lift

/ˈlɪft//lɪft/

معنی: سرقت، دزدی، پیشرفت، ترقی، ترفیع، بلندی، جر ثقیل، بالابری، اسانسور، بالا بر، بالارو، برخاستگی، مرتفع بنظرامدن، یک وهله بلند کردن بار، بلند کردن، برداشتن، بالا بردن، بالا رفتن، سرقت کردن
معانی دیگر: بالا بردن یا رفتن، بلند شدن یا کردن، خیزاندن، بلند کردن و زمین گذاشتن، (معمولا با: up) در هوا بلند کردن، افراشتن، (ارج و رتبه و غیره) ترفیع دادن یا یافتن، بلندپایه کردن یا شدن، ارتقا دادن، از محاصره دست برداشتن، (دستور یا ممنوعیت و غیره را) لغو کردن، فسخ کردن، (پیاز یا سیب زمینی وغیره را) از خاک در آوردن، کندن، دزدی ادبی کردن، (خودمانی) دزدیدن، کش رفتن، (به ویژه با هواپیما) حمل و نقل کردن، ترابری، (ارتش) جهت آتش را عوض کردن، تیر اندازی را متوقف کردن، بلند کردن آتش، (وام اقساطی و غیره) پرداخت کردن، (مه و غیره) بالا رفتن و ناپدید شدن، برطرف شدن، (آسمان) بازشدن، (موقتا) متوقف شدن، سرحال آوردن، شاد کردن، سرحالی، شادی، سرزندگی، سردماغی، (عمل) بلند کردن، سواری، کمک، یاری، (برای جوان نمایی صورت و غیره) جراحی پلاستیک کردن (رجوع شود به: face lifting)، زور زدن، (انگلیسی) آسانسور، بالابر (در امریکا: elevator)، باربردار، برجستگی، بالا آمدگی، بلند شدگی، تپه، (فیزیک - هواپیما سازی) خیزش، (کان) پمپ معدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lifts, lifting, lifted
(1) تعریف: to move (something) upward; raise.
مترادف: elevate, raise
متضاد: depress, lower
مشابه: boost, heft, hoist, pick up, pry, rise, upheave, winch

- The sick child lifted her head painfully.
[ترجمه Miss.Raya] کودک بیمار به سختی سرش را بلند کرد . یا ، کودک بیمار بعه سختی سرش را تکان داد
|
[ترجمه علی] سلام خانم رایا من تیزهوشان قبول شدم اگه میخواین تمام راهنمایی هارو به شما میکنم بخدا راست میگم
|
[ترجمه M] کودک بیمار با درد سرش را بلند کرد
|
[ترجمه لایک کنید لطفا ✌🏻] کودک بیمار سرش را با سختی بلند کرد
|
[ترجمه پارسا تقوی] بچه ای که سرما خورده بود به سختی سرش را بلند کرد .
|
[ترجمه محنا] کودک بیمار به سختی سرش را بلند کرد
|
[ترجمه M] کودک بیمار سرش را با درد بلند کرد
|
[ترجمه گوگل] کودک بیمار با درد سرش را بلند کرد
[ترجمه ترگمان] کودک بیمار سر خود را به زحمت بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He lifted the heavy suitcase off the bed with difficulty.
[ترجمه Saba] او چمدان سنگین رو به سختی از روی تخت جابه جا کرد
|
[ترجمه Htnk] او چمدان را از روی تخت باند کرد
|
[ترجمه گوگل] چمدان سنگین را به زحمت از روی تخت بلند کرد
[ترجمه ترگمان] چمدان سنگین را با زحمت بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to pick up in one's hand or hands.
مترادف: pick up
متضاد: put down

