entangle

/enˈtæŋɡl̩//ɪnˈtæŋɡl̩/

معنی: گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن
معانی دیگر: (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دامنگیر کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، گیج کردن، سردرگم کردن، هاج کردن (هاژ کردن)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entangles, entangling, entangled
مشتقات: entangled (adj.), entangler (n.)
(1) تعریف: to cause to be snarled or tangled.
مترادف: snarl, tangle
متضاد: disentangle, extricate, untangle
مشابه: enmesh, ensnare, foul, intertwine, knot, mat, mesh, ravel

(2) تعریف: to involve, as in a difficult, complex, or unpleasant situation.
مترادف: embroil, enmesh, tangle
متضاد: disentangle, extricate
مشابه: ensnare, entrap, implicate, incriminate, involve, mesh, mire, snare, web

(3) تعریف: to cause to be complex or difficult; confuse.
مترادف: complicate, embroil, involve, snarl
متضاد: unravel
مشابه: confuse, embarrass, jumble, muddle, perplex, ravel

جمله های نمونه

1. to entangle a ball of yarn
کلاف ریسمان را درهم پیچاندن

2. Bureaucracy can entangle ventures for months.
[ترجمه مریم سالک زمانی] کاغذبازی می تواند ماه ها سرمایه گذاری ها را دچار مخمصه سازد.
|
[ترجمه گوگل]بوروکراسی می تواند برای ماه ها سرمایه گذاری ها را درگیر کند
[ترجمه ترگمان]Bureaucracy می تواند به مدت چند ماه دست به دست و پا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His tactics were to entangle the opposition in a web of parliamentary procedure.
[ترجمه گوگل]تاکتیک او این بود که مخالفان را در شبکه ای از رویه پارلمانی درگیر کند
[ترجمه ترگمان]تاکتیک او درگیر کردن اپوزیسیون در یک وب رویه پارلمانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. At best, they can entangle the nets of a fishing boat and kill the crew.
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، آنها می توانند تورهای یک قایق ماهیگیری را در هم ببندند و خدمه را بکشند
[ترجمه ترگمان]در بهترین حالت، آن ها می توانند دام یک قایق ماهیگیری را به هم بزنند و خدمه را بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Arrange a net to entangle game when it springs the trap.
[ترجمه گوگل]توری را بچینید تا وقتی که بازی به دام افتاد، آن را در هم ببندید
[ترجمه ترگمان]یک تور دور هم جمع کنید تا به دام بیفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Entangle now interrupts channeling spells such as Starfall and Blizzard.
[ترجمه گوگل]Entangle اکنون جادوهای کانال مانند Starfall و Blizzard را قطع می کند
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر این حرف را قطع می کند و وردهای جادویی را به عنوان starfall و blizzard قطع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. "They probably do not have the chance to entangle like a ' card-carrying ' polymer would do, " Jaeger said. "The molecules are anchored to the gold particles, but only on one end.
[ترجمه گوگل]جیگر گفت: «آنها احتمالاً مانند پلیمرهای «حامل کارت» شانسی برای درهم تنیدگی ندارند مولکول ها به ذرات طلا چسبیده اند، اما فقط در یک انتها
[ترجمه ترگمان]Jaeger گفت: \" آن ها احتمالا شانس وارد کردن مانند یک پلیمر با کارت بازی را ندارند و این مولکول ها به ذرات طلا می چسبند، اما تنها در یک انتها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Original will entangle the red new striae gravidarum in the puerperal period abdominal wall to turn the silver-white color gradually the old striae gravidarum.
[ترجمه گوگل]اورجینال striae gravidarum قرمز جدید را در دیواره شکم دوره نفاس گرفتار می کند تا رنگ نقره ای-سفید را به تدریج به striae gravidarum قدیمی تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]تلاش اصلی برای دور کردن رنگ نقره ای رنگ puerperal به تدریج رنگ نقره ای - سفید را به هم می زند تا رنگ نقره ای - سفید را به تدریج the gravidarum پیر تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. To entangle or catch ( a rope, for example ).
[ترجمه گوگل]گیر کردن یا گرفتن (مثلاً یک طناب)
[ترجمه ترگمان]به دست کشیدن یا گیر کردن (به عنوان مثال طناب)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Youfu as well . Very soon, the two entangle and flop onto the ground.
[ترجمه گوگل]یوفو همینطور خیلی زود، این دو در هم پیچیده می شوند و روی زمین می افتند
[ترجمه ترگمان]Youfu هم همینطور طولی نکشید که دو entangle به زمین افتاد و روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How did Mary manage to entangle her hair so badly in the brambles?
[ترجمه گوگل]چگونه مری موفق شد موهایش را به شدت در بین کند؟
[ترجمه ترگمان]مری چطور توانسته بود موهایش را انقدر خراب کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Could I but entangle your feet with my and hold them fast my breast!
[ترجمه گوگل]مگر می شود پاهای تو را با سینه ام در هم ببندم و محکم بگیرم!
[ترجمه ترگمان]آیا می توانستم پای تو را با پای خودم گره بزنم و آن ها را محکم روی سینه ام نگه دارم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This time i dare not to entangle you again.
[ترجمه گوگل]این بار دیگر جرات نمی کنم تو را درگیر کنم
[ترجمه ترگمان]این دفعه جرات نمی کنم تو را درگیر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How did Alice manage to entangle her hair so badly in the brambles?
[ترجمه گوگل]آلیس چطور توانست موهایش را به شدت در بین کند؟
[ترجمه ترگمان]چطور آلیس توانسته بود موهایش را انقدر خراب کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This group of people entangle to dream of fetch of pilot a ship into a harbour.
[ترجمه گوگل]این گروه از مردم درگیر رؤیای خلبانی یک کشتی به بندر هستند
[ترجمه ترگمان]این گروهی که entangle را دنبال می کردند کشتی را به لنگرگاه می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیر انداختن (فعل)
knot, confuse, involve, circumvent, enmesh, entangle, embrangle, mesh

پیچیده کردن (فعل)
entangle, complicate

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

انگلیسی به انگلیسی

• embroil, involve; become enmeshed, become ensnared
if something is entangled in something such as a rope, wire, or net, it is caught in it very firmly.
if you are entangled in something, you are involved in difficulties from which it is hard to escape.
if you are entangled with someone, you are involved in a relationship with them that causes problems or difficulties.

پیشنهاد کاربران

به مخمصه انداختن
کلافیدن.
در هم تنیدن
1 ) گیر انداختن چیزی داخل تور یا طناب یا هر چیزی
The dolphin had become entangled in/with the fishing nets.
دلفین داخل تور ماهیگیری گیر افتاده بود .
2 ) گیر افتادن در شرایطی که نمیشه از آن بیرون رفت ( بیرون رفتن و راحت شدن از آن سخته )
...
[مشاهده متن کامل]

He went to the shop to buy bread, and got entangled in/with a carnival parade.
او به برای خریدن نان به مغازه رفت و در رژه ی کارنیوال گیر افتاد.

محدود کردن - تأخیر کردن - به اشتباه انداختن - شامل شدن - مختل کردن

بپرس