قسط

/qest/

مترادف قسط: دادگری، داد، عدل، منصفت، بخش، حصه، قسمت

برابر پارسی: داد، بازپرداخت، مانده

معنی انگلیسی:
installment, repayment, tranche, instalment

لغت نامه دهخدا

قسط. [ ق َ س َ ] ( ع اِمص )خشکی در گردن. || راستی استخوانهای ساق ستور، و آن عیب است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).من عیوب الخلقیة للفرس و هو ان تری رجلاء منتصبین غیر محنبین . ( صبح الاعشی ج 2 ص 26 ). || ( مص ) خشک شدن. گویند: قَسِطَت ْ عنقه قسطاً؛ کانت یابسة. و قسطت عظام الفرس ؛ یبست من الهزال. || راست شدن استخوان. گویند: قسطت الدابة؛ کانت رجلاها منتصبتین. ( از اقرب الموارد ).

قسط. [ ق َ س ُ ] ( ع ص ) رَجُل قسطالرِّجْل ، مرد راست استخوان پای. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قسط. [ ق َ ] ( ع مص ) عدل و داد کردن. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). و این از مصادری است که صفت واقع میشود، مانند عدل. گویند: رجل قسط، چنانکه گویند: شاهد عدل ، و واحد و جمع در آن یکسان است. ( منتهی الارب ).

قسط. [ ق ِ ] ( ع اِ ) عدل و داد. || بهره از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حصه و نصیب. ( اقرب الموارد ). || پیمانه که نیمه صاع باشد. ( منتهی الارب ). مکیال یسع نصف صاع. ( اقرب الموارد ). || حنین گوید قسط سه رطل است و ثابت قره گوید قسط چهار رطل است و قسط عسل یک رطل و نیم است. قسط رومی بیست اوقیه. قسط انطاکی و قسط مصری هیجده اوقیه. و گفته اند چهار رطل ، قسط عسل در یونان یک رطل و گفته اند رطلی و نیم و نیز دو رطل و نیم. قسط شراب بیست اوقیه... و قسط عطری بیست وچهار اوقیه. ( مفاتیح ) ( بحر الجواهر ). || شش یک فرق ، و آن شش قسط باشد و گاهی بدان وضوکنند، و به همین معنی است قسط در حدیث زیر: ان النساء من اسفه السفهاء الا صاحبة القسط و السراج ؛ گویا مراد آن زنی است که خدمت شوهر کند و وسیله وضوی او را فراهم سازد و بالای سر او با چراغ ایستد. || مقدار. || رزق. || ترازو. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کوزه. ( منتهی الارب ). الکوز عند اهل الامصار. ( اقرب الموارد ). || جزء از دَین تقسیط شده و بدان نجم نیز گویند و جمع آن اقساط است. || ( ص ) عادل و دادگر. واحد و جمع در وی یکسان است. ( ناظم الاطباء ).

قسط. [ ق َ ] ( ع مص ) جور و بیدادگری کردن و از حق بازگردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). قسوط به هر دو معنی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قسوط شود. || گران شدن نرخ. ( تاج المصادر بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عدل، داد ، حصه، نصیب ، مقدار، میزان، پرداخت یک قسمت ازوامی که به چندقسمت تقسیم شده
( اسم ) ۱ - گیاهی است از تیره زنجبیلها که در حدود ۱۵ گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به منطقه حاره کره شده و همه متعلق به منطقه حاره کره زمینند . گیاهی است علفی و پایا و دارای ساقه زیرزمینی غده یی شکل . برگهایش ضخیم و گوشت دار و گلهایش بشکل سنبله در انتهای ساقه قرار دارند . کوبیده ریشه این گیاه را که شیرین مزه و سفید رنگ و خوشبو است در تداوی به عنوان ضد سم مصرف می کنند و همچنین چون مانند هل معطر است به عنوان خوشبو کردن ادویه و اغذیه نیز به کار می رود کست کت کوشنا قشنا قوشنا کته قسطس قست قسط شیرین قسط عربی قسط سفید قسط ابیض قسطا جزرالبحر قسط بحری کشط قسط الساذج بستک بستج . توضیح ۱ این گونه قسط بیشتر در جزایر سوند می روید توضیح ۲ در برخی ماخذ قسط مرادف با زنجبیل شامی و قولنجان نیز ذکر شده است . یا قسط ابیض . قسط . یا قسط اسود . قسط تلخ . یا قسط بحری . قسط . یا قسط تلخ . گونه ای قسط که در نواحی کشمیر می روید و برخلاف قسط سفید طعم تلخ دارد و سیاه رنگ است و مانند قسط سفید در تداوی بکار می رود قسط هندی قسط کشمیری قسط سیاه قسط مر . یا قسط رومی .قسط .یا قسط سیاه . قسط تلخ . یا قسط سفید . قسط . یا قسط شیرین . قسط . یا قسط عربی . قسط . یا قسط کشمیری . قسط تلخ . یا قسط مر . قسط تلخ . یا قسط هندی . قسط تلخ .
جمع قسطائ

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - عدل و داد. ۲ - بهره ، نصیب . ۳ - قسمتی از یک کل که در فاصله های مساوی با کمیت های مساوی دریافت یا پرداخت می شود.