- When was the last time you lifted a pen to write your mother a letter?
[ترجمه محمد متین احمدی ] اخرین باری که خودکار یا قلم را برداشتی تا به مادرت نامه بنویسی کی بود؟
|
[ترجمه Gholi] آخرین باری که قلم را بلند کردی تا به مادرت نامه بنویسی چه وقت بود؟
|
[ترجمه درسا زیارت مقدم] تو کثیف آشغال زشتو هستی
|
[ترجمه پویان] دهنتو
|
[ترجمه گوگل] آخرین باری که برای نوشتن نامه به مادرتان خودکار برداشتید کی بود؟
[ترجمه ترگمان] آخرین باری که قلم را بلند کردی تا به مادرت نامه بنویسی چه وقت بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to elevate in position or condition.
مترادف: boost, cheer, elevate, uplift
مشابه: advance, elate, encourage, enhance, exalt, inflate, lighten, promote, rise, upgrade

- The song lifted their spirits.
[ترجمه Gh] این اهنگ روح انها را برانگیخت
|
[ترجمه گوگل] این آهنگ روحیه آنها را تقویت کرد
[ترجمه ترگمان] این آهنگ روحیه خود را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to end, cancel, or rescind.
مترادف: countermand, end, rescind, revoke, withdraw
متضاد: establish, impose, invoke
مشابه: call off, cancel, retract, terminate

- They will soon lift the decree.
[ترجمه گوگل] به زودی این حکم را لغو خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها به زودی این حکم را از بین خواهند برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to steal or plagiarize.
مترادف: appropriate, crib, pirate, plagiarize, steal, swipe
مشابه: copy, expropriate, filch, liberate, palm, pocket, purloin

- He lifted my ideas for his book.
[ترجمه مهدی] او ایده های من را برای نوشتن کتابش دزدید
|
[ترجمه گوگل] او ایده های من را برای کتابش مطرح کرد
[ترجمه ترگمان] افکارم را برای کتابش بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to rise, as a plane or balloon.
مترادف: arise, ascend, climb, rise
متضاد: descend
مشابه: float, levitate, soar

(2) تعریف: to disappear or move away because of an upward force.
مترادف: diffuse, dissipate
مشابه: disappear, disperse, drift, evaporate, scatter

- The mist lifted.
[ترجمه گوگل] مه بلند شد
[ترجمه ترگمان] مه فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of lifting.
مترادف: hoist, upheaval, uplift
مشابه: ascent, boost, elevation, upthrust

- He gave her a lift onto the horse.
[ترجمه گوگل] او را سوار بر اسب کرد
[ترجمه ترگمان] او را سوار بر اسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the extent to which something is raised.
مترادف: elevation, height
مشابه: altitude, boost, level, loft, rise

(3) تعریف: a machine with a platform used for transporting people or goods from one level to another.
مترادف: crane, derrick, elevator, escalator, hoist, windlass
مشابه: block and tackle, dumbwaiter, pry, tackle

- The ski lift took them up the mountain.
[ترجمه گوگل] تله اسکی آنها را به بالای کوه برد
[ترجمه ترگمان] بالابر اسکی آن ها را از کوه بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a ride in a vehicle, given to help a person who is traveling on foot.
مترادف: ride

(5) تعریف: a happier feeling; upward swing of emotion.
مترادف: boost, elevation, high
مشابه: cheer, elation, encouragement, uplift

- The news gave us a big lift.
[ترجمه گوگل] این خبر به ما کمک بزرگی کرد
[ترجمه ترگمان] خبر یک آسانسور بزرگ به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. lift the box down from the shelf
جعبه را از تاقچه بلند کن و بگذار زمین.

2. lift (or raise) a finger (or hand) to do something
(خودمانی - معمولا در جمله ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

3. lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps
با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن

4. lift (or raise) the curtain (on)
1- آغاز کردن یا شدن 2- آشکار کردن

5. lift (up) one's eyes (to something)
به بالا نگاه کردن

6. lift up one's voice
بلند بلند حرف زدن،داد زدن،صدای خود را بلند کردن

7. a lift in transportation costs
ازدیاد هزینه ی حمل و نقل

8. don't lift heavy objects!
چیزهای سنگین بلند نکن !

9. don't lift that stone, you'll do yourself an injury!
آن سنگ را بلند نکن،به خودت صدمه خواهی زد!

10. don't lift the flower bulbs before leaves are brown
پیش از زرد شدن برگ ها،پیازهای گل را نکنید.

