود را در فرودگاه مبادله کنیم
[ترجمه ترگمان] ما می توانیم مقداری از ارز خود را در فرودگاه، زمانی که فرود می آییم، مبادله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give and take on an equal basis.
مترادف: bandy, interchange, swap, trade
مشابه: reciprocate

- The two longtime enemies immediately exchanged insults.
[ترجمه گوگل] دو دشمن دیرینه بلافاصله توهین هایی را رد و بدل کردند
[ترجمه ترگمان] این دو دشمن دیرینه بلافاصله به یکدیگر توهین کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make an exchange; trade.
مترادف: swap, switch, trade
مشابه: bargain, barter, change, interchange, reciprocate, substitute, traffic
اسم ( noun )
مشتقات: exchangeable (adj.), exchanger (n.)
(1) تعریف: the act or result of giving or receiving one thing for another.
مترادف: bargain, interchange, reciprocation, swap, trade, transaction
مشابه: barter, conversion, give-and-take, sale, shift, switch

- The exchange of rings is a part of some wedding ceremonies.
[ترجمه گوگل] تعویض حلقه ها جزء برخی از مراسم عروسی است
[ترجمه ترگمان] مبادله حلقه ها بخشی از یک مراسم عروسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a place where stocks and other securities are traded.
مترادف: stock exchange, stock market
مشابه: market, Wall Street

- Trading was heavy at the stock exchange today.
[ترجمه گوگل] معاملات امروز در بورس اوراق بهادار سنگین بود
[ترجمه ترگمان] تجارت در بازار بورس امروز سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the price of one currency in terms of another, yielding a ratio at which money of one country can be exchanged for money of another country; exchange rate.
مشابه: exchange rate

- How many rubles you get for your dollars will depend on that day's exchange.
[ترجمه گوگل] اینکه چند روبل برای دلار خود دریافت می کنید به مبادله آن روز بستگی دارد
[ترجمه ترگمان] در عوض این پول چند روبل به تو خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. exchange of goods
مبادله ی کالا

2. exchange of prisoners of war
مبادله ی اسیران جنگی

3. exchange blows
کتک کاری کردن،ضربه رد و بدل کردن

4. exchange contracts
قرارداد بستن،(رسما) پیمان مبادله کردن

5. an exchange broker
دلال بازار سهام

6. commodities exchange
محل دادوستد کالا

7. gene exchange
مبادله ی ژنی

8. isotopic exchange
(فیزیک) جابجایی ایزوتوپی

9. the exchange of his mother's cow for a handful of beans
معاوضه ی گاو مادرش با یک مشت لوبیا

10. the exchange of prisoners of war
مبادله ی اسیران جنگ

11. the exchange of tears for smiles
تبدیل اشک به لبخند

12. to exchange courtesies
تعارف رد و بدل کردن

13. to exchange gifts
هدیه دادن و هدیه گرفتن

14. to exchange one's honor for money
شرافت خود را در مقابل پول از دست دادن

15. in exchange
در مقابل،دربرابر،به عوض،در تلافی

16. a free exchange of goods
تبادل آزادانه ی کالا

17. a stock exchange
بورس (بازار) سهام

18. an even exchange
مبادله ی منصفانه

19. rate of exchange
نرخ تسعیر ارز

20. rate of exchange
نرخ ارز (یا مبادله)

21. the stock exchange is a large complex organism
بورس سهام سازمان بزرگ و پیچیده ای است.

22. bill of exchange
برات

23. a two-way cultural exchange
تبادل فرهنگی دوجانبه

24. after a brief exchange of courtesies, the negotiations started
پس از انجام تعارفات مختصر مذاکرات آغاز شد.

25. the country's foreign exchange reserve
ذخیره ی ارزی کشور

26. the country's foreign exchange reserves
ذخایر ارزی کشور

27. this company's foreign exchange savings
اندوخته های ارزی این شرکت

28. what is the exchange rate of a dollar?
نرخ دلار چیست ؟

29. he received $10 in exchange for two hours of work
در برابر دو ساعت کار ده دلار دریافت کرد.

30. a quiet day at the stock exchange
یک روز کم معامله در بازار سهام

31. robert has a seat in the stock exchange
روبرت در بورس سهام جایگاه ویژه دارد.

32. commerce was snagged by a lack of foreign exchange
فقدان ارز خارجی بازرگانی را مختل کرد.

33. he is a floor trader for the chicago stock exchange
او در بورس سهام شیکاگو دلال خرید و فروش است.