فرهنگ عمید

۱. یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند.
۲. عدل، داد.
۳. حصه، نصیب.
۴. مقدار، میزان.
ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد، و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه، قُسطُس.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قِسْطِ: عدل
معنی غُصَّةٍ: تردد لقمه در حلق به طوری که خورنده نتواند به راحتی آن را فرو ببرد (عبارت "طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ " یعنی غذایی گلوگیر)
معنی قَسَتْ: سنگ شد - سخت شد
معنی یَقُومَ: که بر خیزد ("لِیَقُومَ ﭐلنَّاسُ بِـﭑلْقِسْطِ ": که مردم به قسط و عدالت عادت کرده و خوی بگیرند)
تکرار در قرآن: ۲۷(بار)
(به کسر-ق) عدالت. و آن از مصادری است که وصف واقع شوند مثل عدل گویند«رَجُلٌ قِسْطٌ» چنانکه گویند «زِیْدٌ عَدْلٌ» و آن در عدالت و ظلم هر دو بکار می‏رود «قَسَطَ الْوالِیُ قِسْطاً»یعنی حمکران به عدالت رفتار کرد «قَسَطَ قَسْطاً وَ قُسُوطاً» یعنی ستم کرد و از حق منحرف شد ولی قاموس و اقرب صریح اند در اینکه قسط به کسر اول به معنی عدل و به فتح آن به معنی ظلم و انحراف است. . . ایضاً قسط نصیبی است که از روی عدالت باشد، جمع آن اقساط است در آیه . ممکن است مراد نصیب باشد. قاسط: دراقرب الموارد گفته :آن از اضداد است و به معنی عادل و ظالم آید ولی طبرسی فرموده: قاسط به معنی ظالم و مقسط به معنی عادل است . قاسط در هر دو آیه به معنی منحرف از حق است . مقسطین به معنی عادلان می‏باشد. اِقْساط:از باب افعال به معنی عدالت است. راغب گفته: اقساط آن است که نصیب دیگری را بدهی و آن انصاف است لذا گفته‏اند: . *** چنانکه گفته شده قسط از مصادری است که وصف واقع می‏شود، مفرد و جمع در آن یکسان است لذا در آیه . قسط صفت موازین آمده است یعنی در قیامت میزانهای عدالت می‏نهیم.

جدول کلمات

عدل, داد , حصه,

مترادف ها

payment (اسم)
پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی

installment (اسم)
بخش، قسط

instalment (اسم)
قسط

فارسی به عربی

قشة

پیشنهاد کاربران

مقدار
واژه قسط
معادل ابجد 169
تعداد حروف 3
تلفظ qest
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اَقساط]
مختصات ( قِ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی qest
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
...
[مشاهده متن کامل]

منبع واژگان مترادف و متضاد
بهترین واژه جایگزین به جایی واژه قسط واژه یونانی عربی واژه پارسی باز پرداخت است.

قسط = اِستپار ( اِست پار ) چیزی که چند پاره شده باشد ) در اِستکان ( است کان= کانی شده ) / اِستار ( است تار= تار شده ) و . . . . میبینیم => استپار = چند پاره یا تیکه شده = قسط
اقساط = بازپرداخت / چندستپار ( چند اِست پار )
...
[مشاهده متن کامل]

از آنجایی که واژههای زیر برای کاربرد دیگری بهر شد واژه بالا برای قسط/ اقساط پیشنهاد شد.
تقابل= همرو / هماورد ( من رو با فلانی همرو ( تقابل ) کرد ) / تقابل دو تیم = هماورد دو تیم
مقابل=روبرو / جلو / روپیش ( فلان چیز رو مقابل ( روبرو/ جلو / روپیش ) من گذاشت = فلان چیز رو روپیشم گذاشت.
قبول = پسند
قابل قبول = گذر پذیر / سپر پذیر ( سپر از گذشته و اینده را دارا ( شامل ) می باشد و در تقبل / اقبال / قبل / مقابل و . . . . . به سپر پذیری و گذر پذیری می رسیم )
قابلیت =توانش / تونش با قابلیت بالا = با تونش بالا یکی از قابلیت های آن = یکی از تونش های آن
اقبال = بخت
قابل قبول بودن = اسپار پذیر بودن /سپر پذیر بودن ( از واژه اوستایی اسپاریتن آمده و اسپار بن مضارع آن بوده است = > اسپار می شود بخش شونده یا همان که چیزی را به کسی می سپاریم و قابل میدانیم )