11. the lift of the waves
بلند شدن امواج

12. to lift a book to dust under it
برای گردگیری زیر کتاب آن را بلند کردن

13. to lift a mortgage
مبلغ رهن را پرداخت کردن

14. to lift a passage from another writer
قطعه ای را از یک نویسنده ی دیگر دزدیدن

15. to lift a seige
محاصره را متوقف کردن

16. to lift prices
قیمت ها را بالا بردن

17. to lift the fire prior to the advance of the infantry
قبل از پیشروی پیاده نظام تیراندازی را قطع کردن

18. not lift a hand
(به ویژه در مورد کمک) اصلا کاری نکردن،هیچ نکوشیدن

19. he can lift heavy loads off the ground
او می تواند بارهای سنگین را از زمین بردارد.

20. help me lift the table
کمک کن میز را بلند کنم.

21. with a lift of her eyebrows
با بالا بردن ابروانش

22. you should not lift heavy weights
شما نباید بار سنگین بلند کنید.

23. give someone a lift
1- به کسی سواری دادن 2- روحیه ی کسی را بالا بردن

24. he gave us a lift in his car every day
هر روز با ماشینش به ما سواری می داد.

25. leverage enables us to lift almost anything
قدرت اهرم ما را قادر می کند که تقریبا هر چیزی را بلند کنیم.

26. she got a tremendous lift from that experience
آن تجربه او را بسیار سرکیف آورد.

27. can you give me a lift if you're mobile?
اگر اتومبیل داری ممکن است مرا برسانی ؟

28. he ruptured himself trying to lift the chair
هنگامی که می کوشید صندلی را بلند کند فتق گرفت.

29. together they were able to lift the sack of rice
آنها توانستند با هم کیسه ی برنج را بلند کنند.

30. her arms were too languid to lift the baby
دست های او آن قدر بی رمق بودند که نمی توانست بچه را بلند کند.

31. this law is intended as a lift to the poor
هدف این قانون،کمک به مستمندان است.

32. she indulged her husband until he would not lift a finger around the house
شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلا کمک نمی کرد.

33. give me a long enough lever and i will lift the world
به من اهرمی بده که درازای کافی داشته باشد و من جهان را (با آن) بلند خواهم کرد.

34. when the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand
وقتی که سایر بچه ها به من حمله ور می شدند برادرم اصلا کمکم نمی کرد.

35. they laid siege on the city but snow and cold forced them to lift it
آنها شهر را محاصره کردند ولی برف و سرما آنها را وادار کرد که محاصره را بشکنند.

مترادف ها

سرقت (اسم)
steal, abduction, theft, robbery, stealing, larceny, thievery, lift, heist, housebreaking

دزدی (اسم)
filch, abstraction, theft, robbery, stealing, larceny, embezzlement, peculation, burglary, thievery, lift, nip, spoliation

پیشرفت (اسم)
advance, accession, progress, improvement, development, progression, growth, proceeding, advancement, rise, promotion, lift, furtherance, headway

ترقی (اسم)
increase, progress, development, increment, growth, ascent, success, boost, advancement, rise, promotion, lift, pickup, jump, procession

ترفیع (اسم)
raise, advancement, promotion, upgrade, elevation, lift, preference, mount, elation, preferment

بلندی (اسم)
elevation, lift, supremacy, height, altitude, looming, eminence, sublimity, exaltation, eminency, toft

جر ثقیل (اسم)
lift, crane, derrick

بالابری (اسم)
lift, elation

اسانسور (اسم)
lift, elevator

بالا بر (اسم)
lift, elevator, lifter

بالارو (اسم)
lift, elevator, moving staircase, moving stairway

برخاستگی (اسم)
lift, rising, upheaval, uprising, getting up

مرتفع بنظرامدن (فعل)
lift

یک وهله بلند کردن بار (فعل)
lift

بلند کردن (فعل)
steal, remove, rear, raise, enhance, extol, lift, heave, pick up, elevate, exalt, pedestal, ennoble, heighten, enthrone, heft, hoist, hoist up, throw up, upraise

برداشتن (فعل)
remove, take, raise, lift, pick up, delete

بالا بردن (فعل)
raise, enhance, boost, upgrade, lift, amplify, elevate, uplift, bump up, horse, heighten, elate, enthrone, sublimate, hoist, upraise

بالا رفتن (فعل)
up, boost, rise, lift, ascend, climb, soar

سرقت کردن (فعل)
abduct, rob, steal, snaffle, commit larceny, commit theft, housebreak, lift, nobble, thieve

تخصصی

[سینما] تنظیم میزان روشنایی تصویر
[عمران و معماری] مرحله بتن ریزی - آسانسور - برا - دامنه بالابری - بالارو - فاصله ترفیع
[مهندسی گاز] بالابردن، تغییرمکان
[زمین شناسی] ترقی ،پیشرفت ،ظرفیت،بالابر میزان زغال بدست آمده از یک معدن کار حرفه ای در یک چرخه معدنی .
[حقوق] لغو کردن، رفع کردن، برداشتن، پرداختن
[نساجی] بلند کردن - تحمل کردن - نگاهداشتن - سرقت کردن - بلند شدن - بالا رفتن - بلندی - ترقی - آسانسور - جرثقیل - ارتفاع نخ روی ماسوره پر
[ریاضیات] بالابردن، بلند کردن، خیز
[خاک شناسی] گیاه کنی

انگلیسی به انگلیسی

• act of raising or lifting; height to which something is raised, elevation; force which raises or elevates something; elevator (british); mechanical apparatus which lifts or raises (i.e. ski lift); ride in the vehicle of another person; elation, happy feeling
raise, move upward; pick up; elevate; cheer, raise one's spirits; cancel, end, remove; steal (slang)
if you lift something, you move it to another position, usually upwards.
a lift is a device like a large box which carries people from one floor to another in a building.
if you give someone a lift, you drive them in your car from one place to another.
when fog or mist lifts, it disappears.
if people in authority lift a law, rule, or other restriction that prevents people from doing something, they end it.

پیشنهاد کاربران

( اسم ) : 1. بلند کردن: روشی خاص برای حمل مجروح یا بیهوش 2. جراحی پلاستیک: عمل زیبایی برای از بین بردن علائم پیری یا تغییر ویژگی بدن
رفع کردن
lift: بالا بردن
۱ _ بلند کردن یا شدن
۲ _ بالا بردن یا رفتن
۳ _ سواری
۴ _ بریتیش انگلیش : آسانسور
?Could I have a lift
اجازه میدین من همراه شما با اتومبیلتان بیایم؟
میتونم ماشینتون سوار شم؟
بلند کردن ( کسی یا چیزی )
بالا بردن
کول کردن ( کسی )
بلند کردن ( چیزی )
کول کردن ( کسی )
بالابردن
lift
در انگلیسی بریتیش lift به معنای اسانسور هم هست که در انگلیسی آمریکایی بیشتر از کلمه elevator استفاده می کنند.
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان تغییرات آب و هوایی:
✅ break – if the weather breaks, it changes unexpectedly, and usually becomes worse
✅ break through – if the sun breaks through the clouds, it appears from behind them
...
[مشاهده متن کامل]

✅ brighten up – if the weather brightens up, it becomes sunnier
✅ clear up – if the weather clears up, the clouds or rain go away
✅ close in – if the weather closes in, it becomes unpleasant
✅ cloud – to become darker because grey clouds are forming in the sky
✅ ease – if bad weather such as wind or rain eases, it becomes less strong
✅ fickle – weather that is fickle changes often and unexpectedly
✅ lift – if something such as cloud or fog lifts, the weather improves and you can see clearly again
✅ melt away – if ice or snow melts away, it changes into water as it gets warmer
✅ thaw – if the weather thaws, it becomes warmer and causes ice or snow to change into liquid
✅ track – if weather tracks in a particular direction, it moves in that direction
منبع: www. writerswrite. co. za

رهانیدن یا نجات دادن از فقر و بیماری و . . .
Lift the ban
( لغو کردن ) ممنوعیت/فسخ کردن
یکی از معنی هاش میشه آسانسور :
In British English, a lift is a device that moves up and down inside a tall building and carries people from one floor to another. I took the lift to the eighth floor. In American English, a device like this is called an elevator.
...
[مشاهده متن کامل]

Elevators, or lifts, carry passengers and freight up and down; escalators are moving staircases from one story of a building to the next; and moving sidewalks carry people horizontally or at a slight incline.

( در ورزش )
بلند کردن وزنه
وزنه برداری
کار با وزنه
تمرین با وزنه
ارتفاع ( یا عمق از سطح زمین ) تغییر ( در معدنکاری )
به عنوان مثال عمق تغییر روش از روباز به زیرزمینی
Expected to lift rates due to inflation
انتظار میرود نرخ ها بالا بره به دلیل تورم
تعالی بخشیدن
وزنه زدن
ارتقاء دادن
. They really help lift our profile
آنها واقعاً به ارتقاء پروفایل ما کمک می کنند.
lift ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: برآر
تعریف: نیرویی که براثر برخورد هوا با سطوح فوقانی و تحتانی بال ایجاد و موجب بالا رفتن هواپیما یا ادامۀ پرواز آن شود
اَهرافتن/اهرامیدن.
اگر با فعل پوشیدن بیاد معنی کفی افزایش قد در داخل کفش هم هست
سرقت، دزدی ، ربودن چیزی از کسی یا از جائی
رهاندن، آزاد کردن
بلند کردن یا بالا بردن چیزی ( verb )
hold up , move up
کانون زبان ایران⁦✌🏻⁩
[The Weather Improves]
[Collocation]
the mist/​fog lifts/​clears
بیرون کشیدن ، بیرون کشیدن کسی از فقر از سختی
( Verb )
Hold up ; Move up
بالا بردن ، بلند کردن
کانون زبان ایران
در کتاب Reach 2 کانون زبان ایران به معنای hold up و move up است.
1 - "ترک کردن یا پایان دادن" به عادتی یا رسمی یا قانونی یا نقشی.
2 - از بین رفتن چیزی و جایگزینش شدنش با چیز دیگه
hold up:move up
hold up; move up
بالا بردن
بلند کردن
بالا کشیدن
دلگرمی، انگیزه، روحیه
hold up move up
اسانسور بالابر
hold up - move up
Hold up
من Reach 2 کانون زبان ایران هستم
معنی این کلمه به انگلیسی به صورت زیر است
Hpld up or move up
Lift my head سرم را بلند کردم
جابه جا کردن شیء یا نفر، بردن چیزییا کسی از جایی به جای دیگر
در کتاب کانون زبان میشه hold up move up
آسانسور _ بلند کردن
Verb
حمل کردن
بلند کردن
move up or hold up
بلند کردن یا برداشتن
برداشتن یا بلند کردن
در مورد افراد لاغر، اضافه کردن وزن
I look thin, I'm going to the gym and lift weights
برداشتن
Hold up. Move up
ترک کردن
ترابری ( در حوزه نظامی )
بلند کردن - سرقت
سرحال آوردن، شاد کردن
To become or make sb more cheerful
to move somebody or something to a higher position. .
Example:Lift your arm up
my uncle can lift this bike because he is strong
یعنی برداشتن و بلند کردن
اگه میخواهید مرا دنبال کنید روی اسم بنفش رنگ کلیک کنید . ( Miss . Raya )
لایک فراموش نشه .
باتشکر
آسانسور
اسانسور - بالابر
Hold up
Move up
Move up
, Give up
A machine that takes people and things up and down in a high building. ( British )
آسانسور
از بین بردن لکه از روی لباس
برداشت ، برداشت وزنه ، بالابَری
بالای سر بردن
سواری
?can I give you a lift
I, m going into town
[مکانیک و همافضا] نیروی بَرا، نیروی بَرار، نیروی بالا بَرَنده
HOLD UP, MOVE UP
بلند کردن
سوار کردن
I asked her for a lift .
ازش خواستم من رو سوار کنه .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٨)

بپرس