34. the role of the parliament as a forum for the exchange of ideas
نقش پارلمان به عنوان محلی برای تبادل نظر

مترادف ها

عوض (اسم)
substitute, exchange, change, shift, compensation, recompense, reparation, reward, quid pro quo, surrogate, succedaneum, stand-in

مبادله (اسم)
exchange, change, truck, interchange, swapping, trade in, truckage

تسعیر (اسم)
exchange, conversion

تبادل (اسم)
exchange

اسعار (اسم)
exchange

ردو بدل کننده (اسم)
exchange

ردوبدل ارز (اسم)
exchange

صرافخانه (اسم)
exchange

جای معاملات ارزی و سهامی (اسم)
exchange

تعویض (اسم)
adjournment, substitute, replacement, exchange, substitution, switch, shift, turnover, quid pro quo, refill, substituend, substituent, switchover

صرافی (اسم)
exchange, agiotage, bourse

معاوضه (اسم)
exchange, barter

بورس (اسم)
exchange, bourse, burse

مبادله کردن (فعل)
exchange, intercommunicate, swap, trade, chaffer, dicker, interchange, trade off

عوض کردن (فعل)
exchange, change, alter, vary, remodel, replace, swap

تسعیر یافتن (فعل)
exchange

تخصصی

[حسابداری] مبادله
[برق و الکترونیک] مبادله، معاوضه
[صنعت] مبادله، معامله، داد و ستد کردن
[حقوق] معاوضه کردن، مبادله، تسعیر کردن، تعویض، تبادل، بورس، اصرافی
[نساجی] مبادله کردن - تبادل
[ریاضیات] عوض کردن، معادله، معاوضه

انگلیسی به انگلیسی

• conversion; stock market; trade, barter, act of giving something in return for something else
give one thing in return for another, replace one thing with another, trade, barter
if people exchange things, they give them to each other at the same time. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...an exchange of information. they signed a two-year cultural exchange agreement.
if you exchange one thing for another, you replace the first thing with the second.
if someone carries out something in exchange or in exchange for something else, they do one thing in return for another thing.
an exchange is a brief conversation; a formal use.
an exchange is an event during a war when armies or nations use weapons against each other; a military use.
see also stock exchange, telephone exchange.

پیشنهاد کاربران

تبادل، مبادله
مثال: They engaged in an exchange of ideas.
آن ها در یک تبادل ایده ها شرکت کردند.
interchange, barter, change, convert into, swap, switch, trade
- interchange, barter, quid pro quo, reciprocity, substitution, swap, switch, tit for tat, trade
معاوضه کردن. مبادله کردن. معاوضه و مبادله پول، تهاتر، تعویض، تبدیل ارز، مبادله پول، معاوضه، تبادل، رد و بدل ارز، اسعار، جای معاملات ارزی و سهامی، بورس، صرافخانه، صرافی، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن، رد کردن چوب امدادی به یار، فروشگاه پادگان، علوم مهندسی: مرکز مبادله، معماری: صرافی، قانون فقه: معاوضه، ارز، روانشناسی: مبادله، بازرگانی: مبادله پول، معاوضه، ورزش: تفاوت، علوم نظامی: معاوضه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

مبادله کردن.
معاوضه کردن
معاوضه و مبادله پول، تهاتر، تعویض، تبدیل ارز، مبادله پول، معاوضه، تبادل، رد و بدل ارز، اسعار، جای معاملات ارزی و سهامی، بورس، صرافخانه، صرافی، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن، رد کردن چوب امدادی به یار، فروشگاه پادگان، علوم مهندسی: مرکز مبادله، معماری: صرافی، قانون فقه: معاوضه، ارز، روانشناسی: مبادله، بازرگانی: مبادله پول، معاوضه، ورزش: تفاوت، علوم نظامی: معاوضه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

broker: کارگزار ( ارائه دهنده خدمات و واسط بین مشتری و بازار سهام )
exchange: صرافی ( پلتفرم خرید و فروش مستقیم سهام )
Exchange is no robbery
هرچی عوض داره گله نداره😎
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
صرافی
کسب و کارهایی که به مشتریان اجازه می دهند ارزهای دیجیتال را با پول فیات یا سایر ارزهای دیجیتال معامله کنند.
A short conversation or an argument
"there was a heated exchange"
بحث داغی بود یا بحث داغ بود
این کلمه در بازارهای مالی و تجاری خیلی کاربرد دارد.
به معنی مبادله با ارزش برابر.
هرچند مثلا میتونه معنی رد بدل کردن ایمیل یا پیامک هم بده.
همچنین در کلمه Prisoner exchange معنی تبادل زندانی می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر لباس یا کفش و. . بخرید و از آن خوشتان نیاید می تواند آن را با یک سایز دیگر تعویض کنید به شرطی که قیمتش یکسان باشد.
در علوم نظامی fire exchange معنی تبادل آتش می دهد.
Change میتونه معنی تغییر بده و در جای دیگر معنی پول خرد بدهد.
مثلا تغییر خودرو یا تغییر چهره، تغییر اسم، تغییر ساختاری سلول و. . .
در لغت نامه اکسفورد change میتونه معنی exchange رو هم بده در رابطه با تبدیل ارز کشور ها.

تبادل
مثلاً: تبادل اطلاعات data exchange
( تجارت یا هتل داری ) شعبه
1. تغییر دادن / عوض کردن ( V )
2. تغییر کردن / عوض شدن ( V )
3. پول خرد ( N ) _ ( پول ) خرد کردن ( V )
مراوده
Exchange knowladge
بحث و گفتگو یا گفت و شنود کوتاه
داد و ستد
تبدیل ارز
تبادل ارزی
کتاب :English time
ترم Reach4
با سپاس فراوان از سازندگان برنامه دیکشنری آبادیس
و تشکر میکنم از کسانی که در این برنامه بسیار فعالیت داشتن 🌹🌹🌹🌹 با تشکر
سلام رفقا
معنی میشه معاوضه کردنن و تبادل
مثلا شما یک لباس رو خریدین ولی دوستش ندارین و پسش میدین و یک لباس دیگه میگیرین به این میگن exchange کردن . . .
ممنونم از توجه تون
عوض کردن چیزی
دَراِزاییدن.
هزینه کردن
Meaning: To exchange is to give one thing in return for another
Example: The men exchange business cards
مبادلهیدن.
تبدیلاندن چیزی با چیزی.
تبدیلیدن.
تعویضاندن . . . . .
تعویضیدن.
عَوضاندن چیزی با چیزی.
تراعوضاندن چیزی با چیزی.
Exchange به معنی مبادله کردن ، در میان گذاشتن
give something and take another thing
درمیان گذاشتن
در متون روانکاوی"تحریک" ترجمه می شود.
a short conversation or an argument
بحث/گفتگو کوتاه. . .
. The exchange between the two political leaders was particularly heated
. In this sentence exchange means negotiation
Exchangeیعنی مبادله یا جابه جا کردن
e. g exchange words means : to have a conversation
مکالمه
گفت و شنود
مراوده؛ تبادل آتش ( در امور نظامی )
تبادل نظر کردن
مشاجره
a quiet exchange between the judge and the clerk
The DJ was fired after a heated exchange ( =a very angry conversation ) on air with a call - in listener.
مبادله
در کانون زبان ایران ( ilireg ) به معنی . . . .
با توجه به ( . V ) بودن این کلمه به معنی تعویض و یا مبادله است .
که تلفظ آمریکایی آن می شود /ɪksˈtʃeɪndʒ/
و بریتانیایی آن می شود /ɪksˈtʃeɪndʒ/
لایک فراموش نشود. . مرسی

give sth and take another thing
کانون زبان ایران
کتاب Reach3
صفحه ی 6
Unit1❤
ɪksˈtʃeɪndʒ/
تلفظ Exchange به انگلیسی/ɪksˈtʃeɪndʒ/
معنی: عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن
...
[مشاهده متن کامل]

معانی دیگر: تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، ( اقتصاد و بانکداری ) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، ( بازرگانی و بانکداری ) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عو� کردن

مبادلاتی
there was exchange vitality, but not exchange take - off = تکاپوی مبادلاتی وجود داشت، اما نه جهش مبادلاتی
بورسیه تحصیلی خارج از کشور ر یاتبادل دانشجو با کشور ها
مبادله
تبادل
جابجایی
گفتگو، گفت و شنود، مکالمه، بحث کردن، تبادل اطلاعات
Exchange means give somthing and receive something else
کتاب : English time
ترم : Reach 4
درس : reading time , unit 9
صفحه :66
از دیکشنری آبادیس کمال تشکر و دارم و ممنونم به خاطر این معانی کلماتی که اینقدر دقیقا
سپاس فراوان به بچه های فعالی هم که معنی کلمات رو میگن
Zahra mehraban manesh
بِدِه بِستان
تبدیل ارز ، مبادله ارز ، تبادل ارز
خطاب به دیبا
از کتاب کانون کپی کردن هنر نیس
بحث و گفتگو
تعویض شدن

if he doesn't like the jacket he can exchange it and get another one
my new radio didnt work so i exchanged it for another one
عوض کردن
هنگامی که چیزی می خریم و دوباره آنرا به فروشگاه میبریم تا رنگ یا سایز دیگری از آن لباس یا. . . بخریم
تعویض
محل تبادل
means give something and receive something else

تعریف : to act of giving someone or somthing and receiving somthing else from them
The relation in value between kind of money used in different countries
when it is noun"
conversion; stock market; trade, barter, act of giving something in return for something else
give one thing in return for another, replace one thing with another
شیمی: تبادل
Example:
Ion exchange reaction
واکنش تبادل یونی
give something and take another thing
تعویض
کسی که کشور خود را ترک می کند وبه جای دیگری می رود، مهاجر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٤)

بپرس