تفاوت قسط و عدل: قسط یعنی دادن سهم عادلانه هر کس به خود او. قسط�، آن عدلی است که اجرا شده است. عدل در مورد داوری است اما قسط در مورد تقسیم حقوق است. توصیه به قسط در مورد مسلمانان و انسان های صالح به کار
...
[مشاهده متن کامل]
رفته است و در مورد کیفر بدکاران عنوان نشده است. قسط در مواردى به کار مى رود که گروهى در چیزى شریک باشند و قرار است حق آنان به صورت عادلانه داده شود. اجرای عدل را قسط می گویند

نظر فرتاش 13/2/1401 غیر کارشناسی ومغالطه وعدم خوندن فرهنگنامه کوچک پهلوی بصورت درست! ( تحریف )
کُست: اسم گیاه.
kust:[Ar]costus
Ar یعنی گیاه شناسی Agriculture
طرز استفاده از فرهنگ ومراجع تاریخی سوء استفاده نکنید ودیگران را گمراه نکنید.
*******************
قِسط یعنی اجراء عدل است.
به زبان ‏انگلیسى‏ لفظا ونوشتاری تحریف شد به = Just .
امّا در معنا ومفهوم ومظمون، یکی هست.
keep thou to that which is most right and most just.
...
[مشاهده متن کامل]

( Edward William Lane Lexicon 1968 )
وکلمه "فقط" مختصر فرمان الهی برای همه انبیاء از آدم تا محمد علیهم السلام:
"اقیموا الوزن بالقسط"
وچون زیاد متداول شد به "فاقسطوا" یا "فاقسط" گفته میشود برای اجراء عدالت در قضاوت و
انصاف در معاملات تجاری مانند تراز کردن اشیاء.
سپس تنزل کرد وشد حرف "فقط" بمعنی "نه بیشتر نه کمتر؛ دقیقا همینه" یا" نه راست نه چب؛
مستقیم" ودر انگلیسی امروزی به همین معنی"just ":
Just keep straight
که ریشه اش واصلشه ( ROOT ) عربیه وبمعنی "قسط" نه "عدل"
حالا فرع الفرع شد أصل؛ وأصل الکلمة شد فرع و ومُعَرَّب!
( أمر ٌیُبکی له الجبین )
just say the truth
just give me my right
Just do the Just
نه زیاد نه کم
. . .
( کُست kust ) وبا هیچ ارتباطی ندارد! وقُست یا قُسط نداریم. ( عجب تحریفی واضلالی ) .
مانند اسم لُری ( ماکان ) با جمله عربی ناقصه ( ما کان لهم أن . . . ) هیچ سنخیتی باهم وجود ندارد!
وفقط تشابه لفظی یا نوشتاری هست وبس.
یا کلمه پرتغال با برتقال چی ربطی دارد!
فقط دانشمند مُدّعی و متوّهم ربطی پیدا میکنند.
عجب کج فهمی!!!!!
به کلمة "قسطاس"و"قصاص" مراجعه کنید.
PHILOLOGY
LINGUISTICS
ETYMOLOGY

قسط
قسط در لغت به معنی پرداختن سهم دیگرى است و لذا مفهوم دادگرى در آن نهفته است .
باز پرداخت . باز پرداختی . .
هوالعلیم
قسط به کسر اول، عدالت و به فتح آن ، به معنی ظلم است.
قِسط: عدالت
قَسط: ظلم
قسطیدن = قسط پرداخت کردن.
قسطاندن = چیزی را قسطی دادن.
مساوی=تقسیم برابر
عدل=پرداخت به یک اندازه
قسط=پرداخت درخور
یه معنی قسط داد و . . . است که ربطی به پارسی ندارد و در واژه نامه های فارسی هم نباید باشد و معنی دیگر آن پرداخت ماهیانه در پی خرید چیزی است ، قسط در این معنی در زبان فارسی کاربرد دارد و برابر فارسی آن :
در اقساط چند ماهه: در بازپرداخت چند ماهه
فروش قسطی : فروش پسا دستی
توانپرداخت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس